شهید سرگرد محمود سخایی، رئیس شهربانی کرمان

شهید سرگرد محمود سخایی

عبور فرمانده لشگر شاه با خودرو نظامی از روی بدن محمود سخایی، رئیس شهربانی کرمان در حالیکه هنوز زنده بود…

سایت انقلاب اسلامی: برای به روز کردن وجدان تاریخی مردم ایران، خصوصاً نسل جوان، نمونه ای از جنایتهای رژیم شاه و روشهای آن را می آوریم تا نسل جوان متوجه شود که جنایت و قتل از امرهای مستمر همه استبدادها هستند. شهید سرگرد سید محمود سخایی رئیس شهربانی کرمان بود که در جریان کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۱۳۳۲بدست کودتاچیان به طرز فجیعی به شهادت رسید. گروهبانهای طرفدار شاه به سرگرد سخایی حمله و او را از اتاق فرمانده لشگر در طبقه دوم  به پایین پرتاب کردند و سپس به بدن نیمه جان او حمله کرده و او را در حالی که توان دفاع از خود را نداشت، مورد ضرب و شتم قرار دادند و در حالیکه هنوز زنده بود، فرمانده لشگر با خودرو نظامی خود از روی بدن او رد شد. یادآور می شویم که در جنبش 1388، مأموران جنایتکاری خامنه ای نیز از همان روش جنایتکارانه استفاده نموده و چند نفر از معترضان، از جمله شهرام فرج‌زاده را با خودروی نیروی انتظامی زیر گرفتند و به قتل رساندند. 
❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊
متن ذیل را که توسط یکی از هموطنان ارسال شده، ضمن تشکر از ایشان، عینا در اینجا می‌اوریم:

چاقوکش‌ها پیکر سرگرد را که در اثر ضربات پیاپی چاقو نیمه‌‌جان بوده، از طبقه‌ی دوم ساختمان، به‌پایین پرتاب می‌کنند …

———-

🌿❤ یادی از یک چهره‌ی  ملی ❤🌿

در نزديكیِ خيابان حافظ تهران؛ خيابانی قديمی قرار دارد با عنوان «خيابان سرهنگ سخايی» كه كمتر كسی او را می‌شناسد.

سرگرد محمود سخایی، افسر توانمند و با استعدادِ پیاده، در تیراندازی یکی از سرآمدان کشور بود و به عنوان عضو تیم ملی در اولين دوره‌ی حضورِ ايران در مسابقات المپیک [1948 لندن] حضور داشت. سخایی افسر دلسوزی بود و پس از ورود به ارتش همه‌ی تلاشش را برای مبارزه با فساد اداری و مالی ارتش به کار گرفت. بنابه‌شرایط محیط و زمانه، مدتی با توده‌ای‌ها همراهی کرد و از دوستان خسرو روزبه بود و پس از کوتاه زمانی شیفته‌ی دکتر محمد مصدق شد.

توانایی‌های بالای او موجب شد که ریاست گروه محافظان دکتر مصدق به‌او سپرده شود. در ماه‌های پیش از کودتا که دکتر مصدق کشور را آماده‌ی همه‌پرسی برای گرفتن اختیارات غیرقانونی شاه می‌کرد، مخالفانش هم با همه‌ی توان در برابرش ایستاده و از شاه پشتیبانی می‌کردند. مظفر بقایی یکی از همین چهره‌های مخالف بود و به‌واسطه‌ی کرمانی بودن او استان و شهر کرمان یکی از کانون‌های بحران به‌حساب می‌آمد. از همین رو سرگرد سخایی به ریاست شهربانی کرمان برگزیده شد تا بحران‌های به وجود آمده به وسیله‌ی بقایی را بی‌اثر کند. در صبح روز 28 مرداد، شعار زنده‌باد مصدق و مرگ‌برشاه خیابان‌های شهرهای بزرگ کشور لرزاند و عصر آن روز مرگ بر مصدق و جاوید شاه در کرمان شرایط دیگری را رقم زد.

بعد از ظهر 28 مرداد، نوچه‌های مظفر بقایی قصد جان سرگرد را می‌کنند. راننده سرگرد هراسان به خانه‌ی وی رفته، خطر را گوشزد می‌کند و می‌گوید: «باک جیپ را پر کرده‌ام، سوار شوید و از کرمان بروید.» اما سرگرد که میلی به‌فرار نداشته، راننده را مرخص کرده و پای پیاده به شهربانی می‌رود.

نوچه‌ها جلوی ساختمان چشم‌به‌راه بودند. سرگرد سخنرانیِ کوتاهی برای آن‌ها می‌کند، اما در اثر حمله‌ی آن‌ها، رییس دژبانی دخالت کرده و سرگرد را به‌داخل ساختمان و دفتر فرمانده‌ی لشگر می‌برد. در آن‌جا فرمانده‌ی لشکر، سرتیپ فضل‌اله امان‌پور راه نجات سرگرد را اعلام انزجار از مصدق و وفاداری به‌شاه بیان می‌کند. سرگرد که باور نمی‌کرده با مشتی آدمکش طرف شده، پاسخ می‌دهد: «من زندانیِ شما هستم و در دادگاه صحبت می‌کنم.»

سرتیپ امان‌پور از اتاق خارج شده و به‌چاقوکش‌های آماده به‌خدمت اشاره می‌کند. در یک چشم به‌هم زدن پیکر سرگرد را که در اثر ضربات پیاپی چاقو نیمه‌‌جان بوده، از طبقه‌ی دوم ساختمان، به‌پایین پرتاب می‌کنند و حاضران در خیابان با چوب و سنگ و لگد به‌جانش می‌افتند. راننده‌ی جیپ سرتیپ امان‌پور، چند بار با خودرو از روی پیکر او گذر می‌کند. سپس او را برهنه کرده و ریسمانی به‌گردنش می‌اندازند و با خودرو روی زمین می‌کشند و در میدان مشتاق از یک تیر چراغ برق حلق‌آویز می‌کنند. گروهی هم بخش‌هایی از بدن او را مثله می‌کنند. پس از اين اتفاقات افرادی خطر کرده و نیمه شب، باقی مانده‌ی پیکر سرگرد را از تیر چراغ برق پایین کشیده، غسل و کفن کرده و در گورستان شهر دفنش می‌کنند.

دردآور اين كه حافظه‌ی تاریخی در ما ایرانیان آن‌قدر ضعیف است که جز آن‌هایی که چند بار سنگ قبر سرگرد را شکستند، کسی از او و سرگذشتش خبری نداشت و شهرداری کرمان به‌سادگی محوطه‌ی گورستان سید حسین که قبر سرگرد در آن بود را صاف کرده و فضای سبز ساخته است. پس از سرنگونی رژیم سلطنتی، به پاس خدمات اين شهيد؛ درجه‌ی سرهنگی به وی اعطاء شد.

 شاید تنها يادمان قابل ذكری كه از وی باقی مانده است، در همين بخش از کلان شهر تهران باشد كه خیابانی مزین به‌نام این قهرمان ملی است، تا نامش از یادها پاک نشود.

💥 بد نیست یادآوری شود كه او برادر منوچهر سخايی خواننده بود و ايشان ترانه‌ی پرستو را به‌ياد برادرشان خوانده و به‌مادرشان تقديم كرده بودند.

ترانه‌ی پرستو از منوچهر سخایی

پرستویی شد و پرپر زنون رفت

به‌صحراهای بی نام ونشون رفت

حریفون پیش من با طعنه میگن

ستاره شد؛ به طاق آسمون رفت

پرستویی شدی، پرپرزنون رفتی

به صحراهای بی‌نام‌ونشون رفتی

به‌من می‌گن، به من می‌گن، حریفونم

ستاره گشتی و رو آسمون رفتی

گُلُم بودی، گُلُم بودی، کجا رفتی؟

تو که جون و دلُم بودی، چرا رفتی؟

هنوزم جای پات مونده لب باغچه

گلوبند طلات مونده سر طاقچه

بگردم من فدای خال سیاه تو

کجا رفتی خدا پشت و پناه تو

گُلُم بودی، گُلُم بودی، کجا رفتی؟

تو که جون و  دلُم بودی چرا رفتی؟

شایان ذکر است که اداره‌ی سانسور رژیم شاهنشاهی، برای این که مجوز پخش این آهنگ را بدهد، به منظور جلوه‌ی مضمون شعر به‌عشق میان زن و مرد، مصرع «مدالای طلات مونده سر طاقچه» را به: «گلوبند طلات مونده سر طاقچه» تغییر داده است.

⭐ سرنوشت را باید از سر نوشت ⭐


بیشتر از رسانه‌های ملیِ همگانی به‌مثابه شاخه‌ چهارم دولت ❊سایت شخصی علی صدارت❊ کشف کنید

Subscribe to get the latest posts sent to your email.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

بیشتر از رسانه‌های ملیِ همگانی به‌مثابه شاخه‌ چهارم دولت ❊سایت شخصی علی صدارت❊ کشف کنید

برای ادامه خواندن و دسترسی به آرشیو کامل، اکنون مشترک شوید.

ادامه مطلب

پیمایش به بالا