صدارت: کارنامه ریاست جمهور، و درسی از تاریخ

علی صدارت : به مناسبت سال‌گرد تجاوز قدرت‌ها به ایران با وسیله کردن صدام ، دو مطلب تازه منتشر شده‌ را در اختیار شما مخاطبین گرامی این سایت قرار می‌دهیم. غنای وژدان تاریخ، یکی از پیش‌نیازها برای تواناتر شدن مردم، بخصوص جوانان، برای ساختن سرنوشت‌های خوب و خوب‌تر است. امیدواریم که هرکدام از شما خوانندگان گرامی هم، با انتشار این مطالب، و سایر مطالب مورد نظرتان در این سایت، لااقل با در دست‌رس قرار دادن این واقعیت‌ها برای دوستان خود، به سهم خود و به نوبه خود، در تغییر وضعیت موجود، قدمی بردارید.

پیوسته تلاش شده است که دیوارهای سانسور، شکسته شود. این تلاش، بدون شکسته شدن دیوارهای عظیم خودسانسوری نمی‌تواند موفقیت شایسته را همراه داشته باشد.

قدرت‌ها در سراسر دنیا، در جنگ روانی علیه مردم، با استفاده از انواع روش‌ها و اقسام جنگ‌افزارها، توانسته‌اند در مغز بعضی از مردم، یک مامور امنیتی-اطلاعاتی را تعبیه کنند.

در آن دسته از مردم، عده‌ای با قبول شکست در این جنگ روانی و پذیرش تسلیم و انفعال، این سربازِ گمنامِ امامِ زمانِ خودساخته را، حاکم بر خود کرده و خویش را در سیاه‌چاله خفقان، با پیچاپیچ تفتیش و ممیزی، و تحمیل هم‌رنگی، اسیر و زندانی می‌کنند. در این صورت است که ضداطلاعات و سوءاطلاعات فراوان  و بسیار دروغ‌ها را، با انواع تزویرهای رسانه‌ای، و با تکرار و تکرار و تکرار آن‌ها، به صورت «واقعیت» در کتاب تاریخ، ثبت می‌کند، و به خورد جوانان می‌هند. 

دیدار رامسفرد با صدام عراق

«بنی صدر خطر حمله عراق به ایران را بزرگ می‌کند برای این‌که جلو تشکیل دولت خط امام را بگیرد»!

https://www.enghelabe-eslami.com/component/content/article/21-didgagha/tarikhi/39541-2020-09-15-20-23-26.html?Itemid=0

سایت انقلاب اسلامی در هجرت: بمناسبت سالگرد حمله رژیم بعث عراق به رهبری صدام حسین به ایران، بخشی از کارنامه رئیس جمهوری، ابوالحسن بنی‌صدر، که در همان زمان در نشریه انقلاب اسلامی بعنوان «روزها بر رئیس جمهور چگونه می‌گذرد» منتشر می‌شد، را می‌آوریم تا خواننده میزان دروغهای رژیم را خود مشاهده کند.

رژيم عراق در 31 شهريور سال 1359 هجوم سراسري به ايران را آغاز کرد. در منطقه سرپل ذهاب ارتش عراق مأموريت داشت شهرهاي قصر شيرين و سرپل ذهاب را تصرف کند.

   شماری از سران سپاه و گردانندگان کنونی رژیم ولایت مطلقه فقیه که خود در متلاشی کردن ارتش دست دادشتند و تکرار می‌کردند که «این ادعا که عراق در تدارک حمله ایران است، دروغی است که بنی‌صدر برای جلوگیری از دولت خط امام، می‌سازد»، پس از سانسور کامل که از کودتای خرداد 60، بدین‌سو برقرار شد، بخصوص پس از شکست در جنگ و سرکشیدن جام زهر شکست، مدعی شدند بنی‌صدر – که هشدار دهنده پی‌گیر بود -، توجهی به اعلان خطرها نمی‌کرد و حمله صدام او را غافلگیر کرد!!

   اما خواننده مسئولیت شناس، با مراجعه به سرمقاله‌های انقلاب اسلامی به قلم او، در می‌یابد که او یکی از دلایل نامزد ریاست جمهوری شدن خود را حمله نظامی به ایران دانسته بود و نسبت به آن هشدار داده بود. در نامه به خمینی (به تاریخ 28 شهریور 1359)، او را سرزنش می‌کند که یک ماه قبل از حمله عراق، فرماندهان ارتش را نزد شما فرستادم در باره تدارک حمله عراق به ایران به شما توضیح بدهند؛ پس از آن به من گفتید: این حرفها دروغ است، هیچ کس به ایران حمله نمی کند. این دروغها را ارتشی‌ها می‌سازند برای این که پای آخوند را از قشون قطع کنند. در همان نامه، نتیجه جلسه کرمانشاه به او اطلاع داده شده‌است: فرماندهان سپاه مدعی بودند که چون نمی‌توانیم در برابر حمله ارتش عراق مقاومت کنیم، بگذریم زمین‌های ما را تصرف کنند بعد بشیوه چریکی به جان ارتش اشغالگر بیفتیم. بنی‌صدر مخالفت می‌کند و می‌گوید از وجب به وجب خاک کشور باید دفاع کرد. اگر خوزستان از دست برود، چه برای ما می‌ماند تا با آن دشمن را از وطن خود برانیم.

   در کارنامه نیز خواننده می‌تواند ببیند که بنی‌صدر قبل از هجوم سراسری عراق به ایران در 31 شهریور 1359، از تاریخ 24 مردادماه 1359 در جبهه غرب مرتب حضور داشت و در تاریخهای 24 مرداد و 22 شهریور ماه، در خط مقدم جبهه دو بار با خطر مرگ مواجه شد:

– اطلاع رسانی خطر جنگ را به آقای خمینی در سه نوبت در اواخر مرداد و شهریور ماه در کارنامه متذکر می شود: در تاریخ 26 مرداد، 14 و 27 شهریور 1359.

– اما کسانی را نیز که خطر جنگ را جدی نمی‌گرفتند و همچنان تحت حمایت خمینی، بکار پاشاندن شیرازه ارتش بودند، بنی‌صدر، قبل از جنگ، بخوبی معرفی می‌کند: حزب جمهوری اسلامی که رهبری آن با بهشتی و رفسنجانی و خامنه‌ای بود. بنی‌صدر در تاریخ 26 شهریور 1359 قول آنها را می‌آورد: «خطر حمله عراق به ایران را بزرگ می‌کند برای این‌که جلو تشکیل دولت خط امام را بگیرد».

 

کارنامه جمعه 24 مردادماه 1359

تاریخ انتشار 29 مرداد ماه 1359

شماره روزنامه 332

بازديد از نيروهاى مسلح

اين روز را مقدم مىدارم براى آن كه بسيارى مراجعه مىكنند از خبرنگاران و مردم كه شرح ماوقع را از زبان رئيس جمهور بشنوند. صبح در همدان مراجعان از هفت صبح شروع به آمدن كردند و تقاضاها و نظرها را در ميان مىگذاشتند كه البته بيشتر شامل تقاضاها بود. ساعت هفت و نيم صبح امام جمعه شهر آمد و راجع به اين كه ديروز مردم به استقبال آمده بودند، ولى من وقت را به بازديد پايگاه هوايى گذراندم و در نتيجه تغييرى در برنامه پيش آمد كه براى او توضيح دادم هدف اصلى از مسافرت بازديد از نيروهاى مسلح و رسيدگى به وضع اين نيروها در غرب كشور بود. مسئول امور كشور باید به مسئوليتهاى خود بپردازد و به همين ترتيب هم عمل كردم روز قبل از آن هم از مردم به مناسبت انتظارشان عذرخواهى كردم. بعد از مركز سپاه همدان ديدن كردم. مشكلاتى را داشتند كه در ميان گذاشتند و عده زيادى از آنها در عمليات غرب شركت دارند و من از كار و تلاش و شجاعت و خصايل انقلابى آنها قدردانى كردم بعد به پايگاه هوايى همدان آمديم و عازم كرمانشاه شديم. در كرمانشاه اول در اجتماع رؤساى دواير دولتى شركت كردم و مسايلى را آنها مطرح كردند كه عبارت بود از يك مسالهاى كه من طرح كردم. مساله آسفالت راه مرزى كه مدتى دراز است معوق مانده و هنوز به جايى نرسيده نماينده جهاد سازندگى گفت: آماده است كه اين كار را بكند و در صورتى كه ما امكانات در اختيارشان بگذاريم، در اختيار ما، راه آسفالت بگذارند، بعد با مدير كل راه استان كه فعالترين مدير عامل در منطقه است، صحبت كردم. يعنى او پيش من آمد صحبت كرد؛ بعد خواهم گفت كه چه گفت. به هر حال مىگفت بايد دستگاه توليد آسفالت و كارخانه توليد آسفالت را به آن منطقه برد تا بشود به اصطلاح آسفالت را گرم كرد.

بعد مشكل پاسگاهها بود كه همان روز رفتيم ديدار كرديم كه بعد خواهم گفت. بعد راجع به كمبودهاى ورزشى، تأسيسات آن نيمه تمام مانده و اين كه براى آنها استخدام بايد كرد كه آنها را مورد گفتگو قرار داديم، بعد، بهدارى استان و خصوصاً شهر را گفتم كه از اطراف همه به آنجا هجوم مىآورند و خدمات درمانى را كه بايد تأمين بكند دو برابر شده، اما وسايل كم شده و تعداد پزشكان كمتر شده به علت آن كه تعدادى از آنها منطقه را ترك كردهاند حتى تعداد پرستار هم كم شده و از منطقه رفتهاند و گفتند براى هر 1200 نفر يك تختخواب هست. آمبولانس و غيره را نيز ندارند. مسئله بعد، كسر بودجه شهردارى براى كارهاى عمران شهرى بود، گفتند 38 ميليون كسر بودجه دارد، بعد، مسئله حاشيه نشينان كه گفتند كمربند فقر است.

در جلسه با علما در شنبه (روز بعد) اين مسائل مطرح شد كه يكى از اسباب ناامنى، همين حاشيه فقر اطراف كرمانشاه است. بعد در بيرون هم جوانى فرياد مىزد و به اصطلاح مىخواست كه از منزل او ديدن كنيم و مقر سياه او را ببينيم و نشانى او را هم گرفتيم كه برويم ببينيم؛ به مناسبت حوادثى كه پيش آمد، اين كار ميسر نشد در عوض ما وعده كرديم كه بلكه بتوانيم با تأمين امكانات اين فقر را كم بكنيم. بعد صحبت پاكسازى شد؛مىگفتند اين جا محيط از خوديها است و خوديها يكديگر را ممكن است درست پاكسازى نكنند و حتى گفتند عدهاى از بهدارى كه متخصص و مشغول كار هستند اينها پاكسازى شدند، بر اثر غرض و مرضهاى گروهى كه اينها وضع را آشفته كرده؛ اين عقيده همه بود و انتظار داشتند كه يك نماينده از سوى رئيس جمهورى و نمايندهاى هم از دادستان كل اضافه بشود و اينها يك پاكسازى درست حسابى انجام دهند. بعد بودجهاى براى عشاير مىخواستند كه به وضع بد آنها برسند. بعد نماينده جهاد گفت كه مسئله بودجه جهاد هنوز حل نشده است و مشكل دارند كه ما گفتيم هر وقت شما طرح آورديد، ما طرحهاى شما را اجرا مىكنيم كه بيشتر از كمبود امكانات مىناليدند مشكل بعدى كه در ميان گذاشتند اين بود كه چون منطقه ناامن است پيمانكار به منطقه نمىآيد و به نماينده بنياد مستضعفان كه گفت بنياد مستضعفان بودجهاى ندارد و مستضعفان شهر درماندهاند. از آنجا به محل نماز جمعه رفتيم كه استاديوم ورزشگاه بزرگى بود مملو از جمعيت. مردم در آنجا گرد آمده بودند. در آنجا راجع به مساله امنيت غرب صحبت كردم. كه ما نمىتوانيم وضعيت سابق را ادامه بدهيم. بگذاريم كه عراقيها بيايند و بروند و برانند و ما بشويم عكس العمل.

ساعت 6 بود كه به محلى در سر پل ذهاب رفتيم

بعد از اداى نماز جمعه و نماز عصر راه افتاديم به باشگاه شركت نفت. بعد از نطق در جلسه شوراى امنيت از نمايندگان نيروى زمينى، فرمانده نيروى زمينى، فرمانده عمليات غرب و فرمانده سپاه پاسداران كه شركت كردند و فرمانده عمليات غرب توضيحاتى راجع به عمليات مخرب داد و نقشهها و برنامهها. بعد نمايندگان سپاه گفتند كه مطالبى را در ميان بگذارند تا واقعيات آن چنان كه هست، معلوم شود ونواقص هم در محل رفع شود. ضمناً اصرار كردم كه از منطقه ديدن كنم. دليلش این بود كه كسى در مقام فرماندهى كل قوا نمىتواند با كسانى كه روياروى خطر هستند از دور رابطه بگيرد و حتى حاضر نشود خطر را خود لمس کند و ثانياً وقتى مستقيم خود به چشم و گوش ديد و شنيد، گزارشهايى كه بعد از آن خواهد خواند با توجه به واقعيتهايى كه ديده و شنيده است، در آنها نظر خواهد كرد.

اين است كه از آنها خواستم كه حرفهايشان را بگذارند، بعد از اين كه منطقه را ديدن كرديم آنها حرفهايشان را بزنند و ما گوش كنيم. غالباً موافق نبودند كه اين ديدار انجام بگيرد ولى من اصرار كردم و سوار هلى كوپتر شديم و ساعت 6 بود كه به محلى در سر پل ذهاب رفتيم از آنجا سوار جيپ شديم رفتيم به مرز. جادهها مقدارى آسفالت بود و مقدار خاكى مىشد و نگرانى هم داشتند كه مین باشد و منفجر شود و اتوموبيلى پيشاپيش مىرفت. رفتيم و از پاسگاه ژاندارمرى كه در دست سپاه پاسداران بود و يك محل ديگر كه در دست ارتش بود و مرزدارى مىكردند. آنچه نظرگير بود در اين ديدار اولا اين مواضع، پاسگاهها را مثل رژيم سابق به جاى آنكه با مصالح محكم بسازند ظاهرسازى كردهاند، نتيجه اين كه با توپخانه دشمن اينها كوبيده شده‌اند.

     اما چيزى كه دشمن از آن غافل است اين است كه ديوارهاى پاسگاه نيست كه در برابر او مقاومت مىكنند. اين ديوار ارادهها و عقيده‌ها است كه در برابر او مقاومت مىكند و همين ديوار است كه از بتون و آهن و هر مصالح ساختمانى ديگرى قویتر و مستحكمتر است. همين ديوار است كه بايد رابطه را تغيير دهد و يكسره مرز را از وجود اين عمليات سازهاى دشمن پاك كند.

از سر مرز رفتیم به قصر شيرين

در راه هم پياپى به ما مىگفتند كه اين ديدار خطرناك است، براى اين كه از پاسگاه دشمن خوب مىشود منطقه را با دوربين ديد. البته فاصله هم نزديك بود دقيق مىشود ديد و تشخيص داد. به هر حال با اتكا به عنايت خداوندى ما تغيير تصميم نداديم و پاسگاهها را بازديد كرديم و در مراجعت آمديم به قصر شيرين. به قصر شيرين كه رسيديم ظهيرنژاد فرمانده نيروى زمينى گفت، خوب است داخل شهر بشويم و شايد مردم بعد بفهمند شما به شهر آمديد و وارد شهر نشديد دلگير بشوند. اين بود كه وارد شهر شديم و مردم با هيجان و احساس دنبال اتومبيل مىآمدند ميدان را دور زديم و آمديم به پاسگاههاى ژاندارمرى كه سوار هلىكوپتر شويم جمعيت زيادى هم با ما آمدند. البته مقدارى از مشكلات شهرستان را مطرح كردند و يك نفر از ميان جمعيت برخاست و صحبت كرد من هم چند جملهاى براى آنها صحبت كردم از اين كه فلسفه ما فلسفه عدم سازش و مقابله و مقاومت و حمله به دشمن است.

هلی کوپتر ما در کردستان سقوط کرد، حادثهاى بود كه احتمال نجات در آن ضعيف بود

pastedGraphic_1.png

( گزارش خلبانها در شماره 329 در تاریخ 26 مرداد ماه 1359

روزنامه انقلاب اسلامی چاپ شده است )

بعد، سوار هلى كوپتر شديم به طرف كرمانشاه گويا ساعت هشت و سى دقيقه بود. آمديم و من هم در دنياى افكار خودم بودم كه استاندار كرمانشاه به من گفت شما كمربندتان را بستيد؟ گفتم نه اين جا در آسمان برايم معمول نيست كمربند بستن. گفت: هلی کوپتر نقص فنی دارد. گفتم: نقص فنى چه كار به كمربند دارد.

بعد سرهنگ صياد شيرازى برخاست و باخلبانها صحبت كرد. بعد ظاهراً به اطلاع ظهيرنژاد فرمانده نيروى زمينى رساند. او هم مىخواست طورى عمل كند كه من متوجه نشوم كه خطرى در پيش است ولى من فهميده بودم كه هلى كوپتر مواجه باخطر است. ولى كمربند را نبستم چرا؟ دليلى هم نداشت. كاملاً حالت اطمينان قلبى داشتم و هيچ نگرانى نسبت به واقعه در من احساس نشد يك دفعه ديدم هلى كوپتر دور مىزند و من نمىدانستم كه نقص فنى در چه مرحلهاى است. چيزهايي است كه بعد فهميدم. بعد ديدم كه دارد مىرود به طرف دهكدهاى به نظرم رسيد كه مىخواهد بنشيند و من از بيرون نگاه كردم چراغها را ديدم، ديدم كه اگر بخواهد بنشيند، روى سقفهاى خانههاى مردم مىنشيند و بعد مصيبت درست مىكند. فرياد كشيدم كه اين جا خانه است و نبايد اين جا بنشينى. دوباره اوجى گرفت و رفت به طرف زمين. اين جور به نظر من رسيد. دقيقاً به اين ترتيب بوده يا نه، اين چيزى نيست كه من بتوانم اظهار نظر كنم به نظرم رسيد مثل يك توپى كه بخورد به زمين و برخيزد. هلى‌كوپتر نزديك زمين چنين حالتى داشت. تا اين كه خورد به زمين. يك مرتبه داشت مىخورد به زمين انتظاريون روبروى من نشسته بود پريد به طرف من و من هم به طرف او به اصطلاح دست به گريبان شديم مثل حالت كشتى. البته اين حالت كشتى موجب شد كه من نه در اين پريدن به مقابل خودم صدمه ببينم و نه او به مقابل خودش بخورد و صدمه ببيند هر دو سالم مانديم. در اين موقع، ظهيرنژاد فوراً در هلى كوپتر را باز كرد و كاملاً مسلط براعصابش بود و يك خصلت برجسته نظامى از خود نشان داد و آن اين است كه اول رئيس جمهور را از معركه خطر برون ببرد و دست مرا گرفت كه بيرون بروم. من هم بيرون پريدم. گفت: ممكن است هلى كوپتر منفجر شود و من گفتم نه، نگران نباش ولى او گوش نمىكرد كشان كشان مرا مىبرد كه نكند يك وقت هلى كوپتر منفجر شود تا اينكه ايستاديم. چند نفر ديگر را كه پريده بودند هم آمدند بعد من پرسيدم بقيه كجا هستند؟ ديدم صياد شيرازى مىآيد و صورتش خون مىآيد. اينها را هم كه من مىديدم به لحاظ آن بود كه «كبرا» از بالا نورافكنش را انداخته بود و داشت دور ميزد كه بنشيند. «به اصطلاح هلى كوپتر محافظ و مادر». اول جايى را نمىديدم فقط از هلى‌كوپتر كه پايين پريدم عينكم افتاد و نفهميدم كجا افتاد و مىديدم كه تكه پارههاى هلى كوپتر پخش است در اطراف. اين مىگفت به زمين اصابت سختى داشته و موجب شده كه قطعات هلى كوپتر جدا شده و اين طرف و آن طرف پريده. بعد صياد شيرازى آمد. بعد رضايى فرمانده سپاه آمد. كه عواطف برادرانه ابراز كرد و اول مسئلهاى كه پرسيد كه به شما چيزى نشده و اول مسئلهاى كه طرح كردند صياد شيرازى و ظهير نژاد و اينها كه چگونه در صورتى كه مورد حمله واقع شوند و در آنجا بايد از من رئيس جمهورى حفاظت بكنند. بعد «كبرا» نشست. آنها گفتند من سوار «كبرا» بشوم و بروم و من نپذيرفتم از باب اين كه من در آنجا به عنوان فرماندهى كل قوا حاضر بودم و نمىتوانستم همراهان خود را رها كنم و تنها خود را به سلامت از معرکه بيرون ببرم.

«كبرا» بلند شد رفت كه خبر بدهد كه ديديم روستائيان جمع شدند اطراف ما حلقه زدند. ظهيرنژاد چون مسئوليت را برعهده خود مىديد، اصرار داشت كه من شناخته نشوم ولى خود مردم حتى بدون عينك در شب شناختند و شروع كردند به شادى و شكرگزارى و سخت شگفت زده شده بودند از این كه هلى كوپترى سقوط بكند، قطعات او اين طرف و آن طرف پراكنده شود اما هيچكس كمترين صدمه نبيند. البته سر صياد شيرازى كمى شكسته بود آن هم چيز جدى نبود. يكى از محافظين من فرهاد هم مانده بود در هلى كوپتر و رفتند او را آوردند. حالا اگر سرش بجايى خورده بود نمىدانم به هر حال. او از من مىپرسيد كجا بوديد؟ از كجا آمديد؟ حالا كجا هستيم. به من چى شده و من گفتم شما عاقل بوديد عاقلتر شديد. چيزى به شما نشده آرام باش، در اين جا مسئلهاى نيست.

زنان كرد روستايى آمدند دست به دعا بلند کردند. بالاخره مردها رفتند و دوتا تراكتور آوردند و يك جيپ و آنها اصرار داشتند كه ما به ده برويم و با آنها بنشينيم بعد خود آنها هم گفتند ممكن است خطرى پيش بيايد و ما زودتر شما را به پاسگاه ژاندارمرى برسانيم و ما را در جاده خاكى آوردند به پاسگاه ژاندارمرى در راه گاه طبع آدمى مقتضى مىشود به شوخى و شايد هم اين كه وضعيت بدون خطر تمام شده بود دلشادى به وجود آورده بود و آماده شوخيها شده بوديم از جمله به استاندار كرمانشاه گفتم شما كه نمىخواستيد بياييد اصرار هم داشتيد كه نرويم و بعد چطور شد كه آمديد بوى شهادت شنيديد. ولى خوب حالا نصيب شما نشد از اىن قبيل صحبتها براى اين كه روحيه مطمئنى در جمع ما به وجود بيايد تا رسيديم به پاسگاه. ظهيرنژاد پريد و فرمانده پاسگاه را احضار كرد ماشين و بالاخره تداركات ديد و روانه شديم به طرف كرمانشاه. در راه هم نفربرها و قواى ارتش رسيدند و ما را همراهى كردند تا رسيديم به كرمانشاه نزديك؛ به بعد از نيمه شب بود. آمدند كه قضيه ممكن است منتشر بشود و ضروردتى هم ندارد و مسئلهاى نبوده است. بعد گفتند كه خواهى نخواهى سقوط هلى‌كوپتر چيزى نيست كه مردم از آن خبر نشوند. بعد ممكن است دشمن جور ديگرى وانمود كند و نگرانى براى مردم بشود به هر حال از ما سئوالى كردند و جوابى دادم و بعد قريب ساعت 2 صبح بود كه روحانيون شهر آمدند كمى ديرتر هم براى استراحت رفته بودم امام جمعه شهر آمده بود. آنچه را كه آموختنى است از اين حادثه اين كه خلبان هلى‌كوپتر خيلى مهارت نشان داد. هلی‌کوپتر به زمين خورد و او منتهاى مهارت را به خرج داد که جورى زمين نخورد كه سرنشينان از بين بروند. به هر حال مسئله، مسئله فوق العاده نادرى است كه به اين ترتيب نقص فنى پيش بيايد كه همه چيز، همه امكانات فنى، از دسترس خلبان خارج شود. حتى اتصالش با هلى كوپترهاى ديگر را هم از دست بدهد. شب هم باشد و منطقه هم منطقه ناامنى باشد و شناسايى از آن منطقه هم هيچ نباشد و هلى‌كوپتر زمين بخورد و هر طرفش پراكنده شود و سرنشينان آن، همه تقريباً مثل اين كه قبلاً كسى به آنها گفته باشد كه هيچ خطرى متوجه شما نيست، سالم از آن خارج شوند. من حتى يك صداى ناراحتى كه نشانه ترس باشد، نشنيدم. اين اطمينان قوى، جز تائيد الهى، همان اطمينان قلبى، نمىتوانست باشد. اين بسيار آموزنده بود و در اين موقع خطر اشخاص كه در آنجا بودند نيز قيافههاى واقعى خودشان را نشان مىدادند و اين قيافهها به من اطمينان مىداد كه در ايران امروز كاملاً انسانيت نوى در حال پديد آمدن و تولد است و همه نگرانى من اين است كه اين انسان نو پيش از اين كه پرورده و جوان و شاداب و قوى بشود، خداى نكرده تندبادهاى فساد اخلاقى، روشهاى تخريبى، كینهها، ضديتها آنچه كه روح را مكدر مىكند، تباهش کنند و اين نهال رشد نكند. بر عهده همه ما است كه مراقبت بكنيم اين نهالها، قوى، تنومند بشوند.

به هرحال، آنچه كه من از آنجا از همراهان خود ديدم صميميت، دستپاچه نشدن و خونسرد بودن و اطمينان خاطر و يك حالت بى‌اعتناء و توانا برابر مرگ بود. نيروى عظيم انقلاب ما در همين خونسردى در برابر خطر و مرگ است. اميدوارم كه اين گونه انسانها در جامعه ما بسيارتر از بسيار باشند. باز تكرار مىكنم آنچه كه كاملاً شگفتى داشت حالت اطمينان خاطرى بود كه همه ما داشتيم كه با خطرى مواجه نخواهيم شد. هيچ صدايى كه حاكى از نگرانى و ترس باشد از هيچ كس بيرون نيامد اين بسيار، بسيار مهم است از باب اين كه حادثه، حادثهاى بود كه احتمال نجات در آن ضعيف بود.

     پس آنچه كه مىشود به طور خلاصه از اين حادثه گفت اين است كه، خود خطرى بزرگ بود براى سرنشينانش كه به یمن اعتماد به نفس و واکنش نشدن و کنش شدن، بى‌تأثير شد. اين امر به انسان امكان مىدهد كه به حكم تجربه بفهمد می‌تواند خود را به خطر نسپرد و چاره بجوید و از آن در امان بماند. ما باز هم در تمام مسير راه آن حالت اطمينان خاطر را داشتيم كه هيچ خطرى متوجه ما نخواهد شد.

     هيچ احساس قبل از وقوعى به من نمىگفت كه خطرى تهديد مىكند كاملاً مثل اين كه هيچ خطرى نيست و با همان اطمينان خاطر راه را آمديم وسط راه يكجا از مقابل اتومبيلى مىآمد ظهيرنژاد كلاه نظاميش را جلو صورت من گرفت كه من ديده نشوم و من به او گفتم كه همين كار شما طرف مقابل را بر مىانگيزد، هيچ نگران نباشد هیچ خطرى نيست.

   و مسئله سوم اين كه پیشاروی خطر، آنهايى كه آنجا بودیم چهره واقعى يكديگر را ديديم و من ديدم كه قيافهها و ظاهرها هيچ وقت نمىتوانند بيان كننده واقعيت درون باشند. بعضيها عواطف سرشار دارند كه ظاهر نمىكنند يا كم ظاهر مىكنند بعضيها توانايى و خونسردى تسلط بر خود دارند را كه اين را در آنجا مىتوانند از خود نشان بدهند و از هر دو گروه در جمع ما بودند.

     اما خوشبختانه كسى در آن جمع حالت ترس و وحشتى را بيان نكرد و به نظر من امتحانى بود براى آن جمع تا بدانند مكتبى و غير مكتبى کيست. آن حالت اتكاء به خداوند و آن اطمينان خاطر در قبال خطر و اين كه مرگ مسئله حل شدهاى براى انسان باشد كه هر وقت در رسيد، در رسيد اين هست آن اساسى كه هركسى داشت مكتبى است و من بسيار از اين حادثه عبرت گرفتم.

     از باب اين كه انسان بايد بدون اعتناى به مشكلات و مسايل به راه خود برود و نترسد از مشكلات و بداند كه خدا قويتر و بزرگتر از همه است و به بهترين وجه خود را در آنجا بر ما نمايان ساخت؛ توانايى شگرف خداوندى بر ما نمایان شد. اين حالت رویارویی با مرگ، به من درس داد: تا چند لحظه ديگر ممکن است بمیریم. در آن حالت رسیدن مرگ، در يك لحظه و دو لحظه پیش رو، يك توانایی از او ديديم که مپرس. انشاءالله در آينده بيشتر از گذشته به او توکل خواهيم كرد و از حادثهها نخواهيم ترسيد. ساعت 2 بعد از نيمه شب من به رختخواب رفتم تا از اين روز پرحادثه بيأسايم.

 

 

کارنامه شنبه 25 مردادماه 1359

تاریخ انتشار 30 مرداد ماه 1359

شماره روزنامه 333

با وجود کوفتگی بدن به ستاد لشکر رفتم

     صبح كه از خواب برخاستم، بدنم كوفته بود و طبيعى است اين كوفتگى ناشى از سانحه شب پيش بود. ساعت هشت و نيم صبح به ستاد لشكر رفتم و جلسهاى با فرماندهان ارتش و سپاه تشكيل شد. با مطالبى درباره نيازمنديها و احتياجات منطقه از جهت نيروهاى دفاعى اين مطالب مفصل است و بيان و انتشار آنها هم با ضرورت كارهاى نظامى سازگار نيست. اشكالات، ايرادات و انتقادات طرح شدند. و جلسه نزديك يازده و نيم تمام شد و بعد عازم سفر به پاوه شدم. بيرون ساختمان مدير كل راه استان آمد و درباره اسفالت راههاى مرزى و اين كه اسفالت سرد است و مشكلاتى را كه با آن مواجه هستند صحبت كرد و من گفتم خوب، با توجه به خطرات موجود، آسفالت سرد نمىتواند مشكلى را حل كند و او گفت براى اسفالت گرم دو كارخانه اسفالت سازى بايد اينجا منتقل شود و قير و سنگ شكن نيز لازم است.

 

 

کارنامه يكشنبه 26 مرداد 1359

تاریخ انتشار 30 مرداد ماه 1350

شماره روزنامه 333

 

 

با امام درباره وضعيت دفاعى خودمان در غرب كشور صحبت كردم

     به هر حال، يك دست مرموز و سرى است كه هر جا عمل مىكند و جلو انجام قطعى هركارى را مىگيرد. چه وقت ما از اين دست آسوده خواهيم شد؟ بسته به لطف خداست و كوشش ما و آگاهى مردم.

 

کارنامه دوشنبه 27 مردادماه 1359

تاریخ انتشار 4 شهریور ماه 1359

شماره روزنامه 337

 

پنجشنبه هم به همدان رفتم، از پايگاه هوايى نوژه ديدن كردم در آنجا مطلب قابل بيان اين بود كه پس از بازديد كوشيدم صحبتى با خلبانها بكنم تا گفت و شنودها انجام شود و به اين ترتيب به حقيقت وضع پى ببرم و تلاش كردم كه روحيه پايگاه يك روحيه قوى بشود، براى وضعيتى كه ممكن است پيش بيايد. بعد به شهر رفتم و در شهر با علما و مسئولان شهر در مورد مسائل و مشكلات شهر گفتگو كرديم

 

 

کارنامه جمعه 14 شهريورماه 1359

تاریخ انتشار 31 شهریورماه 1359

روزنامه شماره 358

به نزد امام رفتم و 3 موضوع را صحبت کردم

حدود ساعت شش به نزد امام رفتم در آنجا درباره سه موضوع به اختصار صحبت شد كه عبارتند از مسئله امنيت ما در غرب كشور. از آذربايجان غربى تا خوزستان آنچه گفتنى بود به عرض ايشان رساندم

کارنامه يكشنبه 16 شهريورماه 1359

تاریخ انتشار سه شنبه 1 مهر ماه 1359

شماره روزنامه 359

گزارشهایی در باره هوانیروز، آمادگاه کرمان، برنامه‌ای که دولت به مجلس داده

امروز صبح گزارشهايى را درباره مشكلات هوانيروز در كرمان و گزارش بازديد از آمادگاه كرمان را خواندم. بعد برنامهاى را كه دولت به مجلس داده بود. درباره اين برنامهها و ديد عمومى حاكم بر برنامه بايد بگويم كه متأثر از همان حاكميت گروهى است كه من بعداً دربارهاش صحبت خواهم كرد. بعد شكايت كارگران سازمان آب تهران و گزارش مشاور در امور صنفى درباره همين سازمان را خواندم. حالا اين مشكلى بود كه به نحوى حل شده بود.

ظاهراً بعد با همان رويههاى نادرست مقابله قدرت خواستند كه مشكل را حل كنند كه در نتيجه دوباره مشكل ايجاد كرده بود باز از نو خواستم كه با وزير نيرو صحبت بشود و اين مشكل حل گردد.

سفراى هلند، اسپانيا و ژاپن در باره گروگانگیری صحبت کردند

بعد سفراى هلند، اسپانيا و ژاپن آمده بودند و درباره گروگانها صحبت مىكردند و همان مطالب و حرفهايى را مىگفتند كه در نامه وزير امور خارجه آمريكا هم بود. مىگفتند كه آمادهاند همكارى كامل با ايران بكنند، در صورتى كه اين مانع برداشته شود.

درجه دار ارتش يك دستگاهى ساخته بود براى هدايت مسلسل از دور

بعد يك درجه دار ارتش آمد. يك دستگاهى ساخته بود براى هدايت مسلسل از دور كه در اينجا به من نشان داد. گفتم برايش اسباب اين كارها را فراهم بكنند تا آن دستگاهى را كه ساخته است تكميل كند.

بعد فرمانده تيپ سر پل ذهاب آمد و از مشكلات و كمبودهايى كه در آن منطقه داشت صحبت كرد و مطلب همان مطلب است. ما بايد راهى ديگر در پيش بگيريم و جوى ديگر ايجاد بكنيم والا وقتى خطر نيست چنان عمل بكنيم كه انگار در دنيا غير از ما هيچ موجودى وجود ندارد، خطر كه آمد از اينورى تفريط بكنيم به اين ترتيب كار كشور به سامان نمىرسد. خوب مطالبى گفت كه از باب حفظ اسرار نظامى نمىشود بازگو كرد. اما در مجموع همان مشكلاتى است كه به دفعات از آن صحبت شده و مىخواست كمبودهايى جبران بشود.

کارنامه شنبه 22 شهريورماه 1359

تاریخ انتشار 5 مهر ماه 1359

روزنامه شماره 362

به ایلام رفتیم و گزارش یک پاسگاه ژاندارمرى مبنی بر مانور تانکها در کنار مرز

صبح را به بحث نشستيم، تا ظهر بحث و گفتگو كرديم (گمان مىكنم آنچه كه ديشب ما صورت جلسهاى تهيه كرديم و بعد امروز صبح بود يعنى شنبه صبح بود، چون الآن من نوار را روز دوشنبه است كه پر مىكنم) و نتايج بحث را دوتا از موضوعات را به نتيجه رسانديم و امضاء كرديم. بعد نهار خورديم. بعد به اصطلاح خودشان نهار سربازى خورديم. بعد از نهار گفتيم كه برويم به ايلام و وضع را از نزديك ببينيم. رفتيم ايلام به استاندارى ايلام رفتيم به يك پاسگاه ژاندارمرى، آنجا اطلاعاتى به ما دادند. كسى مىگفت 2000 تانك دشمن را شمرده. بعد از كسى سئوال شد كه چطور ممكن است 2000 تانك آنجا مانور كنند؟ تخفيف داد تا 500 عدد. بالاخره رفيقى داشت كه به 70 تانك قانع شد و مىگفتند دارند پيشروى مىكنند و آنها داد و قال و هيجان راه انداخته بودند كه بگذاريد بجنگيم و چرا دستور حمله نمىدهيد و ظهيرنژاد رسيد. از قيافه اينها فهميد كه اينها از جبهه نمىآيند. اينها به اصطلاح قهرمانهاى سالنى هستند. گفت: خوب اگر در جنگ بوديد حالا اينجا چه مىكنيد و چرا از جبهه آمديد و فرماندهشان گفت من ساعت 11 صبح آمدم، و ظهيرنژاد به كنايه گفت بله از زانوى شتر معلوم است، تو اگر در جبهه بودى يك ذره خاك بر سر و روى تو مىنشست. البته چون ما هنوز نرفته بوديم در جبهه نمىدانستيم كه رفتن و برگشتن صحبت يك ذره و دو ذره نيست و انسان غرق در خاك مىشود.

رفتيم تا به خطوط مقدم جبهه رسیدیم

به هر حال از آنها انكار كه نرويد خطر دارد و از ما اصرار كه نه خير بايد برويم و دليل ندارد كه ما برادران سرباز خودمان را در جبهه تنها بگذاريم. رفتيم تا به خطوط مقدم جبهه برسيم، بر تمام سر تا پاى ما خاك كاملاً نشسته بود. موها همه رنگ خاك گرفته بود. آنجا رسيديم يكى ديگر شرح دلاورى داد كه بله صبح ما رفتيم و آن تپه را گرفتيم و چون پشتيبانى نشديم آن تپه را از دست داديم باز ظهيرنژاد آمد و نگاهى به قيافه طرف كرد و گفت تو هنوز از تپه بالا نرفتى و اين قيافه قيافهاى که تپه تصرف كرده باشد، نيست. از سر و روى تو يك ذره معلوم نيست كه در جبهه جنگيده باشی بالاخره رفتيم. با بى‌سيم تماس با جلوتر گرفتيم و سئوال كرديم كه شما تپه را صبح اشغال كرديد؟ گفت خير ما هيچ وقت اشغال نكرديم. معلوم شد در این مورد هم تشخيص فرمانده درست بوده كه حكايت از اين مىكرد كه تجربه در كار هدايت و رهبرى چقدر نقش دارد. آنجا با سربازان و افسران صحبت كرديم. روحيه قوى داشتند حتى سروانى در حالى كه بغض كرده بود، مىگفت كه آقا ما تا اينجا هستيم تكان نخواهيم خورد و ما نمىخواهيم وطنمان را ديگران بگيرند، تصرف بكنند. و به ما كمك و امكانات برسانيد و ما پيشروى كنيم و من از اين روحيه قوى كه پيشاروى خطر و مرگ اين چنين صميمانه صحبت مىكردند و مرگ را ناچيز مىشمردند، بسيار به هيجان آمدم و اميدوارم كه براى ما و همه آنها كه اين ستون را مىخوانند اين قهرمانان قابل ستايش، درس عبرتى باشند. پس از گفتگوى زياد با آنها و تصحيح اطلاعاتى كه دريافت كرده بوديم كه اغلب، اغراقآميز و خالى از حقيقت بود به صالح آباد و آن پاسگاهى كه از آنجا راه افتاده بوديم، برگشتيم و در آنجا سوار هليكوپتر شديم به طرف ايلام.

خلبانهاى هليكوپتر گفتند ميك روسى بالاى سر هليكوپتر است

قرار بود كه به كرمانشاه برويم. بعد گفتيم شب را در ايلام مىمانيم. در راه خلبانهاى هليكوپتر گفتند ميك روسى بالاى سر هليكوپتر است و پايين آمدند و هليكوپتر را پايين آوردند جورى كه خيلى نزديك به زمين پرواز مىكرد و بعد آنها كه در داخل بودند، مىگفتند كه اين جور پرواز، خودش خطرناك است، ولى مىگفت بالا نمىشود رفت چون ميگ مىزند، توى دره با همان پرواز پايين مارپيچى داشت مىآمد كه حتی المقدور از تيررس به دور باشيم. اين طور كه بعد گفتند از پايين عشاير مسلح تيراندازى كرده بودند، به گمان اين كه هليكوپتر دشمن است، ولى بعد به آنها اطلاع مىدهند كه نه هليكوپتر دوست است و آنها ديگر تيراندازى نكردند. بعد از مدتى گفتند كه ميگ نبوده و فانتوم بوده است. تا شب كه ما آمديم معلوم نبود كه فانتوم بود يا ميگ. ولى به تهران كه رسيديم، خلبانها گفتند كه اول ميگ بالاى سر ما بود كه با ديدن فانتوم در رفت. حالا به هر حال اين مسئله بر ما گذشت. فانتوم بود يا ميگ بود دقيق نمىدانم. بعد آمديم منزل، خود را در آينه نگاه كرديم و ديديم نه خير از اين كه جبهه رفته باشيم، آمده باشيم بايد خيلى كم و زياد كرده باشيم. از خاكى كه بر سر و روى ما نشسته بود، مىشد فهميد كه رفتن و آمدن به جبهه و در جبهه و ماندن و جنگيدن اين مسايل را دارد. به هرحال سرورويى شستيم. با همراهانمان تا يك بعد از نيمه شب صحبت مىكرديم از آنچه كه در سفر ديده بوديم. امروز هم به اين ترتيب به پايان رسيد.

کارنامه يكشنبه 23 شهريورماه 1359

تاریخ انتشار 5 مهر ماه 1359

روزنامه شماره 362

صبح به بيمارستان براى عيادت زخميهاى جبهه جنگ رفتم

     صبح اول وقت به بيمارستان رفتم، براى عيادت زخميهاى جبهه جنگ. سرباز، درجه دار و افسر بودند. روحيه بسيار قوى داشتند و خيلى با صميميت برخورد كردند و به من اطمينان مىدادند و وضعيت خودشان را شاهد مىآوردند كه در اخلاص نسبت به دين و كشور از هيچ چيز فروگذار نخواهند كرد و از هيچ چیز كم ندارند. از مريضهاى ديگر بيمارستان هم عيادت كردم. و در آنجا متوجه شدم كه به لحاظ اختلاف دراداره كنندگان بهدارى وضع بيمارستان رضايت بخش نيست، با اين كه بودجه خوبى هم دارد، اما هم كثيف و هم نظم و انظباط جدى نداشت. البته يك دليلش اين بود كه خيلى بيش از ظرفيت خود مريض داشت.

دیدار از جبهه سر پل ذهاب و صحبت با افراد مختلف

بعد از بيمارستان آمديم به سرپل ذهاب براى اين كه از جبهه اين طرف ديدن كنيم. از آنجا سوار اتوموبيل سوارى شديم و رفتيم به جبهه رسيديم به محلى كه به اصطلاح توپخانه بود. و در آنجا نشستيم و آنها تيراندازى مىكردند و ما هم سئوال و جواب مىكرديم تا ببينيم وضع از چه قرار است. در آنجا هم ظهيرنژاد آمد و از شيوه عمل آنها انتقاد كرد، اما درجه دارى اجازه گرفت و توضيح داد به او كه به چه دليل اين شيوهاى كه دارد ارجح است. ساعت نزديك به دو بعد از ظهر بود، ما فكر كرديم نهار را در همانجا بخوريم، نان سربازى و پنير و خربزه بسيار مزه كرد و محيط را همان محيط صميميت سربازى و فداكارى در نظر جلوه گر ساخت. بعد از سربازان، و محل خدمتشان بازديد كرديم، درجه داران و افسران خيلى شاد بودند و آنهايى كه از مهد آذربايجان بودند، قوى و با هيجان بودند و مصمم، بعد از اينكه يك به يك از سربازان و درجه داران و افسران در محل كارشان ديدن كرديم به اتومبيل سوار شديم تا به جاى ديگر برويم. بعد از سوار شدن، يك كاميون نگه داشته بود و پر از جمعيت بود كه گفتند ما تكاوران هستيم و مىخواهيم رئيس جمهور را ببينيم، آنها آمدند و مقدارى با آنها گفت و شنود كرديم، آنها سوار شدند كه بروند و ما سوار شديم و آمديم.

پنجاه متر جلوتراز ماشین ما دو گلوله توپ به جاده خورد

در جلوى ما دو نفر در كنار راننده نشسته بودند و ماشين كوچك رسيديم به يك اتومبيلى كه همراه ما بودند و جاى زيادى داشتند. و سه نفر داخل اتومبيلشان بود. به يكى از دو نفر که در جلو بودند، گفتم بروید داخل آن يكى اتومبيل، وقتى راه افتاديم و مقدارى آمديم، ناگهان راننده اتومبيل فرياد زد: زدند، زدند و فلاحى گفت كه اتوميبل را نگهدار، اتومبيل را نگهداشت. فلاحى دست مرا گرفت و كشان كشان از اتومبيل برد كه به اصطلاح به پناهگاه برسيم، اين هنگام پنجاه متر جلوتر، دو گلوله توپ به جاده خورد. پناهگاهى كه فلاحى ما را برد، در حقيقت كمى گودى داشت اما كاملاً جلوى ما باز بود براى گلوله توپ دشمن و من به شوخى گفتم اينجا خرج قبركنى و غيره ندارد. اگر بخورد اينجا راحت می‌خوابيم. بعد بلند شديم جاى بهترى گير بياوريم دو گلوله توپ ديگر در همان محل اولى به زمين خورد و ما ديگر منتظر نشديم كه به قول خودشان آتششان را ميزان كنند كه به ما بخورد آمديم و سوار اتومبيل شديم و برگشتيم از راه مقابل رفتيم، و آمديم به سر پل ذهاب. ابتدا رفتيم براى رفع تشنگى به سرچشمهاى كه سربازى كه با ما بود مىشناخت و در آنجا آبش گوارا اما گرم بود. در اين حين، از پاسگاه و روستا هم كه ما را ديده بودند آمدند و آنجا ما را در ميان گرفتند. از اين خطر به فاصله نيم دقيقه جستیم. اگر ما آن توقف را نمىكرديم، قطعاً گلولههاى توپ را نوش جان مىكرديم.

به هر حال از اين که از خطر رسته بوديم راضى بوديم. مسئوليتهاى سنگينى بر عهده من و همراهانم بود. البته همراهان داخل اتومبيل؛ چون بقيه بسيار عقب بودند. ما براى اين كه اگر خطر آمد، همه با هم از بين نرويم، هركدام در يك اتومبيل قرار گرفته بوديم و فلاحى در اتومبيل ما بود. بعد به سر پل ذهاب آمديم، رفتيم براى غذا و نماز و نماز را خوانده بوديم كه دو نفر آمدند و خبرآوردند كه دو ميگ عراقى را زدند و قطعه پاره هايى آورده بودند. من هم به آنها هدیه‌ای دادم؛ در عين حال متأثر شديم، از اين كه اين مسائلى كه بايد بر ضد دشمن مشترك به كار برود، و ارتش متجاوز اسرائيل را بكوبد، اين جور در مرز به دست خودمان اينها را از بين مىبريم، كه ثروتهايى بسيار از ما بابت تهيه اين وسايل به غارت رفته است.

     بارى ما آمديم و سوار شديم و به طرف كرمانشاه آمديم باز در آنجا دنباله بحث را گرفتيم و يك صورت جلسه ديگر هم تهيه كرديم و سه مسئله ديگر را هم در اين گفت و شنود حل كرديم. سرهنگ صياد شيرازى هم آمده بود، و گزارش كار خود را در مورد ضدانقلاب داد، و ما بلند شديم و رفتيم توى راه مطلب مهمى پيش نيامد. مصاحبهاى با خبرگزارى پارس انجام دادم به تهران رسيديم و به منزل آمديم. و اين روز هم به اين ترتيب به پايان پذيرفت.

کارنامه چهارشنبه 26 شهريورماه 1359

تاریخ انتشار سه شنبه 8 مهر ماه 1359

شماره روزنامه 364

كشيك نخست وزيرى تلفن: يك چمدان از پولهايى كه از مهاباد دزديدهاند پيدا شده

امروز صبح علىالطلوع كشيك نخست وزيرى تلفن كرد و گفت كسى به او تلفن كرده و گفته است يك چمدان از پولهايى كه در مهاباد دزديدهاند پيدا شده و به خانه كسى بردهاند. او نپذيرفته و آنهايى كه اين پول را آوردهاند هم مىشناختند و من از او خواستم كه با كميته شهربانى تماس بگيرد و تعقيب بكند، تعقيب كرده بودند و مقدارى از اين پولها را با عدهاى از ربايندگان يافتند. اين ربايندگان را هم گرفتند و حالا مشغولند ببينند بر سر پولها چه آمده است. بعد گزارشى درباره شهر صنعتى البرز خواندم و پيشنهاداتى كه براى رفع مشكلات كارگران آن شهر كرده بودند براى وزارتخانههاى كار، صنايع، مسكن و شهرسازى و سازمان برنامه بود. بعد گزارشى درباره گوشت خواندم. بعد نمايندگان صليب سرخ آمدند گفتند: زندانهارا مرتب بازديد مىكنند، زندانهاى معمولى وضع خوب و عادى دارند.

راجع به برخوردهاى مرزى با عراق و اين كه بازرسان صلیب سرخ مىتوانند اسراى ايرانى را، سربازهايى كه اسير دست دشمن مىشوند، و اسراى آنها را در ايران ببينند و خدمتى بكنند، صحبت کرد. مىخواست كه تغيير علامت و نام صليب سرخ را به هلال احمر به طور رسمى به دولت سوئيس اطلاع بدهيم.

     بعد از او سفير سوريه آمد و احساسات خودش را درباره جمهورى اسلامى گفت و درباره وحدت با ليبى صحبت كرد. و من متقابلاً از تجاوز عراق به ايران، و مسئله اطلاعاتى كه درباره امام موسى صدر بدست آمده با او صحبت كردم و خواستم كه حتماً اين مسئله را پىگيرى كند و حسن ختامى به اين مشكل بدهد. مذاكراتى هم درباره زمينههاى همكارى شد.

رئيس خبرگزارى فرانسه آمد و تقاضاهايى داشت که مخبران اين خبرگزارى امكانات بيشتر برايشان فراهم بشود

     بعد رئيس خبرگزارى فرانسه آمد و تقاضاهايى داشت درباره مخبران اين خبرگزارى كه امكانات بيشتر برايشان فراهم بشود و مصاحبه اى هم با من انجام داد.

درس گفتم درباره ديالكتيك مطابق معمول و بعد هم به جلسه بررسى وضع جبهه غرب رفتم

     بعد درس گفتم درباره ديالكتيك مطابق معمول و بعد هم به جلسه بررسى وضع جبهه غرب رفتم و اين جلسه تا ساعت 9/5 به طول انجاميد. بعد با هيئت نظامى كه از سفر خارج آمده بود، ديدار كردم و با آنها گفتگو كردم؛ دستورالعمل هايى به آنها دادم و 10 شب به منزل آمدم. الآن هم بعد از نيمه شب است.

قاطعيت بر پايه حاكميت گروهى و فردى معنى ندارد

     امروز باز مسئله ما، همان مسئلهاى است كه تا حل نكنيم مشكل اساسى از پيش پا برداشته نمىشود، قاطعيت بر پايه حاكميت گروهى و فردى معنى ندارد، قاطعيت برپايه نفى اين حاكميت و همكارى و تفاهم يك معناى ديگر دارد. وقتى بر پايه ايدئولوژى قدرت، صحبت از قاطعيت و صحبت از هماهنگى مىشود، مسئله در واقع چيزى جز اين نيست كه صحبت كننده مىخواهد خودروا باشد، خودحاكم باشد. طرف مقابل بايد با او تفاهم كند و از او پيروى داشته باشد. تا وقتى كه ما اين مرض را كه در واقع همان بيمارى است كه انواع بيماريهاى كيش شخصيت  از آن ناشى مىشود حل نكنيم، قادر به استقرار حكومت اسلامى نمىشديم. باز به اين نتيجه رسيدهام كه تا كيش شخصيت از بين نرود و انسانها تنها به خاطر خدا كار نكنند، مشكل كشور حل نمىشود و انقلاب به راه خود نمىتواند ادامه بدهد.

     انقلاب وقتى است كه اين بنياد تغيير كند، انسان توحيدجوى بشود، يعنى در راه خدا قرار بگيرد و براى خدا كار بكند و خود را از روابط غيرخدايى بيرون كشد تا بلكه ما به جايى برسيم؛ والا به جايى نمىتوانيم رسيد. همه اين مسايل بارها و بارها تكرار مىشود، گفته و حل مىشود و اما از نو همان مسئله ايدئولوژى قدرت باز به صورت بيمارى رواج پيدا مىكند و محور بحثها مىگردد. شايد همه بحثهايى كه مىشود، اگر بخواهيم آنچه را كه پايه و مبناى خودخواهى و كيش شخصيت دارد، جدا كنيم، قسمت كوچكى بحث جدى باقى مىماند، بقيه را بايد به دور ريخت. يعنى نه بدور ريخت، بلکه حرفهايى است كه بايد شنيد. ممكن است خواننده بپرسد: چرا مىگذارید اين مطالب طرح بشود؟ ما نمىتوانيم بگذاريم اين مطالب طرح نشوند، چون تا وقتى مرض وجود دارد، علايم خود را نشان مىدهند و از روى علايم مرض است كه ما مىتوانيم مرض را كشف كنيم و بكوشيم براى رفع آن، اگر ما مرض را كشف نكنيم و علايم را نبينيم، چگونه مىتوانيم مرض را كشف كنيم و اگر مرض را كشف نكنيم، چگونه مىتوانيم به نحو صحيح آن را درمان كنيم؟

     بنابراين ما بايد بگذاريم اين بحثها انجام بگيرد، تا بتوانيم از آنها راه حلها را بيرون بكشيم و نقايص كار را بدانيم و آنها را رفع بكنيم. اگر روزى اين برخوردها و بحثها، به يك تفاهم اساسى و بنيادى انجاميد و تفاهم ادامه يافت، قيافه واقعى انقلاب ايران تجلى خواهد كرد. اما اگر چنان نشد و اگر خصوصاً دستگاه قضايى ما استقلال، به معناى عدم تابعيت از نوسانات سيأسى، پيدا نكرد، يعنى اگر دستگاه قضايى ابزار قدرت شد و وسيله اعمال عامليت يك فرد يا يك گروه گشت، در آن صورت مشكل مىتوان در اداره امور كشور قاطعيت به معنى اسلامى كلمه برقرار كرد؛ چرا كه اين دستگاه مىتواند براى جلوگيرى از انجام كارى وارد عمل بشود، يا شدن كارى را تحمیل بكند. اين است كه ديشب هم با دادستان كل اين معنا بحث شد و او نيز تصديق داشت كه استقرار حكومت اسلامى، يكى از شرطهاى اصليش استقلال دستگاه قضايى است به همين معنا كه هيچ‌گونه تابعيتى از مبارزه بر سر قدرت سيأسى نكند و حتى از هيچ‌گونه جوسازى تأثير نپذيرد. بيشتر از اين، از جوهاى واقعى نيز نهراسد. تنها خدا و حكم اسلام را بشناسد و اجرا كند. و اگر چنين دستگاه قضايى به وجود آمد و عدالت اسلامى مستقر شد و مردم حقوق و منزلتهاى ثابت و قانونى پيدا كردند، آن وقت انقلاب ما از خطر رهيده و وارد مرحلهاى شده است كه در ابتدا، مرحله استقلال ملی بود و برخورداری از حقوق. اما در حال حاضر در همه جبههها درگيريم.

حرفى محرمانه از مردم نداريم كه با مردم نتوانيم زد

به من مىگويند و يا گفتهاند چرا حرفها را به مردم مىزنم و چرا نمىروم بنشينم در اتاقها و اين مسايل را با كسانى كه اين حرفها راجع به آنهاست حل كنم، جواب اين چرا هم اين است كه به قول مرحوم طالقانى، اولاً حرفى محرمانه از مردم نداريم كه با مردم نتوانيم زد و با قيمهاى مردم بتوان زد، ثانياً مسئله اين جاست كه ما درباره مسايل مختلف كشور، چه مسايل نظامى و امنيتى و چه مسايل اقتصادى، چه مسايل فرهنگى و چه مسايل معنوى بارها و بارها هشدار مىدهيم، اطلاعات جمع آورى می‌كنيم، و اينها را به صورت تحليل هايى روشن در مىآوريم و ارائه مىدهيم و كوشش مىكنيم، توجيه مىكنيم و توضيح مىدهيم براى اين كه متقاعد كنيم به ضرورت انجام عملى و يا انجام نگرفتن كارى. اما در عمل، مىبينيم نه تنها سرجاى اوليم، بلكه عقبتر هم نيز مىرويم و مشكلات و موانع و خطرات سر مىرسد و آن وقت همه مات مىمانند كه با وجود اين همه تبليغات راديو و روزنامه، چطور اين مسئله به اين صورت انجام گرفت و البته افكار عمومى آسان نمىپذيرد كه اين تبليغات نادرست بوده و سكوت براى او بى‌معنا و غيرقابل فهم مىگردد. اگر ما تصميماتى را كه حالا آمادهايم بگيريم، به موقع گرفته بوديم – معناى مكتبى بودن هم همين بموقع خود تصمیم گرفتن است – ، الان مشمول همان سخن خودمانى نبودیم كه مىگويد: قربان عقل آخر مسلمان، اگر عقل آخر را اول نيز به كار مىبرديم، اين مشكلاتى كه داريم، از ابتدا نمىگذاشتيم به وجود بيايند. بديهى است كه وضع ما وضع ديگرى بود.

خطر حمله عراق به ایران را بزرگ می‌کند برای این‌که جلو تشکیل دولت خط امام را بگیرد

     اما غصه گذشته را هم نمىتوان خورد. ناچار بايد عمل كرد و معنايش اين است كه از هم اكنون بايد پذيرفت كه مكتبى كسى است كه براى تصميم به هر كارى، تصدى هر كارى، صلاحيت و علم و تجربه آن كار را دارد. اگر كسى كارى را مىخواهد، اما تجربه و علم آن كار را ندارد، آدم مكتبى نيست، ضد مكتبى است. ما در 18 ماه گذشته بسيار ضرر بابت ناشى گريها، ندانم كاريها، ناآشناييها و ندانسته عمل کردن‌ها، دادهايم. اينك زمان، زمان آن است كه بدانيم انسان معتقد آن انسانى است كه براى كارى، خود را داوطلب مىكند كه علم و تجربه و توانايى انجام آن كار را داشته باشد و اگر نداشت و داوطلب شد مكتبى نيست و با خود و مردم خود به راه دورغ رفته است، يعنى دروغ گفته است.

     اگر اين مشکل حل بشود که مثل همان ايدئولوژى قدرت است و از همان هم ناشى است، کار کشور سامان می‌یابد. انسان معتقد به خدا، هرگز زير بار كارى كه آن را نمىداند، نمىرود وهمان طور كه پيش از اين گفتم انسان معتقد نمىتواند بى‌كار هم بماند، بايد شب و روز كار كند. همين مسئله اگر درست فهميده بشود، همه بفهمند و از روى اعتقاد به آن عمل كنند، خود به خود نزديك به تمام مشكلات، حل شدهاند. اينها كه مىگويم يك نظرى نيست كه به مناسبت تهيه بيان كارنامه روز، عنوان شده باشد. اينها يكى از دهها مطالبى است كه در اين زمينهها امروز هم در جمع مسئولان امنيت حفاظت مرزهاى ميهن اسلامى مورد بحث واقع شد. بنابراين ما ناگزير با يك مشكل روبرو هستيم و نمىتوانيم آن را نبينيم. اگر امروز كه عراق حمله كرده است، احتمال دارد اين حمله گسترده نيز بشود، بخاطر آن است که در موقع خود هشدارها شنیده نشدند و ناصالحان تصمیم گیرندگان شدند. امروز، مىتوان خطر را ديد؛ روزهاى پيش از امروز چون خطر ديده نمىشد، گفته نیز می‌شد. اما گفته می‌شد که آمادگی عراق برای حمله، حرفى است كه مىزنند براى اين كه بترسانند و قدرت بگيرند. اگر آنهايى كه نوشته بودند من خطر تجاوز عراق را بزرگ مىكنم تا مانع تشكيل دولت خط امام بشوم و دهها اگر ديگر را بر اين اگرها که آن بیفزاييم، آن وقت اهميت اين مسئله را بهتر و دقيقتر مىفهميم، مىفهميم كه چگونه نحوه حل اين مسئله اساسى براى ما نقش مهم و تعيين كننده دارد. می‌فهمیم چرا بايد ساعتها وقت صرف بشود براى حل مشكلى كه در حقيقت از پيش مىدانيم چندان حل سادهاى ندارد.

     چون همه از موضع ايدئولوژى قدرت با يكديگر برخورد مىكنند، براى اين كه حجت تمام شود و مردم كشوردقيقاً بدانند موانع ذهنى كه همين ايدئولوژى قدرت است كه به صورت مختلف در رفتارها، بروز و ظهور مىكند و از جمله موانع پيشرفت كارهاست، مرتب بدان می‌پردازم. بسيارى چيزها است كه چه كتباً، و چه در گفتگوها در اطاقهاى دربسته عنوان كردهام، البته آنها را به مردم نگفتهام و همواره اين خطر هست كه كاسه كوزهها، بر سر من بشكند و تقصيرها را به گردن من بياندازند. اما از ابتداى انتخاب به ريأست جمهورى و پيش از آن تا امروز من يك به يك نسبت به مسايل كشور هشدار دادهام و اين هشدارها مانع از آن نشده است كه خود شب و روز بكوشم تا با وجود همه موانع كارها را پيش ببرم. با اين حال مشكلات جديدى سر بر مىآورند که بايد ما را در برابر خود، استوار و نستوه بيابند.

کارنامه پنجشنبه 27 شهريورماه 1359

تاریخ انتشار سه شنبه 8 مهر ماه 1359

شماره روزنامه 364

رئيس ستاد و فرمانده نيروى زمينى آمدند

 

     صبح نخست خبرى را و سپس گزارش هيئت نظامى را مطالعه كردم. بعد رئيس ستاد و فرمانده نيروى زمينى آمدند و درباره وضع نظامى در غرب كشور و ديگر نقاط صحبت كرديم. از آنها خواستم كه به اتفاق فرمانده سپاه پاسداران به نزد امام بروند و وضعيت را به ايشان عرض كنند و كسب دستور كنند. بعضى مشكلات را هم كه دارند در ميان گذارند تا با راهنمايىهاى امام آن مشكلات رفع بشود. بعد گزارشاتى درباره سيأست خارجى خواندم.

❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊

اسرار جنگ؛ چگونه خطبه های نماز جمعه هاشمی رفسنجانی موجب مرگ هزاران غیرنظامی در جنگ شد

https://www.enghelabe-eslami.com/component/content/article/13-khabar/siasi/39603-2020-09-20-09-00-00.html?Itemid=0 

«چهل سال از زمان حمله عراق به ایران و شروع یک جنگ تمام‌عیار می‌گذرد. طولانی‌ترین جنگ کلاسیک قرن بیستم هنوز ناشنیده‌های بسیاری دارد. شهروندان ایرانی که سن آن‌ها اجازه می‌دهد، به یاد می‌آورند که در جریان حمله عراق به شهرهای ایران و مناطق مسکونی، در ابتدا بسیاری از بمب‌ها عمل نمی‌کردند و خسارات انسانی وسیعی بر جای نمی‌گذاشتند. اما شرایط پس از سخنان «اکبر هاشمی رفسنجانی» در یکی از خطبه‌های نماز جمعه تهران، به سرعت تغییر کرد و تلفات غیرنظامیان ایرانی در مناطق مسکونی افزایش یافت.»

حملات عراق به مناطق مسکونی عمدتا به دو صورت بمباران مناطق غیرنظامی توسط هواپیماهای بمب‌افکن و شلیک موشک‌های دستکاری‌شده «اسکاد-بی» صورت میگرفت.

هاشمی در یکی دیگر از خطبه‌های نماز جمعه خود در تهران اشکالات موشک‌های دستکاری‌شده اسکاد-بی را توضیح داد که پس از شلیک به سمت ایران از جمله مناطق شهری، عمل نمی‌کردند

«جواد شریفی‌راد»، متخصص نیروی هوایی ارتش ایران در تخریب و خنثی‌سازی مهمات هوایی در مرکز پشتیبانی هواپیما، در خاطرات مکتوب خود آوزرده است که برخی از بمب‌هایی که بمب‌افکن‌های عراق به روی مناطق شهری ایران رها می‌کردند، عمل نمی‌کردند و خسارت جدی در پی نداشتند. در بررسی‌های صورت‌گرفته از سوی متخصصان نظامی ایران معلوم شد که ضامن بمب‌ها در زمان نصب روی بمب‌افکن‌ها به طور عامدانه برداشته نمی‌شود تا در زمان رها شدن عمل نکنند. کم کم این موضوع برای متخصصان ایرانی سوال‌برانگیز شد که ماجرا چیست؟

نظامیان ایران پس از مدتی متوجه شدند بمب‌های عمل‌نکرده در مناطق شهری ایران از بمب‌افکن‌هایی رها می‌شود که از «پایگاه هوایی شعیبیه» به پرواز در می‌آیند. جواد شریفی‌راد می‌گوید به این نتیجه رسیدیم که گروهی در پایگاه شعیبیه دست به اقداماتی می‌زنند که بمب‌های ریخته‌شده در مناطق شهری ایران عمل نکنند و غیرنظامیان را به کشتن ندهد.

«افشای اسرار نظامی در خطبه‌های نماز جمعه»

نتیجه‌گیری نیروی هوایی ارتش ایران درباره علت عمل نکردن بمب‌ها به سرعت وارد تبلیغات رسمی جمهوری اسلامی شد. اکبر هاشمی رفسنجانی، جانشین آیت‌الله «روح‌الله خمینی» در فرماندهی کل قوا و فرمانده جنگ با عراق، موضوع را در نماز جمعه تهران مطرح کرد و گفت جمهوری اسلامی چنان نفوذی در عراق دارد که در پایگاه‌های هوایی‌شان کاری می‌کند که بمب‌هایشان عمل نکند.

به فاصله کوتاهی پس از این، بمب‌های رهاشده عراق در مناطق شهری ایران شروع به عمل کردند و وضعیت تغییر کرد. مدتی بعد یکی از خلبانان پایگاه هوایی شعیبیه در ایران به اسارت گرفته شد. جواد شریفی‌راد در خاطرات خود گفته است کنجکاو دیدار با آن خلبان شده و پس از ملاقات با او علت بمب‌های عمل‌نکرده را پرسیده است؛ «گفت نمی‌دانم چه شده، اما چند وقت پیش گروه بزرگی را به اتهام خیانت به صدام اعدام کردند.» ۷۰ نفر در شعیبیه پس از خطبه‌های نماز جمعه هاشمی رفسنجانی اعدام شده بودند.

هاشمی در یکی دیگر از خطبه‌های نماز جمعه خود در تهران اشکالات موشک‌های دستکاری‌شده اسکاد-بی را توضیح داد که پس از شلیک به سمت ایران از جمله مناطق شهری، عمل نمی‌کردند و تلفات گسترده بر جای نمی‌گذاشتند. او در خاطرات اسفند ۱۳۶۶ نوشته است: «دیشب هم به تهران موشک زده‌اند و عجیب این است که بیشتر موشک‌ها در هوا و فضای تهران منفجر می‌شود و بعضی‌ها هم عمل نمی‌کند.»

او چند روز بعد از تماس تلفنی با «حسن روحانی»، فرمانده «پدافند هوایی جمهوری اسلامی ایران»، در مورد کشف علت عمل نکردن موشک‌ها نوشته است: «با دکتر روحانی تلفنی صحبت کردم. گفت نظر متخصصان این است که موشک‌های پرتاب‌شده عراقی همان اسکاد-بی است که به سوخت آن اضافه شده و از سر جنگی آن کاسته شده و در نتیجه قدرت انفجاری آن کم و برد آن اضافه شده است و به خاطر نواقصی که پیدا کرده، در هوا منفجر می‌شود. با منزل صحبت کردم. آن‌ها به خاطر موشک‌باران تهران، موقتاً از سفر به مشهد منصرف شده‌اند.»

هاشمی سپس مسائل مرتبط با نقص فنی موشک‌های اسکاد-بی عراق را که از روحانی شنیده بود در خطبه‌های نماز جمعه شرح داد و گفت: «این موشک‌ها موشک‌هایی است که ما با رموز آن آشنا هستیم و چیزی از رموز این موشک‌ها از ما پنهان نیست.» با توضیحات فنی که هاشمی رفسنجانی درباره اشکالات موشک‌های عمل‌نکرده عراق داد، ارتش صدام به سرعت در صدد رفع نواقص آن بر آمد، هر چند که دیگر اواخر جنگ و دوره پذیرش قطعنامه نیمه‌اجراشده ۵۹۸ و البته آتش‌بس غیر‌حرفه‌ای ایران رسیده بود.

«عراقی‌ها نماز جمعه را رصد می‌کردند»

سرلشکر «وفیق السامرایی»، رییس بخش ایران در استخبارات عراق و از معتمدان «صدام حسین» در جنگ با ایران، گفته است که یکی از کارهای او شنیدن خطبه‌های نماز جمعه و سخنرانی مقام‌های جمهوری اسلامی برای پی بردن به مسائل جنگ و جزییات برنامه‌های احتمالی ایران بوده است.

السامرایی در کتاب خاطرات خود به نام «ویرانی دروازه‌های شرقی» نوشته است «شخصا خطبه‌های نماز جمعه و اظهارات مقامات مسئول ايرانی را جزء به جزء مطالعه می‌کردم و به نتیجه‌گیری‌های لازم می‌رسیدیم. مثلا، دو ماه پيش از حمله اصلی و گسترده ایرانی‌ها در منطقه دزفول-شوش که سوم فروردین ۱۳۶۱ شروع شد، رفسنجانی، رییس وقت “مجلس شورای اسلامی”، به دزفول رفت و در سخنانی گفت مردم دزفول دشمن را از اطراف شهرشان بیرون خواهند کرد. ما این سخنرانی را به پای بالا بردن روحیه نگذاشتیم، بلکه در کنار دیگر فعالیت‌ها و اطلاعاتی که جمع‌آوری می‌کردیم، آن را آغاز یک حمله تلقی کردیم.»

اشاره وفیق السامرایی به عملیات «فتح المبین» است که ایران در جریان آن موفق شد عراق را از بخش‌هایی از استان خوزستان به عقب براند و سرزمین‌های اشغال‌شده ایرانی را به وسعت ۲ هزار و ۴۰۰ کیلومتر مربع آزاد کند و غرب دزفول، شوش و اندیمشک را از دست نظامیان عراق در آورد. هر چند در مقابل، آمادگی پیدا کردن عراق از روی سخنرانی هاشمی رفسنجانی و تجزیه و تحلیل جابه‌جایی قوای نظامی و  تکیه فرماندهان جنگ بر حملات موج انسانی، تلفات بسیار سنگینی را در خطوط مقدم به ایران وارد کرد.

چهل سال پس از جنگ خونین هشت ساله، فصلی از این تاریخ را باید به تاثیر خطبه‌های نماز جمعه تهران و اظهارات عمومی فرماندهان جنگ، خصوصا اثر اظهارات هاشمی رفسنجانی بر افزایش تلفات غیرنظامی اختصاص داد. جنگی که سی و چند سال پس از پایان، هنوز در وضعیت آتش‌بس است، خسارت‌های ایران بابت تجاوز صدام مطالبه نشده و قرارداد صلحی میان دو طرف به امضا نرسیده است.


بیشتر از رسانه‌های ملیِ همگانی به‌مثابه شاخه‌ چهارم دولت ❊سایت شخصی علی صدارت❊ کشف کنید

Subscribe to get the latest posts sent to your email.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

بیشتر از رسانه‌های ملیِ همگانی به‌مثابه شاخه‌ چهارم دولت ❊سایت شخصی علی صدارت❊ کشف کنید

برای ادامه خواندن و دسترسی به آرشیو کامل، اکنون مشترک شوید.

ادامه مطلب

پیمایش به بالا