جنگ ایران و عراق که در شهریور ماه 1359 با چراغ سبز امریکا و تجاوز ارتش صدام به ایران آغاز گرفت از جمله وقایعی است که به استقرار استبداد و ولایت مطلقه در ایران کمک کرد. این مقطع از تاریخ ایران مطالعه مفصلی را میطلبد. در این نوشتار، یک مصاحبه با دو مصاحبه دیگر، مقایسه میشود. یکی مصاحبه ناخدا هوشنگ صمدی است از فرماندهان اسبق تکاوران نیروی دریایی که به هنگام تجاوز نیرویهای عراقی به ایران در خرمشهر فرماندهی گردانی را به عهده داشت که در دفاع از شهر میکوشید. حسین دهباشی این مصاحبه را اخیرا با وی انجام داده و دو دیگر، مصاحبه های محمد غرضی است با روزنامه ابتکار که در تاریخ 10 مرداد ماه در واکنش به اظهارات ناخدا صمدی انجام داده و نیز مصاحبه او با چشم انداز که در سال 94 انجام داده است. خواننده گرامی با رجوع به این سه مصاحبه به حقایقی از دوران جنگ و چرایی این سخن یاسر عرفات که همراه هیئتی به ایران آمده بود پی خواهد برد که وی چرا کار ارتش ایران در متوقف و زمین گیر کردن ارتش متجاوز را نه حماسه که معجزه خوانده بود .
ناخدا هوشنگ صمدی در این مصاحبه میگوید: محمد غرضی استاندار وقت خوزستان در مراسم صبحگاهی، 19 افسر ارتش را اعدام کرد. اما غرضی در گفتگویی با روزنامه ابتکار این ادعا را تکذیب میکند و میگوید او کسی را اعدام نکرده و افسری در مراسم صبحگاه اعدام نشده است. اما هم او، در مصاحبه با چشمانداز، «مصاحبه محمد غرضی با نشریه چشم انداز ایران» شمار 93 ،شهرویور 1394، میگوید افسرانی در مراسم صبحگاه اعدام شدهاند.
٭ چند یادآوری:
سپاه پاسداران ابتدا به بهانه پاسداری از انقلاب تشکیل شد. اما در واقع برای این بود که نهایتا به مثابه بازوی نظامی استبداد «رهبر» مطلقالعنان، جانشین ارتش بشود. آقای بنی صدر که از این خطر آگاه بود در کنار دیگر ” نهادهای انقلابی” به مخالفت با سپاه پاسداران نیز پرداخت. اما سران حزب جمهوری اسلامی از جمله بهشتی، هاشمی رفسنجانی، خامنهای که در تدارک «استبداد صالحه»، با ابزارکردن دین بودند، به بهانه کودتای نوژه، طرح انحلال ارتش را، در غیاب رئیس جمهور، در شورای انقلاب مطرح کردند. طرح با مخالفت جدی آقای بنیصدر ،رئیس جمهور روبرو شد و تصویب نشد. اما عوامل آنها به جان ارتش افتادند تا که انحلال عملی بگردد. اینکار را در محدوده زمانی کشف کودتای نوژه تا حمله عراق، یعنی در دو ماه انجام دادند. بطوری که بهنگام حمله عراق، لشگر زرهی خوزستان زمینگیر بود. کودتای نوژه فرصتی شد تا تعداد زیادی از افسران ارتش محاکمه، اعدام و یا تصفیه گردند. روحانیونی تحت عنوان نماینده ولی فقیه در پادگانها و مراکز نظامی مستقر شدند که کار آنها تصفیه و تحقیر پرسنل در نتیجه تضعیف روحیه ارتشی ها بود.
در چنین شرایطی بود که ارتش صدام به خاک ایران تجاوز کرد و جنگ آغاز شد. با این حال ارتش ایران که با تحمل ضربات ملاتاریا شیرازه اش گسسته بود، با تدبیر آقای بنیصدر به عنوان فرمانده کل قوا، بازسازی و دموکراتیزه شد و توانست، در هفتههای اول جنگ، ارتش عراق را زمین گیر کند و ابتکار عملیات را از آن خود کند. چهار ماه پس از آغاز تجاوز صدام، بنا بر اسناد وزارت خارجه انگلستان که از طبقه بندی سری خارج شدهاند، صدام شکست خود را پذیرفته و برای پایان یافتن جنگ استمداد میطلبیده است. در هفتمین ماه جنگ، طرح صلح پیشنهادی کشورهای عدم تعهد که پیروزی مسلٌمی را از آن ایران میکرد و ایران نیز با تصحیحاتی آنرا پذیرفت، پایان جنگ را نوید داد. قرار بود هیأت عدم تعهد که موافقت صدام را کسب کرده بود، در 24 خرداد 1360 به تهران بیاید و جنگ خاتمه یابد. بنا بود ایران مبلغ 50 میلیارد دلار غرامت نیز دریافت دارد. اما پایان جنگ میتوانست مانع استقرار ولایت مطلقه فقیه بشود ،از این رو، کودتاچیان که از حمایت همه جانبه آقای خمینی بر خوردار بودند در 17 خرداد 60، با توقیف فلهای روزنامهها، کودتای خزنده را وارد مرحله پایانی کردند. دفتر رجائی از وزیر خارجه کوبا خواست «فعلاً» هیأت به ایران نیاید. با انجام کودتا، جنگ را به مدت هشت سال ادامه دادند تا که تجربه دموکراسی پا نگیرد و استبداد ویرانگر را بیکفایتان نادان و حریص قدرت تصدی کنند.
روایتی که کودتاچیان و بانیان استبداد ولایت مطلقه از چگونگی آغاز جنگ و ادامه آن به مدت هشت سال ارائه میدهند پر از تناقض و دروغ است اما حقیقت را نمیتوان برای همیشه با پوشش دروغ پوشاند. از جمله آن دروغها، دروغها در رابطه با غافلگیری ارتش، عقب نشینی نیروهای ایرانی از خرمشهر، نقش ارتش در آن و اینکه آقای بنی صدر به نیروهای مردمی( سپاه و بسیج) اسلحه و امکان نمیداد، است.
ناخدا صمدی به این اتهامات و دروغها پاسخ میدهد و در قسمتهایی نقش مخرب افرادی نظیر غرضی راکه از همدستان کسانی بود که انحلال ارتش را در دستور کار خود قرار داده بودند خاطر نشان میکند. توضیح میدهد چگونه با دخالتهای بیجا، فرماندهی را مختل و ارتش را تضعیف میکردند . ناخدا صمدی در این مصاحبه از جمله میگوید: متعاقب کودتای نوژه که توسط دشمنان به قصد تضعیف ارتش انجام گرفت، استاندار خوزستان( غرضی) 19 افسر ارشد را در میدان صبحگاه لشکر 92 رزهی اهواز اعدام کرد. غرضی اما، در واکنش به سخنان او در مصاحبه با روزنامه ابتکار (10 مرداد 96) اعدام افسران را تکذیب میکند و میگوید:
«من اصلا آقای صمدی را به رسمیت نمیشناسم ولی اگر ایشان مدرک و سندی مبنی بر اینکه بنده در آن تاریخ ۱۹ نفر از فرماندهان را اعدام کردهام، در اختیار دارند، ارائه کنند. اما واقعیت این است که من اصلا در آن دوران اختیاراتی نداشتم که بخواهم ۱۹ نفر، آن هم از فرماندهان ارشد ارتش را اعدام کنم. اعدام نیازمند حکم قضایی است و من فقط استاندار بودم و اگر اعدامی صورت گرفته باشد (که اتفاق نیفتاده است) بنا بر حکم دادگاه انجام میشود نه با دستور استاندار.»
از آنجا که دروغ گو کم حافظه میشود ،او فراموش کرده که در سال 94 در مصاحبه با چشم انداز در پاسخ به سئوال: «در کودتای نوژه چند نفر از لشکر 92 بازداشت شدند؟ گفته است: 50یا 60 نفر بازداشت شدند و شش نفر هم اعدام شدند .قبل از جنگ، کودتای نوژه با دو سناریو شروع شد. اگر موفق شوند که هیچ، اگر هم موفق نشوند چون نیروهای زبده ارتش دستگیر شدهاند، از این طریق به ارتش ایران ضربه وارد میشود و تضعیف میشود. در اسناد آمده کشمیری شدیداً به دنبال اعدام افراد دستگیرشده بوده است.من مطلع نشدم که این افسران محکوم به اعدام شدند. صبحگاه در پادگان اعدامشان میکنند. همان روز بنیصدر به پادگان میرود. به او میگویند خبر داری که صبح چه اتفاقی افتاد؟ شش نفر را اعدام کردند. او هم برافروخته و عصبانی میشود و دعوایی به وجود میآید. من هم به او گفتم بنیصدر یادت باشد دیگر به خوزستان نیا. بعد از آن انسجام خوزستان ازلحاظ سیاسی انجام شد و آماده جنگ شد.»
روشن است که دروغ میگوید: بهنگام حمله عراق به ایران، حدود 270 افسر و درجه دار لشگر خوزستان در زندان بودند. به دستور او، چند پاسدار دستیارش، دستگیر شدگان، از جمله سرهنگ باوند، فرمانده تیپ دزفول را سخت شکنجه کرده بودند. او که لشگر خوزستان را پاشانده بود، در روزهای اول حمله عراق به ایران، «تکلیف شرعی» خود دیده بود به آقای خمینی تلگراف کند خوزستان سقوط کرد! نفرت همگانی از این شخص بحدی بود که، تا کودتای خرداد 60، بعلت حضور مداوم آقای بنیصدر در خوزستان، او جرأت دیده شدن در خوزستان را نیز پیدا نمیکرد. هفت ماه بعد از کودتا نیز، رژیم کودتا سرانجام ناگزیر شد به استانداری او در خوزستان پایان بدهد.
در زیر متن دو مصاحبه غرضی یکی با روزنامه ابتکار و دیگری با چشم انداز ایران که به فاصله دوسال انجام گرفته است را میخوانید:
*غرضی با تکذیب ادعای صمدی: کسی را اعدام نکردم
به گزارش ایسنا، روزنامه «ابتکار» نوشت: روز گذشته قسمت جدید برنامه خشت خام منتشر شد و در این برنامه ناخدا هوشنگ صمدی موضوعی را نقل کرد که انعکاس بسیاری در شبکههای اجتماعی داشت. او گفت: ۴۵ روز قبل از جنگ، سیدمحمد غرضی که آن دوره استاندار خوزستان بود ۱۹ افسر ارشد را در میدان صبحگاه لشگر ۹۲ زرهی اهواز اعدام کرد.
در همین خصوص طی تماسی با غرضی جویای جزئیات و صحت این اتفاق شدیم. وی با تکذیب ادعای صمدی گفت: من اصلا آقای صمدی را به رسمیت نمیشناسم ولی اگر ایشان مدرک و سندی مبنی بر اینکه بنده در آن تاریخ ۱۹ نفر از فرماندهان را اعدام کردهام، در اختیار دارند، ارائه کنند. اما واقعیت این است که من اصلا در آن دوران اختیاراتی نداشتم که بخواهم ۱۹ نفر آن هم از فرماندهان ارشد ارتش را اعدام کنم. اعدام نیازمند حکم قضایی است و من فقط استاندار بودم و اگر اعدامی صورت گرفته باشد (که اتفاق نیفتاده است) بنا بر حکم دادگاه انجام میشود نه با دستور استاندار.
وی ادامه داد: در دورانی که من در سمت استاندار خوزستان حضور داشتم هزاران اتفاق افتاده بود که الان خیلیها درباره آن داستانسرایی میکنند. مثلا یادم میآید آقای علیاکبر صالحی در جایی گفته بودند که آقایان عباسپور و شهید تندگویان به ایشان گفته بودند که استاندار خوزستان قصد دارد سد دز را خراب کند. در صورتی که اصلا در آن دوران من نه برنامهای برای این کار داشتم و نه اقدامی کرده بودم. البته خود آقای صالحی هم این را تایید کردهاند.
او افزود: نمونههای مشابه این مسائل زیاد هستند اما هیچ کدام صحت ندارند. میتوانید این را از آقای موسوی جزایری که امامجمعه اهواز هستند، بپرسید. حالا اگر آقای صمدی مدعی هستند که من تعدادی از افسران ارتش را اعدام کردهام باید مدرک ارائه کنند. اینکه بیایند و در یک برنامه من را متهم کنند، کار صحیحی نیست.
غرضی درپاسخ به این سوال که آیا اینکه شما در یک برهه زمانی باعث عقبنشینی نیروهای ارتش شدید صحت دارد یا خیر، گفت: خیر. این هم مانند همان داستانهای عجیب دیگر است. فقط یک بار یادم میآید که ۷۰ تانک عراقی شب وارد خوزستان شده بودند و من صبح مطلع شدم و ساعت ۷ به رادیو رفتم و به مردم اعلام کردم که ۷۰ تانک وارد شهر شده و ما قصد داریم از شهر خارج شویم و بهتر است که شما هم نمانید.
این نماینده پیشین مجلس ادامه داد: به محض اعلام این خبر حدود ۲۰۰ هزار نفر با دوچرخه، سواری، کامیون، اتوبوس و … به سهراه خرمشهر آمدند. همان موقع در مقابل، نیروهای عراقی رسیدند و جمعیت را که دیدند تا پشت «دب حردان» عقبنشینی کردند. اینگونه بود که ما از شهر خارج نشدیم و ماندیم.
گفتنی است ماجرای اعدام افسران ارشد ارتش که از سوی صمدی مطرح شد و غرضی آن را تکذیب کرد، در آن دوران به واسطه کودتای نوژه صورت گرفت که در نهایت حدود ۱۲۱ نفر از دستگیرشدگان در دادگاه انقلاب محاکمه و سپس اعدام شدند.
*چشم انداز ایران شمار 93 ،شهرویور 1394 : گفتوگو با سید محمد غرضی
جزو اختیاراتم نبود ولی انقلابی عمل کردم
بیش از ربع قرن از پایان جنگ ایران و عراق گذشته است، اما این واقعه هنوز به تاریخ نپیوسته است. برخی از موضوعات مربوط به آن دوره، هنوز سربسته مانده است. خیلیها پس از سالها برخی ناگفتهها را بیان میکنند و بعضی وقتها هم این اظهارنظرها زمینهساز بحثهای دامنهداری میشود.
چشمانداز ایران، در شمارههای پیشین، در گفتوگو با صاحبنظران برخی مباحث مربوط به دوران هشتساله دفاع مقدس را بررسی کرده است. در این شماره و در آستانه سیوپنجمین سالگرد شروع جنگ تحمیلی، با محمد غرضی گفتوگو کردهایم. ایشان در زمان شروع حمله عراق به ایران استاندار خوزستان بودهاند. در این گفتوگو به برخی مباحث ازجمله روابط ایشان با ستاد جنگهای نامنظم و موضوع خرابکردن سد دز، پرداخته شده است. غرضی شرایط استان خوزستان در شهریور 59 را اینگونه ترسیم میکند: «شش روز پیش از جنگ، بنیصدر تعدادی از افسران را به خوزستان فرستاد. گفت جنگ در حال وقوع است»
□در آغاز جنگ تحمیلی، شما استاندار خوزستان بودید. در آن زمان نیروهای مردمی از سراسر ایران برای کمک و پشتیبانی وارد استان میشدند. خطبههای نماز جمعه بهخصوص صحبتهای آقای یونس طاهری تأثیر بسزایی داشت. چند تن از افسران لشکر 92 هم زندانی بودند که آقای خلخالی رفت و عدهای از آنها را آزاد کرد. مشکل فرسودگی ادوات جنگی وجود داشت. در روز 10 مهر هم انفجاری در اسلحهخانه رخ داد و وضعیت عجیبی به وجود آمد. با وجود همه این اتفاقات و شرایط استانداری چطور اداره میشد؟ از دید یک استاندار و با توجه به اینکه خودتان هم سوابق مبارزاتی و نظامی داشتید، مسائل به وجود آمده در استان را در زمان حمله صدام چگونه میبینید؟ نقش استانداری در آن زمان چه بود؟ رابطه شما با ستاد جنگهای نامنظم، ائمه جمعه، نماینده ولیفقیه، رئیسجمهور، شورای انقلاب، شورای عالی دفاع، آقای خامنهای، آقای هاشمی رفسنجانی، بنیصدر و سایرین چگونه بود؟ رابطه ارتش و سپاه در آن زمان چگونه بود؟
●زمانی که قضایای کردستان پیش آمد به کردستان رفتم که مسائل آنجا مفصل است. وقتیکه جریانات کردستان بهصورت نظامی از بین رفت به دفتر امام آمدم. چند روز آنجا بودم تا اینکه یک روز آقای هاشمی رفسنجانی که آن زمان وزیر کشور بودند به دفتر امام در قم آمدند و به امام گفتند به هرکس میگوییم بروید خوزستان نمیرود، ببینیم آقای غرضی میرود؟! احمد آقا و امام به من گفتند من هم پذیرفتم. آقای هاشمی یکی از خودروهای پژوی وزارت کشور را به ما داد. آقای موسوی جزایری و اسماعیل زمانی هم آمدند و به خوزستان رفتیم. پیش از اینکه من به خوزستان بروم هم یادم هست که در شورای انقلاب بحث استان خوزستان بود. آقای مکری به سراغ مهندس بازرگان رفت و تیمسار مدنی را بهعنوان استاندار معرفی کرد. روزی که میرفتند به من هم گفتند بیا برویم. گفتم نه. اگر آقای مدنی از نیروهای انقلاب استفاده نکند نمیتواند دوام بیاورد. آقای مکری که در جبهه ملی بود خیلی به این مسئله توجه نکرد. وقتی به خوزستان میرفتم به آقای هاشمی گفتم که همه مسئولیت خوزستان بر عهده من است. انتخاب فرماندار، بخشدار، شهردار و خلاصه همه امور در اختیار من است زیرا موفق نمیشوم بیایم و تأیید همه این کارها را از شما بگیرم. به خوزستان رفتم و در آنجا یک اندراس[i] کامل حکومتی را دیدم که تمام گروهها در آن فعال بودند. یکی از فداییها به من پیغام داد که جای بدی آمدهای؛ یعنی تمام تأسیسات در خوزستان تعطیل بود، اما تأسیسات نفتی کار میکرد. هر روز تظاهرات بود و شوراهای مختلف به داخل استانداری میآمدند؛ البته همه این شوراها نامربوط نبودند. استعداد انقلاب در آنجا خیلی زیاد بود. نیروهای بسیار زیادی وجود داشت. اگر بگویم پرتحرکتر از اصفهان بود گزاف نگفتم. بحث اینکه چه کسی معاون، بخشدار، شهردار و… باشد را تقریباً در همان هفته اول حل کردم. یک ماه از آمدنم نگذشته بود که جو خوزستان آرام شد. تکلیف همه پستها روشن شد. بعدازظهرهای سهشنبه همه به منزل من میآمدند و جلسات 50 تا 100 نفره تشکیل میدادیم و در مورد اداره استان بحث میشد. همانجا هم تصمیمات را میگرفتیم. تقریباً استانداری در دست نیروهای انقلابی بود. هیچچیز پنهانی وجود نداشت. تنها جایی که قدری از ما فاصله داشت ارتش بود؛ آن هم به خاطر نفوذ بسیار زیاد ضدانقلاب در ارتش بود. برای نمونه پس از سیلی که اتفاق افتاد، از فرمانده نیروی دریایی وقت که منسوب به گذشته بود خواستیم از امکاناتش برای کمک به حل وضع موجود استفاده کند؛ اما او به صحبتهای فنی پرداخت و در آخر هم گفت من میتوانم 300 هزار تومان کمک نقدی کنم که شکر بخرید و به سیلزدگان بدهید! یعنی حاضر نبود از امکانات نیروی دریایی استفاده کند. از این حرف بسیار ناراحت شدم و او را از جلسه بیرون کردیم. ژاندارمری بسیار خوب بود و با ما همکاری میکرد. پس از انفجارهایی که صورت میگرفت، روزی فرمانده ژاندارمری به من گفت اصلاً از این لولههای نفتی که منفجر میشوند نگران نباش. 12 ماشین به من بده، در یک هفته جلویش را میگیرم. گفتم چطور؟ گفت من عوامل این کار را میشناسم، فقط امکاناتش را ندارم. من هم 12 ماشین در اختیارش گذاشتم. دو ماه بعد که به خدمت امام رفتم ایشان گفت چطور شد ماجرای انفجارها تمام شد؟ گفتم بالاخره حلش کردیم. واقعاً با کمک آن فرمانده ژاندارمری، تمام قضایا حل شد و دیگر هیچ لوله نفتی منفجر نشد. کسی را هم دستگیر نکردیم. گویا میدانستند عوامل انفجار چه کسانی هستند و به آنها گفتند بروید دنبال کارتان. شهربانی هم همکاری میکرد و در جلسات همه اتفاقات را میگفت. دائم به فرمانداری شهرها سرکشی میکردم و با مردم صحبت میکردم. رانندهای به نام شیرینکلام داشتم. آن زمان 18 سال سابقه فعالیت در استانداری داشت. به من میگفت همه افرادی که به جلسات شما میآیند را میشناسم. برای مثال به شادگان که رفتیم، از اینطرف و آنطرف ریختند و جلسه را به هم زدند. او همه آنها را میشناخت. سابقه داشتند. رفت به آنها گفت دوران سابق تمامشده، شماها باید کلامتان را تغییر دهید. خلاصه اینها را گفت و جلسه آرام شد. واقعاً آدم بااستعدادی بود. از هر عامل اداری دیگری برای من باارزشتر بود و بهشدت به انقلاب و امور مردم توجه داشت. بدترین مسائل اجتماعی شوراهایی بودند که همه کارها را تعطیل کرده بودند و دائماً طلبکاری میکردند. شورای فولاد اهواز 11 نفر عضو داشت. از آنها پرسیدم در شورا چه کردهاید؟ همگی جوان بودند. گفتند ساعت نهار را بهجای 12 به 11 تغییر دادهایم. گفتم خب از تولیدات و امکانات چطور؟ در آنجا چه کردهاید؟ توضیحاتی دادند. بسیار توجه داشتیم، ببینیم وضع سیاسی استان چطور است. به همراه آقای موسوی جزایری ظهرها در جاهای مختلف نماز وحدت میخواندیم. در 27 یا 28 خرداد سال 59 به اتفاق آقای موسوی جزایری قرار گذاشتیم که به پادگان ارتش برویم و با آنها صحبت کنیم. آنجا آقای موسوی نماز را خواند و من سخنرانی کردم. احساس کردم اینجا یک جریاناتی وجود دارد. چون افسران بهجای اینکه جلو بنشینند پراکنده در عقب سالن جمع شده بودند. درجهداران ترسیده بودند. شروع کردم از تاریخ ارتشسازی ایران صحبت کردم. خدا کمک کرد و حرفها همینطور میآمد. واکنش مثبت و منفی نمیدیدم. برخی وقتها سرها به عقب میگشت. ساعت چهار عصر به استانداری برگشتیم. بچههای استانداری گفتند چه نشستی که سه تیپ زرهی لشکر 92 که مأمور مرزبانی بودهاند، بدون مجوز به داخل پادگان آمدهاند. توپشان هم به سمت استانداری است. من هم دیگر تحمل نکردم و همانجا هر سه فرمانده نیروی دریایی، زمینی و هوایی را عوض کردم. شمخانی را فرمانده نیروی زمینی، آوایی را فرمانده نیروی هوایی و جهانآرا را فرمانده نیروی دریایی انتخاب کردم. جزو اختیاراتم نبود؛ ولی انقلابی عمل کردم. شبی که این کار را کردم با کودتای نوژه مصادف شد. نیروهای انقلاب، افسران فراری را گرفتند و در زندان معلوم شد که آقای بختیار آمده در دفتر صدام نشسته تا کودتاگران نوژه به امام حمله کنند و خوزستان را هم بگیرند و آقای بختیار در خوزستان اعلام جمهوری دمکراتیک کند؛ البته اینها در جایی نیامده است.
وقتی من اینها را عوض کردم محسن رضایی به بنیصدر گفته بود غرضی سیر عادی عزل و نصبها را بر هم زده است. بنیصدر هم میرود پیش امام و شروع میکند به داد و قال کردن که غرضی باید اعدام شود. امام به من پیغام داد به تهران بیایید. خدمت حضرت امام رفتم. وقتیکه رفتم آقای خامنهای داشتند از در خارج میشدند، به من گفتند اگر امام نبود اعدامت میکردند. امام به ما گفت سری به آقای بنیصدر بزنید. رفتیم پیش آقای بنیصدر. آقای موسوی اردبیلی هم آنجا بود، آنچنان به من تند شد که البته من ساکت ماندم. من به حاج احمد آقا در مورد بنیصدر گفته بودم که این شخص رئیسجمهور میشود و 10 هزار نفر هم کشته میشوند و این حرف هم به گوششان رسیده بود. بنیصدر میدانست من خیلی موافق او و دارو دستهاش نیستم. در خوزستان کمکم قضیه روشن شد که شکل کودتای زمینی و هوایی و اینها دنبالهاش چه بود. وقتی کودتا در خوزستان به هم میخورد شش نفر موفق میشوند فرار کنند و به بغداد بروند. سندی ندارم ولی گویا بعد از این اتفاقات بین صدام و بختیار و افسران این بحث پیش آمده که میگویند همان موقع که غرضی با امامجمعه به پادگان آمد باید او را میکشتید.
در چنین وضعی ما زود فهمیدیم که جنگ در حال شروع است. دائم مواد منفجره از طریق مرز عراق به ایران وارد میشد. یک مورد این بود که یک روز آقای محمدی که الآن در وزارت امور خارجه است به دفترم آمد و گفت چند صد کیف حاوی مواد منفجره در مرز کشف کردهاند. آن زمان تکیهگاه ما اطلاعات مردم بود. از دشت عباس و سوسنگرد و شلمچه خبر میآوردند و ما فهمیدیم عراق در کنار مرزهایش آرایش نظامی گرفته است. آن زمان نه سپاه بود، نه ارتش بود و نه فرماندهی؛ یعنی اصلاً سروسامان درست و حسابی نداشت. ما بودیم و چند نفر انقلابی و مردم. در تهران دعوا بین حزب و بنیصدر بود. خوزستان در آن زمان متروکه شده بود. دعوا در تهران بود. سپاه هم جانی نداشت. در همین زمینهها دو ماه قبلش عناصری به دانشگاه اهواز حمله کردند و آنجا را تصرف کردند. بچههای نماز جمعه به آنجا رفتند و هفت نفر شهید شدند و دانشگاه از دست اسلحه به دستها آزاد شد. 13 فروردین 59 سه هزار نفر از چریکهای فدایی به سپاه دزفول حمله کردند. بچهها جمع شدند و گفتند چه کنیم؟ به آقای شفیعی که الآن عضو مجلس خبرگان است گفتم حاجآقا بهعنوان نماینده استاندار سری به دزفول میزنید؟ ایشان هم رفت آنجا، عمامهاش را کشیدند و کتکش زدند. تمام فداییها از سراسر کشور به آنجا آمده بودند. حسابی جنگ شد. بالاخره مقاومت شد و سپاه به دست آنها نیفتاد. این نشان میداد که استان حالت تعادل نداشت. یکی از دوستان به آقای موسوی جزایری گفته بود اگر آقای غرضی نیامده بود خوزستان از دست رفته بود. آقای جزایری هم در جواب گفتند اگر ایشان نیامده بود ایران رفته بود. خلاصه اینکه کسی توجهی به اطراف نداشت. جنگ سیاسی در تهران بود. کسی به استانها خصوصاً خوزستان نمیآمد.
در کودتای نوژه چند نفر از لشکر 92 بازداشت شدند؟
50 یا 60 نفر بازداشت شدند و شش نفر هم اعدام شدند.
قبل از جنگ، کودتای نوژه با دو سناریو شروع شد. اگر موفق شوند که هیچ، اگر هم موفق نشوند چون نیروهای زبده ارتش دستگیر شدهاند، از این طریق به ارتش ایران ضربه وارد میشود و تضعیف میشوند. در اسناد آمده کشمیری شدیداً به دنبال اعدام افراد دستگیرشده بوده است.
● من مطلع نشدم که این افسران محکوم به اعدام شدند. صبحگاه در پادگان اعدامشان میکنند. همان روز بنیصدر به پادگان میرود. به او میگویند خبر داری که صبح چه اتفاقی افتاد؟ شش نفر را اعدام کردند. او هم برافروخته و عصبانی میشود و دعوایی به وجود میآید. من هم به او گفتم بنیصدر یادت باشد دیگر به خوزستان نیا. بعد از آن انسجام خوزستان از لحاظ سیاسی انجام شد و آماده جنگ شد.
شما که میدانستید احتمال وقوع جنگ وجود دارد آیا اقدامات پیشگیرانه را انجام میدادید؟ در مرزها مین میکاشتید؟ با تهران هماهنگ میکردید؟
●مسئله این بود که لشکر 92 خوزستان خودش جزو کودتاگران بود. عوامل وابسته به رژیم گذشته همه مطلع بودند. تنها کار ما این بود که جو را به سمت انقلاب نگهداریم.شش روز پیش از جنگ، بنیصدر تعدادی از افسران را به خوزستان فرستاد. گفت جنگ در حال وقوع است. آنها هم آمدند و گزارش کردند. افسران ایران، عراق را یک ابرقدرت نشان دادند که ما هیچ چیز نیستیم. در آن جلسه فهمیدیم که این ستادی که دارد گزارش میدهد فضای روانی بسیار قوی دارد. گفتم بچهها بههیچ وجه نمیشود به اینها تکیه کرد. باید آماده شویم. انصافاً مردم خوزستان خیلی فداکاری کردند. مقاومت خرمشهر یک پدیده بزرگ اجتماعی است. این اتفاقی که میگویم مربوط به پیش از سقوط خرمشهر است. در دفتر نشسته بودم. آقای سلطانی که فرماندار سوسنگرد بود تماس گرفت و گفت محاصره شدهایم. تانکهای عراقی آمدند. سه هفته از جنگ گذشته بود و دیدیم هیچکس نیست. راه سوسنگرد هم بسته است. گفتیم چطور برویم پادگان حمید؟ آقای شوکتپور راننده من بود. گفت از دزفول راه دارد که برویم. رفتیم و در مسیر دیدم تعداد زیادی دارند پیاده و با لباس غیرنظامی برمیگردند. هر چه فکر کردم گفتم اینها اگر از جنگ فرار کرده باشند، باید لباس عربی داشته باشند. همه آنها سربازان فراری پادگان بودند. از پادگانی که سه هزار نفر نظامی داشت و تجهیزات مفصلی از دوران حکومت قبلی برایش باقی مانده بود تنها یازده نفر مانده بودند. بارها به بنیصدر گفتیم که به ما اسلحه بده. خصوصاً آرپیجی، اما نداد. مصطفی کفاشزاده را فرستادیم نزد حافظ اسد و پنج عدد آرپیجی آورد. آن شب آرپیجی داشتیم. من بودم و یازده افسر. یکی از آنها مسن و 10 نفر افسر جوان بود؛ یعنی سرباز نداشتیم. به پادگان حمید رسیدیم. دیدیم 150 لر با تفنگهای ساچمهای برای کمک آمدهاند. حدود ساعت یک نیمهشب بود. یکی از تانکهای عراقی را مورد هدف قرار دادیم. شلیک به هدف خورد و شعله آتش تانک منفجر شده تا بالا رفت. لشکری که اطراف سنگر بود همگی فرار کردند. شکر خدا عراق از محاصره سوسنگرد برگشت. خلاصه درنهایت 400 ماشین عراقی پر از مواد تسلیحاتی را بهعنوان غنیمت تحویل سپاه دادم. اگر کمی بیشتر توان نظامی داشتم به مرز عراق میرفتم و راه ارتباطی بین بصره و بغداد را میبستم، اما هیچ توان و امکاناتی نداشتم.
زمانی که عراق پنج استان کشور را اشغال کرده بود، شرایط استان چطور بود؟
● جنگ بود و مقاومت و نگرانی. من زمانی که متوجه شدم عراق دیگر پیشروی نمیکند اعصابم آرام شد.
چرا لشکریان عراق در جایی متوقف شدند و دیگر پیشروی نکردند؟
●ما از نظامیها پرسیدیم که عراقیها چرا جلو نمیآیند؟ گفتند چون میترسند قیچی شوند. آنها تنها متکی به تجهیزات بودند. عراقیها یکبار تا سهراهی خرمشهر آمدند. این منطقه الآن تقریباً در وسط شهر اهواز است. آن زمان کنار شهر اهواز بود. عراقیها آمدند و دیدند کسی نیست. صبح به من گفتند که آقای غرضی عراقیها آمدند. آقای علی جنتی آن زمان در صدا و سیما بود. به او گفتم که چنین اتفاقی افتاده اطلاعرسانی کنید که ما در حال رفتن به آن منطقهایم و هرکسی میخواهد بیاید. ساعت 7 صبح بود که این صحبت را کردم. ساعت 9 صبح تمام مردم اهواز، مرد و زن، همه به سهراهی خرمشهر آمده بودند. عراقیها مجبور شدند دوباره عقبنشینی کنند. خداوند تیمسار فلاحی را رحمت کند. آدم باشهامت و پرتوان و دانشمندی بود. او گفت وقتی تعدادی از افسران عراقی را گرفتیم و پرسیدیم چرا عقبنشینی کردید گفتند دیدیم لشکر بیانتهایی در حال آمدن است. آن قضیه اهواز را حفظ کرد و اهواز شهری مسکونی باقی ماند. تعداد مردم انقلابی و اسلامی بهقدری زیاد بود که صدام را از پیشروی مأیوس کرد. بعدها سپاه توانست کمکم نیروی انسانی خود را تکمیل کند. هر چه آیتالله و نوحهخوان و تفنگ به دست و جوان بود را جذب کرد. جریان مقاومت خرمشهر هم بیشتر مدیون بچههای خرمشهر و آبادان بود. من آنجا آموختم که تأسیسات شهری در زمان جنگ به امامزاده تبدیل میشود. بهقدری تأسیسات برای مردم مهم بود که باوجود شهادت هرروزه تعدادی از مردم در آنجا، بازهم کوتاه نمیآمدند. غمانگیز است که بگویم عدهای به من گفتند برویم سهراه خرمآباد و آنجا دفاع کنیم. وقتی این را شنیدم ستون فقراتم شکست. چطور برویم آنجا و خوزستان را رها کنیم. بگذارید استراتژیستها هر چه میخواهند بگویند، اما مردم چیز دیگری هستند. عَلَم جنگ را مردم بلند کردند. تکنولوژی جنگ را مردم سامان دادند. همهکاره مردم بودند. جنگ پدیده بسیار بزرگی است. اگر امروز خاورمیانه در حال مقاومت در برابر تجاوز امریکا و غرب است، به علت جنگی است که عراق به ما تحمیل کرد، زیرا این جنگ رزمندگانی را پرورش داد. سال 62 سید حسن نصرالله خدمت امام رفتند. امام به آنها گفتند بروید بجنگید و مبارزه کنید. بعد هم به دفتر من آمدند. به آنها گفتم میخواهید بجنگید؟ بروید خوزستان را ببینید و یاد بگیرید که ما چطور میجنگیم. افغانها جنگیدن را در مرزهای ما یاد گرفتند. لبنانیها، سوریها و حتی خود عراقیها. همه اینها جنگیدن را از ما آموختند. غرب جنگ را به ما تحمیل کرد و بعد هم مقاومت و دفاع جانانهای به خودشان تحمیل شد.
آن زمان که سپاه هنوز تشکیل نشده بود و ارتش، مقاومت خرمشهر را لجستیک نمیکرد، آیا استانداری این کار را میکرد؟
●دست ما بسیار باز بود، چراکه نیروی انسانی بسیار زیادی داشتیم. همین بچههای تهران کمیتهای در آبادان ایجاد و ایستادگی کردند، یا در جزیره مینو عدهای که از بابل آمده بودند در خود جزیره مینو ماندند و از همان شهر بابل هم تأمین میشدند.
رابطه شما با ستاد جنگهای نامنظم چطور بود؟
● خوب بود. آقای خامنهای وقتی وارد خوزستان شدند به استانداری آمدند و در منزل من هم مدام با هم صحبت میکردیم بعد که دانشگاه تعطیل شد بهاتفاق آقای چمران به آنجا رفتند.
شنیده شده است شما به جبهه و رزمندهها کمک نمیکردید.
●لعنت بر کسی که به رزمنده کمک نکند. اتفاقاً من هرگز در زندگیام برخورد سیاسی نکردم. همیشه به دنبال کار کشور بودم.
سردار علایی در یک سخنرانی میگفتند که پس از بازپسگیری خرمشهر، امور خارجه ما باید فعالتر میشد و مفاد قطعنامه را مطرح میکرد. گاهی هم این بحثها مطرح میشود که در دو مقطع جنگ میتوانست تمام شود؛ یکی بعد از بازپسگیری خرمشهر و دیگری پس از نبرد فاو. نظر شما چیست؟
● زمانی که خرمشهر آزاد شد من وزیر نفت بودم؛ اما در ستاد سیاسی کشور افرادی که توان این نوع برخورد را داشته باشند نداشتیم. ما بیشتر در دوره جنگ ازلحاظ فیزیکی خوب عمل کردیم. در باقی جنبهها نه اینکه ضعیف باشیم، بلکه حواسمان نبود. تلاش این بود که دشمن را از نظر فیزیکی شکست دهیم. آن چیزی که در بدنه دولت موجود بود این بود که ما هستیم، هویت داریم و دشمن را شکست دادیم. در دوران وزارت نفت، با توجه موقعیت وزارتخانه، امکانات فراوان و ارتباطات زیاد بود. بهواسطه آن امکانات و ارتباطات 90 کشتی خریدم. پنج هواپیمای F4 هم به قیمت هرکدام 9 میلیون دلار از اتیوپی خریداری شد. این کارها را که کردم هدف میخکوبکردن و شکست دادن دشمن بود. پس از وقایع اتفاقیه، صاحبنظر زیاد پیدا میشود. تئوریسینها و دلسوزان و… میگویند اگر این کار را میکردیم یا آن کار را میکردیم فلان اتفاق میافتاد. همین بزرگانی که این حرفها را میگویند اگر در عمل بودند نتایجش همان اتفاقات میشد. آن زمان خیلیها مخالف جنگ بودند. افتخار میکنم الآن هم با آنها در ارتباطم. من این پیغام را به آنها میدادم که ما 200 سال است نجنگیدهایم و میخواهیم بجنگیم تا جنگ را یاد بگیریم. شما که مخالفید و نمیجنگید لااقل بگذارید ما بجنگیم و نحوه دفاع از کشور را یاد بگیریم.
در مقطع پیروزی خرمشهر آیا نیروهایی بودند که هم عامل باشند و هم بگویند رفتن در خاک عراق چشمانداز خوبی ندارد؟
●امام هم گفتند رفتن در خاک دیگر کشورها وجههای ندارد؛ اما آن مجموعهای که خرمشهر را فتح کرده است حرف دیگری دارد. این را من متعلق به اشخاص نمیدانم. بعضیها ممکن است از روی حب و بغض چیزی بگویند اما اینکه پدیدههای اجتماعی را به اشخاص و تئوری ختم کنیم من نمیپسندم. یک عدهای میخواهند همه جریانات را بر سر آقای هاشمی بیندازند که من این را خیلی عدالتآمیز نمیبینم.
ورود شما به مجلس اول چگونه بود؟
● وقتی آقای احمد سلامتیان بهعنوان نماینده اصفهان از ایران رفت، دیدم یک جای خالی وجود دارد. در انتخابات میاندوره شرکت کردم و در حدود 392 هزار رأی آوردم. انتخابات میاندوره خرداد سال 60 بود. بعدازآن هم به وزارت نفت رفتم.
به نقل از سردار علایی، پس از پیروزی خرمشهر، احمد آقای خمینی، نامهای هفت صفحهای به امام نوشتند. در ابتدا امام با تصرف خاک عراق مخالفت میکند، اما گویا یک هفته طول میکشد که ایشان نظرشان را بیان کنند. در این مدت مرحوم احمد خمینی متوجه میشود که نظر امام در حال تغییر است. نامهای مینویسد و میگوید من احساس میکنم نظر شما در حال تغییر است و تلویحاً مخالفت میکند. میتوانید این نامه را از حاج حسن خمینی بگیرید و بخوانید.
●خب ستادها به عقبهشان متصلاند و با عقبه خودشان کار میکنند. فرق ستاد و مجری در این است که مجری در محل عملیات است. من نیازی ندارم که بگویم حرف شما را قبول ندارم. قبول دارم، اما برایش تحلیل دارم. بعد از 30 سال خدمتتان عرض میکنم. در اربعین سال گذشته 20 میلیون نفر به زیارت امام حسین رفتند. این همان حرف است که دارد به سمت کربلا و نجف و قدس هم میرود. این همان استعداد اجتماعی است. آن زمان به آن شکل بود، الآن به این شکل درآمده است. انقلاب اجتماعی ایران مختص به ایران نیست، یک فرهنگ منطقهای بسیار گسترده است و توان عمل و عکسالعمل دارد. آنکه میخواست به عراق برود نمیخواست فتح کند، بلکه میخواست صدام را زمین بزند. اگر الآن که موقعیتش است من این حرف را نزنم خیانت است. ایران منطقه فرهنگی بزرگی است که بر کل منطقه حاکم است. جنگی در این منطقه و همچنین بین اروپاییها وجود دارد که سیاسی و نظامی نیست، بلکه فرهنگی است. به ترکیه نگاه کنید. هیچچیزی در آنجا استوار نمیشود؛ اما ایران تثبیتشده و توانمند است. من میگویم شما ایران را خوب اداره کنید، آنگاه همهچیز درست میشود. رضایت مردم را به دست بیاورید.
برخی میگویند اگر بنیصدر به گزارشها توجه میکرد و پیشگیری میکرد اتفاقات دیگری میافتاد. آن زمان مجروحان بیمارستانهای اهواز و آبادان میگفتند ما گزارشها را دادیم. در این حد میتوان انتقاد کرد که چرا اقدامات بهموقع انجام نشد یا اصلاً نمیتوان انتقاد کرد؟
●قطعاً. ولی ستاد توان این فهم را نداشت. یکبار آقای رحیم صفوی گفت من حاضرم برای کاری 600 شهید بگذارم. من حرفهای بسیار تندی به آنها زدم. گفتم شما این بسیجیها را مثل پول خرد در جیب هزینه میکنید. چرا بسیج تشکیل شد؟ چون سپاه ستاد شده بود و میخواست فرمان بدهد. امام که دید اینها اینطور شدند گفت بسیج تشکیل شود.
ایده بسیج 20 میلیونی هم از طریق همین مردم به امام داده شد.
● بله. به حرف خودم برمیگردم. اگر افرادی که در ستادند عقبه اجتماعی قوی داشته باشند اموراتشان میگذرد اما اگر عقبه اجتماعی منفعتطلب داشته باشند از بین میروند. چرا دولتها در ایران خوشنام نیستند. چرا از بین میروند. از مشروطه تاکنون غیر از دولت مرحوم مصدق باقی خوشنام نیستند. به اشخاص کاری ندارم. منظورم دولتهاست. وقتی عقبه اجتماعی نداشته باشند محو میشوند.
اینکه شما میخواستید سد دز را منفجر کنید تا لشکریان صدام را آب ببرد صحت دارد؟ از آن به نام لشکر آب هم نام برده میشود.
● خیر. آن داستان یک جنگ روانی بود. من دیدم عراقیها به دشت آزادگان آمدهاند. میدانستم که آنها جاسوس دارند. به همین دلیل شایع کردیم که آب در حال حرکت است. خودم هم بهاتفاق چند نفر دیگر برای صحنهسازی رفتیم کلنگ بزنیم و سد را باز کنیم تا آب جاری شود. اتفاقاً مرحوم بهشتی به من گفت میخواهی سد را سوراخ کنی؟ گفتم خیر داستان اینطور است. یک جنگ روانی بود که تأثیر زیادی هم روی فرار نیروهای عراقی گذاشت.
نظرتان در مورد تشکیل نیروهای سهگانه و پنجگانه در سپاه چه بود؟
● زمانی که سپاه تشکیل شد و حکمش را از امام گرفتیم در شورای انقلاب بهاتفاق گفتند که آقای غرضی فرمانده سپاه نباشد. آقای هاشمی مرا خلع کرد و ابوشریف را جایگزین کردند. من نظریهام در تشکیل سپاه با سایرین فرق میکرد. من به سازماندهی مجرد اداری اعتقاد ندارم. نقش لشکرهای سازمانیافته را در طول تاریخ میبینید؛ مانند ستاد جنگ امریکا با عراق. صاحبان امتیاز عمرشان کوتاه است.
از روحیات مرحوم امام نسبت به جنگ بگویید.
●کسانی که بسیار به امام نزدیک بودند دائم نکات و مسائل منفی را به ایشان منتقل میکردند و امتیاز میگرفتند. مثلاً میگفتند پول نداریم، سرباز نداریم یا سخنان اینچنینی تا یک سری کمکهایی به دست بیاورند. من هرگز این کار را نمیکردم. هرگز حرف منفی به ایشان نزدم. هم در نجف و هم در ایران گزارشهای مثبت زیادی به امام دادم. یکبار حافظ اسد، عبدالحلیم خدام را فرستاد تا به او نفت بدهم. با خدام قراردادی امضا کردیم تا روزی 200 هزار بشکه نفت به سوریه بدهیم. او ساعت دو بعد از ظهر از فرودگاه رفت. ساعت 4 عصر حافظ اسد اعلام کرد که زمین، هوا و دریا به روی عراق بسته است. جلوی جریان نفت عراق که به سوریه و از آنجا هم به یکی از سواحل مدیترانه میرفت گرفته شد. آن شب رادیو لندن گفت که این کار دولت ایران مانند این است که ده لشکر را در مرز غربی عراق متمرکز کرده باشد. ما حریم سیاسی و نظامی ایران را به هزار کیلومتر دورتر بردیم. سوریه ما به ازای پول آن نفتها تولیدات سوری داد. آن سیاست هنوز هم ادامه دارد. برخی به من گفتند تو چرا این کار را کردی؟ گفتم از بس نفت فروختم و پول آن را به مدیریتهای داخلی ایران دادم و آنها این پول را هدر دادند، این بار 200 هزار بشکه نفت دادم که مرزهایمان حفظ شود. البته این بعدها در مجلس تصویب شد.
در مورد نقش آقای بنیصدر حرفها خیلی مختلف است. برخی میگویند ایشان موضع ضد جنگ داشت و به سپاه و بسیج اسلحه نمیداد. برخی دیگر مثل آقای هادوی میگویند خیر، ایشان بسیار نقش داشت. حتی یکبار بقدری داخل خاک عراق رفته بود که نزدیک بود اسیر شود. کدام حرف را باید پذیرفت؟
● ارتش با بنیصدر بود ولی سپاه با او نبود. وی میخواست با استفاده از ارتش بجنگد لذا به سپاه کمک نمیکرد. روزی شنیدم بنیصدر در دزفول است. من و مرحوم بهشتی دوتایی به آنجا رفتیم. در آن جلسه نظامیانی که بنیصدر هدایتشان میکرد گفتند اگر میخواهید با عراق بجنگید باید این مقدار هواپیما، تانک و لشکر داشته باشید و لیست بزرگی جلوی ما گذاشتند. آقای بهشتی میدانست که اینها حرف ارتشیها نیست و حرف آقای بنیصدر است. گفت آقای بنیصدر، اگر من تمام نفتها را هم بفروشم و بدهم به اروپا این تجهیزات را به من نمیدهند. در جنگ هر چه به سمت افراد و نظریهپردازی بروید دچار مشکل میشوید. بنیصدر دو هدف داشت. اول اینکه میخواست با استفاده از ارتش بجنگد تا بعدها حزب جمهوری و سپاه بر او مسلط نشود. دوم اینکه نمیخواست بجنگد تا اینکه اروپا را قانع کند صدام لشکرش را بردارد و برود. در حقیقت میخواست از سیاست استفاده کند و برای خودش جا و مکانی پیدا کند. نه اینکه نخواهد بجنگد اما میخواست جنگ را به سمت اهداف سیاسی خود سوق دهد؛ یعنی اروپا را به نفع ایران از جریان جنگ جدا کند و بعد بجنگد.
نقش شما در هماهنگی ارتش و سپاه چه بود؟
● در دوره دوم محاصره سوسنگرد، من و تیمسار فلاحی با ارتش از یک سمت و سپاه هم از سمتی دیگر وارد سوسنگرد شدیم و شهر را آزاد کردیم. در طول عمرم سفید و سیاه نکردم.
اشاره کردید که در آن جلسه بین شما و آقای بهشتی و آقای بنیصدر، ارتشیها درخواست تعداد بسیار زیادی امکانات و تجهیزات داشتند که آقای بهشتی گفت تهیه اینها شدنی نیست؛ اما چند سال بعد آقای رضایی فهرست بلندبالاتری از امکانات و تجهیزات را ارائه دادند و درخواست کردند.
● ببینید تفکر ستادی جز به اینجا نمیانجامد. تفاوتی نمیکند. ارتشی باشد، سپاهی باشد. الآن تفکر این است که سرمایه خارجی بیاوریم. من میگویم ما خودمان سرمایه را داریم. به آوردنش نیازی نیست. اینکه فقط شعار بدهی و حرف بزنی و بگویی من نمیتوانم اداره کنم مگر اینکه سالی این مقدار درآمد داشته باشم و تورم من هم این میزان باشد، این حرف 30 سال است که در حال گفته شدن است. مردم دیگر این حرفها را نمیپذیرند. دائم دستشان در جیب فقراست. نامهای به آقای جنتی نوشتم و گفتم یک نان تافتون 400 تومانی شده است 600 تومان. شما شورای نگهبانید. مصوبکننده بودجهاید. پس چکار میکنید؟ چرا تورم اینطور است؟
شما در یکی از سخنرانیهایتان گفتید خوزستان میتواند از نظر غذایی خاورمیانه را تأمین کند. این موضوع بررسی شده بود؟
●بله. شرکتی امریکایی به نام هارزا در دهه 40 خوزستان را بررسی کرده و مورد مطالعه قرار داده بود. از دغاغله تا بندر امام 200 کیلومتر است. 200 متر هم ارتفاع دارد. یک میلیون یا یک و نیم میلیون هکتار مساحت دارد. طرحشان این بود که میتوان این زمین را زهکشی کرد و در تمام سطوحش تولید صورت بگیرد و سه بار هم در سال برداشت انجام شود. به نظرم نهفقط خوزستان که همه ایران این قابلیت را دارد. نمیتوان فقط معضلات را گفت، باید راهحلها را هم بگویی. وقتی با پدیده اجتماعی روبهرو میشوید باید پدیده اجتماعی را به کار بگیرید. در پدیده اجتماعی به کار گرفتن کشت در ایران بسیار باصرفه است. بازار را ببینید. وقتی بازار دارید بنابراین باید از این پدیده بودن بازار به نفع تولیدکننده استفاده کنید. باید یک برنامه چند دهساله تدوین کنید و به سمتی بروید که بتوان توان مقاومت به دست آورد. از سال 43 تاکنون گندم وارد میشود. بعد برنج، بعد هم میوه. چون نتوانستی تولیدکننده را با منفعت به مصرفکننده معرفی کنی و برای کسب امتیاز سیاسی میخواهی مصرفکننده همه چیز را رایگان و ارزان به دست بیاورد. به همین دلیل هم شکست خوردی. خب صدسال این کار را کردی، بیا و صدسال این کار را نکن. بیا بایست و با مردم کار کن. مقطعی چیزی میگوییم که از بین میرود و بارش میافتد بر دوش نفر بعد. اگر عالمی، ستاد داری، کارشناس داری، خب بیا و راهحل بده. چرا خودت را به دست باد و طوفان میسپاری؟ انقلاب سر جایش است؛ ولی دولتها موفق نیستند چون نمیتوانند رضایت مردم را به دست بیاورند. رضایت مردم در منفعتطلبی نیست، در کشور داری است.
چرا خوزستان را رها کردید و رفتید؟
●بهمحض اینکه مجلس تشکیل شد نمایندگان به دفتر من هجوم آوردند و تقاضاهای غیرمعمول داشتند. من هم رها کردم و رفتم. آنچه باعث شد من بتوانم این حرفها را بزنم این بود که نظام مرا قبول داشت. من هم همیشه به دنبال مردم میروم. من با حزب و تشکیلات موافق نیستم. مرحوم بهشتی به من گفت به حزب جمهوری اسلامی بیا. به ایشان گفتم آقای بهشتی از منبر شما جز موریانه بالا نمیآید. ایشان شخصیت متعال و بزرگی داشت و فکر میکرد همهچیز به یمن شخصیت ایشان حل میشود. اگر به حزب میرفتم گرفتار همین دو گروه میشدم. یک گروه میشد عسگراولادی و یک گروه هم میشد مهندس موسوی. با هم دعوا میکردند، من هم نمیتوانستم کاری کنم.
خب به حزب میرفتید. تا زمانی که مرحوم بهشتی بود آنها را حلوفصل میکرد.
● خیر. آقای بهشتی مهندس موسوی را بهعنوان قائممقام حزب انتخاب کرده بودند. آقای هاشمی و شهید باهنر هم بودند. آنها موافق نبودند. از ابتدا دعوا بود اما میترسیدند که به روی آقای بهشتی بیاورند. آقای بهشتی مسئولیت روزنامه را هم به آقای موسوی داده بودند.
خب مسائل در طول زمان حل میشد. کشور را در طول دوران جنگ چهار یا پنج نفر اداره میکردند. در ظاهر مجلس وجود داشت اما تصمیمات مهم با اشخاص معدود و مشخصی مانند آقای هاشمی گرفته میشد. طبیعت انقلاب همین است.
●این طبیعت انقلاب نیست، طبیعت اشخاص است که برای خودشان پست و سمت مدیریتی قائل میشوند. چرا کلمه جمهوری مقدس شد؟ چرا امام این حرف را زد؟ جمهوریت یک اجماعی دارد. وقتی نمیخواهی واگذار کنی و بروی، خب اینطور میشود. وقتی امور را به دست پنج نفر بدهی یعنی شما یک عدهای را نسبت به افراد دیگر تفوق میدهید. در فقه اسلامی اصل اجماع وجود دارد؛ یعنی اگر در طول تاریخ، روی موضوعی اجماع باشد، از آن تبعیت کنید. نه امتیاز، نه برتری، نه تفوق.
مسائل جنگ در خوزستان بسیار مفصل است. امیدوارم در فرصتهای بعدی استفاده بیشتری ببریم.
بیشتر از رسانههای ملیِ همگانی بهمثابه شاخه چهارم دولت ❊سایت شخصی علی صدارت❊ کشف کنید
Subscribe to get the latest posts sent to your email.