❊
گفتگوی آقای ابوالحسن بنیصدر و علی صدارت – کارنامه بنیصدر و بازخوانی(۱۰)هشدارهایی که بعد از کودتای خرداد۱۳۶۰ به وقوع پیوست
❊
مطلب را به شکل صوتی، در همینجا بشنوید:
❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊
❊
هزاران هموطن ما، آشنا و یا گمنام، توسط دژخیمان رژیم ولایت مطلقه، به خاک و خون کشیده شدهآند، و این آخری: نوید افکاری.
برای شکنجه،… قتل و کشتار،… خفقان،… سرکوب،… با جنگ روانی باید به مزدوران استبداد باورانده شود که انسان برای دین و عقیده است، و هر کاری در آن راستا، مستحب که هیچ، بلکه واجب است!
یکی از درسهای مهم و حیاتی بازخوانی کارنامه نوشته شده در چهار دهه پیش، این است که برای برپایی و پویایی و پیشبرد مردمسالاری، لازم است که در وژدان عمومی همگانی حداقل لازمی از ما مردم، باور به اینکه دین و مرام برای انسان است و نه برعکس، جا بیفتد.
❊❊❊
نوید افکاری، جوان کشتیگیر ایرانی صبح شنبه, 22 شهریور 1399 در زندان عادلآباد شیراز اعدام شده است. وکیل خانواده افکاری میگوید دستگاه قضایی برای اجرای حکم “آنقدر عجله” داشته که محکوم را از “آخرین دیدار محروم کرده است.”
مهدی محمودیان، عضو انجمن دفاع از حقوق زندانیان هم در واکنش به اجرای حکم نوشته که وکلا در حال نوشتن لایحه درخواست بررسی دوباره پرونده بودند و انتظار اجرای حکم را نداشتند. او میگوید این حکم “به طور ناگهانی و بدون رعایت قوانین در ماه محرم” اجرا شده است.
نوید افکاری سنگری متولد ۱۳۷۲ به قتل کارمند حراست سازمان آب در شیراز متهم بود. او و برادرانش گفته بودند که تحت شکنجه مجبور به اعتراف شدهاند.
حسن یونسی، وکیل خانواده افکاری در توییتر نوشته که صبح امروز به خانواده او اطلاع دادهاند که فرزندشان اعدام شده است. او گفته که دستگاه قضایی برای اجرای حکم “عجله” داشته است: “بر اساس آیین نامه اجرای احکام قصاص محکوم علیه حق دارد قبل از اجرای حکم با خانواده خود دیدار داشته باشد.”
مهدی محمودیان که با خانواده آقای افکاری در ارتباط نزدیک است، نوشت: “با برادر نوید افکاری سوارهواپیما شدیم که بریم شیراز،خانواده مقتول قبول کرده بود که برای رضایت برویم و صحبت کنیم. همه امیدوارشده بودیم که رضایت بدهند،یک دقیقه قبل ازحرکت هواپیما زنگ زدند و به برادرش اطلاع دادند که نوید اعدام شده است.”
آقای محمودیان در یک رشته توییت توضیح داد: “همزمان با وجود اینکه حکم قصاص ایرادات فراوان داشت از ترس اینکه ناگهان حکم اجرا نشود، با مشورت وکلا تصمیم بر این شد که رضایت خانواده مقتول نیز جلب شود تا دستاویزی برای اعدام نوید وجود نداشته باشد و با رایزنیهایی که با خانواده مقتول شد، قرار بر این شد که یکشنبه ۲۳ شهریور به دیدار ایشان برویم که به طور ناگهانی و بدون رعایت قوانین در ماه حرام امروز صبح این حکم ظالمانه که بر اساس اقاریر زیر شکنجه زندانی بود اجرا شد.”
❊
لینک مطلب در شبکهبندیهای اجتماعی، برای: عضو شدن و دنبال کردن و مشترک شدن، رایدادن، ابراز نظر، پسندیدن، پیاده کردن،و همرسانی:
❊
❊واتساپ:
https://chat.whatsapp.com/IT11IqMZ44v9L62gPRghhu
❊
❊یوتیوب:
❊
❊
❊اینستاگرام:
https://www.instagram.com/p/CFVpjiPpiSO/
❊تلگرام:
❊
❊فیسبوک:
❊تویتر:
https://twitter.com/sedaratmd/status/1307854694094639104
❊پادکست انکر:
https://anchor.fm/sedarat/episodes/–ejuaod
❊❊❊❊❊
مقدمه کتاب از ابوالحسن بنی صدر
کارنامه مطالعه بالینی با شناسایی
امرهای واقع مستمر و پویاییهای نظام سلطهگر – زیرسلطه
انقلاب ایران این اقبال را یافت که موضوع مطالعه بالینی شد. گزارشهای روزانه رئیس جمهوری به مردم ایران، بخش عمده این مطالعه است. آن را کامل میکند، سرمقالههای انقلاب اسلامی که پیش از این گزارشها انتشار مییافتند و نامهها به آقای خمینی و دیگران که در دوران ریاست جمهوری نگارش یافتهاند و نیز کتاب خیانت به امید که دنباله گزارشهای روزانه است و سه کتاب در باره سیاست امریکا در ایران و کتاب تواناییها و ناتواناییها و نیز کتاب انقلاب. در کتاب انقلاب، عواملی که در رژیم باید وجود یابند و عواملی که در جامعه باید پدیدآیند، تا انقلاب روی دهد و کاستیهای انقلاب ایران، شناسایی شدهاند.
بگاه انقلاب، ایران کشوری در موضع زیرسلطه بود. چراکه نیرهای محرکه را صادر و تخریب میکرد و دستخوش پویاییهایی بود که هر کشور قرارگرفته در این موضع، گرفتار آن است. خارجکردن کشور از این موضع، نیازمندطرح و برنامه جامع است. طرح مجموع اصول راهنما و برنامه جامع، راهکارها، راهکارهایی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، بودند. اجرای برنامه جامع برپایه استقلال و آزادی، کاری است که باید انجام میگرفت و کاری است که باید انجام گیرد. این برنامه، به یمن مطالعه جامعه ایران در چهار بُعد سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی، تهیه شدهبود. برای اینکه اجرا گردد، باید انقلاب انجام میگرفت اما بجای اجرای آن، استبداد وابسته بازسازی میشد. بدینسان، وضعیت امروز کشور نه حاصل انجام انقلاب که فرآورده انجام نگرفتن انقلاب است. خواننده امروز کارنامه، نه تنها وضعیت امروز ایران را وضعیت آن روز مییابد که بازسازی وضعیت ایران در استبداد وابسته پهلویها است، نه تنها وضعیت امروز را بسیار وخامتبار تر مییابد، بلکه در مییابد آن روز پویاییهای نظام سلطهگر – زیرسلطه شناسایی شدهاند و نسبت به وضعیتی که، جامعه ایرانی، در صورت ماندن در آن نظام، پیدا خواهد کرد، هشدار داده شدهاست. آن زمان، عوامل وخامتبارترشدن مستمر وضعیت کشور شناسایی شدهاند و با تمام توان در برابر بازسازی استبداد وابسته و بازسازی کنندگان، ایستادگی شدهاست و این ایستادگی، در میدانهای جنگ، همچنان ادامه دارد.
اما چرا و چگونه بازسازی استبداد وابسته ممکن شد و، با سقوط شاه، انجام اصول راهنمای انقلاب جای به بازسازی استبداد وابسته داد؟ این پرسش، پرسش نسل امروز است نه تنها برای اینکه بداند چرا در این وضعیت است، بلکه برای اینکه بداند چگونه میتواند این وضعیت را تغییر دهد. بدینقرار، هرگاه بخواهد بداند چرا کار اول و آخر وجدان به حقوق پنجگانه و فعال شدن بمثابه مجموعهای از استعدادها است و بلادرنک دست بکار بگردد، بر او است که به سراغ مطالعه بالینی برود و بخواهد خواند که
1. خلاءاقلیتی که رأس هرم اجتماعی را تشکیل میدهد و سود خود را در نگاهداشتن جامعه ایرانی در وضعیت زیرسلطه میداند، با اقلیتی که انقلاب را فرصتی برای پرکردن این خلاء تلقی میکند، بنابراین، رویارویی بر سر تحول از بالا (جانشین کردن نخبههای که در رأس هرم جا و منزلت دارند و پیشه آنها حکومتگری است) و یا تحول از پایین (تغییر قاعده هرم احتماعی که پرشمارترین مردم یک کشورند و فروریختن آن)، امر واقع مستمر و جهان شمول است. در تمامی انقلابها، این رویارویی وقوع یافتهاست. هربار که تحول از بالا انجام گرفته، کار به بازسازی استبداد کشیدهاست. و هر بار، به نسبتی که تحول از پایین ممکن گشتهاست، از استبداد پرهیز شدهاست و شهروندان نیز رشد کردهاند.
بنابراین، پس از سقوط رﮊیم شاه، تحول از بالا و یا تحول از پایین، یکی از مهمترین موضوعهایی بود که، بر سر آن، دو جریان رویارو شدند. این رویارویی در نفل لوشاتو، آغاز گرفت، در شورای انقلاب و سپس بهنگام ریاست جمهوری بنیصدر و از آن پس تا امروز، ادامه یافته است . اسناد گزارشگر این رویارویی هستند:
1.1. اصول بیستگانه که به آقای خمینی پیشنهاد شد و او، منهای عفو عمومی، نوزده اصل را در مصاحبهها با مطبوعات دنیا بازگفت، بعلاوه طرح شوراها که پذیرفت مردم شرکت کننده در انقلاب خود آنها را تشکیل دهند. رویارو است با طرح محرمانهای که آقای دکتر یزدی میگوید به آقای خمینی داده و او با آن موافقت کردهاست. این طرح، براصل تحول از بالا تهیه شدهاست؛
1.2. صورت جلسات شورای انقلاب میگوید این شوریا محل رویارویی دو طرف، یکی جانبدار تحول از پایین و دیگری جانبدار تحول از بالا بودهاند. طرفه اینکه پس از دیدار آقای طالقانی با آقای خمینی در قم و موافقت آقای خمینی با شوریاها، جانبداران تحول از بالا نیز طرفدار شوریا میشوند. اما، در عمل، به سبک رژیم روسیه دوران کمونیست، تعریف شوریا را از خود بیگانه میکنند و شوریاهای دست نشانده حزب و برخوردار از «بازوی نظامی»، با عنوان «شورای اسلامی»، جانشین شوریاهایی میشوند که مردم خود میباید تشکیل میدادند. این امر موضوع اعتراض در جلسههای شورای انقلاب میشود. شکایتها از این شوریاها، خصوص از سوی کارگران، پرشمار میشوند. بهنگام بازدید رئیس جمهوری از شهر صنعتی قزوین، کارگران از شوریاهای سلاح در دست، شکایت میکنند و رئیس جمهوری میگوید: «شوریا بیشوریا ». اعلان روز شوریا از سوی او و کوشش او و همکارانش برای تغییر ذهنیت «پایین» تا که خود را حقوند و مسئول تغییرکردن و تغییر دادن بداند، یکی از موضوعهای اصلی کارنامه است. این کوشش تا انتشار کتاب قانون اساسی برپایه حقوق پنجگانه و از آن پس، همچنان ادامه دارد تا که همه انسانها به حقوق خویش وجدان بجویند و بمثابه مجموعهای از استعدادها و فضلها فعال بگردند.
تحول از بالا، به ضرورت، نیازمند تنظیم رابطهها، از بالا تا پایین، با قدرت است و بازسازی استبداد وابسته را ناگزیر میکند. برقرارکنندگان «استبداد صالح»، با استفاده از فقر بینش و دانش کسانی که سلاح به دست آنها دادهاند، این دروغ را در ذهن آنها القاء میکنند که زور از پایین از آن مستضعفان است و با زور از بالا که از آن مستکبران است فرق میکند. این زور کارش استکبارزدایی است. درکارنامه، این دروغ موضوع بحث میشود: زور همواره از پایین به بالا جریان مییابد و در بالا متمرکز میشود و از بالا تا پایین بکار میرود و مستکبر و مستضعف میسازد. سبب بازسازی شبکه روابط شخصی قدرت، غافل شدن شهروندان از حقوق خویش و از میان رفتن امکانهای عمل به حقوق و تنظیم رابطهها با حقوق و گرفتار شدن شهروندان به جبر پویاییهای نظام سلطهگر -زیرسلطه میگردد. بخصوص زن است که منزلت از دست میدهد؛ چرا که زن وسیله اتصال تارها و ایجاد شبکههااست؛ از اینرو، استقلال و آزادی نمیجوید. از اینرو، رویارویی بر سر تحول از بالا و یا از پایین، نخست رویارویی بر سر حقوند بودن زن میشود:
2. برابر اسناد انقلاب، تا سقوط رژیم شاه، بر زبان خمینی جاری است که
2.1. در حقوق انسان و حقوق شهروندی، زن و مرد برابرند؛ «زن میتواند رئیس جمهوری بگردد». زنان در پوشش خود، آزادند. میتوانند چادر نپوشند و سر را با روسری نپوشانند؛
2.2. با سقوط رژیم شاه، زن موقعیت مادون را باز مییابد. برابر صورت جلسات شورای انقلاب، این بنیصدر است که از آزادی زنان در پوشش، حق آنان در داشتن نماینده در شورای انقلاب و از حقوق برابر آنها با مردان دفاع میکند. در پیش نویس قانون اساسی، برابری زن و مرد در حقوق انسان و حقوق شهروندی – آن اندازه از این حقوق که در پیش نویس آمده بود – لحاظ میشود. یکی از ایرادهای آقای خمینی به پیش نویس، ایناست: ولایت به زن نمیرسد و زن نمیتواند رئیس جمهوری بگردد. نقض موضع صریح او در نفل لوشاتو. و
2.3. کارنامه گزارش رویارویی مداوم بر سر استقلال و آزادی زن است. بنیصدر میگوید: آزادی انسانها با آزادی زن آغاز میگیرد. اما کار تنها در موضعگیری در برابر گرایش قدرتمدار و قدرت طلب که زن را «ضعیفه» میداند، خلاصه نمیشود؛ کوشش عملی برای تغییر ذهنیت زنان نسبت به خود و مردان نسبت به زنان کار همه روزه است. برای آگاهی از میزان موفقیت، سنجش افکار نیز بعمل میآید. این سنجش گویای موفقیت این کوشش بیسابقه در تاریخ ایران است.
2.4. زنان و مردان جامعهها، از ممنوعیتهای جنسی نیز رنج میبرند. این ممنوعیتها که از عوامل مهم ناکامیهای جنسی و از هم پاشیدن خانوادهها هستند، فرآورده موضع زیرسلطه زن و قدرتمداری مرد هستند. زن شئی جنسی، زن شهوتانگیز، زن… بنابراین، باید مدام در مهار باشد. بازیافتن استقلال و آزادی و حقوند شدن و مدار نگشتن «سکس» در تنظیم رابطهها، از جمله، با شکسته شدن قالب ذهنی (زن شئی جنسی) و از میان برخاستن منعها و ممنوعیتهای جنسی در رابطه زناشویی، متحقق میگردد. این امر اجتماعی مستمر و جهان شمول نیز، موضوع کار رئیس جمهوری و همکاران او بوده است.
2.5. بدینخاطر که شبکه بندیهای شخصی قدرت از طریق زن برقرار میشوند و بدینخاطر که قاعده هرم اجتماعی قدرت محور را زنان، تشکیل میدهند – چرا که در هر رابطه قوایی، پیشاپیش، مقام مسلط به مرد داده شدهاست -، پس، وقتی هرم از میان برداشتنی است که زنان استقلال و آزادی بازیابند. چرا که با حقوند شدن زنان، هرم از قاعده محروم و فرو میپاشد. نظام اجتماعی که، حالا دیگر، در آن، رابطهها را حقوق تنظیم میکنند، باز و تحولپذیر میشود و انسانها از زن و مرد، میتوانند رشد کنند. بدینقرار، مبارزه بر سر حقوند گشتن زنان نه مبارزهای آسان که جنگی به غایت سخت است. پیروزی در این جنگ که بسا طولانیترین جنگها است زیرا با پیدایش انسان بر روی کره زمین آغاز گشته و همچنان ادامه دارد، آن پیروزی است که آسان بدست نمیآید و هرزمان بدست آید؛ نه تنها نیاز به وجدان به حقوق دارد، بلکه نیاز به عمل به حقوق و تنظیم رابطهها با حقوق، بنابراین، شناسایی تبعیضها و نابرابریها – این کار انجام شده و ضمیمه قانون اساسی بر پایه حقوق پنج گانه است – و از میان برداشتن آنها، بنابراین، تغییر محتواهای ذهنی، سنن و رسوم و عادتها و ساختارهای جامعه دارد. بنیصدر و همکاران او نخستین گروه هستند که جرأت ورود به این جنگ سخت را به خود دادند و همچنان در صحنه هستند.
2.6. سامانههای فکری وقتی بر میزان عدالت بمعنای تمیز حق از ناحق، بنا میشوند، با نابرابری زن و مرد در حقوق ناسازگار هستند. بنابراین، هرگاه بگویند کسی که این سامانه را اندیشیده، زن و مرد را در حقوق برابر نمیداند و به نابرابریها و تبعیضها قائل است، با سامانه نمیخواند. اگر شنونده این قول، آن را، درجا، به سامانه محک بزند، بر او دروغ بودن قول معلوم میشود. برعکس، اگر سامانه فکری بر میزان عدالت، بمعنای برابری برابرها و نابرابری نابرابرها و یا قرارگرفتن هر چیز در جای خود تعریف شود که دو تعریف عدالت به نابرابری هستند، زن و مرد در حقوق و در منزلت نابرابر میشوند. بنابراین، هرگاه او خود بگوید و یا دیگران بگویند که موافق برابری زن و مرد و الغای تبعیضها و نابرابریها است، گفته دروغ است زیرا با سامانه فکری نمیخواند.
پس چرا ما برابریها که خمینی بر زبان میآورد را با سامانه فکری او نمیسنجیدیم و در نمییافتیم که او راست نمیگوید؟ زیرا، در فرانسه، او اصل موازنه عدمی را پذیرفت و اصول راهنمای انقلاب را خطاب به جهانیان بر زبان آورد. گفت ولایت با جمهور مردم است. آنچه او خطاب به جهانیان میگفت تعهدهای او بودند. مصاحبه در باره اصولی که باید به عمل در میآمدند، یعنی این که او جهانیان را شاهد میگیرد که سامانه فکری خود را تغییر و اسلام از خود بیگانه در بیان قدرت را با اسلام بیان استقلال و آزادی و در بردارنده حقوق انسان جانشین میکند. بدینخاطر بود که وقتی او عهد شکست، احساس فریب بس رنجآور شد و کوشش انسانی فوق طاقتی بکار رفت تا مگر او به عهد با اصول راهنمای انقلاب بازگردد.
2.7. در کارنامه اثری از «موی زن اشعه دارد» نیست. یعنی اینکه این دروغ در خارج از ایران، توسط زورپرستهایی ساخته شدهاست که، بنابر ذهنیتشان، زن شئی جنسی و موجودی شهوت برانگیز است. چراکه، دروغ گویای ذهنیت سازنده آن است. هر کس این دروغ را با سامانه فکری بنیصدر محک بزند، درجا، در مییابد دروغ است.
2.8. جامعه آن روز ایران – جامعه امروز بیشتر -، جامعه فقرزده، جامعه مستضعفان بود. جامعهای در موضع زیرسلطه بود و هست. بنابراین، استقلال و آزادی زن، عامل تغییر بنیادی نظام جهانی نیز هست. در حقیقت، جامعهها باید از نظامهای جهانی و منطقهای و کشوری وطبقاتی و فرد با فردی سلطهگر – زیرسلطه رها شوند، تا شهروندان آنها زندگی حقوند بیابند. از اینرو، بنیصدر گفت و میگوید: استقلال و آزادی انسانها، از زن و مرد، با استقلال و آزادی زن شروع میشود.
3. هرم اجتماعی جامعه در موضع زیرسلطه را که در نظر بگیریم، قاعده هرم را مستضعفترینها تشکیل میدهند. در نظام اجتماعی بیشتر بسته که نیروهای محرکه تخریب و یا صادر میشوند، اندازه محرومیتی که هر قشر، تحمل میکند، گویای میزان استضعافی است که بدان گرفتار است. در نوفل لوشاتو، این تعریف از مستضعف، پذیرفته شد. بنابراین، زنان، کارگران، دهقانان، و دانشجویان و معلمان بدینخاطر که هم محروم و هم نیروی محرکه بودند، بیشتر از قشرهای دیگر، مستضعف شمرده میشدند.
تا سقوط رژیم شاه، بر سر مستضعف کیست، نزاع نبود. در شورای انقلاب، مستضعف تعریف یافت. از خود بیگانه شدن آن تعریف، با جدا کردن «مستضعف مالی و اقتصادی» از «مستضعف سیاسی» و این ادعا که در ایران امروز، «مستضعف سیاسی نداریم» ، گویا است؛ گویای این واقعیت است که قدرت فکر راهنما را از خود بیگانه میکند: بنابر صورت جلسههای اسفند ماه 1357 شورای انقلاب، خامنهای براین بودهاست که قرآن، فقیر مالی را محروم و فقیر معنوی را مستعضعف میخواند. اینک که خود را قدرت مجسم میانگارد، تعریف مستضعف را به شرح بالا، تغییر میدهد. تعریف شوریا نیز گرفتار این از خودبیگانگی گشت. بدینقرار، مردم ایران و اسلامی که در انقلاب اندیشه راهنما شد و انقلاب قربانی شدند تا استبداد وابسته باز سازی بگردد.
تا تشکیل مجلس اول، حضور نیروهای محرکهای که زنان و دانشجویان و دانشگاهیان و معلمان و کارگران و دهقانان و پیشهوران هستند، در صحنه، آن روزها که ستونپایههای جدید قدرت هنوز شکل نگرفته و بر ستون پایههای پیشین افزوده نشده بودند، گرایش جانبدار تغییر نظام اجتماعی از بسته به باز، توانست یکچند از تدابیر اقتصادی و غیرآن را بقبولاند و به اجرا بگذارد. در نتیجه، سطح درآمد خانوارها، در شهرها و روستاها از سطح هزینه بالاتر رفت. با تصرف سه قوه، به زور خمینی، مستضعفستایی زبانی جانشین برخوردار شدن مستضعفان از حقوق خویش گشت و تعریف مستضعف نیز از خود بیگانه شد. چراکه رژیم نیازمند پایگاه اجتماعی سازگار با استبداد وابسته، مستکبر پرور شد. چنانکه در حکومت رجائی، اقلیت صاحب امتیاز، 117 میلیارد تومان سود عاید کرد. دلار آن روز 3.4 برابر دلار امروز قدرت خرید داشت، بنابراین، در آن دوره، به دلار آن روز، 17 و به دلار امروز، 51 میلیارد دلار از ثروت کشور را این اقلیت صاحب شد.
این امر که جانبداران مستضعفان کیانند و دشمنان آنان چه کسانی هستند، از امرهای واقع مستمر و جهان شمول است و از موضوعهایی است که در کارنامه، بطور مداوم بدان پرداخته میشود. پس از کودتای خرداد 60، نقابها میافتند و آنها که استبداد وابسته را باز میسازند و در مقام مستکبر قرار میگیرند، ایران را به موضع زیرسلطه باز میگردانند و در سطح جهان، مردم ایران مستضعف برجا میمانند.
4. صورت جلسات شورای انقلاب میگویند که دولت به جا مانده از رﮊیم پهلوی، دولتی با خزانه خالی و با قرضه خارجی است. کارفرماییهای صنعتی نیز فاقد پول حتی در حد پرداخت دستمزدها هستند. بنیصدر پیشنهاد میکند دولت ورشکسته اعلان بگردد. بیکاران و راهپیماییهای همه روزه آنها و فقر همگانی از مسائلی هستند که حکومت و شورای انقلاب، باید حل کنند. نسل امروز هرگاه بخواهد وضعیت نسل آن روز را آنسان که بود درک کند، نه در تبلیغات بقایای آن رژیم که در وضعیت امروز خود باید بنگرد و بداند که پویاییهای فقر و نابرابری و بیکاری و تخریب طبیعت و نیروهای محرکه و… از پویاییهای نظام سلطهگر – زیرسلطه هستند. بنابراین، فقر و نابرابری و بیکاری و تخریب نیروهای محرکه و طبیعت … امروز، همان فقر و نابرابری و بیکاری و تخریب … آن روز هستند که، به ضرورت، بیشتر شدهاند.
پیشاروی فقر همه جانبه و بیکاری و نابرابری و تبعیضها، چه روشی باید بکاربرد؟ این پرسش دو پاسخ یافت:
یک پاسخ، پاسخ استبدادیان است: اینان، به تدریج که کار تصرف دولت را پیش میبردند، راهحل مشکل فقر را استفاده از آن، برای از آن خودکردن دولت میگرداندند. به استخدام درآوردن فقر و فقیران و استفاده از این دو در سرکوب نیروهای محرکه انقلاب و طولانی کردن جنگ، جنایتی تاریخی است که استبدادیان مرتکب آن میشدند. اینان همان جنایت را مرتکب شدند و میشوند که در جامعههای دیگر نیز استبدادیان، خصوص آنها که بانی استبداد فراگیر شدند، مرتکب شدهاند و میشوند. توجیهگر این جنایت،در همه جامعهها یکی است: «فقر انسان را چون موم در دست قدرت قرار میدهد و قدرت هر شکل بخواهد میتواند به او بدهد» و «مردم فقیر انقلاب نمیکنند».
پاسخ دوم را آنها میدادند و میدهند که با سقوط رژیم شاه، متوجه شدند که در عملی کردن اصول راهنمای انقلاب تأخیر شدهاست و خطر آن وجود دارد که استبداد بازسازی شود. در حقیقت، حقوق انسان و برخورداری هر شهروند از این حقوق و برابری جستن زنان و مردان در حقوق و رفع تبعیضها و نابرابریها، کاری نبود که انجام آن موکول به سقوط رژیم بگردد؛ کاری بود که باید پیشاپیش انجام میگرفت. ناچیز نشمردن فقر در فقر مالی و جریان فقرزدایی را جریان رهاشدن از موضع زیرسلطه دانستن، بازیافتن استقلال را بازیافتن موقعیت نه مسلط و نه زیرسلطه، دانستن کردن و آزادی را فعال شدن بمثابه حقوند و استعدادمند، شناختن و کردن، کاری بود که ایستادگان بر اصول راهنمای انقلاب، انجامش را برعهده گرفتند. کارنامه گزارش میکند رویارویی اینان را با استبدادیان و توضیح میدهد چرا گسترش مداوم فقر همه جانبه، افزایش میزان بیکاری و بیشترشدن نابرابریها و تبعیضها و تخریب نیروهای محرکه و طبیعت، حاصل راهحلی است که استبدادیان به اجرا گذاشتند؛
5. چهار امر واقع بالا و امرهای مستمر دیگری که در کارنامه به آنها پرداخته شدهاست، میگویند چرا نقش رهبری انقلاب تعیین کننده بوده و چرا شخص خمینی، موضوع تلاش دو طرف برای کشاندن او به طرف خود بودهاست. در حقیقت، در همه تحولها، حتی آنها که رهبری هدف مبارزه را «بدستآوردن قدرت، در اختیار نگاهداشتن قدرت و بکاربردن قدرت» تصورکردهاست، دو تمایل وجود یافتهاند. یکی در کار کشاندن رهبر به سرای قدرت و بستن در بروی او و دیگری در کار جلوگیری از زندانی شدن او در سر قدرت و برانگیختن او به وفای به عهد بودهاند. همواره، قدرتمدار بودن عقل رهبر کار تمایل اول و مستقل و آزاد بودن عقل او، کار تمایل دوم را آسان کردهاست. مقایسه مصدق و خمینی بس گویا است: تمایلی مصدق را بر میانگیخت که با امریکا و انگلیس کنار بیاید، از جمله، تأکید داشت پیشنهاد بانک بینالمللی را بپذیرد و مصدق نپذیرفت و تمایل دیگری، با او در ایستادن بر دو اصل استقلال و آزادی، همفکر و همراه بود و به نهضت ملی ایران وفادار ماند. در آنچه به خمینی مربوط میشود، بنابر اسناد:
5.1. در نوفل لوشاتو، تمایل ایستاده بر دو اصل استقلال و آزادی، بیست اصل بمثابه اصول راهنمای انقلاب به خمینی پیشنهاد کرد و خمینی که گرفتار دلهره به نتیجه نرسیدن انقلاب و ناگزیر شدن از ماندن در فرانسه بود، با نوزده اصل از بیست اصل آن موافقت کرد و خطاب به جهانیان اعلانشان کرد. او طرح سازمانی سازگار با این اصول، یعنی با شوراهای روستایی و شهری و استانی و کشوری نیز موافقت کرد. همزمان، طرح سازمانی دیگری، قدرت محور، توسط دکتر یزدی به او پیشنهاد شد. در خفا، با آن نیز موافقت کرد. تمایل او به قدرت، سبب شد که طرح دوم، درحدی که وضعیت انقلابی اجازه میداد، اجرا شود.
5.2. بنابر صورت جلسات شورای انقلاب، بر سر نقش خمینی، این دو تمایل، رویارو هستند:
● بنیصدر انتقاد میکند برای آنکه خمینی به خشونت آلوده نگردد و نماد معنویت بماند. در آن شوریا میگوید: به آقا گفتم شما را با هیتلر مقایسه میکنند. او اصرار میورزد که خمینی نباید مصدر خشونت بگردد؛ با تمرکز قدرت و وسیله تمرکز قدرت شدن «نهادهای انقلاب» مخالفت میکند. او با شورای انتخابی موافق است و اصرار دارد این شوریا تشکیل شود و…
● تمایل مقابل، در کار آناست که خمینی را نه مصدر بیم و امید که مصدر بیم بگرداند. شاهان مستبد را مصدر بیم و امید میدانستند؛ اما در مرحله تصرف قدرت، مصدر بیم بکار میآید. «قاضی باید مثل شمر قاطع باشد» (قول خمینی)، اعضای شوریا و وزیران باید منصوب او باشند، فرماندهی کل قوا با او است و به دستور او، سپاه و داده گاه انقلاب باید زیر نظر شورای انقلاب (= با رهبری حزب جمهوری اسلامی بدینخاطر که اکثریت شوریا با آنها بود) قرارگیرند. و…
5.3. کارنامه رفتار ایستادگان بر اصول راهنمای انقلاب ایران با خمینی را بطور مداوم گزارش میکند: تمام کوشش بعمل میآید تا مگر او در سرای قدرت زندانی نگردد و به عهد خود با انقلاب ایران که در حضور جهانیان بسته بود، وفا کند. بنابر اصل غلط تقدم مصلحت بر حق و حقیقت، برای اینکه او رشته عهد خویش را یکسره نگلسد، رفتار این گروه با او را، تا زمانی، مصلحت تعیین میکرد. خواننده کارنامه میتواند، به روشنی، دو روش را تشخیص بدهد که با هم عمل میشدند: یکی، نقد نظرها و موضعگیریهای و اقدامهای خمینی (وزارت ارشاد رژیم در دو جلد این نقدها را با عنوان خط مخالفت و تضاد با امام خمینی منتشر کردهاست)، بخصوص در مورد گروگانگیری، جنگ، حکومت رجائی، مجلس، قوه قضائی، نهادهای انقلاب که بنیصدر قصد انحلال آنها را داشت. این روش حاصل ورود به ابتلیا بود. فرآورده کشاندن خمینی به آزمایش و ناگزیر کردنش به آشکارکردن درون خویش بود؛ کاری که باید پیش از انقلاب انجام میگرفت و با تأخیر بسیار، با انتشار کارنامه، آغاز گرفت. دیگری، راه آمدن با او و موافقت کردن با او تا جایی که ممکن است تا مگر او یکسره نبرد و خود را به تمایل جانبدار «استبداد صالح» نسپرد. از زمانی، بطور مشخص از زمستان 1359 ببعد، به یمن نقد اصل غلط، مصلحت رها میشود و سنجش قول و عمل به حق و تنظیم رابطه با حق در کار میآید. هنوز، در نامهها به خمینی این روش صریحتر بکار میرود.
اما آنها که قدرت را هدف و روش کرده بودند و در کار تصرف دولت به هر قیمت بودند و کودتای خزنده را به پیش میبردند، بناشان بر زندانی کردن خمینی در سرای قدرت بود. دست او را به هر خیانت و جنایت و فسادی میآلودند تا که راه به پیش و پس نیابد: از تشکیل حکومت و سپس و اعدامها و خود را فرمانده کل قوا خواندن و دستور سرکوب صادر کردن و تشکیل«نهادهای انقلاب»، تا گروگانگیری و اجازه تقلب در انتخابات مجلس دادن و از آن، تا تجاوزهای مستمر به قانون اساسی و تعطیل دانشگاه و تشکیل کمیته انقلاب فرهنگی و … تا تحمیل حکومت رجایی و سازش بر سر گروگانها با گروه ریگان – بوش (اکتبر سورپرایز) و قرارداد الجزایر و کودتای خرداد 60 با هدف ادامه دادن به جنگ و معاملههای پنهانی (ایران گیتها) و از آن تا سرکشیدن جام زهر شکست و دم زدن از ولایت مطلقه فقیه و دستور بازنگری در قانون اساسی و دستور کشتار زندانیان سیاسی محاکمه و محکوم شده.
چرا وفاداران به اصول راهنمای انقلاب و جانبدار برخورداری ایرانیان از حقوق انسان و حقوق شهروندی نتوانستند مانع از رفتن خمینی به سرای قدرت و زندانی شدنش درآن بگردند؟ دو دسته دلایل و عوامل میگویند چرا تا رفتن شاه، محل عمل خمینی نمایندگی از مردم بود و پس از آن، محل عمل او سرای قدرت شد:
● زیرا، انقلاب بمعنای برخورداری از حقوق انجام نگرفته بود و کاستیهای انقلاب برجا بودند -این کاستیها در کتاب انقلاب شناسایی شدهاند -؛ زیرا، دفاتر همآهنگی مردم با رئیس جمهوری که، بطور خودجوش تشکیل شده بودند، هنوز سازمانی پایدار از حقوندان توانا به ایفای نقش الگو در جامعه، نگشته بودند؛ زیرا هستهای که از بنیصدر و دوستان او تشکیل بود، به این مهم نپرداخته بود؛ زیرا بنابر مصلحت، بر سر حق ایستادگی نشده بود؛ زیرا تا کودتای خرداد 60، خمینی 75 بار قانون اساسی را نقضکرده بود، از جمله، با نصب رئیس و دادستان دیوان کشور بر خلاف قانون اساسی و با تحمیل مجلسی که 70 درصد انتخاباتش قلابی بود و با تحمیل نخستوزیر و وزیران و با…، با این تجاوزها مخالفت قاطع بعمل نیامده بود. کارنامه گزارش میکند چگونگی تصحیح این اشتباهها را. تصحیح اشتباه و اتخاذ روش درخور، کار خمینی را به جایی رساند که در 25 خرداد 1360، گفت: «35 میلیون بگویند بله من میگویم نه». بدینسان، او از نماد اصول راهنمای انقلاب و اجماع مردم ایران به نماد زور، یکی در برابر همه، سقوط کرد. روشی که به یمن نقد اصلاح شد میگوید: هرگاه از نخست ، بنابر ابتلیا میشد و روش صحیح بکار میرفت، انقلاب میتوانست، پیش از سقوط شاه، در آنچه به حقوق و تنظیم رابطهها با حقوق مربوط میشود، دستکم، در سطح بخشی از نیروهای محرکه جامعه انجام گیرد و با سقوط رژیم شاه، دستگاههای اداری و نظامی بر پایه استقلال و آزادی تجدید سازمان بگردند و بازسازی استبداد را غیر ممکن بگردد.
● در سطح سازمانهای سیاسی، لنینزدگی فراگیر بود. اغلب سازمانهای سیاسی به دو «اصل» او عمل میکردند: یکی، هدف مبارزه سیاسی، تصرف قدرت و حفظ و بکاربردن آن است و دیگری، مهم نیست انقلاب را چه کسانی میکنند، مهم ایناست که چه کسانی عنان آن را به دست میگیرند. بنابراین، گروهایی مسلحانه و گروهایی غیر مسلحانه، در تقلای «رسیدن به قدرت» و بدست آوردن عنان انقلاب بودند. نقش این دو گروه نیز در کارنامه، بطور مداوم نقد میشود و به آنها هشدار داده میشود. شگفتا! با چه لجاجتی چشم و گوش بر واقعیت میبستند!
مطالعه بالینی که منتخب اول تاریخ ایران، به آن، کارنامه نام داد، این هشدار همواره صادق را در بردارد: گروههایی که اختیار از کف میدهند و به مدار نزاع برسر قدرت وارد و یا کشانده میشوند و مدار بر روی آنها بسته میگردد. با قربانی کردن خود، وسیله بازسازی استبداد وابسته میگردند.
قدرتمداران در حال تصرف دولت نتوانستند ایستادگان بر اصول استقلال و آزادی را به درون مدار نزاع بر سر قدرت بکشانند. جبهه داخلی که جبهه جنگ با قوای مسلح صدام، در مقایسه با آن، بس کوچک مینماید، جبههای شد که، در آن، ایستادگان بر حق، از موضع حقطلبی، با مثلث زورپرست، رویارو شدند. کارنامه گزارش روز به روز این دو جنگ را می دهد و تا بخواهی شگفت است. جنگ با قوای متجاوز، در خرداد 60، میتوانست با پیروزی به پایان رسد. اما خائنانی که کودتا کردند، این پیروزی را نیز از مردم ایران و نیروهای مسلح و فرمانده آنها دزدیدند. و جهاد در جبهه داخلی، از موضع حقوق ذاتی حیات، نه آسان است و نه زود پایان مییابد. ایستادگی بدون تزلزل بر حق و تن ندادن به کشانده شدن به مدار نزاع برسر قدرت است که نوید میدهد، ایران، سرزمینی که اندیشه استقلال و آزادی در آن بالیدهاست، وطن حقوندان میگردد و الگو برای جهانیان میشود:
6. جنگ در دو جبهه: در جبهه داخلی، استبدادیان تعرض همه جانبه خود را شروع کرده بودند. از سقوط رژیم شاه تا روز حمله قوای عراق به ایران، اینان، بدست خمینی، این مواضع را به تصرف کرده بودند:
● ستون پایههای جدید قدرت (سپاه انقلاب و دادگاه انقلاب و کمیتهها و وسائل ارتباط جمعی و بنیاد مستضعفان و اوقاف و تأسیس نمازهای جمعه و…)؛
● گروگانگیری و قراردادن کشور تحت منگنه قدرتهای خارجی، در واقع، بازگرداندن ایران به ساختار منطقهای و جهانی نظام سلطهگر -زیرسلطه؛
● تصویب قانون اساسی که، در آن، هم ولایت فقیه در سطح نظارت گنجانده شد و هم هر حقی، از استقلال و آزادی و حقوق دیگر، به قید «موازین اسلام» مقید گشت؛
● تعطیل دانشگاهها با هدف «محروم کردن رئیس جمهوری از پایگاه مردمی خویش» (برابر نوار آیت)؛
● به انحصار درآوردن وسائل ارتباط جمعی هنوز کامل نشده بود اما ملاتاریا در کار کامل کردن آن بود؛
● تصرف مقامهای کلیدی توسط «مکتبی»ها با شعار تقدم مکتب بر علم؛
● سپردن واردات و صادرات به سودبران از نظام جدید و اسباب چینی برای مهار کامل بازارهای ایران. و
● اشغال سه قوه قضائی و قانونگذاری و مجریه منهای مقام ریاست جمهوری.
جبهه جنگ دین با علم و دین با حقوق و دین با دموکراسی و دولت با مردم را نیز گشوده بودند. قدرت ایجاب میکرد که اسلام فیضیه نیز در «اسلام بی یال و دم و اشکم» از خود بیگانه بگردد و تعریف مستضعف تغییر کند و مردمی که در جریان انقلاب دانا و هوشمند و رهبر شمرده میشدند، اینک عنوان عوام نادان را بازیابند.
آن زمان، ملایانِ مسحور قدرت دم از تأسیس «سلسله روحانیت» و «دیکتاتوری ملاتاریا» میزدند. پیش از آنکه خمینی دم از ولایت مطلقه فقیه بزند، از «بسط ید ولیامر بر جان و مال و ناموس مردم» و تقدم حکومت ولیفقیه بر احکام دین صحبت میکردند. مهمتر از همه اینکه گروگانگیری به آنها آموخته بود چگونه میتوانند، با محور سیاست داخلی و خارجی کردن قدرت بیگانه، مردم ایران را به گروگان بگیرند. بدینخاطر بود که جنگ را نعمت خواندند و از آن روز تا امروز، کشور را در حلقه آتش و گرفتار جنگها نگاه داشتهاند؛ بدینسان بود که قدرتهای خارجی، با تحمیل جنگ و تحریم اقتصادی و… دستیار ملاتاریا در بند اسارت نگاهداشتن مردم ایران شدند.
بدینقرار، وقتی بنیصدر نامزد ریاست جمهوری شد، دولت به تصرف «ملاتاریا» درآمده بود. هستهای که چاره را در مقاومت میدید، نامزد ریاست جمهوری شدن بنیصدر را شرط جلوگیری از استقرار استبداد وابسته بطریق قانونی دانست. خود او امیدوار بود به یمن حضور مردم در صحنه، دولت را از تصرف استبدادیان خارج سازد. بدینخاطر بود که به زبان و قلم، مردم کشور را از بازسازی استبداد وابسته آگاه میکرد و روشهای پیشگیری از آن را، به شهادت کارنامه، خود بکار میبرد و از مردم نیز میخواست آنها نیز بکاربرند.
جبهه داخلی بیش از حد تصور گسترده بود. تصرف شدهها که باید از تصرف استبدادیان خارج میشدند، بکنار، هر چهار بعد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی پهنای رویایی حق با قدرت بودند:
1. بازگرداندن ایران به موضع نه مسلط و نه زیرسلطه، مستقل و آزاد، یکی از مهمترین عرصههای مبارزه بود و همچنان هست. استبدادیان میدانستند و میدانند که بدون جا پیداکردن در ساختار منطقهای و جهانی نظام سلطهگر – زیرسلطه، رژیم آنها، رﮊیم تک پایهای محکوم به سقوط میشود. در کارنامه 22 اسفند 1358، خواننده میخواند که مهندس بازرگان و دکتر سحابی نزد رئیس جمهوری رفته و به او گفتهاند: برنامه امریکا است که دارند انجام میدهند. اگر مقاومت شما نبود، تا حالا انجام شده بود. راستی ایناست که بدون در نظرگرفتن روابط و سازشهای پنهانی (اکتبر سورپرایز و ایران گیتها و…) و نیاز استبدادیان به بازگشت به نظامهای کشوری و منطقهای و جهانی سلطهگر – زیرسلطه، شناسایی وضعیت آن روز، شناسایی تاریخ آنسان که روی دادهاست، نخواهد شد. بدینخاطر بود که خمینی به ارتباط مستقیم با امریکا و روسیه بسنده نمیکرد (تعیین یک روحانی برای ارتباط با سلیوان، واپسین سفیر امریکا در ایران، گسیل صادق طباطبائی به آلمان برای گفتگو با طرف امریکایی بر سر گروگانها، فرستادن نماینده به روسیه و…)؛ او و دستیاران او اصرار بر دراختیارگرفتن وزارت خارجه نیز داشتند. بدینسان بود که ایران دو دستگاه برای تنظیم رابطه با کشورهای جهان پیدا کرد و در بازنگری قانون اساسی، تعیین سیاست خارجی نیز با «رهبر» شد؛
2. جنگ خود نیز میدان مبارزه بود: بمحض اینکه قوای صدام زمینگیرشدند، استبدادیان «نصف کشور از دست برود بهتر از آن است که بنیصدر پیروز بشود» (حسین خمینی در مصاحبه با انقلاب اسلامی این گفته گویندگان قدرت پرست و ایران ستیز را بازگو کرد)، را رویه خود کردن. در حقیقت، این رویه، سازش پنهانی را میپوشاند که آنها با ریگان و بوش انجام داده بودند. هرگاه بنیصدر این سازش را امضاء نمیکرد، باید حذف میشد. افزون براین، نسل انقلاب نیز مزاحم استبدادیان بود و باید حذف میشد. این واقعیتها را کارنامه به مردم گوشزد میکرد. چون دیدند جنگ دارد پایان میپذیرد و باوجود جبهه جنگ داخلی گسترده، کار ارتش ایران، بنابر قول، سران هشت کشور عضو کنفرانس اسلامی، «نه حماسه که معجزه بود»، ممانعت از آمدن هیأت کنفرانس عدم تعهد و شتاب در کودتا را به خمینی قبولاندند. از آن پس، با انگلستان و امریکا و اسرائیل، در طولانی کردن جنگ، هم سود شدند. در طول جنگ، ارتش ضعیف و سپاه نیروی مسلح اول شد. حالا دیگر تمام کردن جنگ در شکست، وسیله تصرف کامل دولت شد: باید ایران در جنگ شکست بخورد تا میانه روها، دولت را دراختیار بگیرند؛
3. بازگشت به نظام سلطهگر – زیرسلطه، بدون اقتصاد مصرف و رانت محور، بنابراین، وابسته ممکن نبود. بدینخاطر، اقتصاد نیز میدان مبارزه با استبدادیان شد و همچنان هست. تغییر ساختار بودجه و تغییر ساختار واردات و تغییر ساختار اعتبارات بانکی و تغییر رابطه ریال با دلار که به دلار نقشها، از جمله، در بودجه دولت میدهد و ریال را، از جمله، وسیله جریان سرمایهها از داخل به خارج میکند و جانشین کردن توزیع برابرتر درآمدها با توزیع نابرابر درآمدها و ایجاد زمینه برای پیدایش و رشد انگلی مافیاها مالی و سپس نظامی – مالی، بنابراین، پایان بخشیدن به تدابیری که برای تغییر اقتصاد مصرف و رانت محور به اقتصاد تولید محور به اجرا گذاشته شده بودند، اینهمه را استبدادیان تصدی میکردند. کارنامه به خواننده امروز خود امکان میدهد شدت این جنگ را برآورد کند و در یابد چرا همچنان شدت دارد؛ امروز میبیند که آن روز حق با بنیصدر بود: در کشور در موضع زیرسلطه، بدون اقتصاد مصرف و رانت محور، استبداد وابسته بازسازی نمیشد؛
4. دستیافتن بردستگاه بانکی، به خصوص، بانک مرکزی و وزارت نفت، هدف اول رانتخواران حامیان آنها در دولت است. بدینخاطر بود که برای تغییر رئیس بانک مرکزی و تبدیل این بانک به بانکی که اکنون هست و نقشها که اینک دارد، لایحهای به مجلس بردند با عنوان «لغو فرامین همایونی»! بدینخاطر بود که، در عمل، تعیین وزیر نفت به «رهبر» اختصاص یافت و گروهها مستقر در سرای دولت، از نفت و ارز سهم یافتند و بیشترین ارز در دست «خصولتی» قرار گرفت و…؛
5. ملاتاریا به گرفتن و محکوم کردن فعالان بسنده نمیکرد؛ «شکار انسان» را نیز رویه کردهبود: هر هفته، 1200 عمل مسلحانه برضد گروههای سیاسی و اعضای آنها، انجام میگرفت. در واپسین روز، روزی پیش از آنکه خمینی و دستیاران او مرحله آخر کودتای خزنده را بعمل درآورند، او از بنیصدر خواست هشت گروه سیاسی را محکوم کند. بنابر طرح محرمانه، قرار بر حزب واحد مأمور مهار جامعه بود. بعد از کودتای خرداد 60، هاشمی رفسنجانی مدعی شد که هرجا انقلاب شده، حزب واحد تصدی دولت را در دست گرفتهاست. اما این حزب خود مزاحم از کار درآمد و با پیشنهاد سران آن، به دستور خمینی منحل شد. نقش آن را حزب سیاسی مسلح، یعنی سپاه پاسداران برعهده گرفتهاست. خواننده امروز، هشدار نسبت به این خطر را در کارنامه مییابد و در مییابد چرا جنگ بر سر کثرتگرایی و دو حق از حقوق انسان و حقوق شهروندی او، یکی حق اختلاف و دیگری حق اشتراک، جنگی سخت بود و هست و باید در آن پیروز شد تاکه مردم سالاری استقرار بجوید؛
6. مبارزه با سانسور و تفتیش عقاید و ایستادگی در برابر به انحصار درآمدن وسائل ارتباط جمعی، اجتنابناپذیر بود. واپسین صحنه تا کودتای خرداد 60، صحنه توقیف فلهای روزنامههایی بود که به انحصار در نیامده بودند. در دوران شاه، بنیصدر تمامی انواع سانسورها را یافت و در کتاب تعمیم امامت و مبارزه با سانسور، در اختیار نسل آن روز قرارداد. در روزهای اول بعد از سقوط رژیم شاه، روزنامهای تحقیق در باره سانسور را انتشار نیز داد. از هدفهای روزنامه انقلاب اسلامی، یکی مبارزه با سانسور بود و هست. در حال حاضر که وسائل ارتباط جمعی گسترشی یافتهاند که آن روز، نداشتند، تولید انبوه «خبر دروغ» (نظر و قول و داده و اطلاع دروغ) و انتشار آنها، جامعهها را گرفتار گیجی کردهاست، جریان آزاد اندیشهها و دانشها و هنرها و دادهها و اطلاعها بیشتر از آن روز اهمیت دارد. جنگ بر سر جریان آزاد اندیشه و… جنگی بس سخت بود و امروز سختتر است. کارنامه گزارش میکند روشهایی را که در این جنگ بکار رفتهاند. آن روشها، همچنان بکار میروند. بدینخاطر است که جریان آزاد اندیشهها و… بطور کامل قطع نشدهاست و این امید هست که این جریان آزادی کامل خود را بازیابد؛
7. دانشگاهها بطور خاص و علم بطور عام هم از صحنههای بزرگ جنگ داخلی بود. تقدم مکتب بر علم و تخصص که استبدادیان رویه کردند، تنها بکار تصرف مقامهای کلیدی توسط کم دانشها نمیآمد، وسیله توجیه «اسلامیکردن دانشگاه و دانشهای اجتماعی» نیز بود. مهمتر از آن، کاربردی که به علم و فن باید داد، نیز مایه نزاع بود. کاربردی که رژیم هم اکنون به دانش و فن میدهد هماناست که قدرت به این دو نیروی محرکه میدهد: ترکیب با زور و پول و دیگر نیروهای محرکه و بکاربردن ترکیب در تخریب.
پس از انتخابات ریاست جمهوری، «محروم کردن رئیس جمهوری از پایگاه خود»، (بنابر «نوار آیت»)، بنابراین، تعطیل دانشگاهها، به بهانه انقلاب فرهنگی در دستور کار قرارگرفت. تقسیم دانشگاهیان و مردم کشور به مکتبی و نیمه مکتبی و بیتفاوت و ضد مکتبی و ضرورت تصفیه دانشگاهها از ضد مکتبی، دستآویز استبدادیان در تعطیل دانشگاه بود. از اینرو، جنگ بر سر دانشگاه و علم و رابطه این دو با دین، یکی دیگر از جنگهای سخت شد. بحث آزاد را هم تعطیل کردند زیرا میدانستند شکست قطعی خواهند خورد. چرا که علم و دین دو کارکرد دارند و یکی نمیتواند جانشین دیگری بگردد. در حقیقت، علم تا با زور یا حق و فن و پول و … ترکیب نشود، کاربرد پیدا نمیکند و کار دین توجیه بکار بردن این یا آن ترکیب است.
پس از آنکه بدستور خمینی دانشگاهها را تعطیل کردند و «شورای انقلاب فرهنگی» را تشکیل دادند – تا کودتا، بنیصدر مانع عمل آن شد زیرا تشکیلش و مأموریتش خلاف قانون اساسی بود -، در مقام گریز از بار مسئولیت سنگین آن، باوجود سندی که «نوار آیت» بود، دروغی ساختند – این دروغ در داخل کشور ساخته شد از اینرو از آن اطلاع حاصل و بدان پرداخته شد – که بنابرآن، دانشگاهها با موافقت رئیس جمهوری تعطیل شدهاند. نوار دوم آیت که میگفت طرح تعطیل دانشگاه شکست خورد و «بنیصدر موفق شد سوار موج بشود»؛ این بار طرحی ریختهایم که پدر بنیصدر هم حریف آن نمیشود. این بود که فرصت برای شکست استبدادیان در جنگ برضد دانشگاه و علم مغتنم شمرده شد و نه تنها در کارنامه این دروغ – ولو باوجود نوارها بدان نیاز نبود-، بلکه سمینار دانشگاه ترتیب داده شد و، در آن، بنیصدر ماجرای تعطیل دانشگاهها را به تفصیل بازگفت و تلاش خویش را در جلوگیری از آن شرح داد؛
8. دستگاه قضائی در حکومت بازرگان تصفیه شد و سرانجام، کشور یک دستگاه قضائی سالم یافت. در بیرون آن، بر وفق طرح محرمانه، «دادگاه انقلاب» با صفت «موقت» تشکیل شد. وقتی قانون اساسی به اجرا گذاشته شد، رئیس جمهوری برآن شد این «دادگاه» را تعطیل کند. آقای خمینی مخالفت کرد. نه تنها این «دادگاه» دائمی شد، بلکه قوه قضائی نیز به انحصار درآمد و وظیفهاش که دادن حق به حقدار است، «حفظ نظام» شد. برخلاف قانون اساسی، خمینی رئیس و دادستان کل دیوان کشور را منصوب کرد و رئیس منصوب به تبدیل قوه قضائی به دستگاه سرکوب مشغول شد. بر رئیس جمهوری، ستونپایههای استبداد فراگیر شناخته بودند و او میدانست که قوه قضائی یکی از این ستون پایهها و در شمار مهمترینها است. بدینخاطر، در کارنامه به قوه قضائی و عامل سلب امنیت گشتن و ستونپایه استبداد وابسته شدنش مرتب پرداخته میشود. امنیت قضائی برای مردمی که همواره از منزلت محروم بودهاند، واجد بیشترین اهمیت است. از اینرو، جنگ بر سر استقلال آن، جنگی سخت بود. امروز این جنگ سختتر است چرا که رژیم نهادهای خود را پابرجا کردهاست؛
9. این واقعیت که مجلس وسیله کودتا شد، یادآور مجبورکردن نمایندگان مجلس پنجم توسط رضاخان به پایاندادن به سلطنت قاجار، برخلاف قانون اساسی، است. رضاخان کودتا کرده بود و یک کودتاچی بود که نمایندگان را ناگزیر میکرد برابر حکم او رأی بدهند و خمینی موقعیت خود را از جنبش همگانی مردم ایران، داشت و مرجع تقلید بود و نه یک افسر قزاق، با اینحال، او نیز، اصول راهنمای انقلاب و قانون اساسی که خود رأی دادن به آن را واجب شرعی خوانده بود را زیرپا گذاشت و با تحمیل مجلس قلابی، آنرا وسیله اجرای طرح کودتای خزنده کرد؛ بنابر یادداشتهای هاشمی رفسنجانی، او به مجلس دستورداد کار بنیصدر را تمام کند. بدینسان، امر واقعی که وسیله کودتا شدن مجلس است، شکل جدیدی به خود گرفت. در کارنامه و در نامهها به خمینی، مجلس ضعیف مجلسی خوانده میشود که آلت فعل است و به دستور عمل میکند و مجلس قوی مجلسی برآمده از رأی واقعی مردم، بنابراین، مستقل و آزاد و حافظ قانون اساسی و حقوق شهروندان و مانع پیدایش گرایش به استبداد توسط قوه مجریه، توصیف میشود. خمینی مجلس را «بالاتر از همه» خواند، نه برای آنکه بدان اهمیت بدهد، بلکه برای اینکه آلت فعل خود برضد رئیس جمهوری بگرداند و گرداند. او نیز میدانست ولایت مطلقه فقیه بدون مجلسی که نقشی بیشتر از آلت فعل نداشته باشد، استقرار نمییابد. این شد که با نقد روش و اتخاذ روش صحیح، جنگ برسر مجلس دست نشانده، جنگی شدید شد. امروز که مجلس نقش آلت فعل را هم، جز در موارد اضطراری (تصویب قرارداد وین در 20 دقیقه!) ندارد، نه تنها آن جنگ ادامه دارد، بلکه نسل امروز، به اهمیت پیروزی در این جنگ بیشتر پی میبرد.
10. وجود احزاب و سازمانهای متعدد ترجمان اصل کثرت آراء، با استبداد آنهم از نوع وابسته نمیخواند چه رسد به استبداد فراگیر. در استبداد فراگیر، یک حزب بمثابه وسیلهای از وسائل مهار جامعه، حق حیات ندارد. بدینخاطر بود که احزاب و سازمانهای سیاسی نیز باید تعطیل میشدند. برابر طرح محرمانه، نظام تک حزبی باید برقرار میشد. تنگ کردن عرصه بر سازمانها و احزاب سیاسی، همه روزه بود و معارضه خمینی با احزاب وسازمانها، هر روز، آشکارتر میشود. بدینسان، بر سرسازمانها و حزبهای سیاسی نیز جنگ درگرفت. خمینی تا آنجا پیش رفت که در 25 خرداد 60، گفت: «جبهه ملی از امروز، مرتد است». در واپسین پیام توسط برادر زاده او، از بنیصدر خواسته بود هشت سازمان و حزب سیاسی را محکوم کند.
در روزهای پس از سقوط رژیم شاه، بوی استقرار «فاشیسم مذهبی» به مشام میرسید. بنیصدر، خطر را احساس کرد و از نمایندگان احزاب و سازمانهای چپ دعوت کرد در جلسهای برای چاره اندیشی، شرکت کنند. دو تن بیش نیامدند. توسط آن دو تن، به همه آنها هشدار داد که بنای استبداد بنام دین، در حال ساخته شدن است. هرگاه تقلا برای تصرف قدرت را که بدان توانا نمیشوید، رها نکنید و در دفاع از استقلال و آزادی متحد نگردید، زود است که استبدادیان شما را به قصابخانه خواهند سپرد. واپسین کوشش او ایجاد جبهه وسیع در بهار 60 نیز بجایی نرسید و آمد بر سر احزاب و سازمانهای سیاسی، آنچه آمد.
بدینترتیب بود که دفاع از سازمانها و احزاب سیاسی برعهده رئیس جمهوری شد. در کارنامه، یکی از صحنههای جنگ داخلی، صحنه جنگ بر سر سازمانها و احزاب سیاسی است. این جنگ همچنان ادامه دارد بی آنکه سازمانها و احزاب سیاسی نقش موضوع جنگ بودن را رها کنند!؟؛
11. «نهادهای انقلاب» که صفت «موقت» میداشتند و با تصویب و اجرای قانون اساسی، باید منحل میشدند، هم موضوع و صحنهای از صحنههای جنگ بود. تمرکز قدرت و وسیله این تمرکز شدن این سازمانها، از امرهایی است که بطور مداوم، در کارنامه به آن پرداخته شدهاست. میدانیم که هم در اجرای طرح امریکایی گروگانگیری و هم در ایفای نقش «بازوی نظامی» خمینی و هم در کودتای خرداد 60 و هم از آن زمان تا این زمان، «نهادها»، بخصوص سپاه و دادگاه انقلاب، بمثابه وسیله، نقش اول را برعهده داشتهاند.
انقلاب که تغییر ساختارها با هدف ناممکن کردن بازسازی استبداد وابستهاست، انجام نگرفت و در عوض، ستونپایههای جدید ساخته و بر ستونپایههای پیشین افزوده شدند. شگفتا! انقلابی که، در آن، گل بر گلوله پیروز شد، اینک، پاسداری از آن نه کاری شد که تغییر ساختارها است، بلکه کاری گشت که تشکیل «نهادهای انقلاب» و سپردن پاسداری انقلاب به آنها است. چرا؟ زیرا استبداد جدید بدون ایجاد ستون پایههای جدید، بناکردنی نبود و استبداد فراگیر نیاز قطعی به این ستون پایهها دارد. کتاب غائله چهارده اسفند در 1000 صفحه، نه تنها سندی ماندگار از تبدیل قوه قضایی به آلت فعل استبدادیان است، بلکه گویای نقش این ستون پایهها در کودتای خزندهای است که واپسین مرحله آن، در خرداد 1360 انجام گرفت. در حال حاضر، این ستون پایهها در جنگ با مردم ایرانند؛
12. ارتش بطریق اولی صحنه جنگ بود: ترس از کودتایی نظیر کودتای 28 مرداد، توجیهگر تأسیس سپاه بود. بنابر صورت جلسههای شورای انقلاب، «نیاز انقلاب به بازوی نظامی» نیز علت دومی شد. سران ارتش موضوع تصفیههای هرچه وسیعتر شدند و دستگیری و زندانی کردن افسران، کار همه روز بود. کودتای نوژه دستآویز آوردن طرح انحلال ارتش از سوی رهبری حزب جمهوری اسلامی به شورای انقلاب شد. مخالفت قاطع رئیس جمهوری مانع از انحلال ارتش شد. باوجود این، دادگاه انقلاب و سپاه را به جان ارتش انداختند. وقتی عراق به ایران حمله کرد، افسران و درجهداران لشگر خوزستان درزندان بودند. در طول جنگ نیز شعار این بود: «ما آن پیروزی را که با این ارتش بدست آید نمیخواهیم»، تضعیف روحیه نظامیان کار روزانه استبدادیان بود. هم برای جلوگیری از پیروزی در جنگ و هم برای کودتا. سازش پنهانی (اکتبر سورپرایز) این امر را ناگزیر میکرد .
بدینسان، عراق وقتی به ایران حمله کرد که ارتش ایران متلاشی بود. تجدید سازمان ارتش زیر ضربات دو دشمن، یکی داخلی و دیگری خارجی و پرکردن خلاء اسلحه و مهمات، با آفریدههای راهبردی و کاربردی ارتشیان و دست بالا را پیدا کردن در جنگ، ایناست آن رویداد که سران هشت کشور مسلمان، معجزهاش خواندند. یک دلیل از دلایل کودتا در خرداد 60، این معجزه بود. از جمله به دلیل نیاز ملاتاریا به ضعیف کردن ارتش و تمامکردن جنگ در شکست، او با انگلستان و امریکا و اسرائیل در ادامه جنگ، همسود شد؛
13. شهروند باید حقوند و فعال باشد، یا تکلیفمند و مطیع باشد، بسا صحنه اصلی جنگ داخلی بود. فیلسوفان واضع «ولایت مطلقه» و روحانیان مسیحی که این «ولایت» را از آن پاپ شناختند و بساط ولایت مطلقه پاپ را گستردند، بنا را بر این پایه ساختهاند که جمهور مردم از خود رأی ندارند و به گوسفند میمانند و چوپان چوب بدست میباید که گله را از گزند گرگان حفظ کند. فقدان اسلحه و مهمات لازم، فرصتی ایجاد کرد تا رئیس جمهوری، همه روز، از استعدادهای انسان و خلاقیت او و اهمیت وجدان به حقوق و به خود بمثابه دارنده مجموعهای از استعدادها و ضرورت حضور فعال مردم در صحنه، سخن بگوید. تکرار کنم که فعال شدن افراد نیروهای مسلح در جبههها و ابتکارها و ابداعها آفریدههای راهبردی و کاربردی آنان خلاء کمبود اسلحه و مهمات را پرکرد و سرنوشت جنگ را تغییر داد. پس از یک دوران طولانی که، در آن، به ایرانیان میقبولاندند توان ابتکار نیز ندارند، اینک ایرانیان خویشتن را بمثابه خلاق، کشف میکردند. وقتی این قسمت از کارنامه با کارهای این زمان متفکران غرب مقایسه شود که این روزها چاره را در وجدان انسان به حقوق و خلاقیت خود میدانند، مشاهده میشود که، نزدیک به نیم قرن پیش، در ایران آن روز، وجدان به حقوق و استعدادهای خویش، به بوته تجربه نیز سپرده شدهاست. کشف خود بمثابه خلاق است که توضیح میدهد چسان مبارزه مستمر ایرانیان با دیکتاتوری ملاتاریا و ناتوان شدن ملاتاریا از استقرار استبداد فراگیر، از جمله حاصل فعال و خلاق شدن ایرانیان و جنگ سرنوشت در تمامی جبههها بود و هست؛
14. امرهای بالا و امرهایی که در زیر فهرست میشوند، خواننده را از این واقعیت آگاه میکند که ولایت مطلقه فقیه، طرح استبداد فراگیر است. بنابراین، میباید تمامی ستونپایههای این استبداد ساخته میشدند. استبدادیان به این کار موفق نشدند. چرا که به یمن روشی که کارنامه آن را به ایرانیان میشناساند و در جنگها بکار رفتهاند و میرود، ملاتاریا از بنای استبداد فراگیر ناتوان شد. این جنگ ادامه دارد تا برخورداری ایرانیان از حقوق پنجگانه و به اجرا درآمدن قانون اساسی برپایه حقوق پنجگانه. پیشنهادکنندگان این قانون تردید ندارند که جبهه جنگها را تا پیروزی ترک نخواهند گفت.
نقد دین، دین بمثابه بیان قدرت و جعل ولایت فقیه در آن و هشدار نسبت به این واقعیت که قدرت، دین را از خود بیگانه میکند، روشی است که نخست در کارنامه بکار رفتهاست. این روش، از آن پس، بطور مداوم، بکار میرود. بدینسان بود که اسلام خود نیز عرصه جنگ شد. استبداد بنام دین و بدون اختیار انحصاری بر دین، ناممکن است. از اینرو، در کارنامه، امر مهمی که هنوز هم از آن غفلت میشود، مرتب خاطرنشان میشود: تمرکز قدرت و وسیله توجیه قدرت شدن دین، سبب از خود بیگانه شدن دین توسط قدرت میگردد و کار را به جایی میرساند که «اسلام بی یال و دم و اشکم میشود». مقایسه خمینی با لنین (ولایت مطلقه فقیه با دیکتاتوری پرولتاریا با تصدی «حزب پیشآهنگ طبقه کارگر» بنابر تعریف لنین و اعلان اصول راهنما پیش از انقلاب و بلااجرا گذاردن آنها بعد از زمامدار شدن و…) و تشریح نقش «رهبر» در از خود بیگانه گرداندن مداوم دین و مرام، در کارنامه انجام میگرفت.
بدینسان، در جنگ بر سر استبداد فراگیر، پیروزی نسبی بدست آمد؛ در روسیه، استالین موفق به ایجاد استبداد فراگیر گشت و در ایران، نه خمینی و نه جانشین او به این کار توانا شدند. کامل کردن این پیروزی تحقق مییابد با از میان برداشتن استبداد فراگیر؛
15. از امرهای واقع مستمر، یکی نگاهداشتن کشور در مهلکه تجزیه است. «اقلیتهای قومی» همواره وسیله استبدادیان در توجیه استبداد بمثابه حافظ وحدت کشور بودهاند. در ایران دوران جنگ، «اقلیتهای قومی» از دو سو تحریک میشدند: خمینی و دستیاران او؛ خمینی حتی حاضر نبود، در ازای زمین گذاشتن اسلحه، تأمین بدهد و رژیم صدام و قدرتهای بیگانه. امریکا و انگلیس و استبدادهای وابسته منطقه صدام را به حمله به ایران برانگیخته بودند. آتشبیار جنگ شدن در کردستان، پیش از حمله عراق به ایران، هدفی جز این نداشت که حمله قوای صدام به ایران با موفقیت کامل روبرو شود. در زمان جنگ نیز بخشی از قوای ایران در کردستان، گرفتار بود.
دانستنی است که «پوتینهای خود را از پا در نیاورید تا…» نیز دروغی نبود که در ایران ساخته شده باشد. زیرا روشی که یافتن تناقضهای دروغ است، بکار میرفت و بکار میرود. این دروغ در داخل ساختنی نیز نبود زیرا سند، هم نوار و هم نوشته، موجود بود و مردم کشور هم سخنان بنیصدر را در سالروز انقلاب در حضور جمعیتی چنان عظیم، شنیده و خوانده بودند. اگر هم دروغسازان به خود یارای ساختن این دروغ را میدادند، درجا، در کارنامه به آن پرداخته میشد. در عوض، در کارنامه، مرتب نقش آنها که «در سنندج جنگ افروزی کردند» و پیش مرگههای صدام شدند، خاطر نشان میشود و به آنها اخطار میشود که در برابر وطن و مردم وطن مسئول هستند؛
16. ساختارهای دستگاه اداری و قوای مسلح برجا بودند؛ زیرا انقلاب که تغییر ساختارها است انجام نگرفته بود. اما افراد قشرحاکم و «طبقه سرمایهدار» وابسته به درآمد نفت که پهلویها میساختند، رفته بودند و «طبقه جدید» بسیار حریص و سخت رانتخوار، خلاء را پر میکرد و دستیار استبدادیان در جنگهای داخلی میشد. طرفه اینکه حکومت رجائی عامل تنگ کردن عرصه بر تولید کنندگان میگشت. بودجهای که 35 میلیارد دلار آن (معادل 119 میلیارد به دلار امروز، آنهم برای جمعیتی حدود 37 تا 38میلیون نفر که جمعیت آن روز ایران بود) باید از محل فروش نفت تحصیل میشد، هم مایه قوت گرفتن «طبقه جدید» میگشت و هم بازسازی اقتصاد مصرف و رانت محور را آسان میکرد. این «طبقه جدید» نقش ستون پنجم را در سطح جامعه، هم برای دشمن متجاوز و هم برای ملاتاریا در برچیدن بساط مردمسالاری، بازی میکرد. استبدادیان و افراد طبقه جدید شبکههای تارعنکبوتی را برای مهار دولت و جامعه تشکیل میدادند. کارنامه خواننده را از چند و چون نقش این شبکههای این طبقه انگل، در شگفتانگیزترین جنگ تاریخ، آگاه میکند؛
17. در طول تاریخ، تحمیل موقعیت اجتماعی دون انسان به زنان را نهادهای سیاسی و اقتصادی به دستیار نهاد دینی، تصدی کرده بودند. تکرار کنیم که در انقلاب، خمینی ناگزیر شد منزلت برابر زن و مرد را بپذیرد و اعلان کند. اما استقرار «دیکتاتوری ملاتاریا» بدون سلب منزلت از زن میسر نمیشد. استبدادیان میدانستند که سرکوب زنان وسیله مهار جامعه نیز میشود. در حقیقت، سرکوب زنان و اقلیتهای قومی و دینی و سیاسی، همواره وسیله مهار جامعه بودهاست. بدینخاطر بود که استقلال و آزادی زن، بنابراین، رهایی او از نقشهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی که در نظام اجتماعی قدرت محور، یکی دیگر از میدانهای جنگ بود. بنابر کارنامه، این میدان یکی از میدانهای جنگ اصلی و همه روزه و بدون توقف بود. «دزدیدن» کتاب زن و زناشویی نوشته بنیصدر در راه چاپخانه، یکی از کارهای استبدادیان بود. سانسور همه دیگر نقدهای از خود بیگانه کردن دین در آنچه به منزلت زن مربوط میشود وسیله ایجاد جو ترس و سنگینکردن هرچه بیشتر آن و وضع قانون و جلوگیری از تصدی مقامهایی که ملاتاریا «مقام ولایتمندی» میخواند و… کارهای دیگر بودن و هستند؛
18. برای «دیکتاتوری ملاتاریا»، درجا، «نسل انقلاب» مشکلی شد که باید از میان برداشته میشد. بخصوص که آن نسل تمایل صریح خود را به متحقق شدن انقلاب از راه تغییر ساختارها و به عمل درآمدن اصول راهنمای انقلاب، بخصوص در نخستین انتخابات ریاست جمهوری اظهار میکرد: نامزد استبدادیان کمتر از 4 درصد رأی آورد. آن نسل گفت و به صراحت: این او بود که خودانگیخته به جنبش درآمد؛ نه تنها دنبالهرو روحانیان قدرتمدار نبود، بلکه اینان بودند که دنبالهرو آن نسل شدند. خمینی خود نیز گفت: او پیرو مردم است.
باوجود نفله کردن نسل انقلاب در جنگ و سرکوب، از آن زمان تا این زمان، رژیم از گسترش پایگاه اجتماعی خود همچنان ناتوان ماندهاست. جنگ از میان برداشتن این نسل را بسیار آسان میکرد. پیش از آن، سرکوب شدید و برانگیختن موجهای مهاجرتِ استعدادها، با حکم «به جهنم که میروند»، روش کار شد. ادامه جنگ برای حل «مسئله نسل انقلاب» ضرور بود. بدینسان، نیاز انگلستان و امریکا و اسرائیل به طولانی کردن جنگ (قول آلن کلارک وزیر دفاع انگلستان در حکومت تاچر) و نیاز ملاتاریا به حل «مسئله نسل جوان» انطباق جستند و در جنگی که هشت سال بطول انجامید، آن نسل نفله شد. بدینخاطر بود که «نسل انقلاب» و نسل جوان یکی از میدانهای دو جنگ، یکی با استبدادیان و دیگری با قوای مهاجم صدام شد. کارنامه گزارش این جنگ بسیار سخت نیز هست.
19. بنمایه اندیشههای راهنمای نسل انقلاب، وطن و وطندوستی بود: از منظر باورمندان به اسلام بمثابه بیان استقلال و آزادی، تقدم ایرانیت بر اسلامیت و یا اسلامیت بر ایرانیت، که دست ساخت قدرتمداران بود، جای خویش را به همراهی ایرانیت و اسلامیت میسپرد (بر اصل موازنه عدمی که مدرس و مصدق طرح کردند و بنیصدر بسط داد) بدین معنی که ویژگیهای ایرانیت، در اسلام پذیرفته و بیان شدهاند. از دیدگاه باورمندان به دینها و مرامهایی که در ایران گرونده داشتند و گروندگان آنها به استقلال و آزادی باورداشتند نیز، ویژگیهای ایرانیت پذیرفته باوردینی (زردشتی، یهودی، مسیحی و… و مارکسیسم و لیبرالیسم و…) یا مرامی آنها بود. بدینسان، همه ایرانیان، به استثنای وابستههای به بیگانه، در وطن دوستی، بنابراین، در استقلال و آزادی، اشتراک میجستند. اما تضاد این اشتراک با استبداد وابسته، کامل است. از اینرو، نه تنها اسلامیت بر ایرانیت مقدم شد، بلکه استبداد وابسته، از زبان خمینی، گفت: «ملیگرایی کفر است»! بود و نبود ایران فاقد اهمیت و «اسلام عزیز» اما میان تهی، یعنی دین ستمدیدهای که محکوم به توجیه استبداد ولایت مطلقه فقیه است، هدفی میشود که بخاطر آن، جان و شرف و وطن را باید داد. بدینسان، این میدان، میدان بزرگ جنگ بود و هست، نه تنها با ملاتاریا که با دو رأس دیگر مثلث زورپرست نیز. نظرهای خمینی در باره تقدم اسلام، از جمله بر ایرانیت، گویای تقدم مطلق قدرت بر دین است: در خرداد 42، او جانبدار تقدم اسلام است؛ در انقلاب، او استقلال و آزادی را از ویژگیهای اسلام و وطن دوستی میشناسد و در مقام معمار استبداد، ملیگرایی را کفر میخواند!
کارنامه گزارش این جنگ، جنگ سرنوشت، است؛
20. استبداد وابسته بدون سازمان ترور و چماقداری، فاقد یکی از مهمترین ستونپایههای خود میشود. تاریخ انقلاب شهادت میدهد که ترور، در جریان انقلاب، توسط ملاتاریا روش شد. برابر خاطرات دکتر یزدی، خمینی اجازه ترور برخی از سران ارتش را نیز داده بود. اما این درجریان تصرف دولت بود که سازمان ترور و چماقداری شکل میگرفت. پس از انتخاب بنیصدر به ریاست جمهوری و ورود او و دوستانش به میدانهای جنگهای سرنوشت، ترور او نیز در دستور کار سازمان ترور قرارگرفت. مبارزه با سازمان ترور و چماقداری، هم در دوران ریاست جمهوری (در 14 اسفند 59، در همانحال که چماقداران مأمور شده بودند، اجتماع بزرگ را بر هم زنند، دو تن نیز مأمور ترور بنیصدر شده بودند) و هم از آن بدینسو، ادامه دارد. در کارنامه، خواننده میخواند که نزدیک به اتفاق آرای ( 98.5 درصد) مردم تهران چماقداری را محکوم میکردند. باوجود این، پس از کودتا، سازمان ترور و چماقداری گسترش یافت و مأمور ایجاد خفقان، در درون و برون مرزها شد و هست. در کتاب غائله 14 اسفند، ملاتاریا نه تنها میپذیرد که چماقداران و مأموران سلاح بدست را سازمان دادهاست، بلکه در توجیه کار خود، میگوید: اگر این کار نمیشد، «نظام ولایت فقیه» نیز برقرار نمیگشت.
اطلاع بر ترور و چماقداری بمثابه امر واقع مستمر، بر خواننده کارنامه درک در معرض ترور و خطر مرگ بودن بنیصدر و همکاران او را آسان میکند. این گروه بر حقوق ایرانیان استوار ایستاده بودند و ایستادهاند، در همه جنگها، حضور داشتند و همه روز، در خطر مرگ بودند. باوجوداین، همچنان، در میدانهای جنگ تا امروز ماندهاند و همچنان مصمم هستند تا پیروزی کامل بمانند؛
21. در انقلاب ایران، گل بر گلوله، بنابراین، خشونتزدایی بر خشونتگرایی پیروز شد. ادامه دادن به خشونتزدایی تغییر ساختارها و زندگی حقوندی، بمعنای عمل به حقوق و تنظیم رابطههای با حقوق را ایجاب میکرد. چنین خشونتزدایی بازسازی استبداد وابسته را غیر ممکن میگرداند. بدینخاطر است که باوجود قواعد خشونتزدایی در قرآن و حق صلح که از حقوق ذاتی حیات هر انسان و هر جامعهای است، خمینی خشونتگرایی را رویه کرد و تا تقدیس خشونت پیش رفت؛ او یکی از عوامل تعیین کنندهای شد که آتش خشونت را به جان کشورهای مسلمان انداختند و انقلاب ایران را با خشونتگری هم هویت کردند.
پیشنهاد کنندگان رویارویی گل و با گل، از راه اهدای گل به ارتشیان، بهدنبال سقوط رژیم شاه، برای اینکه خشونت، در عرصهها سیاسی و مرامی و اجتماعی بیمحل شود، بحث آزاد را تأسیس کردند و به ترویج خشونتزدایی پرداختند. نتایج حاصل از بحثهای آزاد و خشونتزدایی، ملاتاریا و دو رأس دیگر مثلث زورپرست را به تعطیل بحثهای آزاد برانگیخت. کارنامه گزارش صحنه جنگ با خشونت گرایان و خشونتزدایی است که تا امروز، زمان پیشنهاد حقوق پنجگانه و قانون اساسی بر پایه این حقوق و دربردارنده قواعد خشونتزدایی، ادامه دارد و همچنان تا نجات زندگی طبیعت و انسان و همه دیگر جانداران که گرفتار جهنم خشونت هستند، ادامه مییابد.
22. تأمل در میدانهای جنگ بالا و میدانهای جنگی که در زیر شرح خواهند شد، برخواننده معلوم میکند که کشاندن «رهبر» به سرای قدرت و زندانی کردنش در آن، از راه، برانگیختن او با گشودن جبهههای جنگ و تصدی فرماندهی در جنگها که حاصل آنها خیانت و جنایت و فساد هستند، اجتناب ناپذیر میشود. بدیهی است که «رهبر» باید عقل قدرتمدار داشته باشد و در شمار کسانی باشد که نه پندار و گفتار و کردار خود را با اندیشه راهنما که اندیشه راهنما را با پندار و گفتار و کردار قدرت محور خویش سازگار میکنند. ولایت مطلقه فقیه یعنی تابعیت مطلق دین از قدرت؛ به قول خمینی تقدم حکومت فقیه بر احکام دیگر دین. باوجود این، تمرکز قدرت در او و نقشی که جنگ در همه میدانها به قصد استقرار استبداد فراگیر پیدا میکند، او و توسط او اندیشه راهنما را در معرض از خودبیگانگی روزافزون، قرار میدهد و او تا آخر، یعنی نماد جنایت و خیانت و فساد شدن، میرود. این امر، امر واقع مستمر و جهان شمول است. هیچ رهبری که عنان خویش را به دست قدرت سپرده باشد، نیست که قدرت او را از خود بیگانه و بدست او مرام را از خود بیگانه نکرده باشد.
بدینخاطر بود که وقتی بنیصدر گفت هیچ کس از خطا مصون نیست، خمینی به او گفت: قصد او این بودهاست که تقصیر به گردن خمینی بنهد و او را خطاکار جلوه دهد. خواننده کارنامه در کارنامه میخواند: نباید قدرت در یک شخص متمرکز شود؛ اگر قدرت در رئیس جمهور هم متمرکز بگردد، او، در مستبد، از خود بیگانه میشود. بدینخاطر بود که در مجلس کودتاچی، دو جرم از جرمهای بنیصدر، یکی مخالفت با ولایت فقیه و دیگری مخالفت با «امام» شدند و تمرکز قدرت در خمینی، ولایت مطلقه فقیه را که به قول منتظری از مصادیق شرک و در واقع انکار خدا و دین است، ناگزیر گرداند؛
23. در صحنههای جنگ، تنها یک رأس از سه رأس مثلث زورپرست، حاضر نبود. دو رأس دیگر مثلث زورپرست نیز حاضر بودند. ایستادگان بر اصول استقلال و آزادی، در هر دو جنگ، جنگهای داخلی و جنگ با قوای صدام، با مثلث زورپرست روبرو بودند. حزب توده نقش معلم حزب جمهوری اسلامی را به خود داده بود و شعار «سپهسالار پینوشه ایران شیلی نمیشه» را در دهان افراد این حزب مینهاد و فدایی خلق، نماد استقلال و آزادی را ناپلئون بناپارت ایران میخواند و رأس وابسته به امریکا و انگلیس، به ترتیب دادن کودتای نوژه و کشاندن قشون بیگانه به کشور بسنده نکرده، اینک، بنیصدر را «دشمن اصلی» میخواند و دستیار ملاتاریا با به راه انداختن شدیدترین جنگ تبلیغاتی برضد بنیصدر بود. کارنامه رویارویی مداوم با مثلث زورپرست و قدرتهای حامی آن را نیز گزارش میکند؛ خواننده امروز را آگاه میکند چرا پیشنهادکنندگان قانون اساسی برپایه حقوق پنجگانه، همچنان در جنگ با مثلث زورپرست هستند. آن مطالعه بالینی او را آگاه میکنند که ادامه حیات ایران بمثابه کشوری مستقل و آزاد، با شهروندانی حقوند، بدون شکست این مثلث و صحنههای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی را ترک گفتن اینان، نا ممکن است. ضعف امروز این مثلث گویای پیروزی در حال کامل شدن آزادگان ایران بر این مثلث است؛
24. اما قدرتهای حامی مثلث زورپرست نیز در جنگ داخلی و خارجی حاضر و نقش تعیین کنندهای داشتند. برابر اسناد، امریکا برانگیزنده صدام به حمله به ایران بود؛ در همانحال، نامزدهای ریاست و معاونت ریاست جمهوری حزب جمهوریخواه، به دستیاری کسانی چون کیسینجر و راکفلر، با خمینی و دستیاران او معامله پنهانی بر سر به تأخیر انداختن آزادی گروگانها تا انتخابات ریاست جمهوری امریکا در ازای دریافت اسلحه (اکتبر سورپرایز) را انجام میدادند. حکومت تاچر، جنگ را در سود انگلستان و غرب میدانست و اسباب ایجاد و ادامه آن را فراهم میآورد و سفیر رژیم «اتحادجماهیر شوروی»، در تهران، حمایت از بنیصدر را مشروط به پذیرفتن سه شرط میکرد (حمایت نکردن از جنبش مقاومت مردم افغانستان و رهاکردن بررسی طبقه جدید در «شوروی» و پیمان امنیت خلیج فارس با شرکت روسیه) و دبیر کل حزب توده بنیصدر را تهدید میکرد اگر نپذیرد، روسیه شوروی از خمینی و حزب جمهوری اسلامی حمایت خواهد کرد. چون بنیصدر شرطها را نپذیرفت، حزب دست نشانده روسیه دستیار ملایان در بنای دیکتاتوری ملاتاریا شد. هر سه قدرت همه کار میکردند که جنگ با پیروزی ایران پایان نپذیرد و تا ممکن است ادامه پیدا کند. کارنامه و «ناگفتهها»، تشریح روابط پنهانی، در نامهها به خمینی و در کتابهای خیانت به امید و سیاست امریکا در ایران و گروگانگیری و ایران گیت، گفته شدند. این مطالعهها حضور این سه قدرت را در شگفتانگیزترین جنگ تاریخ گزارش میکنند. اسناد سری نیز که انتشار مییابند، همه مصدق آن گزارش هستند.
نسل امروز بدون آگاهی بر نقش این سه قدرت، نمیتواند سر از چند و چون کودتا بر ضد انقلاب درآورد و نمیتواند دریابد چرا آنها که انقلاب را فرآورده خود و نسل انقلاب میدانستند، حاضر نشدند و همچنان حاضر نیستند میدانهای جنگ بدین گستردگی را ترک کنند و چرا تردید ندارند پیروز میشوند و تاریخ که میسازند شهادت خواهد داد اینان، کسانی هستندکه میدانهای جنگ را ترک نگفته و پیروزی را اجتنابناپذیر کردهاند؛
25. حضور مثلث زورپرست و قدرتهای بیگانه در بعدهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی حیات یک ملت، جز این معنی نمیدهد که دولت استبدادی و وابسته؛ در نتیجه، جامعه گرفتار پویاییهای نظام سلطهگر – زیرسلطه است. از جمله این پویاییها، دو پویایی تبعیضها و نابرابریها هستند. استبدادیان جدید بر نابرابریها و تبعیضهای بجا مانده از رژیم پهلوی، میافزودند. چشمگیرترین نابرابریها، نابرابری در توزیع درآمدها و نمایانترین تبعیضها، تبعیض بسود روحانیان دولتی و به زیان همه دیگر مردم، حتی به زیان روحانیانی که تن به دولتی شدن نمیدادند، تبعیض بسود «مکتبی» و به زیان دانش و دانشمند، تبعیض بسود مرد و به زیان زن، تبعیض بسود کارفرما و به زیان کارگر، تبعیض بسود پاسدار و به زیان ارتشی، تبعیض بسود اعضای حزب جمهوری اسلامی و به زیان همه دیگر فعالان سیاسی، تبعیض… این تبعیضها نه تنها هماکنون نیز وجود دارند، بلکه بر کم و کیف آنها افزوده شدهاست.
اما پویاییهایی که جامعه در موضع زیرسلطه گرفتارشان است، جامعه را گرفتار پویایی مرگ میکنند. کارنامه شهادت میدهد که آن روز، نه تنها رئیس جمهوری و همکاران او با نابرابریها و تبعیضها مبارزه میکردهاند، بلکه وضعیت امروز ایران و وضعیت بعد از امروز ایران را در صورت بازسازی شدن استبداد وابسته، میدیده و نسبت به آن، بطور مداوم هشدار میدادند.
26. از تبعیضها یکی تبعیضی بود که بسود «رهبر» و به زیان روحانیان، حتی مراجع تقلید برقرار میشد. هنوز تبعیض بسود او و به زیان دین از پرده بیرون نیفتاده بود. اما تجاوزهای روزمره به جان و مال مردم، به این عنوان، که بهنگام استقرار نظام جدید، وقوع اینگونه امور اجتنابناپذیر است، توجیه میشدند. این توجیهها را خمینی خود نیز در پاسخ روحانیان بلند پایه میکرد. اما این تبعیض در تضاد بود با رفتار پیامبر (ص) و علی(ع). در مقام توجیه، سخن از «بسط ید» ولیامر بمیان میآمد. خمینی به نامه یک روحانی که او را بخاطر نقض مکرر قانون اساسی، انتقاد کرده بود، پاسخ داده بود که عمل بر خلاف قانون اساسی – که او خود رأی به آن را تکلیف شرعی گردانده بود -، خلاف شرع نیست. حالا دیگر، خمینی برای خود ولایت مطلقه قائل بود اما زمان را مناسب علنی کردن آن نمیدید. تا انتشار کارنامه و ورود به ابتلیا، خلافها که انجام میگرفتند را به خود نسبت نمیداد و حتی میگفت به من مربوط نیست. در مورد اعدام و شکنجه و… میگفت: راضی نیستم کسی اینکارها را به من نسبت بدهد. اگر کسی این کار بکند، در قیامت از او شکایت میکنم. بدینخاطر بنابر این گذاشته شد که هیچ جنایت و خیانت و فسادی مسکوت گذاشته نشود؛ تا اگر او بیاطلاع بود، جلوگیری شود و اگرنه، ناگزیر شود از پس پرده بدرآید و خود را نشان بدهد.
اگر این میدان جنگ در شمار گستردهترین میدانها بود و درکارنامه، مرتب از پویایی فساد، مرتب به سلطه قدرت بر دین که سبب فساد دین و دولت، مرتب به خطر تمرکز قدرت، مرتب به سنجیدن شخص به حق و نه حق به شخص، مرتب… پرداخته میشد، بخاطر پویایی فساد ناشی از سلطه قدرتمدار بر دین و بسط ید او بر جان و مال و ناموس مردم بود. آن میانتهی کردن دین و این فساد همه جانبه امروز، حاصل پویایی فساد آن روز تا امروز و از این روز تا وقتی است که ایرانیان از این نظام رها شوند.
27. «مصدق از اسلام سیلی خورد»، اعتراف خمینی به ایفای نقش در کودتای 28 مرداد بود. اما کاری بسیار مهمتر از آن بود: محروم کردن جامعه از الگو/بدیل استقلال و آزادی بود و هست. این امر که استبداد ضد شخصیت و استعداد کش است، امر واقعی ، مستمر و جهان شمول است. اما این در ایران است که شخصیت و استعدادکشی ابعادی گسترده دارد. چنان گسترده که ملکالشعرای بهار را بر آن میدارد بنویسد: (کتاب احزاب سیاسی) در ایران کرمی هست که کارش تباهکردن استعداد است. این کرم به جان استعداد میافتد و تا میخواهد بشکفد، تباهش میکند. اگر خود او را نتواند خراب کند، اطرافیان او را به جانش میاندازد تا خرابش کنند. از اینرو، اندک شمارند، استعدادهایی که از پس کرم شخصیت و استعدادخوار بر میآیند و میمانند. این کرم جز استبداد که از رأس تا قاعده هرم اجتماعی را در بر میگیرد نیست. وجود استعداد نافی استبداد است؛ از اینرو، استبداد استعدادکش میشود. دوران پهلوی و دوران ولایت مطلقه فقیه، اقوی دلیل بر استعدادکشی استبداد. کارنامه گزارش میکند که نه تنها نمادهای استقلال و آزادی موضوع و هم یکی از میدانهای جنگ بودند، بلکه حفظ استعدادهای نظامی و غیر نظامی که از راه ابتکار و خلق میشکفتند، نیز، کاری بغایت سخت بود. رئیس جمهوری پذیرفت که نخستوزیر و وزیران کسانی باشند با دانش که قدراستعدادهای خویش را شناخته و آنها را پرورده باشند ولو مخالف با او باشند؛ استبدادیان نپذیرفتند چرا که گفتند و صریح: مقامها را باید کسانی تصدی کنند که مطیع باشند!
28. بهمان نسبت که طبقه جدید شبکههای تارعنکبوتی خویش را میگستراند، زمینه پیدایش و رشد مافیاها نیز آماده میشد. این بعد از کودتای خرداد 60 بود که مافیاها پوشش از دست دادند و «پدر خوانده»ها مشخص شدند. دیرتر، مافیاهای نظامی – مالی شکل گرفتند. این مافیاها فرآورده و فرآورنده ترکیب زور و فساد و پول و علم و فن و این و آن نیروی محرکه دیگر هستند که در تنظیم رابطهها بقصد به حداکثر رساندن بهرهکشی، به شیوههای گوناگون، بکار میرود. هراندازه نظامی استبدادیتر و تمرکز قدرت در رأس هرم اجتماعی بیشتر، مافیاها بزرگتر . در جامعههای سرمایهداری، قلمرو مجاز را شبکه خانوادههای سرمایهدار تصدی میکنند و قلمرو غیر مجاز (مواد مخدر و همه دیگر قاچاقها و سفیدکردن پول و بخشی از بازار فرآوردههای مشتق) را مافیاها در اختیار دارند.
با تصرف دولت توسط استبدادیان، مافیاها نیز شکل میگرفتند و بر اقتصاد و سه قوه چنگ میانداختند. بنابراین، موضوع جنگ و یکی از مهمترین میدانهای جنگ میشدند. ولایت مطلقه فقیه چون مجازانگاری اختیار مطلق بکاربردن زور معنی میدهد و «رهبر» را مجاز میکند اگر حکمی از احکام دین، مانع بود، «بطور موقت» به حال تعلیقش درآورد، نیازمند شبکههای تارعنکبوتی روابط شخصی قدرت میشود. بدینخاطر، خمینی نه تنها نمیتوانست اختیار مطلق بکاربردن زور را در جلوگیری از پیدایش مافیاها بکاربرد، بلکه بکاربردن زور ایجاد این مافیاها را ناگزیر میکرد: زور از فساد جداییناپذیر است. کارنامه پیدایش مافیاها بمثابه غذه سرطانی و نقش ویرانگر آن را در طول زمان، گزارش میکند و نسبت به آن هشدار میدهد.
29. از فرقهای تنظیم رابطهها با حقوق یا با قدرت، یکی ایناست که در اولی، انسان و جاندار و طبیعت و نیز اشیاء منزلت ثابت دارند و در دومی، این منزلت را ندارند. به تدریج که کودتای خزنده پیش میرفت، منزلت انسان و مالکیت و منزلت جاندار و طبیعت و اشیاء نیز از میان بر میخاست. استقرار ولایت مطلقه فقیه، بدون سلب منزلتها بمثابه برخورداری از حقوق و تضمین این برخورداری، ناممکن بود. ایناست که مالکیت شخصی یعنی مالکیت بر کار و مالکیت خصوصی که پذیرفته فقه بود و هست، بیثبات میگشت و این بیثباتی، اقتصاد تولید محور را نا ممکن و تکیه بودجه دولت بر تولید داخلی را که از مبانی مردم سالاری است، محال میگرداند. بدینخاطر تسلط ملاتاریا بر بودجه و وابستگی اقتصاد مصرف محور به بودجه و بودجه به اقتصاد مسلط، هم موضوع و هم میدانی از میدانهای اصل جنگ بیمانند بود. از اینرو، در کارنامه بمثابه مطالعه بالینی، به بودجه و منابع آن و به ضرورت استقلال آن از اقتصاد مسلط و به مالکیت شخصی و تابعیت مالکیت خصوصی از مالکیت شخصی و ثبات منزلت مالکیت، بطور مداوم پرداخته میشود. اقتصاد مصرف محور امروز و این واقعیت که مالکیت تابعی از جای مالک در سلسله مراتب قدرت است، به سخن روشن، این امر که نه حیات انسان و نه مالکیت او بر کار و حاصل کار واجد منزلت است و مالکیت تابع بیچون و چرای جای مالک در سلسله مراتب قدرت، بنابراین، بیثبات است، بیانگر واقعیت دیگری است که آن استبداد وابسته است. این استبداد تک پایه نیز در نظام منطقهای و جهانی، تابع تعادل ناپایدار قوا است و نمیتواند ثبات بجوید. از اینرو، جنگ در این میدان، جنگ بر سر حیات اقتصادی، بنابراین، زندگی در استقلال و آزادی، زندگی حقوند، بود و هست. و
30. چشم نپوشی خمینی از قدرت و چشم پوشی او از حقوق، هم از ویژگیهای استبداد و مستبد فراگیر است و هم مسبب وضعیتی است که ایران امروز در آناست. بنابر صورت جلسات شورای انقلاب، بنیصدر بیثباتی خمینی را انتقاد میکند. خمینی نوزده اصل را بمثابه اصول راهنمای انقلاب و هدفهایی که برعهده میگرفت متحققشان کند، در حضور جهانیان، اعلان کرد. پس از آنکه خود را نشسته بر اریکه قدرت دید، نه تنها آن اصول را بر زبان نیاورد که گفت آنها را از راه مصلحت گفته است و حالا هم خلاف آنها را میگوید. خلاف آنها را گفت و کرد. اما او تنها نبود. همه آنها که تصرف قدرت را هدف کردهاند و زور را وسیله رسیدن به هدف، ناگزیر، چشم بر حقوق بستهاند؛ بسا حقوق را نفی نیز کردهاند. در مجلس اول، جرائم دوازده گانهای که برای رئیس جمهوری برشمردند، همه طرفداری او از حقوق و اصول راهنمای انقلاب ایران و یا مخالفت او با ستون پایههای قدرتی بودند که استبدادیان ایجاد میکردند.
این انعطافناپذیری استبدادیان، در آنچه به قدرت مربوط میشد و میشود و آسان چشم پوشیدن آنها از اصول و فروع مرام راهنما و حتی ضد آنها گفتن و کردن، ویژگی استبداد فراگیر است. این ویژگی است که واقعیت پوشیده را لو میدهد. واقعیت پوشیده ایناست: از منظر عقل قدرتمدار، سلطه قدرت بر مرام مطلق است. چراکه اگر جز این بود، هیتلر و استالین و … و خمینی میباید نسبت به مرام انعطافناپذیر و نسبت به قدرت، انعطافپذیر میبودند. خمینی تا آنجا رفت که حکومت خود را مقدم و حاکم بر احکام دین خواند.
اما دریدن پرده و عیانکردن واقعیت نه کاری آسان است. ورود به میدان جنگی سخت و بسا سختترین جنگها است. چرا که از منظر جمهور مردم نیز، چشم پوشیدن آدمی از قدرت، امری بسیار نادر است؛ حال اینکه چشم پوشیدن از مرام و خلاف اصول و فروع آن عملکردن، امری عادی است. هنوز در هیچ جامعهای قدرتِ از خود بیگانه ساز مرام، مقصر شناخته نشدهاست، در عوض، جنایت و فساد و خیانتکاری قدرت به مرام نسبت داده شدهاست و میشود. مردمان، همچنان، واقعیت را وارونه میبینند. واقعیت ایناست که انسانها در رابطه قوا، پندار و گفتار و کرداری را انجام میدهند و مرام خود را مأمور توجیه آن میکنند. از خود نیز نمیپرسند: آیا اول عمل و آنگاه به مرام برای توجیه عمل مراجعه کردهاند و یا نخست به مرام مراجعه و برطبق آن عمل کردهاند؟ هرگاه انسانها بدانند پیشقدم شدن در ورود به روابط قوا، بدون اصالت و تقدم مطلق بخشیدن به قدرت ناممکن است، میتوانند بر این واقعیت نیز وجدان بیابند که، در رابطه با قدرت، مرام تنها در توجیه رابطه انسان با قدرت، محل عمل پیدا میکند. بدینسان، نقشی که قدرت در تنظیم فعالیتها و رابطهها پیدا میکند، دین یا مرام وابسته به خود را بهاز خودبیگانی مستمر محکوم میکند. بدینخاطر است که قدرتمدار نسبت به قدرت و توقعات آن بیگذشت میشود و «حفظ نظام را اوجب واجبات» میگرداند و در چشم پوشیدن از اصول و فروع مرام، نه تنها اندازه نمیشناسد، بلکه ارتکاب جنایت و خیانت و فساد و رسمی کردن دروغ و… را ناگزیر نیز میگرداند:
31. از امرهای واقع مستمر و جهان شمول، یکی دیگر، رابطه انسان با دین یا مرام است: دین یا مرام برای انسان است و یا انسان برای دین یا مرام؟ قدرت چون نمیتواند بگوید انسان برای قدرت است، دین یا مرام را پوشش خود میکند و گفته میشود: انسان برای دین است. خمینی «انسان برای دین است» را دستآویز تجویز دروغ و بهتان و جاسوسی و… کرد. مشاور رئیس جمهوری را به جاسوسی او گمارد و در توجیه این فعل حرام، به او گفت: دیگران بخاطر اسلام جان میدهند شما آبرو بدهید؛ بعد هم، به شهادت «صحیفههای نور» بخاطر «حفظ اسلام»، ارتکاب محرمات را جایز گرداند.
بدینخاطر رابطه دین و مرام با انسان، یکی از مهمترین میدانهای جنگ بود و هست. درکارنامه به افشای این دروغ پرداخته میشود:
● چون حقوق ذاتی حیات انسان هستند و چون قدرت از تضاد قوا و حیات ستانی پدید میآید، هیچ انسانی نمیپذیرد که بخاطر قدرت خلق شدهاست. زیرا تناقض این ادعا که انسان خلق شدهاست تا که بخاطر قدرت قربانی شود، فاحش است. هرانسانی، درجا، این تناقض فاحش را به چشم عقل میبیند. زیرا با حیات او در تناقض است؛
● بدینخاطر که قدرت با حیات و حقوق ذاتی آن در تضاد است، خود نیز نیازمند توجیه است. چون قابل توجیه به حق نیست، مصلحت جانشین حق و حاکم بر حق میشود؛
● چرا خمینی در نوفل لوشاتو نگفت آنچه میگوید نه بدینخاطر است که حق میپندارد و بدانها باوردارد، بلکه بنابر مصلحت، برزبانشان میآورد؟ زیرا درجا بیاعتبار میشد. بدینسان، در نوفل لوشاتو، اسلام برای انسان بود. در تهران، انسان برای اسلام شد؛
● رابطه عمل با اندیشه راهنما (خواه دین و خواه مرام غیر دینی)، هر انسانی را از دو رابطه، یکی رابطه عمل به قدرت و دیگری رابطه اندیشه راهنما با قدرت آگاه میکند. توضیح اینکه انسان دو نوع تصمیم میگیرد و عمل میکند: یک نوع آن، تصمیم و عملِ مستند به اندیشه راهنما و انطباق عمل با اندیشه راهنما است و نوع دیگر تصمیم و عمل بدون مراجعه به اندیشه راهنما و انطباق دادن اندیشه راهنما با تصمیم و عمل است. دومی تصمیم و عملی به ضرورت قدرت فرمودهاست. زیرا، به ضرورت، بدون نادیده گرفتن آنچه تصمیم گیرنده و عمل کننده حق میداند، ممکن نیست تصمیم گرفت و عمل کرد. راستی ایناست که تصمیم و عمل خارج از حق، تصمیم و عملی است که زور یکی از عناصر ترکیب کننده آناست. قرآن، فراوان، بر تابعیت عمل از ایمان تأکید میکند. باوجود این، خمینی و دستیاران او بانی عمل بدون مراجعه به دین و انطباق دین با عمل شدند (ولایت مطلقه فقیه که از «مصادیق شرک است») و سرانجام، او به این کار رسمیت بخشید و مجمع تشخیص مصلحت تشکیل داد. کار این مجمع ایناست که هر تصمیم ناسازگار با احکام دین را، هرگاه مصلحت اقتضا کند، قانون بگرداند. بدینسان، اندیشه راهنما قربانی اول قدرت و قدرتمداری است.
● چرا نمیگویند بخاطر قدرت میشود دروغ گفت اما میگویند بخاطر دین یا مرام، میشود دروغ گفت؟ زیرا همگان، همه روزه، در معرض روابط قوا هستند و میدانند دروغ زبان رسمی قدرت است و اگر کسی بگوید بخاطر قدرت دروغ میگوید، همگان او را فریبکار و دغلکار خواهند شناخت. بدینخاطر، قدرت را با دین یا مرام میپوشانند و میگویند: بخاطر دین یا مرام میشود دروغ گفت، جاسوسی کرد و… این تناقض آسان شناسایی نمیشود از جمله به این دلیل که اغلب انسانها همین کار را میکنند و در توجیه آن میگویند: مصلحت اینطور ایجاب کرد! حال آنکه
● هرگاه دین یا مرام برای انسان باشد، باید حقوق را دربرداشته باشد و انسان بتواند به آنها عمل کند و کمال جستن زندگی دلیل بگردد بر درستی دین یا مرام. اما اگر انسان برای دین یا مرام شد، دین یا مرام قالبی میشود که انسان باید، در آن، قالبگیری شود. قالبگیر کیست؟ آلت فعلهای قدرتند. بدینسان، دین و مرام در دست دولت جبار وسیله توجیه خود و نیز قالبی میشود که، قدرت بنابر نیازهای خود، مرتب تغییرش میدهد و انسانها را مجبور میکند به این قالب در آیند و انسانهای نگون بخت باید چون موم مدام شکل و محتویا عوض کنند.
شگفتا! چرا انسانها از خود نمیپرسند: انسان برای دین یا مرام است، بدین معنیا که انسان باید بخاطر دین یا مرام، هر چه دارد و خود را نیز در اختیار دین یا مرام سالاران بگذارد، آلت فعل قدرت شدن است و یا خدمت به دین یا مرام؟ اگر این پرسش را از خود کنند، در مییابند که جز در رابطه با قدرت، انسان بکاربردنی نیست. در حقیقت، وقتی گفته میشود بخاطر دین باید جان داد، باید دروغ گفت، باید جاسوسی کرد، باید… پس باید رابطه قوایی باشد که، در آن، باید جان و یا… داد. برای مثال، از مشاور فرهنگی رئیس جمهوری خواسته شده بود جاسوسی کند و قول و فعل او را به خمینی گزارش کند. این گزارشها در تنظیم رابطه قوای خمینی با بنیصدر کاربرد پیدا میکردند و حاصل این رابطه، قدرت خمینی بر بنیصدر میشد. بدینسان، انسانی که مشاور فرهنگی رئیس جمهوری بود، جز در رابطه با قدرت، بکاربردنی نبود . پس، انسان برای دین است دروغ بزرگی است. بدین دروغ، قدرتمدارها دین یا مرام را توجیهگر قدرت و آن را از حقوق خالی و از توجیهگرهای قدرت پر میکنند. این از خود بیگانه کردن تا میان تهی شدن کامل دین یا مرام ادامه مییابد.
● صدور جواز ارتکاب جرم و جنایت برای دین یا مرام، تناقضگویی آشکاری است: اگر به کسی بگویند: بخاطر حق به ضد حق عمل کن، بر میآشوبد. پس از چه رو، بخاطر دین که دروغ را گناه کبیره میداند و جاسوسی را ممنوع میکند، دروغ گفتن و جاسوسی کردن واجب میشود؟ دین روش کرامتمندتر شدن است چرا انسان در نمییابد که از دست دادن آبرو و کرامت، دشمنی با دین است و نه دوستی با آن؟ این پرسش را هرکس از خود بکند، درجا در مییابد که این تنها در رابطه قوا است که دروغ و جاسوسی و… کاربرد دارد. رابطهای که حقوق تنظیمش میکند، دروغ و جاسوسی و… و آدمکشی، کاربرد پیدا نمیکنند. بنابراین، کسی که بنام دین یا مرام دروغ میگوید و جاسوسی میکند و… و آدم میکشد، آلت فعل قدرت و ضد دین یا مرام است.
بدینخاطر، ضد اخلاق و ضد فرهنگ قدرت، آنهم در پوشش دین و مرام ( استبداد ملاتاریا بنام دین و استبدادهای دیگر بنام مرام)، صحنه جنگ بود و هست. غفلت انسانها از حقوقشان سبب شدهاست که سرتاسر جهان، همواره، صحنه این جنگ بزرگ باشد.
32. در یادآوری میدانهای جنگ، خاطرنشان شد که چون انقلاب انجام نگرفت و پویاییهایی که جامعه زیر سلطهگرفتارشان بود، به دستیاری «طبقه جدید» با شتاب و شدت بیشتری نیروهای محرکهِ حیات جمعی و فردی مردم ایران را ویران کرد، ایران امروز در این وضعیت است. پس، اینک، خواننده میداند چرا انقلاب خود، موضوع و میدان جنگ و جنگی شدید بود و هست. در حقیقت، استبدادیان در کار تصرف دولت، نه تنها به نسل انقلاب که با خود انقلاب نیز مسئله داشتند. از دید خمینی و دستیاران او، انقلاب او را جانشین شاه کرده بود و حالا دیگر «باید برود». زیرا انقلاب بمعنای متحقق شدن اصول راهنمای آن و تغییر ساختار دولت و بازشدن نظام اجتماعی، استقرار ولایت مطلقه فقیه را ناممکن میکرد. بدینخاطر، استبدادیان با امریکا و انگلیس و اسرائیل و دولتهای دست نشانده، در از کارانداختن چرخ انقلاب، همسود و همداستان شدند.
تغییر موضوع از «رهبر انقلاب» به «رهبر ضد انقلاب» با ورود به ایران آغاز شد. در حکم انتصاب مهندس بازرگان به نخست وزیری، خمینی به دو منبع مشروعیت استناد میکند: اقبال مردم به او و «ولایت شرعیه» او. بطور روزافزون، مردم بینقش و تحت مهار شدند و «ولایت شرعیه» ولایت مطلقه گشت. انقلاب نیز که تغییر نظام اجتماعی و حقوند شدن شهروندان ایران و استقلال و آزادی بمعنای خارج شدن از نظامهای جهانی و منطقهای و کشوری سلطهگر – زیرسلطه بود، باکودتای خزنده، جای به ضد انقلاب سپرد و انقلاب چماق شکن خود چماق شد و همچنان چماق است.
در کارنامه، جنگ بر سر انقلاب، جنگی همه روزه است. این جنگ با کودتای خرداد 60 متوقف نشد و همچنان ادامه دارد. بر نسل امروز است که خود را از این «عیب ملی» که هرکار را در نیمه رهاکردن است، مبری کند و بداند انقلاب وجدان به حقوق و استعدادها و فضلهای خویش و عمل کردن به حقوق و فعالکردن خود بمثابه استعدادها و فضلها است و بلادرنگ دست بکار موفق کردن انقلاب بگردد تا چون نسلهای پیشین، نسل نیمه تمام نگردد.
سی و دو میدان جنگ برشمرده، که هریک جنگی بزرگ است، اگر امروز، برجا نباشند، حتی اگر این میدانها بزرگتر و جنگها سختتر نشده باشند، نسل امروز حق دارد کارنامه را بمثابه مطالعه بالینی، مطالعهای مربوط به گذشته تلقی کند. اما اگر این میدانها وجود دارند که دارند و جنگها سختتر شدهاند، بر او است که کارنامه و نیز کتابهایی چون حقوق پنجگانه و قانون اساسی بر پایه حقوق پنجگانه و استقلال و آزادی را سلاح خویش کند و وارد این میدانها شود. صلح حقی از حقوق انسان است و بر هر انسان است که بر حقوق خویش وجدان یابد و بدانها عمل و از آنها دفاع کند. میدان اصلی، هریک از ما انسانها هستیم. در این میدان است که میتوانیم در هر سی و دو جنگ پیروز بگردیم و حق صلح را بازیابیم.
نسلی که از راه این نوشته وارد کارنامه بمثابه مطالعه بالینی میشود، در مییابد چرا بنیصدر بطور مداوم، تأکید میکند: صحنه ایران، صحنهای برای حضور کوتولهها نیست، صحنهای برای حضور پهلوانها است. چرا بطور مداوم از «حماسه انسان» و از «معجزه انسان» ایرانی در جنگی سخن میگوید که آن را شگفتانگیز توصیف میکند. آنها که در این صحنه ماندهاند، بجا است به خود بمثابه پهلوانان ببالند و بدانند که پیروزی در صحنه اصلی آدمی را الگو/امام استقلال و آزادی و حقوندی میکند و او را ضامن پیروزی ایرانیان، بلکه جهانیان در همه جنگها میگرداند. آنها و همه انسانهایی که میخواهند داوطلب ورود در این جنگها بگردند، سزا است بدانند که قدرتمدار و قدرت محور توانایی پهلوان شدن را ندارد. چراکه قدرت را نمیتوان بکار نبرد و بمحض بکاربردن، بکاربرنده زندانی سرای قدرت میگردد. همه قدرتمدارها که قدرت را محور فعالیتهای خود میکنند، نه تنها خود به دنبال فرصت، و اگر نبود، ایجاد فرصت، برای بکار بردن قدرت هستند، بلکه دیگران نیز، برای آنها فرصت ایجاد میکنند. بدینسان، هر قدرتمدار و قدرت محوری، خود و دستیارانش و دیگران، با ایجاد فرصت اعمال قدرت، او را در سرای قدرت زندانی و صادر کننده تجویز خیانت و جنایت و فساد میگردانند. از اینرو، آنها که ایستادهاند و آنها که میخواهند به حق قیام کنند و وارد شگفتانگیزترین جنگها بگردند، باید مشی پهلوانی کنند: عقل را مستقل و آزاد و دل را از ایران و مردم ایران دوستی پرکنند؛ وجدان به حقوق و عمل به حقوق و تنظیم رابطهها با حقوق را روش زندگی کنند؛ وفای به عهد را تمرین کنند و مدام بر تواناییهای خویش بیفزایند. زندگی در خور انسان، خصوص انسان ایرانی، زندگی پهلوانی است و وارد این زندگی بگردند.
ابوالحسن بنیصدر
17 مرداد 1399
بیشتر از رسانههای ملیِ همگانی بهمثابه شاخه چهارم دولت ❊سایت شخصی علی صدارت❊ کشف کنید
Subscribe to get the latest posts sent to your email.