«مبتکر» گروگانگیری ابراهیم اصغرزاده: هیچ سندی پیدا نکردیم که آقای بنی‌صدر پول گرفته باشد. آقای بنی‌صدر اصلا روحش خبر نداشت که این بازرگان جاسوس سازمان سیا است.

Related image

ابراهیم اصغرزاده در گفت‌وگو با اعتمادآنلاین:

ابراهیم اصغرزاده:

«مبتکر» گروگانگیری ابراهیم اصغرزاده: هیچ سندی پیدا نکردیم که آقای بنی‌صدر پول گرفته باشد. آقای بنی‌صدر اصلا روحش خبر نداشت که این بازرگان جاسوس سازمان سیا است.

❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊

❊…سوال اعتمادآنلاین:*برویم سراغ ایده اشغال سفارت آمریکا. این ایده از کجا به ذهن‌تان رسید؟ من مصاحبه‌های شما را خیلی خواندم و سخنرانی‌هایتان را گوش دادم ولی جواب دقیقی نگرفتم از اینکه خواندم یا هر موقع که شما صحبت کردید، شنیدم. این ایده از کجا به ذهن شما رسید؟ نه نمونه خارجی داشت که این اتفاق افتاده باشد. شورای مشورتی هم که در این کار بزرگ وجود داشت. شما هم بارها گفتید ما فکر نمی‌کردیم این کار بزرگی باشد. شبهات و شایعاتی هم راجع به ایده اولیه مطرح می‌کنند که با آنها کاری ندارم. واقعیت این است که در چه مقطع زمانی و حالتی بودید که به این رسیدید باید یک کاری در قبال سفارت آمریکا و آمریکا بکنید که ببینند.

جواب ابراهیم اصغرزاده: چرا فکر می‌کنید چیزی که در این 38 سال برملا نشده من به‌راحتی در این مصاحبه برایتان برملا کنم؟….

❊…*دو بار قبل از شما [به سفارت امریکا] حمله کرده بودند ولی اخراج شده بودند، ولی شما اخراج نشدید.

اینها دیگر بحث‌های دیگر است. حالا دیگر باید ببینیم که آن زیرکی رهبر انقلاب بود که چگونه این بازی را بتواند با یک… چون اشغال سفارت کارت خوبی نیست، کارت بد است ولی بازی کردن با این کارت بد خیلی مهم است. ما می‌خواستیم 48 ساعت این سفارت را در اشغال خودمان داشته باشیم، نه بیشتر. قصدمان هم این بود که صدایمان را دنیا بشنود. تصورمان این بود که بردن شاه به آمریکا، نتیجه یک نقشه، یک ترفند و یک برنامه است. همان عینک سیاه و سفید که گفتم همان عینک توهم توطئه‌ای است که دست تمام خرابکاری‌ها را در دست یک عامل خارجی می‌بینیم. آمریکا، امپریالیسم، صهیونیست بین‌الملل و اینکه آنها دارند نقشه می‌کشند و سفارتخانه‌ها در ایران دارند به نیابت از آنها این برنامه‌ها را اجرا می‌کنند. این در ذهن ماها بود و نمونه‌اش هم کودتای 28 مرداد و نقشی که سفارت آمریکا و انگلیس در آن داشت. بعد از 28 مرداد تا 22 بهمن سال 57 سفارت آمریکا تبدیل به یک دژ نظامی شده بود. یعنی پنتاگون قوی‌ترین نیروها را آنجا داشت. به‌خاطر اینکه حدود 40 هزار مستشار نظامی آمریکایی در ایران بودند. مقدار زیادی سرمایه‌داران آمریکایی در ایران بودند. سفارت آمریکا دژ بزرگی بود که اینها را هدایت می‌کرد. ایستگاه‌های قدرتمند سیا در منطقه در دل سفارت آمریکا بود. بنابراین از نظر ما به عنوان جوان، دانشجوی انقلابی که انقلاب کرده و می‌بیند در کشورش اتفاقاتی می‌افتد و بعضی از امرای ارتش، نظامیان قدیمی و آنها که حکومت نظامی کردند، به خارج رفته‌اند. خودشان را به آمریکا رساند. شاه که در ابتدا، آمریکا به خاطر انقلاب از پذیرفتنش سر باز می‌زد حالا داخل آمریکاست. ولو اینکه اسم بیمار را باور نمی‌کردیم. این احتیاجی ندارد که خیلی فیلسوف یا چریک باشی و بنشینی و نقشه بکشی و بگویی حالا چکار کنم این معامله را برهم بزنم؟

*چقدر فکر کردید که به این ایده رسیدید و چقدر طول کشید که این ایده شما را دوستانتان در دفتر تحکیم وحدت پذیرفتند؟

همه مقدمات این ایده یک شب کار داشت که روی کاغذ نوشتم و کاغذ را در جلسه شورا بردم.

*قبل از آن با کسی مشورت نکردید؟

نه، بعدا مشورت کردیم.

*یعنی قبل از آن به آقای موسوی خوئینی‌ها نگفتید که چنین ایده‌ای دارید و بعد به دانشجویان بگویید.

نه، اولین کسانی که با آنها مشورت کردیم، همین جمع دانشجویی بود.

*همان 5 نفر؛ آقایان احمدی‌نژاد، بیطرف، میردامادی و…

طبعا اگر با افراد دیگری مشورت می‌کردیم امکان داشت از این کار ممانعت می‌کردند. این اشکالی بود که خوب یا بد ولی ما این کار را نکردیم. در آن جلسه آقای میردامادی و آقای بیطرف کاملا با من همسو بودند و از من حمایت کردند. آقای احمدی‌نژاد و سیدنژاد مخالفت کردند. آقای احمدی‌نژاد به جریانی وصل بود که دانشگاه علم و صنعت به شدت رادیکال و افراطی بودند. یک نشریه به اسم «جیغ و داد» در می‌آوردند که مسئله اصلی‌شان مارکسیست‌ها و چپ‌ها بود. یعنی می‌گفتند که همه این چپ‌ها باید از صحنه گیتی حذف شوند.

*در حالی که شما چپ‌ها را محترم می‌دانستید.

اصلا ما چپ‌ها را مبارز می‌دانستیم و فکر می‌کردیم جریان چپ در مقابل استبداد ایستاده و کاری نداشتیم به اینکه شوروی خودش مظهر یک نوع سوسیال امپریالیسم یا یک نظام بسته است. آن زمان اطلاعات ما از فضای عمومی شوروی فوق‌العاده کم بود و بالاخره آنجا آقای احمدی‌نژاد اعتراض کرد و گفت که سفارت شوروی مقدم است به خاطر اینکه آنها بی‌خدا و الحادی‌اند. دشمن اصلی ما آنها هستند. این اختلاف باعث شد که ما از آنها جدا شویم. ما سه دانشگاه خودمان سازماندهی کار را برعهده گرفتیم و بعد برای اینکه بتوانیم اجرایی کنیم ناچار شدیم با بعضی از افراد مشورت کنیم.

*مصاحبه‌ای از خانم ابتکار حدود دو، سه سال پیش می‌خواندم که در اظهارنظری گفته‌اند آقای احمدی‌نژاد بعد از اینکه سر ماجرای اشغال سفارت به اختلاف خوردیم، شما را تهدید کردند که اگر دست به چنین کاری بزنید، شما را لو می‌دهیم. این صحت دارد؟

نه، صحت ندارد. کسانی که ما را تهدید کردند کسانی بودند که به نهضت آزادی نزدیک بودند و به آقای بنیصدر. دانشجویانی بودند که در دانشگاه گفته بودند که اگر این کار انجام بگیرد ما سریع به آنها خبر می‌دهیم و ما به خاطر این اتفاق …

*مشخصا چه کسانی؟

در ذهنم نیست ولی می‌دانم دانشگاه شهید بهشتی بودند. دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی بودند که خبردار شده بودند و شب قبلش گفته بودند که این حرکت، حرکتی علیه مهندس بازرگان است و می‌رویم و اطلاع می‌دهیم. این مسائل خیلی مسائل جزئی است. بالاخره یک حرکت دانشجویی هزار تا عیب و ایراد دارد و می‌تواند مفید هم باشد. چیزی که ما داشتیم این بود که باید اعتراض کنیم و این اعتراض قابل قبول بود. در آن اتمسفر و جهان دوقطبی اتفاقا برعکس اینکه گفتید نمونه نداشت تا آن زمان ده‌ها سفارت اشغال و ده‌ها مورد حمله به سفارت‌ها شده بود. منتها دانشجویان بعد از حمله بلافاصله ترک می‌کردند.

*444 روز طول نمی‌کشید…

نه، نه، قطعا. به عنوان یک ایده که برویم یک سفارت را اشغال کنیم و بعد ترک کنیم که یک ایده مرسومی در دنیا بود. البته کارهای تندتر و رادیکال تر هم بود. حملاتی که گروه های نظامی و چریکی و گروه دومارتی و بریگاردای سرخ می‌کردند که اصلا گروگان می‌گرفتند و می‌کشتند! ما اصلا با آنها نستبی نداشتیم.

*شما از دو حمله قبلی که به سفارت شده بود، اطلاع داشتید؟ در جریان اخبار و اطلاعاتش بودید؟

ما فکر می‌کردیم که جریانات چپ این کار را کردند و البته جریانات چپ بعدا گفتند که ما نبودیم. چریک‌های فدایی گفتند که ما نبودیم.

❊…*گروه ماشاالله قصاب کی بود؟

گروه ماشاءالله قصاب بعدا برای کمیته‌ای اضافه شد تا امنیت آنجا را حفظ کند. آدم فاسدی بود، آدمی بود که متاسفانه آنجا سوءاستفاده های زیادی کرد. بعضی از کمیته‌هایی که آنجا شکل گرفته بود، متاسفانه نیروهای مردمی بودند که اینها اصلا رعایت نمی‌کردند. شد کمیته انتظامی و حراست از سفارت آمریکا که بعد سوءاستفاده‌هایی می‌کرد که بعدا در اسناد دیدیم. وقتی سفارت آمریکا را اشغال کردیم، دیدیم که اصلا دیپلمات‌های آمریکایی از دست این ماشاءالله قصاب به عذاب بودند که می‌آمده برای مردم مختلف کار چاق‌کنی می‌کرده و ویزا می‌گرفته و پول می‌گرفته و می‌برده و می‌آورده. البته بعدا هم نمی‌دانم کجا رفت و چه شد. انقلاب چون انقلاب مردمی بود یک مقدار از چهره‌های لمپن، داش‌مشدی، جاهل، کلاه مخملی

*حتی اُپورتونیسم…

خب، بعضی از اینها اپورتونیسم بودند و بعضی‌هایشان هم اصلا در فیلم فارسی‌ها که نگاه کنید پر از این کلاه مخملی‌ها بود. آدم‌های جاهل، آدمهایی که مثلا لوطی‌های سر گذر بودند و بعضا باج‌گیر بودند. بعضی از اینها بعد از انقلاب آمدند و به انقلاب پیوستند. خودشان را در انقلاب انداختند و از آنجا که بزن و بهادر بودند گاهی اوقات در بعضی کمیته‌ها جذب شدند و ماشاءالله قصاب هم یکی از اینها بود.

❊…*چرا امام را در جریان نگذاشتید آقای دکتر؟ شما که برای راه انداختن دفتر تحکیم از امام خواستید نماینده داشته باشند و ارتباط مستقیم داشته باشید، سر ماجرای اشغال سفارت حتی 48 ساعت با توجه به اینکه دولت موقت، دولت منتخب امام بود، شما نه امام را در جریان گذاشتید و نه خود دولت موقت را؟ آیا دولت موقت را در جریان گذاشتید که می‌خواهید چنین کاری بکنید؟

نه، نه، قطعا نه. امام را هم در جریان نگذاشتیم که این هم بر اساس تحلیلی بود که می‌کردیم. ما با آقای موسوی خوئینی‌ها مشورت کردیم و گفتیم می‌خواهیم امام را در جریان بگذاریم ولی ایشان گفت که ضرورتی ندارد. اگر در جریان بگذارید او را دچار محذوریت می‌کنید. او رهبر انقلاب است و یک اشاره بکند در سفارت را می‌بندند. یک اشاره بکند دولت موقت مجبور است رابطه‌اش را با دنیا قطع کند. یک اشاره کند مردم به خیابان‌ها می‌ریزند. بنابراین او که نمی‌تواند یک کار دانشجویی را تایید کند. دانشجویان می‌خواهند یک اقدام اعتراضی بکنند، چه ربطی به او دارد؟ او رهبر انقلاب است. شما کارتان را انجام دهید، خوب بود، حمایت می‌کند و بد بود، می‌گوید بروید بیرون! اما اینکه ما قبل از اقدام او را در جریان بگذاریم او را دچار محذوریت اخلاقی می‌کنیم. این استدلال آقای موسوی خوئینی‌ها را ما پذیرفتیم ولی به لحاظ اینکه چگونه به دانشجویان منتقل کنیم، چون دانشجویان همین حرف شما را می‌زدند. می‌گفتند ما برویم سفارت آمریکا که ابهتی داشت را اشغال کنیم به منزله اعتراض به انقلاب، دولت موقت و کارشکنی تلقی خواهد شد. ما باید آنجا به دانشجویان می‌گفتیم که امام در جریان است. بنابراین اینجا باید یک اتفاقی می‌افتاد که این یکی از همان راز و رمزهای زندگی است. این اتفاقی بود که آقای موسوی خوئینی‌ها گفت بروید بگویید که امام در جریان است. تصور ما این بود که آقای موسوی خوئینی‌ها این کار را خواهد کرد. یعنی امام را در جریان خواهد گذاشت.

*یعنی از طریق حاج احمدآقا به امام می‌گویند.

با هم رفاقت داشتند.

*… به امام می‌گویند و تاییدیه‌اش را می‌گیرند.

چه بگیرند و چه نگیرند، ما به این جمله احتیاج داشتیم که امام در جریان است. امام در جریان است، کفایت می‌کرد و اینکه تایید بکند یا نکند راز قضیه بود که نباید از قول امام گفته می‌شد. بنابراین واقعا برای ما مبهم بود که آقای موسوی خوئینی آیا امام را در جریان گذاشته بود یا خیر؟ این را از خودش سوال کنید!….

آیا امام در جریان بود یا نه؟ ما به دانشجویان اینطوری منتقل کردیم که امام در جریان است.

*آیا از شما پذیرفتند؟

بله، پذیرفتند. اعتماد کردند….

❊…*آقای موسوی خوئینی‌ها مراد شما در اشغال سفارت بود؟

نه، جنبش دانشجویی اصلا دنبال مرید و مرادی نبود. به خاطر همین هم جنبش دانشجویی تا آخر و در مقاطع مختلف وظایف خودش را به نحو احسن انجام داد. در تمام فراز و نشیب های بعد از انقلاب، جنبش دانشجویی موثر بود. جنبش دانشجویی در دوم خرداد سال 76 اگر نبود، خاتمی رئیس‌جمهور نمی‌شد. شما می‌دانید دوم خرداد 76 نقطه تاریخی در تاریخ انقلاب است و بسیار بسیار مهم است. می‌توان بعد از انقلاب را به دوره قبل از دوم خرداد و بعد از دوم خرداد تقسیم کرد. منشا و اثرگذارترین نیرو در دوم خرداد جنبش دانشجویی بود. جنبش دانشجویی در دوره‌های مختلف، خدمات مختلفی کرده است. یک گروهی که نسبت به یک نفر نوچه باشند یا مراد و مرشدی داشته باشند اصلا نمی‌توانند منشا تحول اجتماعی شوند. تکانه‌های اجتماعی با گروه‌های فرقوی صورت نمی‌گیرد.

*ولی شما عملا در اشغال سفارت این کار را کردید!

ما نکردیم، جامعه کرد. ما نکردیم، رهبری انقلاب کرد. ما نکردیم، روشنفکران و گروه‌های انقلابی کردند. همین اخیرا در فضای مجازی اطلاعیه‌ای را که روشنفکران و نویسندگان در کانون نویسندگان به عنوان بهترین سرآمدان فرهنگ و هنر کشور منتشر کرده‌اند ببینید. اطلاعیه دادند و از دانشجویان خط امام حمایت کردند. نهضت آزادی روز 15 آبان یعنی دو روز بعد از اشغال سفارت آمریکا اطلاعیه می‌دهد و به ما رهنمود می‌دهد و می‌گوید باید آنجا را نگاه دارید تا زمانی که ما به حقوق خودمان برسیم. اطلاعیه نهضت آزادی را بخوانید!

*اطلاعیه حزب توده و مجاهدین و مارکسیست‌ها هم هست.

خود امام خمینی به ما انقلاب دوم و انقلابی بزرگتر از انقلاب اول گفتند. وقتی یک عده دانشجو و جوانی که رفتند یک کار انقلابی بکنند و قرار است 48 ساعت آنجا باشند، تبدیل به قهرمانان ملی می‌شوند که باید آنجا را نگه دارند و بعد به صورت طولانی مدت، شما چکار می‌توانید بکنید؟

*وقتی همه انقدر حمایت کردند، چه حسی به شما دست داد؟

خب، طبیعی است. این حس غریزی است. همه انسان‌ها می‌خواهند دیده شوند و قهرمان و بهترین باشند.

*به هدف‌تان در مقطعی که دیده شدید و قهرمان شدید، رسیدید.

از شب همان روز وقتی جمعیت میلیونی کنار سفارت آمدند و از روز بعد توده های مردم از دورترین نقاط کشور راه افتادند بیایند که از دانشجویان خط امام حمایت کنند، شما دیده نمی‌شوید؟! خب، دیده می‌شوید. هر بیانیه و هر اطلاعیه‌تان به اندازه بمب اتم اثرگذار است. شما می‌توانید با هر نقطه نظری که اعلام می‌کنید دنیا را بلرزانید. نامه‌هایی که برای ما می‌نوشتند، فوق‌العاده بود. کامیون کامیون نامه داخل سفارت آمریکا می‌آمد. نامه‌هایی که از سراسر دنیا طرفداران یا خانواده گروگان‌ها می‌فرستادند یا مردم ایران می‌فرستادند. مردم ایران احساس می‌کردند که قضیه اشغال سفارت باعث شده دوباره یک همبستگی ملی به وجود بیاید. همان فضای انقلابی و آن حالت تشتت و آشفتگی که در دل دولت موقت بود، رفع شده. انقلاب دارد به ثمر می‌رسد. ما داریم از مدار جاذبه آمریکا خارج می‌شویم و به استقلال می‌رسیم و…. آنجا اتفاقی که افتاد این بود که توده‌های مردم که می‌دیدند از صبح تا شب سرما رژه می‌رفتند، برای خودشان چادر زده بودند و تبدیل به قطب ایران شده بود.

*تحولات سیاسی در آن مقطع زمانی در خیابان طالقانی بود…

آنجا رقم می‌خورد. یعنی سیاست در خیابان بود و البته زیرکانه.

*پارلمان مردم شده بود…

آنجایی که به قول مصدق ما مستحضر به پشت گرمی این مردم بودیم. این مردم توده‌هایی بودند که شعار می‌دادند و حرف می‌زدند. البته گاهی هم کارهای زشت می‌کردند. کارهایی که به ما تحمیل می‌شد. پرچم آمریکا را آتش می‌زدند! ما اصلا قرار نبود پرچم آمریکا را آتش بزنیم. حتی در مورد آن دانشجویانی که رفتند و یکسری مدارک را در پرچم آمریکا ریخته بودند و داشتند منتقل می‌کردند، بعدا اعتراض کردیم. چون استراتژی ما این بود که ملت آمریکا را از دولت آمریکا جدا کنیم. امام خمینی هم نظرشان همین بود. پرچم آمریکا نشانه ملت آمریکا بود. مردم یک کشور قهرمانان و جنازه شهدایشان را در پرچم خودشان می‌پیچند. قهرمانان در میادین بین‌المللی پرچم را روی دستشان می‌گیرند. بنابراین نباید آتش می‌زدند ولی مردم آتش می‌زدند و بعد کم‌کم سر خود سفارت آمد. یعنی یکباره دیدیم که از خود دانشجویان خط امام از بالای تریبون دانشجویان پرچم را گرفتند و آتش زدند. نمی‌توانستیم. ما می‌گفتیم که گروگان‌ها را می‌خواهیم به دولت بدهیم ولی مردم تظاهرات می‌کردند که به هیچ وجه اجازه نمی‌دهیم گروگان ها را تحویل دهید. یک روز افشاگری کردیم که تند و افراطی بود. افشاگری‌ها خیلی به چهره انقلاب آسیب زد.

*منظورتان انتشار آن اسناد است؟

ببینید! دو قسمت دارد. یک سری اسناد، اسنادی هستند که…

*ممکن است کمی به عقب‌تر برگردیم.

اجازه دهید این بحث را تمام کنیم. چون من تخصص دارم که اصلا بپرم. یعنی از ذهنم می‌پرد. تو ماشاءالله جوانی ولی من فراموش می‌کنم. افشای اسناد، حق مردم بود و باید آگاهی پیدا می‌کردند. بنابراین باید اسناد را منتشر کنیم ولی اسناد راجع به اشخاص را به دلیل اینکه جو جامعه بسیار ملتهب بود باید حتما از یک فیلتر می‌گذراندیم.

*فیلتر یعنی آقای موسوی خوئینی‌ها؟

بیشتر از او. به قول شهید بهشتی ما باید حتما فردی که اسمش در اسناد بود را می‌خواستیم و اول به دستگاه قضایی می‌دادیم که داوری و قضاوت خودش را می‌کرد و بعد منتشر می‌شد.

*مثل آقای عباس امیرانتظام…

مثل عباس امیرانتظام. ولی ما ابتدا اسناد را منتشر می‌کردیم و این خطا منجر به ساقط کردن یک بخش مهمی از نیروهای سیاسی کشور شد که نیروهای میانه‌رو بودند. دولت موقت، کسانی که مثل دولت موقت فکر می‌کردند، کسانی که ملی بودند، کسانی که ملی- مذهبی بودند، عناصر نهضت آزادی و در یکی از افشاگری‌ها آنقدر افراط کردیم که حتی نهضت آزادی را متهم کردیم و بعد مشکلات زیادی پیش آمد و واکنش‌های خیلی تندی شد. درواقع بعد از افشاگری یک اطلاعیه دادیم و اعلام کردیم که ما اشتباه کردیم، ما حاضریم دو نفری را که افشاگری کردند در اختیار دستگاه قضایی قرار دهیم.

*چه کسانی افشاگری کردند؟

من بودم و آقای باطنی. متاسفانه کسی که همراه من بود خیلی افراط کرد و تند رفت. از حد آن سند فراتر رفت. یعنی تحلیل دادیم و میانه‌روی را کنار جریانی که مخالف انقلاب بود، گذاشتیم. در صورتی که قبل از انقلاب…

*یعنی نهضت آزادی را با آن افشاگری به محاق بردید؟

بله. در صورتی که نهضت آزادی و آقای شریعتمداری یکی از پایه‌های انقلاب بود. درست است که مشی اینها فرق داشت. اینها وقتی با عوامل سفارت آمریکا ملاقات می‌کردند یا وقتی که داشتند با دربار مذاکره می‌کردند یا با مسئولین ساواک قصدشان این نبود که اطلاعات را بفروشند یا جاسوسی کنند بلکه قصدشان این بود که حکومت شاه را هم براندازند و هم آنها را قانع کنند که عملیات خشن در برابر توده‌های مردم انجام ندهد. ولی ملاقات آقای بازرگان یا آقای بهشتی از این جنس بود و خیلی از ملاقات‌ها. آقای امیرانتظام هم در همان سندها نشان می‌داد که ملاقات کرده ولی در دادگاه بعدا آقای مهندس بازرگان اعلام کرد که همه اینها با اجازه من بوده و به نمایندگی از من که نخست‌وزیر کشور بودم، آقای امیرانتظام انجام می‌دادند.

افشاگری‌های دانشجویان یکی از نقاط تاریک و کور آن حرکت است که به نظر من قابل دفاع نیست

*چرا اسناد مربوط به آقای بنی‌صدر را منتشر نکردید؟ حدود 10 سال قبل با آقای فارسی مصاحبه می‌کردم و ایشان می‌گفت که اسناد آقای بنی‌صدر هم بود ولی آقای موسوی خوئینی‌ها اجازه نداد که این اسناد منتشر شود. آیا این ادعای آقای فارسی صحت دارد؟

بله. ببینید! آقای جلال‌الدین فارسی به خاطر اینکه اشغال سفارت آمریکا با تصویب قانون اساسی و انتخاب رئیس‌جمهور همزمان شد و آنجا افشا شد که ایشان ایرانی‌الاصل نیست و از لیست کاندیداها حذف شد، خیلی نسبت به نیروهایی که سفارت را اشغال کردند، تند شده. حرف‌هایشان خیلی مستند نیست ولی در مورد آقای بنی‌صدر، سندی در موردشان که دال بر جاسوس بودن و همکاری با آنها بود، وجود نداشت. نشان می‌داد که یک نفر به آقای بنی‌صدر در پاریس وقتی کنار امام بود، نزدیک می‌شود که این یک نفر، بازرگان است. خودش را معرفی می‌کند که من بازرگانم. آقایان بنی‌صدر، یزدی، قطب‌زاده کسانی بودند که سال‌های سال در خارج از کشور درس خوانده بودند. با خیلی از چهره‌های سیاسی بین‌المللی ارتباط داشتند. این بازرگان به آقای بنی‌صدر می‌گوید که من می‌خواهم تحلیل تو را داشته باشم. بعدا آقای بنی‌صدر که به ایران می‌آید، شخصیتی است که حراف است، نویسنده است، روزنامه دارد، حرف می‌زند، ایده می‌پردازد و در محافل روشنفکری سری در سرها دارد و بنابراین به کاندیدای ریاست جمهوری تبدیل می‌شود. وقتی اسناد به دستمان رسید، متوجه شدیم شخصی که در پاریس به ایشان نزدیک شده، بعد از انقلاب هم آمده و در تهران با ایشان ملاقات کرده و باز هم به عنوان بازرگان گفته که من می‌خواهم ببینم در ایران بازار، مارکتینگ، چه سیری خواهد داشت و اطلاعاتی راجع به اینکه ما چه کارهایی به لحاظ اقتصادی می‌توانیم بکنیم؟ خودش را افشا نکرده. بعد ما در اسناد سفارت پی بردیم که این…

*یک بازرگان فرانسوی؟

نه آمریکایی بود.

*یک بازرگان فرانسوی مقیم آمریکا…

شاید ولی بعدا در اسناد پی بردیم که این وابسته به سازمان سیا بوده، جاسوس بوده. ولی آقای بنی‌صدر اصلا روحش خبر نداشت که این بازرگان جاسوس سازمان سیا است. بعد هم او پیشنهاد کرده بود که در مقابل هر تحلیل مبلغی به تو می‌دهم. هیچ سندی پیدا نکردیم که آقای بنی‌صدر پول گرفته باشد.

ـ

❊…

نه، قرار بر این نبود که بگوییم در سفارت بسته شود و به مدت طولانی گروگان بگیریم، قطع رابطه با آمریکا کنیم و اصلا این حرف‌ها در پیام‌هایمان نبود. پیام‌های اولیه ما حکایت از این است که به ملت ما توهین و تحقیر صورت گرفته. آمریکا به صورت ما در 28 مرداد سیلی زده، ما هم می‌خواهیم سیلی به صورت او بزنیم به صورتی که اجازه نمی‌دهیم شاه را وارد آمریکا کند. باید شاه را به ما پس دهد. حالا دیگر این شعارهایی بود که ما می‌دادیم. اما این کم‌کم تبدیل به ماجرا و کلاف سردرگمی شد بخصوص وقتی که دولت موقت در ایران سقوط کرد.

*اشغال سفارت برای دولت موقت به منزله تیر خلاص بود، درست است؟

نه، این را قبول ندارم به خاطر اینکه قبل از آن بارها آقای مهندس بازرگان استعفا داده بود. به خاطر مسائل مختلفی اعلام می‌کرد که کشور دست من نیست و هیچکس با من همکاری نمی‌کند. چندبار رفته بود و استعفا داده بود. خود ایشان هم حتی یک چنین ادعایی ندارد. بعد از اینکه استعفا دادند و امام استعفا را پذیرفت گفت که به دلیل اشغال سفارت نبوده ولی عملا اشغال سفارت یک نیروی گریز از مرکز بود. در حکومت و دولتی که بروید و سفارت یک کشور قدرتمند را بگیرید و آن دولت نتواند هیچ کاری بکند!

*دولت مستاصل را مستاصل‌تر کردید شماها…

مستاصل‌تر می‌شود و بعد هم رهبر انقلاب بیاید و بگوید که این انقلاب دوم است، انقلابی بزرگ‌تر از انقلاب اول. ماندن این دولت معنی ندارد ولی آقای بازرگان بعد از استعفا، کاندیدا شدند. دلش می‌خواست برای ریاست‌جمهوری هم کاندیدا شود. برای مجلس اول کاندیدا شدند و وارد مجلس اول شدند اما در مورد اشغال سفارت این کلاف سردرگم پیچ خورد. یعنی آمریکایی‌ها نمی دانستند چکار کنند و دست و پایشان را گم کرده بودند که این چند ماه به طول انجامید. به طول انجامیدش به فروردین و اردیبهشت سال 59 رسید که دیگر آنجا امام هم در اسفندماه سال 58 اعلام کردند مسئله سفارت به عهده مجلس است.

 –

❊ …قرار نبود که اصلا گروگان بگیریم، گروگان به این مفهوم. قرار بود بگوییم شما در ساختمان‌تان باشید، ظرف 24 ساعت این حرف‌ها زده شود، شعارهای ما داده شود….

❊… و بعد هم رهبر انقلاب بیاید و بگوید که این انقلاب دوم است، انقلابی بزرگ‌تر از انقلاب اول….

❊…اما در مورد اشغال سفارت این کلاف سردرگم پیچ خورد. یعنی آمریکایی‌ها نمی دانستند چکار کنند و دست و پایشان را گم کرده بودند که این چند ماه به طول انجامید. به طول انجامیدش به فروردین و اردیبهشت سال 59 رسید که دیگر آنجا امام هم در اسفندماه سال 58 اعلام کردند مسئله سفارت به عهده مجلس است.

*یعنی کار رسما از دست شما خارج شد.

نه از دست ما، از دست همه. چون مجلسی در کار نبود. وقتی امام گفت بر عهده مجلس هنوز انتخابات برگزار نشده بود. اصلا مجلس شکل نگرفته بود بنابراین به صورت قهری یعنی این گروگان‌ها هستند تا انتخابات انجام شود، نماینده‌ها تحلیف شوند و کمیسیون‌ها را تشکیل دهند و هیات رئیسه شکل بگیرد و بعد از آن بنشینند و ببینند.

*چرا تحویل سپاه ندادید؟ آیا این درخواست را کردید؟

ما درخواست نکردیم. آقای بنی‌صدر وقتی رئیس جمهور شد در کمپین انتخاباتی یکی از شعارهایش این بود که من مسئله گروگان‌گیری را حل می‌کنم. من اموال ایران را آزاد می‌کنم و بعد وقتی رئیس‌جمهور شد، 11 میلیون رای آورده بود و کاندید حزب جمهوری خیلی کمتر رای آورده بود. دکتر حسن حبیبی و آقای مدنی و آقای قطب‌زاده رای‌های خیلی کم در حد صدهزار رای داشتند اما آقای بنی صدر رای بالایی کسب کرده بود. رئیس‌جمهوری بود که می‌خواست کشور را مدیریت کند. اولین حرفش این بود که باید گروگان‌ها را تحویل من بدهید. من باید سیاست خارجی را جلو ببرم. مردم جلوی سفارت ریختند و شعار سر دادند که اجازه نمی‌دهیم و بعد هم امام گفتند که گروگان‌ها دست دانشجوها باشند. این کلاف سردرگم ما را بیشتر درگیر می‌کرد.

*این کلاف سردرگم شما را در مقطع زمانی کلافه نکرده بود؟

اواخرش کلافه شده بودیم. اواخرش واقعا آن تمرکز را نداشتیم. بخصوص بعد از اردیبهشت و حمله به طبس. وقتی آمریکا به طبس حمله کرد و ما احساس کردیم که نقشه‌ها برای آزادسازی گروگان‌ها جدی شده است، این گروگان‌ها را در استان های مختلف کشور پراکنده کردیم. این وضعیت برای یک جامعه دانشجویی که هیچ تجربه کار نظامی نداشت، خیلی سخت بود. دانشجوها خسته شده بودند.

*چند ماه سفارت را ترک کردید. آیا با آقای سیف‌اللهی مشکل داشتید؟

نه، اختلافاتی هم در داخل دانشجویان خط امام وجود داشت ولی ترک کردن من به خاطر این اختلافات نبود. کم‌کم فعالیت‌های دانشجوها در آنجا کم می‌شد و دیگر شورای مرکزی اصلا نقشی نداشت.

*شورای مرکزی 15 نفره؟

علاوه بر آن شورای مرکزی 15 نفره، یک شورای مرکزی چند نفر اصلی هم بودند که آنجا را اداره می‌کردند. دیگر تقریبا خیلی از دانشجویان جابه‌جا می‌شدند. دانشجویان انجمن‌های اسلامی جای این دانشجویان می‌آمدند و این دانشجویان می‌رفتند. دیگر رونق لازم را نداشت. دانشجویان بیشتر به گروگان‌گیر تبدیل شده بودند. خودشان هم گروگان شده بودند. یعنی دانشجویانی که یک زمانی آمده بودند چرخ توسعه کشور را راه بیندازند و انقلاب را حمایت کنند حالا گروگان‌گیر شده بودند. هرچند که آن اقدام اولیه‌شان قابل قبول بود و اعتراضشان به جا بود و آمریکا باید آن سیلی را می‌خورد اما ادامه قضیه باعث شد که ما ضرر کنیم. در مورد افشاگری‌ها بسیار ضرر کردیم. در مورد طول کشیدن گروگان‌ها هم. مثل خود جنگ شد که بعد از فتح خرمشهر می‌شد جنگ را تمام کرد.

❊…از قِبَل آن جهش انقلابی، ما هم دچار یک نوع موتاسیون یا جهش ژنتیکی شدیم. ما هم شدیم ژن خوب انقلاب!….

❊…*بعد از پایان اشغال سفارت آمریکا بچه‌های دفتر تحکیم پخش و پلا شدند. آیا سرخورده شده بودید یا خودخواسته بود.

خودخواسته بود، تصمیم گرفتیم.

*چرا؟

به خاطر اینکه چهره‌های مشهوری شده بودیم. اگر ما در هر ارگانی می‌رفتیم، یک عواقبی داشت. یک روز در محل سفارت جلسه داشتیم و تصمیم گرفتیم که از این لحظه اعلام کنیم دانشجویان خط امام، کات. هیچ چیزی به اسم دانشجویان خط امام وجود ندارد و اگر سوالی بود آقای موسوی خوئینی‌ها پاسخ خواهد داد. دانشجویان بدون عنوان دانشجویان خط امام وارد واحد سیستم در بدنه شوند. یک عده وارد سپاه شدند چون جنگ بود. یک عده وارد دستگاه‌های امنیتی شدند چون روحیه‌شان بیشتر اطلاعاتی و امنیتی بود و یک عده هم وارد دستگاه دیپلماسی شدند…..

❊…من فرمانده یک بخشی از سپاه شدم و در میمک و بازی دراز بودم. مجموعه فعالیت‌هایم حدود 6، 7 ماه طول کشید.

*سلاح دست‌تان گرفتید؟

نه، نه. من فرمانده سپاه بودم. مثل خیلی از فرماندهان سپاه بیرون جبهه. ولی برای بازدید از جبهه می‌رفتم و کنار رزمندگان بودم ولی اینکه خودم تیر شلیک کرده باشم، نه. من اصلا با شنیدن یک چیز ساده مثل صدای ترقه می‌خواهم بیهوش شوم. چهارشنبه‌سوری‌ها نمی‌دانم کجا قایم شوم.

*بعد از شش ماه به تهران برگشتید…

نه، فرمانده سپاه بودم و بعد از یکسال در سپاه بودم و بعد به خراسان برگشتم و سپاه خراسان بودم. آن زمان فضایی بود که دوباره فضای کشور فضای فوق‌العاده امنیتی شده بود. انفجار حزب جمهوری، انفجار مسجد ابوذر باعث شده بود که آیت‌الله خامنه ای نیمی از بدنش متلاشی شود. در هفت تیر هم عده‌ای از سران نظام شهید شده بودند. به هشتم شهریور رسید که نخست‌وزیری منفجر شد و شهید رجایی و نخست‌وزیر آقای باهنر هم شهید شدند. در چنین شرایطی که همه چیز خیلی مبهم بود مردم انتخاباتی انجام دادند و آقای خامنه‌ای با همان وضعش رئیس‌جمهور شد. امام دستور دادند که حفاظت و حراست ایشان خیلی با دقت انجام شود که اتفاق دیگری نیفتد.

برای سرپرستی حفاظت و حراست از ریاست‌جمهوری از من دعوت کردند که به مدت شش، هفت‌ماه هم آنجا بودم. بعد آقای معادیخواه یک روز نزد آقای خامنه‌ای آمد و گفت که مرا برای معاونت بین‌الملل وزارت ارشاد می‌خواهد. مرا صدا کردند و از من پرسیدند که حاضرم معاونت بین‌الملل وزارت ارشاد شوم؟ آنجا جلسه جالبی بود. هم آقای خامنه‌ای بود و هم آقای معادیخواه. آقای خامنه‌ای فرمودند که آقای معادیخواه وزیر ارشاد هستند و گفته‌اند که شما معاون بین‌الملل وزارت ارشاد شوید، به جای آقای بروجردی که داماد امام بود و رفته بود. من گفتم که نمی‌شود من مدیرکل شوم و معاون نشوم؟! خندیدند و گفتند که معاون بالاتر از مدیرکل است. گفتم من فکر می‌کردم معاون یک چیز پیش و پا افتاده است و مدیرکل خیلی مهم است. یعنی حتی خیلی قادر به تشخیص ساختار اداری نبودم. رفتم معاون بین‌الملل وزارت ارشاد شدم و آنجا همزمان وارد روزنامه کیهان هم شدم. در حقیقت قائم‌مقام فرهنگی روزنامه کیهان شدم وقتی آقای خاتمی نماینده امام در کیهان بود. حالا دیگر فعالیت‌های مختلفی داشتم.

❊…*رابطه‌تان با آقای خامنه‌ای در آن شش ماه چطور بود؟

رابطه‌ام با آقای خامنه‌ای از مشهد بود و به ایشان خیلی ارادت داشتم. بعد از انقلاب هم ایشان هم جزو شورای انقلاب بودند و هم به سفارت آمریکا می‌آمدند. یکبار تشریف آوردند و گفتند برای انتخابات ریاست‌جمهوری به من تکلیف شده که با شما مشورت کنم و نظر شما (دانشجویان خط امام) را بگیرم. دو، سه نفری با آقای خامنه ای نشستیم و صحبت کردیم و ایشان گفتند که حزب می‌خواهد کاندیدا بدهد. بیشتر نظرشان این بود که دانشجویان خط امام از بنی‌صدر حمایت نکند و از کاندیدای حزب حمایت کند….

❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊

*چرا اسناد مربوط به آقای بنی‌صدر را منتشر نکردید؟ حدود 10 سال قبل با آقای فارسی مصاحبه می‌کردم و ایشان می‌گفت که اسناد آقای بنی‌صدر هم بود ولی آقای موسوی خوئینی‌ها اجازه نداد که این اسناد منتشر شود. آیا این ادعای آقای فارسی صحت دارد؟

بله. ببینید! آقای جلال‌الدین فارسی به خاطر اینکه اشغال سفارت آمریکا با تصویب قانون اساسی و انتخاب رئیس‌جمهور همزمان شد و آنجا افشا شد که ایشان ایرانی‌الاصل نیست و از لیست کاندیداها حذف شد، خیلی نسبت به نیروهایی که سفارت را اشغال کردند، تند شده. حرف‌هایشان خیلی مستند نیست ولی در مورد آقای بنی‌صدر، سندی در موردشان که دال بر جاسوس بودن و همکاری با آنها بود، وجود نداشت. نشان می‌داد که یک نفر به آقای بنی‌صدر در پاریس وقتی کنار امام بود، نزدیک می‌شود که این یک نفر، بازرگان است. خودش را معرفی می‌کند که من بازرگانم. آقایان بنی‌صدر، یزدی، قطب‌زاده کسانی بودند که سال‌های سال در خارج از کشور درس خوانده بودند. با خیلی از چهره‌های سیاسی بین‌المللی ارتباط داشتند. این بازرگان به آقای بنی‌صدر می‌گوید که من می‌خواهم تحلیل تو را داشته باشم. بعدا آقای بنی‌صدر که به ایران می‌آید، شخصیتی است که حراف است، نویسنده است، روزنامه دارد، حرف می‌زند، ایده می‌پردازد و در محافل روشنفکری سری در سرها دارد و بنابراین به کاندیدای ریاست جمهوری تبدیل می‌شود. وقتی اسناد به دستمان رسید، متوجه شدیم شخصی که در پاریس به ایشان نزدیک شده، بعد از انقلاب هم آمده و در تهران با ایشان ملاقات کرده و باز هم به عنوان بازرگان گفته که من می‌خواهم ببینم در ایران بازار، مارکتینگ، چه سیری خواهد داشت و اطلاعاتی راجع به اینکه ما چه کارهایی به لحاظ اقتصادی می‌توانیم بکنیم؟ خودش را افشا نکرده. بعد ما در اسناد سفارت پی بردیم که این…

*یک بازرگان فرانسوی؟

نه آمریکایی بود.

*یک بازرگان فرانسوی مقیم آمریکا…

شاید ولی بعدا در اسناد پی بردیم که این وابسته به سازمان سیا بوده، جاسوس بوده. ولی آقای بنی‌صدر اصلا روحش خبر نداشت که این بازرگان جاسوس سازمان سیا است. بعد هم او پیشنهاد کرده بود که در مقابل هر تحلیل مبلغی به تو می‌دهم. هیچ سندی پیدا نکردیم که آقای بنی‌صدر پول گرفته باشد.

❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊

منبع: اعتمادآنلاین

http://etemaadonline.ir/content/245154/قبول-ندارم-که-اشغال-سفارت-تیر-خلاصی-برای-دولت-موقت-بود


بیشتر از رسانه‌های ملیِ همگانی به‌مثابه شاخه‌ چهارم دولت ❊سایت شخصی علی صدارت❊ کشف کنید

Subscribe to get the latest posts sent to your email.

1 دیدگاه دربارهٔ ««مبتکر» گروگانگیری ابراهیم اصغرزاده: هیچ سندی پیدا نکردیم که آقای بنی‌صدر پول گرفته باشد. آقای بنی‌صدر اصلا روحش خبر نداشت که این بازرگان جاسوس سازمان سیا است.»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

بیشتر از رسانه‌های ملیِ همگانی به‌مثابه شاخه‌ چهارم دولت ❊سایت شخصی علی صدارت❊ کشف کنید

برای ادامه خواندن و دسترسی به آرشیو کامل، اکنون مشترک شوید.

ادامه مطلب

پیمایش به بالا