سوٌال اینست که چرا اینچنین مردمی در قرن بیست و یکم، در اینچنین مرز و بومی، هنوز در قهقرای نظام واپسگرای تمامیت خواهی اینچنانی “زندگی” میکنند و با تصمیمهایی که در بزنگاههای سرنوشت- ساز میگیردند، ندانسته به ادامۀ بقای مستبدان و سرکوبگران عصر خود کمک میکنند. گوهر پر بهای آزادی ، رشد و استقلال را چرا و چگونه به این ارزانی از دست میدهند؟ اعتماد بنفس و باور به خویش ِ بایستۀ این مردم کجاست که در صحنه بمانند و از حقوق حقۀ خود دفاع کنند؟ و چه عوامل و سازو کارهایی در کارند که مردم، منفعل و کار پذیر میشوند و در مقابل مستبدان و ظالمان و سرکوبگران، در حد یک نظاره گر سقوط میکنند؟
گفته میشود که روشنفکران معاصر هر انقلاب، سالها از مردم ایران جلو بوده اند. ولی بر فرض که چنین فرضی وارد است، آیا این روشنفکران ازجنس خدایگان بوده واز امدادهای غیبی برخوردار بوده اند و یا اینکه آنها هم چون سایرین، انسانهایی خاکی بوده ولی صرفا ً از امکان انتقال ِ پیغامشان به تعداد کافی از سایر مردم قاصر مانده اند. اگر در اول انقلاب امکان ارتباط با مردم به چند روزنامه و با تمام تنگناهایی چون جیره بندی کاغذ و غیره و در جو سانسور و خود سانسوری، محدود نمیشد،…… اگر رسانه های جمعی ِ صوتی و تصویری بحث آزاد، تبادل نظر، راٌی زنی، ……. را ادامه میدادند تا این روش میمون در جامعه تمرین شده و جا بیفتد و روشهای مسالمت آمیز را جایگزین خشونت و حذف هر خلاف عقیده ای بگرداند……. اگر در ایران، که به نظر صاحب نظران ِ حتی غیر ایرانی و بخصوص امریکایی، از موقعیت بسیار استثنائی و فوق العاده مهمی، نه تنها در منطقه، که در دنیای اسلام خصوصا و در کل جهان عموما ، برخوردار است، شعارها و خواسته های مردم در انقلاب 1357 از جمله مردمسالاری و آزادی استوارانه پایه گذاری میشد، …. ما و شما و وطنمان و… در موقعیتی دیگر می بودیم. از زیادگویی کاملا بدور است که بگوییم حتی دنیا، نیز دنیایی دیگر میبود. رادیکالیسم ِ اسلامی با ابعاد مشمئز کنندۀ خشونت آمیز ِ فعلی فقط در جو خفقان و سانسور بود که توانست پایه بگیرد و رشد کند و منجر به مسابقۀ خشونت تلخ طالبان ها و تمامت خواهان ددمنش آنها در ایران و سایر نقاط دنیا شود. زیر انظار ناباورانۀ انسانهای دنیا در اوان قرن بیست و یکم، نظاره گر جنایتهای واکنشی ِ قدرتمداران شرقی و غربی از نوع یازدهم سپتامبر و تجاوز به افغانستان و عراق شدیم. اگر دکتر مصدق میتوانست به میان مردم رفتن ها را و آنها را در صحنه نگاهداشتن ها را در تمام ایران و با ابعادی وسیع ادامه میداد؛ اگر افکار آزادی خواهانۀ نمونه هایی چون دکتر مصدق ها و شهید فاطمی ها …. با رسانه های جمعی در اختیار تودۀ مردم قرار میگرفت و مجالی برای بحث های آزاد و پرداخته شدن در جریان آزاد اندیشه پیدا میکرد، در سال سی و دو، بیست و پنجم مردادی پیش نمی آمد که به بیست و هشتم مرداد بیانجامد. مگر شعبان بی مخ در نهایت چند نفر را بسیج کرد؟ مگر طرفداران آقای کاشانی ها و آقای بقایی ها و توده ای ها و شاه پرستان همگی در مجموع چقدر عده و عده را تشکیل میدادند که با اعمال و موضع گیری های خود و یا با از صحنه کنارکشیدن های خود ( اعضای حزب توده دستور داشتند اصلا از خانه خارج نشوند ) منجر به ربع قرن استبداد محمد رضا پهلوی شدند. رژیم پهلوی البته با بستن راه اندیشه بر سر کار آمد و ادامۀ حیاتش، بدون آن حتی متصور هم نبود، ولی اگربرفرض محال، بجای سانسور و خفقان، توضیح المسائل و ولایت فقیه آقای خمینی را مثلا جزو واحدهای درسی اجباری دبیرستانها و دانشگاهها میکرد، آیا صف گروه های مردم برای زیارت “امام” در مدرسۀ علوی ویا دیدن عکس او در ماه و ریش وی در لای قرآن او چنان طول طویلی پیدا میکرد؟
مطاع آزادی و رشد و استقلال، مطاعی نیست که بی مشتری بماند و فقط کافیست این مطاع در بازار فکر و اندیشه، امکان عرضه شدن پیدا کند تا مشتریان، این کالای پر ارزش را، سر دست ببرند. مسلما ً در این بازار رقیبانی هم هستند که با استفاده از هر طریقی، میخواهند فروشندگان دموکراسی را از صحنۀ رقابت بدر کنند. ولی چون بخوبی میدانند که هرآینه عرصه، باز و انتخاب، ممکن باشد، جنس ِ بنجل ِ استبداد و خفقان و خشونت روی دستشان باد خواهد کرد، به هر مستمسَکی متشبث میشوند، طبق توضیح مختصر این نوشتار، چه وسیله ای موثرتر از وسایل ارتباط جمعی و چه تیغی برّاتر از شمشیر سانسور در رسانه های گروهی .
آمریکا را اولین ابرقدرت روی زمین میخوانند. نیویورک تایمز، وجدان جهانی را
” دومین ابرقدرت ” خواند. خوب که بنگری واقعیت، عکس این است. بدون شک قدرت این وجدان جهانی و افکار عمومی جهان از جمله افکار عمومی آمریکا است که در نهایت تعیین کننده سازوکارها و روابط این “ابر قدرت دنیا” با مردم دهکدۀ جهانی، از جمله شهروندان آمریکایی میشود و آن را تحت الشعاع قرار میدهد. بدون جو سازی هایی که همه، بخوصوص آنها که در امریکا زندگی میکردند، شاهد آن بودیم تهاجم و اشغال افغانستان و عراق نا ممکن بود. متاسفانه تعداد رسانه های گروهی مستقل بسیار معدود و دامنۀ عملشان بسیار محدود است. آنها هم که هستند در تنگناها و حتی مخاطرات فراوان امروز را فردا میکنند. جای تعجب نیست که در افغانستان و عراق کارکنان و مخبران شبکۀ الجزیره، در پی حملات “اشتباهی” ویا “غیر عمدی” نیروهای اشغالگر امریکایی و انگلیسی به آنها، بیشترین تلفات را داشتند. متاسفانه با در دست داشتن و کنترل قسمت عمدۀ رسانه های گروهی دنیا در دست گروهی خاص، اعتراض هایی که به این جنایات برآمد به جایی راهبر نشد و در خود امریکا کمتر به گوشها و چشمها رسید.
بدون شک، رژیم جمهوری اسلامی به هیچ وجه ماندنی نیست. دیر یا زود، قطرات مقاومت و اعتراض، بهم پیوسته واقیانوس تشنۀ آزادی و رشد و استقلال، بنیاد استبداد دینی را بر خواهد کند. ولی آیا اینبار میتوانیم دموکراسی، تحمل عقاید ِ غیر، آزادی، امکانات رشد برای همه، استقلال، رعایت حقوق همۀ دیگران و حتی حقوق دشمنی که حقوق ما و بقیه را زیر پا گذاشته است، حذف خشونتهای فیزیکی و غیر آن،…… را در وطن بنیاد قرار داده و پیوسته و مدام در راه تکامل آن بکوشیم و آنرا پاسدار باشیم و پایدار کنیم؟ به قول حافظ: گوی توفیق و کرامت در میان افکنده اند. آیا نسل ما لیاقت این کرامت را دارد و موفق به بنام خود ثبت کردن این توفیق در دفتر تاریخ خواهد شد؟ و یا اینکه دوباره، بعد از گذشت چند سال استبدادی با شکل و رنگ دیگری بر وطنمان حاکم خواهد شد و استعدادهای نسل ما و چند نسل دیگر زندانی در ایران و آواره در تبعید، نفله خواهد شد؟ بجای شاه، فقیه نشست،…… قدرتمداران بعدی با چه عنوانی بر اریکۀ قدرت خواهند نشست؟ بجای زور در بی حجابی، زور در باحجابی زنان نشست،….. تئوریسینهای بعدی چه پوششی را برای مردم تصمیم خواهند گرفت؟ بجای شکنجه، حد و تعزیر نشست،….. زندانبانان ِ حیوان خوی و سادیسمی بعدی با چه کلاه شرعی و ایدئولوژیکی در توهین به انسانیت انسان و حقوق وی مشغول به کار خواهند شد؟ ……
شیرازۀ رژیم جمهوری اسلامی، تئوری ِ ولایت فقیه است که مهمترین اصلی است که اگر آن نبود وضعیت کشورمان (و به جرا ٌت حتی وضعیت دنیا ) این که هست نمی شد. اگر به جای ولایت فقیه، ولایت جمهور مردم در ایران پایه می گرفت و خشونت، آنهم از نوع خشونت دینی به شکل و ابعاد امروز فراگیر نمیشد، اینگونه وحشی گری و خشونت را با اسلام و مسلمان مرادف نمیدیدیم . از خود بپرسیم، درچند سال ِ قبل از انقلاب چند نفر از ایرانیان از آن، کوچکترین اطلاعی داشتند؟ در بارۀ آن موضوع به این مهمی که از عوامل اصلی تبدیل انقلاب به ضد آن شد، تودۀ ایرانیان ِ سی و پنج میلیون نفری که جای خود ، از هفتاد و چند نفرعضو مجلس خبرگان که میبایستی به وجود این اصل در قانون اساسی رای مثبت و یا منفی می دادند، چند نفر این تئوری را میفهمیدند وعواقب ِ امروزه مشهود آن در مخیلۀ کدامشان میگنجید ؟ با سانسوربازی های رایج آنروزها مخالفین تئوری ولایت فقیه هم در موقع عمل و در بزنگاه را ٌی گیری، از حقوق مردمی که با رآی آنها به مجلس خبرگان راه پیدا کرده بودند به دفاع بر نخواستند و به عهد و پیمان خود با آنها وفا نکردند. برای یکی ( آقای گلزادۀ غفوری ) سفر مسکو “پیش آمد” ( و البته بعدها فرزندان وی در رژیم ولی فقیه و به دستور فقیه اعدام شدند )،…. و دیگری ( آقای عزت الله سحابی)، با تشر ِ موافقین ولایت فقیه، کوتاه آمد……. و در انتها بیست و دو سه نفر بیشتر به ولایت فقیه رآی مخالف ندادند. وقتی آقای بنی صدر از آقای مرتضی حائری، فرزند بنیان گذار حوزۀ علمیۀ قم خواست که نظر مخالف خود را در جامعه ابراز کند، وی “ضعیف بودن قلبش” را دلیل عدم تواناییش به این کار توجیه نمود! آیا اگر با وجود ِ آزاد رسانه های گروهی، و به بحث آزاد گذاشتن این مهم، ولایت و یا حتی نظارت فقیه چه برسد به ولایت مطلقۀ او محلی از اعراب پیدا میکرد؟ اگر رسانه های گروهی میتوانسـتند این مطلب را با ابعاد وسیع در جامعه به بحث آزاد بکشانند و شفاف گردانند، آیا آقای گلزادۀ غفوری ها جراٌت مسافرت به مسکو! و یا هر گونه عذر و بهانۀ مسخرۀ دیگری را دلیل غایب شدن از جلسۀ رای گیری و یا ترفندهای وسط – بازانۀ دیگری را مستمسک شانه خالی کردن از وظیفۀ نماینده گی خود پیدا میکردند؟ آیا هیچ آخوندی موفق به منفعل کردن امثال آقای سـحابی ها میشدند؟ آیا اگر امثال ایـشـان فشار افکار عمومی را قوی تر از فشار آخوندها می یافتند، توان این را داشتند که به ولایت فقیه رای منفی ندهند؟ آیا فشار افکار عمومی مریدان آقای حائری ها به ایشان قوت قلب! کافی وبایسته را نمیداد که نظر خود را زلال و شفاف در جامعه مطرح و از آن آزادانه و در بحثهای آزاد دفاع کند؟
پروپاگندا (
propaganda)از نظر لغوی تعریفهایی چون: “جو سازی”، “در جامعه بی تفاوتی به موضوعی، و حساسیت به مطلبی دیگر را برانگیختن”، “نیمی و یا قسمتی از حقیقت را گفتن و مابقی را عمداً حذف کردن” ( که از کذب آشکار شنیع تر است)، “شستشوی مغزی توده ها”، “فکر سازی”، “نظر سازی”، ویا “ضد اطلاعات”، ویا با تفصیل “پیشبرد سیستماتیک یک تئوری یا یک دکترین یا یک هدف و یا یک نظرو عقیده….” و یا “پیشبرد و تسری اطلاعات ِ بازتابندۀ یک تئوری یا یک دکترین یا یک هدف و یا یک نظرو عقیده…. ” معنی شده است. از این وسیله و روش بخصوص در جنگ بین الملل و از جانب همۀ کشورهای وارد در کارزار استفاده شد. وقتی این لغت بکار برده میشود، علی القاعده در اذهان دوران جنگ و علی الخصوص روشهای فاشیستها و نازیها در زمان جنگ جهانی تداعی میگردد و این در حالی است که متفقین هم عیناً از این روشها استفاده کردند. در تحقیق در این روش به افکار رادیکال و تمامت خواه دینی برخورد میکنیم و احتمالا از نظر ریشۀ لغوی باید به سال 1622 برویم که برای اشاعۀ مسیحیت، کلیسای کاتولیک رم دست به تاسیس (Sacred Congregation for Propagation of Faith) یا “گروه مقدس برای پیشبرد ایمان” زد که با جو سازی و تبلیغات یکجانبه به اشاعۀ مذهب کاتولیک درمناطقی از دنیا که از آن پیروی نمیکردند بپردازد. این روش با موفقیت روبرو بود و با کار این “گروه مقدس” عدۀ قابل توجهی به مذهب کاتولیک گرویدند.یکم برانگیختن خشم مفرط ونفرت کور بر علیه دشمن، دوم خراب کردن روحیۀ دشمن، سوم تقسیم من درآوری ِ خودی ها و غیر آنها و نگهداری و استحکام دوستی و مودت در بین خودیها و چهارم جلب دوستی و همکاری افراد خنثی از طروق پروپاگندا.
لاسول معتقد بود که “ما نباید به دگماتیسم دموکراتیکی که میگوید مردم صلاح خود را بهتر میدانند گردن نهیم. این ما هستیم که توانایی این قضاوت را داریم و خوب و بد مردم را بهتر از خودشان میدانیم. ما میبایست هوشیار باشیم که مردم این فرصت را پیدا نکنند که بر اساس سوء قضاوت هاشان تصمیمی بگیرند.” هیهات که این تفکر نیز مرزهای زمان و مکان را در نوردیده و محصولی چون ” اگر سی و پنج میلیون بگویند آری من می گویم نه! ” را ببار میآورد. اگر در اوان انقلاب برای افکار عمومی، مرجعی به عنوان رسانه های گروهی آزاد در نظر گرفته میشد آیا تفرعنی از این نوع جراٌت جبروت در خود میدید؟ فشار افکار عمومی دنیا و رسانه های گروهی جهان، همین آقای خمینی را وادار به موضع گیری ها و ابراز نظرهایی از نوع آنها که در فرانسه شاهد آن بودیم را نمود که به وی مقامی والاتر از گاندی و مندلا را می بخشید. ولی به محض احساس اطمینان از کوبیده شدن میخ قدرت ابراز نظرات وی رنگ دیگری گرفت. رنگ خودکامگی را حتی دراولین سخنرانی وی بعد از مراجعت به ایران، در بهشت زهرا در سال 1357 میتوان مشاهده کرد.
از آموزشهای دیگرلاسول یکی این بود که ” یک پیغام را از بیش از یک کانال به مردم میتوان رساند.” بر اساس ” مدل ارتباطات ِ” وی ، این سوال ساده باید پاسخ داده شود: “چه کسی از کدام کانال به چه کسانی چه چیز را با چه تاثیری میگوید؟ ” در واقع “چه کسی” کنترل کننده گان ارتباطات و وسائل ارتباط جمعی ، و ” به چه کسانی” گروه مورد هدف “چه کسی” ، و “چه تاثیری” اثر و واکنش مردم و بالاخره “از چه کانالی” مطالعات و تحقیقات در رسانه های گروهی میباشد. به آمریکای امروز بنگریم که هنوز بعد از گذشت چند سال از هجوم به عراق با بهانۀ اسلحۀ کشتار جمعی و اجرای آن نمایشهای مضحک توسط وزیر خارجه ( پاول ) در سازمان ملل، و بقیۀ گردانندگان سیاست آمریکا، در مکانها و موقعیتهای دیگر، و در بوق و کرنای وسایل ارتباط جمعی سراسر دنیا پخش کردن آنها، هنوز عدۀ کثیری از شهروندان آمریکا به صحت این ادعای موهوم باور دارند. و حتی عده ای می اندیشند که این چنین تسلیحاتی بوده و کشف شده است! این در حالیست که پنتاگن از شروع تجاوز به عراق گروه خاصی را ما ٌمور جستجو وکشف اسلحۀ کشتار جمعی در این کشور کرد. علی رغم اینکه برای این ما ٌمورین همه گونه امکانات و تسهیلاات فراهم بود تا بلکه با پیدا شدن اسلحۀ کشتار جمعی آبرویشان خریده شود، آنها اثری از آثار این تسلیحات پیدا نکردند و بالاخره بعد از انحلال، این گروه نتیجۀ کار خود را در جلسه ای غیر سری و عمومی به کنگرۀ آمریکا اعلام نمودند. ولی متا ٌسفانه، رسانه های جمعی این خبر را وسیعاً سانسور کردند.از جمله معلمان این قدرت پرستان امروز، لاسول بود که با مطالعات وسیعش در وسایل ارتباط جمعی تعریفی جدید و خوانا از پروپاگندا داد که توسط آن میتوان به کمک تصاویر، الفاظ، موسیقی، نمایشها، نقوش و سمبولها، داستانها، اشعار، میگویندها و شایعات…. افکار عمومی را هدایت کرد. پروپاگندا رویۀ اثرگذاری عمل انسانها توسط دستکاری مظاهر ونمادهاست. این نمادها را میتوان از جمله به صورت گفتاری، نوشتاری، تصویری، و یا به شکل موسیقی و غیره بکار برد.
داستان رسوای ِ ” ایران گیت ” و ” ایران کنترا ” (http://www.banisadr.com.fr/Books/Gerogangiri/Gerogangiri.html) را در اکتبر سوپرایز در انتخابات ریاست جمهوری امریکا میدانیم. در مصاحبه ای (http://www.democracynow.org/article.pl?sid=04/06/07/2022257) آقای پاری ( RobertParry ) میگوید که چگونه ریگان و بوش که از مهره های اصلی معامله
بر سر گروگانهای امریکایی بودند، چگونه با پروپاگندا توجه افکار عمومی را از خود منحرف و گناه نقل و انتقال غیر قانونی پول و اسلحه را به چند مامور دولتی نسبت دادند. همانطور که دیدیم، علی رغم اینهمه، مسئولین اصلی نه تنها توانستند در مراکز قدرت بمانند بلکه همآنها در حکومتهای بعدی توانستند پستهای کلیدی و مهم را به خود و همگنان خود اختصاص دهند. آقای پاری از جمله محققین و روزنامه نگارانی است که در مورد ایرانگیت
کنکاش کرده و مکتوباتش در این زمینه خواندنی است(http://www.banisadr.com.fr/Books/Gerogan/html/Gerogan.html). وی که سابقۀ کار در اسوشیتدپرس و نیوزویک را دارد، در سال 1995 سایت اینترنتی http://consortiumnews.com را راه انداخت ولی ظاهراًَ به علت مشکلات مالی از سال 2000 این کار به صورت نیمه وقت ادامه میدهد. این در حالی است که کارمندان رسانه های گروهی که با کانون های قدرت همنوایی دارند و ساز مخالف نمیزنند، در ناز و نعمت از مزایا و حقوق سرسام آور و میلیون دلاری برخوردارند. بدین ترتیب، در جامعۀ مصرفی و سرمایه داری امریکا که پول و قدرت اصالت دارد و انسان و انسانیت نسبت به آن ثانویه قرار میگیرند، مکان و امکانی برای برقراری جریان اندیشه باقی نمی ماند.
پروپاگندا و جوسازی و خط دهی به افکار عموم فقط یک نظریۀ ذهنی ِ ناملموس نیست. این روش موثر فقط در کلیسای کاتولیک چهارصد سال پیش کاربرد نداشت. شاید اولین بار در تاریخ مدرن، و با ابعــادی بعــــیــد، حــــکـــومـت وودرو ویـلـسـن (
Woodrow Wilson 1856-1924) رئیس جمهور آمریکا که از جمله با شعارهای انتخاباتی ِ ” او کسی است که ما را از جنگ بدور نگاه خواهد داشت” به این مقام و موقع رسید، در سالهای جنگ جهانی اول، ازروش پروپاگندا و ایجاد فکر و نظر و تزریق آن به توده ها، برای کنترل و جهت دهی افکار عمومی استفاده کرد. اکثر مردم امریکا با درگیری در جنگ مخالف بودند. دولت ویـلـسـن توانست با تشکیل “کمیتۀ اطلاعات عمومی”، که بعدا با استخدام ژورنالیست معروفی به نام (George Creel 1876-1953 ) به کمیسیون کریل (CreelCommission) معروف شد. کریل به خوبی کارآیی وسایل ارتباط جمعی را در خلق عقیده در اذهان عمومی میدانست. روش این کمیسیون این بود که بهترین وسیلۀ کنترل کردن اخبار و اطلاعات را این میدانست که باید سیل “حقایق” را به کانالهای خبری جاری کرد و لاینقطع این اخبار رسمی را تکرار کرد تا در اذهان به عنوان “واقعییات” نقش ببندد. دروغ، شایعه، جعل خبر، قسمت دلخواهی از یک خبر و پروپاگندا را انقدر در گوش و چشم مردم بفشاری تا گوش و چشمشان قادر به شنیدن و دیدن غیر آن نباشد. و بعد خود آن مردم را نا دانسته و نا خواسته بر بیانگیزی که آن پروپاگندا را به عنوان یک فکر بکر، مال ِ خود و از خود بدانند و عملۀ بی جیره و مواجب قدرت گشته و آنرا در جامعه پراکنده کنند. بجز آن را نشنوند و نبینند و بجز آن را بر زبان نیاورند. با این روش، دست اندر کاران ِ حکومت وقت آمریکا توانستند، چون ساحران، در مدت حدودا شش ماه، افکار عمومی را طوری جهت دهی کند که مردم ِ تا آن موقع طرفدار صلح ِ آمریـــــکا را به مــــســخ شده گانی تبدیل کنند که برای “نجات دنیا از شر آلمانها” جنگ طلبی پیشه نمایند. در زمان حاضر، روشهای مشابه توانستند افکار عمومی مردم امریکا، که در پایان حملۀ بوش پدر به عراق، مخالف جنگ شده بودند را طرفدار و بلکه خواستار این حمله کند. در زمان جنگ بین الملل، کریل 7500 نفر ، که بعدا به “مردان چهار دقیقه ای” ملقب شدند را، بسیج کرد که هر کدام به مدت چهار دقیقه در اماکن عمومی مختلف در سراسر آمریکا سخنرانی و مردم را به وجوب شرکت در جنگ آگاه کنند. ویلـسـن، اختیاراستفاده از تمام وسائل ارتباط با مردم را، از جمله فیلم، کاریکاتور، پوستر، نقاشی، موسیقی،…را به کریل داد. روشی را که قبلا چارلز ماسترمن در انگلیس بکار برده بود، افرادی که ولایت مطلقۀ مردم امریکا را از آن خود می دیدند، در امریکا با موفقیت پیاده کردند. گرچه ویلسن با شعارانتخاباتی “او کسی است که ما را از جنگ خارج نگه داشت” در سال 1917 دوباره به ریاست جمهوری انتخاب شد، در دوم آوریل 1917 از کنگره درخواست اعلام جنگ به آلمان را داد و با “رسالت” خود برای “امن کردن دنیا برای دموکراسی” آمریکا را در آن سال وارد جنگ جهانی اول نمود. شاهدیم که ” دلیل ” اصلی بوش برای ویرانسازی افغانستان و عراق دقیقاً ازهمین گونه ” رسالت “ها بود. ولایت اگر به ابعاد خود نیافزاید از بین میرود. ولایت ِ ولیّان امریکایی به مردم امریکا محدود نمیتواند شود.پروپاگندا و اینگونه روشها که امتحانش را در دنیا موفق پس داد ، کمی بعد برای از بین بردن “معضلات خطرناکی” چون آزادی رسانه های گروهی، آزادی عقاید سیاسی و اتحادیه ها…. توسط کارفرمایان بزرگ و سیاسیون وقت بکار برده شد. می بینیم که ولیّان فقیه زمان ما نیز عیناً همان مفهومها را بخورد امت حزب الله میدهند و رسالت جای خود را به وظیفه و تکلیف شرعی میدهد و “حفظ نظام و حفظ اسلام عزیز” جایگزین امن کردن دنیا و حفظ دموکراسی شده است.
گروهی که خود را با غرور و تکبر “اعضای هوشمندتر” جامعه و ” چوپان ” میدانستند، توانستند اعضا “بی علاقۀ جامعه” و ” گوسفندان ” را تبدیل به گروهی ناسیونالیست فناتیک کرده آنها را مشتاق جنگ نمایند. تکرارمدام شعارهایی از جمله “جنگ، جنگ تا رفع فتنه” و ” راه بیت المقدس از بغداد است ” از همین قماشند. از جمله روشها، اشاعه ترس و وحشت توسط پخش اکاذیب و ضد اطلاعات و اغراق در نکات منفی دشمن با قصد برانگیختن کینه و خشم، بزرگنمایی توانایی خصم و ایجاد اضطراب بود. در این کار، مسئولین پروپاگندا و ضد اطلاعات بریتانیا نقش مهمی داشتند که وظیفۀ خود را “هدایت فکری بقیۀ دنیا” میدانستند. آنها امریکایی ها و حتی روشنفکران امریکایی را مادون خود میدانستند و معتقد بودند که باید “روشنفکران” کشور آمریکا را خط دهی کرد که آنها به نوبۀ خود توده های مردمی را در خط فکری مطلوبشان چون گوسفندان هدایت کنند. دیده میشود که در گروه ” روشنفکران ” و ” چوپانان ” و ” هوشمندتران” بعضی خود را ” روشنفکرتر ” و ” چوپان تر ” ( و لابد “هوشمندترتران! ” ) میدانند و خود را موظف میدانند ( با شعارهای تو خالی و ناشفافی چون “تکلیف شرعی” … “حفظ نظام” … ” جلوگیری از پیشرفت کمونیسم”… ” دموکراسی” … ” حملۀ پیشگیرانه ” … ) بقیۀ چوپانانرا هدایت کنند. تفرعن و خودبرتر بینی صاحبان این منش و روش، خود و بیگانه نمیشناسد. این حربه، یعنی جو سازی دولتی و پشتیبانی بی خدشۀ روشنفکران از آن، که توسط هیتلر و امثالهم دنبال شد، به نحو احسن نتیجه بخش بود و تا به امروز با موفقیت تمام دنبال میشود. انتخابات دو دورۀ اخیر امریکا و تمهیدات کارل رو مشاور بوش ِ پسر وسایر دست اندر کاران انتخابات، از اخیرترین مثالهای این بازیگری و بهتر بگوییم ســاحـری است. سحر و جادویی که به سادگی شب را روز، و روز را شب جلوه میدهد. در قرآن از سحر و ساحران بسیار رفته است. وسایل ارتباط جمعی وابسته به کانونهای قدرت، سحر، و آمران و عاملان آن، ساحران عصر ما نیستند؟
مردمسالاری در واقع به قدمت سومریان است، گرچه رسانه های گروهی غرب، نسبت آنرا به غرب و تمدن های ِ سواحل دریای مدیترانه می دهند (و فعالیتهای رسانه های گروهی شرق غالباً منحصربه رساندن فرهنگ خشونت و تخریب و خود تخریبی به گروه ها گشته است ). کلمه دموکراسی تلفیقی از لغات یونانی ِ (demos) به معنی مردم و (kratein) به معنی حکم کردن و اداره کردن است. در غرب، در ابتدا در یونان ِ قرن ششم قبل از مسیح گرداندن مملکت با سیستم دموکراتیک باب شد. آنها استبداد و دیکـتـاتوری را بدترین نوع دولت میدانستند و سعی در تشکیل سیستمی در نقطۀ مقابل آن نمودند. تمدن آنها مشتمل از چند استان بزرگ ( با مقیاسهای آن زمان ) میشد که هرکدام حداکثر ده هزار نفر شهروند داشتند. همۀ مردان این حق را داشتند که مادام العمر و همیشه و در کلیۀ امور شرکت و رای گیری کنند. البته اگر از این واقعیت مهم که بیش از نیمی از شهروندان ( یعنی زنان و برده ها ) از این حق محروم بودند اغماض کنیم، می بینیم که این سیستم، که سالاری مردم بدون واسطه و نماینده بود، از دموکراسی های امروز هم مردمسالارانه تر است ( از قرار، قبل از آن و در ایران هم در دورۀ سومریان، مردمسالاری از نوع مستقیم و بدون واسطه بوده است ) از آنجا که امروزه نماینده گان مردم هستند که پس از انتخاب شدن و بدون رجوع مکرر به مردم تصمیمات لازم را اتخاذ میکنند. همۀ مردان یونان قدیم در حکم معدود نماینده های امروزی بودند و خود مستقیما ً ادارۀ امور را در دست داشتند.
در امپراطوری روم قدیم هم ایده های مردمسالارانۀ یونانی بکار برده شد ولی در این تمدن مردم نمایندگانی داشتند. در واقع دولت شامل دو شاخه می شد، یکی سنا که نمایندگان خواص، و دوم مجلس که نمایندگان عوام بود. فلاسفۀ سیاسی آن عصر، معتقد بودند که همۀ مردم دارای حقوقی هستند و از آنها میبایستی نگهبانی کرد و نیز اینکه قدرت سیاسی و دولت لاجرم باید از مردم مـنـشـا بگیرد.
در عصر میانه، دموکراسی به آن روش کمتر دیده شد گرچه با تبلیغات کلیسای کاتولیک از این ایده که تمام بشر از دید خداوند یکی هستند سخن میرفت. نا امنی های اجتماعی باعث شده بود که رعایا به امر کلان – مالکان و اشراف جنگجو گردن نهند. در این دوران فئودالیسم (لفظی که از جمله توسط مونتسکیو رواج یافت) باب شد که بر آن اساس، تمام مردم از حقوقی برخودار هستند و در آن سیستم های دادخواهی و دادگاهی برای احقاق آن حقوق بر پا شد. . گرچه با تجمع قدرت در این مالکان از حق و حقوق، صورتی بیش به چشم نمی آمد. از این مراجع دادخواهی به عنوان ِ پایه های قوۀ قضائیه دولتهای امروزی میتوان یاد نمود.
با فشارهای واردۀ فراوان از طرف اشراف، جــان، پادشاه انگلیس در سال 1215 میلادی ناگریز از صدور ” فرمان کبیر” (Magna Carta) که در واقع منجر به بوجود آمدن پارلمان و یا شاخۀ مقننۀ در دولت انگیس گردید. بر این اساس مقداری از قدرت شاه به مردم منتقل شد و قدرت و نفوذ خانوادۀ سلطنتی محدود شد. بعدها بسال 1628 بر اساس “عریضۀ حقوق” (The Petition of Right) قدرت نا محدود و دلبخواهی ِ مالیات گیری، از شاه خلع شد. در سال 1960 جان لاک ( John Locke 1632-1704 ) فیلسوف و معرفت شناس انگلیسی در کتاب “دو رساله” (TwoTreatises) خود عنوان کرد که : بر اساس ِ قرارداد ِ اجتماعی، وظیفۀ دولت دفاع از حقوق طبیعی مردم است که شامل حق حیات، حق مالکیت، و آزادی میباشد . در سال 1656 جیمز هارینگتون
(James Harrington 1611-1677) در کتاب “اوشنا” (Oceana) جزئیات قانون اساسی را شرح داد. در سال 1689 “قانون حقوق” (The Bill of Rights)، آزادی بیان را در انگلیس به ارمغان آورد. ســال 1762 بــود که فــیــــلــسوف فــرانــسوی، ژان ژاک روســو (Jean Jacques Rousseau ) کتاب قرارداد اجتماعی خود را منتشر نمود و در آن کتاب نظرات جان لاک را توسعه بخشید. فقط چهارده سال بعد، متاثر از افکار فیلسوفان اروپایی، رئیس جمهور امریکا جـفـرسـن ( Thomas Jefferson) در سال 1776 در “اعلام استقلال” (Declaration of Independence) پایه های دموکراسی را در کشور نو پای آمریکا پـی ریخت. در انقلاب فرانسه، و با افکار سایر فیلسوفانی چون ولتر (Voltaire) و مونتسکیو ( Montesquieu 1689-1755) با بیان تفکیک قوا، نیز این نظرات متبلور شد و به طور کلی، بیرون آمدن و جدا شدن سه شاخۀ اجرائیه، قضائیه و مقننه از یکدیگر، اصلی اجتناب ناپذیر برای برقراری دموکراسی گردید. به این ترتیب تا قبل از پایان قرن نوزدهم، انقلابی بعد از انقلاب دیگر برخواست و در کشورهای غربی دولتهای دموکراتیک جایگزین شاهان و فرمانروایان شدند. پایه گذاران دولت نوپای امریکا نمیخواستند به سیاق یونان قدیم به همۀ مردم اجازۀ دخالت در امور دولتی را بدهند و در نتیجه سه شاخۀ دولتی بر اساس نمایندگی استوار گردید تا “مردم کم اطلاع” با واسطۀ “نخبگان” در امور نظر داشته باشند.
می بینیم که این “نـخـبــگـان” در تمام دنیا “خدای گون” شده و با استفاده از وسائل ارتباط جمعی، با تحت الشعاع قردادن افکار عمومی آنچه میخواهند میکنند حتی اگر عملشان کاملا ً به ضرر مستقیم رای دهندگانشان و وضوحا ً ناقض حقوق آنها باشد. می بینیم که چگونه هر سه قوۀ مقـنـنه، مجریه و قضائیه، تحت نفوذ مطلق گروهی خاص که کنترل قوۀ رسانه های جمعی را در انحصار خود گرفته اند، قرار دارند. مونتسکیو در انتقاد از خودکامگی مونارکی فرانسه، اصل تفکیک قوا را مطرح نمود تا آزادی های سیاسی برقرار شوند و قـوا در یک نفر و یا یک گروه متمرکز نگردد که از این موقعیت انـحصارگـرایـانـه سؤ استفاده گردد. مونتسکیو ( روح القوانین 1748 ) معتقد بود که برای پیشگیری از این سؤ استفاده هر قوه ای باید تحت مراقبت و کنترل قوای دیگر باشند. امروزه هر سه شاخۀ دولت تحت کنترل انحصارطلبانۀ یک گروه خاص و آنهم گروهی است که رسانه های گروهی را تحت کنترل دارد و با آن قادر به خط دادن به ابر قدرت اول جهان یعنی وجدان جهانی میباشد. به قول ویلیام بلکستون ( William Blackstone ) در سال 1765 : “در تمام دولتهای استبدادی، تـقـنـیـن و اجرای قانون در کف قدرت یک نفر و یا یک گروه انحصارطلب است و در چنین سیستمی از آزادی خبری نخواهد بود”. بعد از گذشت سه قرن و در دنیای امروز، میزان انحصار کـنـتـرل وسایـل ارتـبـاط جمعی در هر کـشوری، با میزان برخورداری مردم آن کشور از آزادی، نسـبتـی کـامـلاً معکوس دارد. جـیـمـز مـادیـســون
(James Madison 1751-1836) که چهارمین رئیس جمهور امریکا بود و به لغب
“پدر قانون اساسی امریکا” ملقب است، در فـدرالیست نوشت: “تـجمع قوای مقـنـنه، اجـرائـیه و قضائـیه در دست یک نفر، و یا یک عدۀ محدود و معدود ویا حتی یک عدۀ خاص ِ کثیر؛ چه به صورت موروثی و یا تصاحب شده و یا حتی انتخاب شده انصافاً و به وضوح تــمـام، تعریف یک دولت استبدادی، دیکتاتوری و ظالمانه است”. هیچ جامعه ٌ استبداد زده ای یافت نمیشود که دیکتاتورهای کوچک و بزرگ، در آن ظالمانه حکومت کنند و در آن جامعه، رسانه های گروهی محدود و کنترلشان در دست قدرتمداران نباشد.
1- نیازهرشاخه به ارتباط و تماس با مردم و مطلع کردن و در صحنه نگاهداشتن آنها
2- جلوگیری از تجمع قوا در یک فرد و یا یک گروه
3- هر قوه ای باید تحت مراقبت و کنترل قوای دیگر باشد
4- هر قوه ای میبایسی از قوای دیگر جدا و مستقل باشد
5- به علت پیچیدگی تمدن ها وپیشرفت علم، ادارۀ هر شاخه بسیار تخصصی است
6- اهمیت دارا بودن حق انحلال هر شاخه توسط شاخه های دیگر
7- لزوم پاسخ گو بودن در مقابل مردم و لزوم وجود امکان بازخواست توسط مردم
8- لزوم امکان نصب و عزل اعضای هر شاخه مستقل از بقیه
9- جلوگیری از مخفیکاری و کدر کردن حقایق و بسط کامل شفاف گری
10- در نهایت، دولت بایستی از مردم و برای مردم و خدمتگذار مردم باشد
تنها راه نجات دست تمنا بدامن اول ابر قدرت دنیا، زدن است :
وجدان جمعی، اول ابر قدرت دنیاست.
بهزاد شیوا
بیست و چهارم امرداد ماه 1384
یک بامداد پانزدهم ماه آگوست 2005
بیشتر از رسانههای ملیِ همگانی بهمثابه شاخه چهارم دولت ❊سایت شخصی علی صدارت❊ کشف کنید
Subscribe to get the latest posts sent to your email.