در این روزها، بیشتر صحبتها، به گرد “انتخابات” میگردد. تب “انتخابات” و شرکت در آن و یا تحریم آن، موقعیتی را فراهم نمود که با هموطنانی، از راههایی بسیار دور، آشنا شوم. بعضی از گفتگوها در فضای مجازی را، مناسب دانستم که با بقیۀ هموطنان نیز مطرح شود. با این امید که در این چند روز مانده به مهلت عملی کردنی تصمیمی بس مهم، یعنی شرکت در “رایگیری” و یا تحریم آن، بتوانیم از عقاید هم با خبر شویم.
در جواب هموطن عزیزی که نظر من را جویا شده بود عرض میکنم: همانطور که میدانید، نظر من این است که برای مشارکت در ساختن سرنوشتی بهتر، از جمله بایسته است که برای رای و عقیده و اندیشۀ خویش حداقلی از احترام را قائل باشیم (هر چقدر هم که این نظام رای و اندیشه و عقیدۀ ما را به پشیزی هم نگیرد، ولی لااقل خود ما با نظام حاکم در توهین و تحقیر رای خویش همصدا نشویم. بر کسی پوشیده نیست که در میهن ما با دگراندیشان چه میکنند) نظر من این است که برای مشارکت در ساختن سرنوشتی بهتر، از جمله بایسته است با صندوقهای رای آشتی کرد و به صندوقی که قرار است رای و عقیده و اندیشۀ ما را نمایان کند، احترام گذاشت و اگر قرار است که این صندوق، نمایانگر رای نظامی که ما را به خاطر رای و عقیدهای که داریم، سرکوب میکند، باشد، از آن اجتناب نمود. همین یک نکته که فقط نظام به ما مردم چند روز/هفته (از تاریخ اعلام آمادگی نامزدها، تا ثبت نام آنها، و تایید صلاحیت آنها، و روز “رایگیری”) وقت میدهد که از بین بدها و بدترها یکی را انتخاب کنیم، دلیل خوبی است برای آشتی کردن با صندوق رای، و شرکت فعال در جنبش تحریم “انتخابات”. نظر منفی من در مورد آقای احمدینژاد بر کسی پوشیده نیست ولی چرا کسی که 8 سال “رئیس جمهور” این نظام بود توسط “مقام معظم رهبری” از نامزدی منع شد و بعد از نامزدی، رد صلاحیت شد! گفتند که ایشان ظاهرا با کلک همراهی با آقای بقایی، به محل ثبت نام رفت و بدون اعلام قبلی شناسنامه خود را بیرون کشید و اعلام نامزدی کرد؟ بیاد داشته باشیم که آقای خامنهای در موقع آن “انتخابات” گفت گه نظرش با نظر ایشان نزدیکتر است تا با دوست 50 ساله خود یعنی آقای رفسنجانی! خانم دکتر زاهدی یادآوری درستی را فرمودند که در دموکراسیهای غربی، نامزدها از یکی دو سال قبل خود را معرفی و برنامههای خود را به مردم عرضه میکنند که ملت برای دادن یک چنین رای مسئولیتآفرینی، فرصت اندیشه و تفکر داشته باشد. ولی در این نظام، رای و عقیده و اندیشۀ مردم کمترین اهمیتی ندارد (این مطلب را چندین بار خود این آقایان به تکرار گفتهاند) چیزی که مهم است رای مردم نیست، بلکه رای دادن مردم است! شرکت در رایگیری” است که برای نظام، نه مهم بلکه حیاتی است. در دنیای امروز، هر رژیمی لازم دارد که به افکار عمومی نشان دهد که مشروعیت مردمی را در آن کشور دارا است. حتی جوانکی که ولایت مطلقه بر مردم کره شمالی را دارد، خود را مجبور میبیند هر چند سال یکبار “انتخاباتی” را براه بیاندازد که تنها نامزد، خودش است و 100% مردم هم به او رای میدهند!! ولایت مطلقه در ایران هم از این قاعده مستثنی نیست و نیازی ضروری و حیاتی دارد که افکار عمومی دنیا، منطقه، ملت، و بخصوص قوای سرکوب را مجاب کند که مشروعیت دارد و به این دلیل است این به قول خودشان تعزیۀ انتخابات را مجبور است هر چند وقت یکبار راه بیاندازد که باز به قول خودشان، “رای دهندگان در این تعزیه رل نعش را بازی میکنند” بیاد بیاوریم که این آقایان به تکرار تاکید موکد کردهاند که “ولی فقیه، بر جان و مال و ناموس مردم، بسط ید دارد” و نیز اینکه “قانون اساسی، فقط کف اختیارات مقام معظم راهبری است” و با این یادآوری از خود بپرسیم که چرا این “مقام معظم” چرا اینقدر به خودش زحمت میدهد و “انتخابات” راه میاندازد، چرا یک حکم حکومتی دیگری صادر نمیکند که بگوید فلان شخص رئیس جمهور است؟
هموطنی گرامی این مطلب را در فضای مجازی منتشر فرمودند:
“- چرا رأی نمیدى؟ – میخوام نظام عوض شه.
– پس دفعات قبل رأی دادى؟ – نه.
– نظام عوض شد؟ – نه. – مرسی که هستی”
عرض میکنم: باورم را از کسی مخفی نگاه نداشتهام و صریح و سریع گفتهام که بله “میخوام نظام عوض شه”
دلیل باور من به جنبش خودجوش فعال و تلاش من برای هرچه فراگیرتر شدن این جنبش این است که، نه به قدرت، بلکه به مردم و حقوق باور دارم و مایلم بدون محور کردن قدرتها (چه قدرتهای خارجی و چه قدرتهای داخلی) و با باور به استقلال و آزادی و خودانگیختگی و با تکیه به خود ما مردم هست که “میخوام نظام عوض شه”
بله “میخوام نظام عوض شه” ولی عوض نشدن نظام نه به این دلیل بوده است که من دفعات قبل رای ندادهام، بلکه به این دلیل بوده است که در این سرزمین عدهای رفتند و رای دادند!
بله “میخوام نظام عوض شه” ولی عوض نشدن نظام نه به این دلیل بوده است که ما دفعات قبل رای ندادهایم، بلکه به این دلیل بوده است که با توجه به امکانات محدود و با توجه به سانسورها و از همه مهمتر، با توجه به خودسانسوریهایی که دستگاه مغزشویی نظام موفق شده است در دلها و مغزهای بعضی ایرانیان تعبیه کند، هنوز موفق نشدهایم یک حداقل لازمی را مجاب کنیم که با دست خود مشروعیت ندادن به آقای خامنهای و کلیت این نظام، روشی خشونتزدا برای عوض شدن نظام مستبد به نظام مردمسالار و حقوقمدار، و شروع ساختن سرنوشتی بهتر است.
هموطنی گرامی دیگری این مطلب را در فضای مجازی منتشر فرمودند: سرزمینی که «پخمِگانش» شاغل باشند! و «نخبگانش» بیکار! صادراتش «متفکر» باشد و وارداتش «مخدر»! «قبرهایش» خریده شوند و «مغزهایش» فروخته! گورستان تاریخ است نه سرزمین زندگان. ایشان از آقای کدکنی روایتی را متذکر شدند که در مورد فقها و نقش فقیه در این نظام گویایی فراوانی دارد و آن اینکه در هنگام دفن مردگانمان مستحب است که ” کف قبر مسلمان، مستحب است یک وجب پهن تر باشد”.
عرض میکنم: برای فقط یک لحظه از خود بپرسیم که چرا سرزمین ما به گورستان تشبیه شده است و چرا بعضی از ما نه زندگان، که مردگانی منفعل هستیم؟ آیا این سرنوشت، به علت این و یا آن “رئیس جمهور” است و یا به علت متمرکز شدن قدرت در دست یک نفر، که طبق قانون اساسی، تمام اختیارات را دارد و در مقابل مردم، هیچگونه پاسخگویی ندارد؟ مشروعیت آن یک نفر و همه رئیس جمهورهای این نظام و این قانون اساسی از کجا میآید؟
نمیدانم که نظر شما دوستان در مورد آقای مصدق چیست. آیا او را از نخبگان و مغزها و زندگان این سرزمین میدانند و یا مثل رای آقای خمینی رای شما هم این است که “مصدق از اسلام سیلی خورد!” و یا مثل این نظام (که در کلیت خود با منش و روش مصدقی در تضاد است) اسم خیابان پهلوی پایتخت را که به مصدق موسوم شده بود، در اولین فرصت آن نام را حذف و اسم ولی عصر را بر آن خیابان گذاشت! رای من این است که آقای مصدق نخبهای بود که به خاطر باور به موازنۀ منفی، مغز متفکری شد که مغزهای متفکر بسیاری را شکوفا کرد که همانند خود او، به خویش و تواناییهای و به هموطنان خود و تواناییهای آنها، باور دارند. از دید من، مصدق از زندگان این سرزمین است.
از خود بپرسیم که اگر در این نظام، آقای مصدق رئیس جمهور میشد، آیا امکانی برای عمل کرد و ساختن سرنوشتی بهتر برای ایران و ایرانی، در محدودۀ این قانون اساسی (که رئیس جمهورها و نامزدها خود را “تدارکاتچی” و حالا “مطیع” و “نوکر” ولایت فقیه میدانند)، میتوانست برایش اصلا متصور باشد؟
سوال را از خود به شکل دیگری مطرح کنیم و آن اینکه اگر برادر دوقلو! آقای خامنهای (و یا اصلا کلن ژنتیکی ایشان!!) وجود داشت و یکی رهبر و دیگری رئیس جمهور میشد، بازهم اصلا میتوان تصور کرد که بشود در این کشور کار مثبتی انجام داد؟ و یا با تضادی که بین این دو مقام در قانون اساسی ملحوظ شده و در این نظام نهادینه شده است، باز هم کارهای کشور متوقف و یا به سمت منفی سیر میکرد؟
اگر این سرزمین گورستان است به خاطر ادامه رژیم ولایت مطلقه و استمرار این نظام بوده است.
ما را از سرنوشتی بدتر که اگر اینها نباشند که ما را از آن محافظت کنند، میترسانند! مثلا میگویند که ایران مثل سوریه میشود! اگر زندگان این سرزمین و بیشمار اشخاص زندهای مثل مصدق و بیشمار مصدقیها، بر اساس قانون اساسی حقوقمدار و با مشروعیت مردمی، زمام امور را در دست داشتند، خطر سوریهای شدن ایران آیا اصلا میتوانست متصور باشد؟ آیا نمیدانیم که این نظام نقش عمدهای در ایجاد و ادامۀ ناامنیها و بحرانها و خشونتهای منطقه و دنیا را دارد و خطرهایی که حیات ملی میهن ما را تهدید میکند به علت استمرار این نظام و بحرانهایی که ساخته و میسازد است؟ بحران 1-گروگانگیری و 2-ادامه جنگ علیرغم پذیرش صلح از طرف صدام و تقبل پرداخت صدها میلیون دلار خسارتهای جنگی از طرف کشورهای عربی منطقه آنهم فقط چند ماه بعد از تجاوز عراق به ایران، و 3-بحران اتمی….. و حالا 4-بحران داعش…. (که البته این یکی بحران را هم نه با پیروزی و دستاورد مثبت برای ایران و ایرانی، بلکه با نوشیدن جام زهر تمام خواهد کرد) هر یک روزی که نظام ولایت مطلقه استمرار داشته باشد، یک روز به مبتلا شدن به سرنوشت سوریه نزدیک میشویم.
از خود بپرسیم که اگر دکتر مصدق، این نخبۀ مغز متفکر که از زندگان این سرزمین است، بطور فیزیکی هم زنده بود، آیا اصلا امکانی متصور بود که برود و در هرگونه “انتخابات” در این نظام شرکت کند، و یا اینکه او هم در پیشبرد جنبش خودجوش فعال تحریم انتخابات، مشارکت میکرد؟
علی صدارت
22 اردیبهشت 1396 برابر با جمعه 12 ماه می 2017
بیشتر از رسانههای ملیِ همگانی بهمثابه شاخه چهارم دولت ❊سایت شخصی علی صدارت❊ کشف کنید
Subscribe to get the latest posts sent to your email.