اختلافات فرماندهان سپاه در جنگ عراق – نوار افشا شده جلسه پاییز ۱۳۶۳
❊
❊
‘کودتای خزنده’ در سپاه؛ نوار صوتی جلسهای محرمانه در پاییز ۱۳۶۳
۳۱ شهریور ۱۳۹۹ – ۲۱ سپتامبر ۲۰۲۰
https://www.bbc.com/persian/iran-features-53961947
با گذشت چهل سال از آغاز جنگ ایران و عراق، هنوز اطلاعات مرتبط با مقاطع مهمی از جنگ، از آرشیوهای محرمانه خارج نشده است.
پاییز ۱۳۶۳، از جمله همین مقاطع است که به دنبال ناکامیِ پرتلفات عملیات خیبر در رسیدن به اهداف خود، اعتراضات طیفی از اعضا و فرماندهان سپاه به مدیریت جنگ اوج میگیرد. معترضان معتقدند که با توجه به عملکرد فرمانده کل و مدیران ارشد سپاه پاسداران، پیروزی در جنگ ممکن نخواهد بود. سپاهیان معترض دلمشغولیهای سیاسی این مدیران را، از جمله موانع اصلی در مقابل مدیریت کارآمد جنگ میدانند.
یکی از جلسات مهمی که در آن فرماندهی جنگ مورد انتقاد سپاهیان ناراضی قرار می گیرد، اوایل آذر ۶۳ برگزار میشود. در دهه های اخیر، رسانه های حکومتی ایران روایت های پراکنده و بهشدت تحریف شده ای را از آن جلسه تاریخی منتشر کرده اند. طبیعتا از انتشار گزارش واقعی نشست نیز، در تمام این مدت جلوگیری شده است.
چندی پیش اما، نواری به دست من رسید که از داخل جلسه معروف آذر ۶۳ ضبط شده بود. این نوار حاوی اطلاعاتی دست اول از مخالفتهای داخل سپاه به مدیریت جنگ است و درنتیجه، ارزش تاریخی زیادی دارد. به ویژه از این جهت که موضوعات مورد اشاره مخالفان، ریشه برخی از وقایع کلیدی سالها و دهههای بعد را نشان میدهند.
به عنوان مثال در جلسه، به نفوذ تدریجی محمدتقی مصباح یزدی و همفکرانش به سپاه پاسداران، و اقدامات حسین نجات (معاون سابق سازمان اطلاعات سپاه) در پرونده سازی امنیتی برای سپاهیان منتقد اعتراض می شود. به علاوه، انتصاب مدیران ناآشنا با جنگ به مسئولیت های کلیدی مورد انتقاد قرار میگیرد و در همین ارتباط، از محمدباقر ذوالقدر (جانشین اسبق فرمانده سپاه) یاد میشود که به گفته یکی از منتقدان، تا آن لحظه حتی “یک تیر خالی نکرده”، یا از علیرضا افشار (فرمانده اسبق نیروی مقاوت بسیج) که از جهاد سازندگی آمده بود.
در این جلسه، برخی معترضان از فرماندهانی انتقاد میکنند که “مینشینند توی قرارگاه، توی لندکروزها، اما وقتی عملیات شروع میشود، نیروی بسیج… رها می شود به امید خدا”. آنها در مقابل، به برخورد حذفی با چهره هایی چون داوود کریمی، علی موحد دانش یا احمد متوسلیان (از مهمترین فرماندهان عملیاتی سپاه در اوایل جنگ) انتقاد دارند و در مورد وقوع “کودتای خزنده در سپاه” هشدار میدهند.
انتقادات داخلی سپاه در این مقطع، البته به تغییری در وضعیت فرماندهی جنگ نمیانجامد و تنها باعث حذف منتقدان میشود. منتقدانی که اگرچه بعضا جزو فرماندهان هستند، اما چون به مدیران ارشد سپاه اعتقاد ندارند، در عملیات بعدی به عنوان بسیجی ساده به خط مقدم میزنند و کشته میشوند.
بازخوانی اعتراضات پاییز ۶۳، درواقع حکایت از آن دارد برخلاف تبلیغات رسمی، در داخل سپاه اعتراضاتی ریشهای نسبت به مدیریت جنگ وجود داشته که بسیاری از آنها، کمابیش همان چیزهایی بودند که منتقدان جنگ در خارج از حکومت میگفتند.
البته با این تفاوت که سپاهیان معترض در آن مقطع را، نمی توان منتقد نظام جمهوری اسلامی یا مثلا منتقد برخوردهای حکومت با مخالفانش دانست؛ چرا که آنها به طور مشخص، در مورد سرنوشت جنگ و سپاه پاسداران دغدغه داشته اند.
زمان و مکان جلسه
هرچند در نوار به دست آمده تاریخ برگزاری جلسه ذکر نشده، اما محسن رضایی، فرمانده وقت سپاه، در صحبت های خود در این نشست، به گرامیداشت “هفتمین روز” کشته شدن مهدی زینالدین میپردازد. او فرمانده تیپ ۱۷ علی بن ابی طالب (قم) بود که البته بعدها، به لشکر تبدیل می شود. از آنجا که مهدی زینالدین، ۲۷ آبان ۶۳ کشته شده، پس قاعدتا تاریخ جلسه باید ۴ یا ۵ آذر باشد.
با رجوع به خاطرات ۴ و ۵ آذر ۶۳ اکبر هاشمی رفسنجانی، اطلاعات مشخص تری در مورد زمان جلسه به دست میآید. در خاطرات ۴ آذر ذکر شده: “شب، آقای محسن رضایی آمد. از من خواست در مراسم معرفی فرمانده سپاه مرکز که احتمال ابراز مخالفت از طرف بعضیها میرود، شرکت کنم. گفتم صلاح نیست. نشان از ضعف شما و قدرت مخالفان است.” در خاطرات ۵ آذر هم آمده که: “بعد از ظهر آقایان محسن رضایی و محسن رفیق دوست… گزارش مراسم معرفی فرمانده سپاه پاسداران تهران را آوردند که عدهای از مخالفان، شلوغ و اغتشاش کرده بودند”.
با این حساب، واضح می شود که زمان دقیقتر برگزاری جلسه، قبل از ظهر ۵ آذر ۶۳ بوده. در پایان نوار، صدای اذان شنیده می شود که نشانه ای واضحتر از این است که جلسه، تقریبا سر ظهر به پایان رسیده. از آنجایی که مدت نوار ضبط شده از اوایل تا انتهای جلسه، کمتر از سه ساعت است، می توان نتیجه گرفت که جلسه به طور مشخص، از حوالی ساعت ۹ صبح تا حدود ساعت ۱۲ ظهر در جریان بوده.
از سوی دیگر چنانکه در خاطرات هاشمی رفسنجانی آمده، جلسه ۵ آذر برای “معرفی فرمانده سپاه مرکز” برگزارشده. نوار جلسه نیز، با صحبت های “برادر دهقان” و دفاع محسن رضایی از انتصاب او آغاز می شود. دراینجا، صحبت از “حسین دهقان” است که در آذر ۶۳ به فرماندهی سپاه مرکز رسیده، که تهران زیرمجموعه آن به حساب میآمد. او بعدها، وزیر دفاع دولت یازدهم می شود.
جلسه خبرساز ۵ آذر ۶۳، ظاهرا در مقر سپاه تهران برگزار شده که در آن زمان، حوالی تقاطع خیابان های فلسطین و پاستور بوده. البته در آن مقطع، اعتراضات دیگری نیز در پادگان ابوذر -نزدیک سرپل ذهاب- و همچنین در پادگان ولیعصر تهران صورت میگیرد که در نزدیکی میدان سپاه تهران -محل پادگان عشرت آباد سابق- قرار داشته.
‘اصلاً در صحنه عملیات فرماندهی نداریم’
بعد از شروع جلسه، که ظاهرا قرار بوده برای پاسخگویی به سوالات کتبی باشد، محسن رضایی به مدت تقریبا نیم ساعت سخنرانی میکند. رضایی در بخش آغازین صحبتهای خود، به دفاع از انتصاب حسین دهقان و پاسخگویی به سپاهیانی میپردازد که دهقان را فرد مناسبی برای فرماندهی سپاه مرکز نمیدانند.
بهتدریج، همهمه حاضرانی که از پاسخ های محسن رضایی متقاعد نشدهاند بالا می گیرد و نهیب او خطاب به معترضان، صدای آنها را بلندتر می کند. رضایی میگوید: “شما میخواهید که سوال و جواب بشود یا می خواهید مساله درست کنید؟” و جواب میشنود: “برادر محسن تمام جواب هایی که شما می دهید، ناقص است، خیلی هایش هم اشتباه است. همیشه هم قضیه همین طور بوده. یعنی شما آمده اید یک مقدار مسائل را مطرح کرده اید، بدون اینکه… یعنی برادرها که نیامده اند سخنرانی گوش بدهند. آمده اند پاسخ سوالاتشان را بگیرند…. شما اجازه بدهید یک مقدار این بچه ها صحبت کنند راجع به کلیات، بعد آن مسائل اصلی مطرح بشود… به ما وقت بدهید ما بیاییم اصل مطالب را مطرح کنیم.”
کسی که در اینجا به محسن رضایی جواب می دهد، حسن بهمنی، معاون وقت طرح و عملیات سپاه تهران و مسئول عملیات تیپ ۱۰ سیدالشهداست که البته بعدها به لشکر تبدیل میشود. در آن زمان تیپ ۱۰ سیدالشهدا، پس از لشکر ۲۷ محمد رسول الله -که به تازگی از تیپ به لشکر ارتقا یافته- دومین واحد رزمی بزرگ سپاه در تهران به حساب میآید.
بهمنی می افزاید: “اصل قضیه این است که همین الان، برادر محسن رضایی همه می دانند که ایشان قبل از اینکه به عنوان فرمانده کل سپاه منصوب بشوند از مسائل نظامی اطلاع نداشتند، بعد از این هم که منصوب شدند توی قرارگاه ها نشسته اند با دستیارانشان. کسانی هم که توی قرارگاه ها می نشینند چیزی یاد نمی گیرند. بچه هایی هم که مثل حاج علی موحد، حاج احمد متوسلیان، توی دل خون و آتش آن چیزهایی که باید یاد بگیرند [را یاد می گیرند] منزوی میشوند. اصل قضیه و مشکلات ما در اینجا نهفته است که فرماندهی ما آن طوری که باید و شاید نمیتواند در جنگ کار بکند.”
احمد متوسلیان، که حسن بهمنی از او تجلیل می کند، فرمانده تیپ ۲۷ محمد رسول الله تهران قبل از تبدیل آن به لشکر، و منتقد مدیریت سپاه بود. متوسلیان پس از حمله ۱۶ خرداد ۶۱ اسرائیلی ها به لبنان، برای مقابله با آنها به سوریه فرستاده میشود، که به ربایش او به دست شبه نظامیان لبنانی متحد اسرائیل میانجامد.
“حاج علی موحد”، درواقع علی موحد دانش فرمانده سابق تیپ ۱۰ سیدالشهداست. او در زمان کشته شدن در جبهه، یعنی ۱۳ مرداد ۶۲، از منتقدان فرماندهی سپاه محسوب میشود. فرمانده بعدی تیپ ۱۰ سیدالشهدا، کاظم نجفی رستگار است که او هم مدتی بعد از عملیات خیبر، در انتقاد از وضعیت فرماندهی جنگ از سمت خود کناره گیری میکند. در جریان اعتراضات آذر ۶۳، فرمانده تیپ ۱۰ محمد خزایی است ولی رستگار، کماکان بین اعضای تیپ محبوبیت زیادی دارد.
حسن بهمنی در ادامه، نتیجه ضعف مدیریت جنگ را چنین توصیف می کند: “اولین مساله ای که مطرح می کنیم و از برادر محسن می خواهیم جواب بدهد این است که ما در هنگام زد و خورد، یعنی وقتی که عملیات شروع می شود، جنگ شروع می شود، نیروها همین طوری به امید خدا رها می شوند و اصلاً ما در صحنه عملیات فرماندهی نداریم، وحدت فرماندهی نیست، تمرکز فرماندهی نیست، با تاکتیک های دشمن مقابله نمی شود. همین جوری یک مشت نیرو آن وسط ول می شوند! دشمن هم با کارشناسان نظامی که دارد، با کارهایی که بلد است تمام نیروها را قیچی می کند، منهدم می کند، اسیر می گیرد. آنجا… لیاقت و کارآیی دو تا فرمانده [ایرانی و عراقی مطرح] است که اول با هم میجنگند و بعد نیروها و امکاناتشان با هم می جنگند… و ما این فرماندهی را در مساله تشکیلات نظامی مان نداریم و همه مشکلات ما ناشی از این مساله است.”
در پاسخ به انتقادات، محسن رضایی یادآوری می کند که منصوب آیت الله خمینی است و درنتیجه، شخص او را طرف حساب منتقدان می داند. این در حالی است که فرمانده سپاه به تازگی به آقای خمینی وعده پیروزی در جنگ در سال ۶۵ را داده است. هاشمی رفسنجانی در خاطرات ۱۳ مرداد ۶۳ خود می نویسد: “احمد آقا [خمینی]… گفت محسن رضایی فرمانده سپاه به امام نامه نوشته و وضع جبههها و عملیات را توضیح داده است، و از فشاری که برای انجام عملیات وارد میآید، گله کرده و گفته به ما اگر مهلت بدهید، دو ساله جنگ را با پیروزی تمام میکنیم.”
رضایی خطاب به بهمنی تاکید می کند: “نوع این نوع سوالات اصلاً متعلق به ما نیست. متعلق به حضرت امام است، و مسئولین کشور، که اگر کسی از برادرها -به عنوان اینکه می خواهد خدمت کند برای اسلام- مساله ای دارد نسبت به یک مسئولی، یک فرماندهی، باید به فرمانده بالاترش مراجعه بکند و مسائل را مستدل بگوید و صحبت بکند. البته این کار انجام شده و ما از تمام نامه ها هم الحمدلله باخبر شده ایم! حالا، البته بعضی برادرها در ابتدا احتیاط کردند، اسامی ای که زیر نامه ها بود برداشتند و نامه ها را به ما دادند، خواندیم الحمدلله.”
فرمانده سپاه می افزاید: “یکی از این نامه ها یک نامه ۹۰ صفحه ای است… آمده اند یک سری اصول جنگ را پشت سر هم گذاشته اند. اصل غافلگیری، اصل فلان، اصل بهمان. بعد نتیجه اینکه تلفات دادیم، فلان بوده، بهمان بوده [پس] فرماندهی باید عوض بشود. خُب اینکه نشد نتیجه!… فرماندهی اداره کننده جنگ، خب، یک قسمتش سپاه است. فرماندهی اداره کننده جنگ، و مخصوصا در [عملیات] خیبر، آقای هاشمی بودند. بیاییم بگوییم اینها نمیتوانند!… آخر اینکه شعار شد که… شما که می گویید طرح ضعیف است، سست است، طرحتان برای ادامه جنگ چیست؟… امام به ما تکلیف کرده و افتخار هم می کنیم که در این تکلیف باقی هستیم و چند بار هم خدمت امام رفتیم و از ایشان خواسته ایم [نباشیم]. ولی امام محکم فرموده که من به شما می گویم که بمانید.”
نامه ۹۰ صفحه ای مورد اشاره آقای رضایی، نوشته جمعی از چهره های سپاه و مشخصا فرماندهان تیپ ۱۰ سیدالشهداست که بعد از ناکامی عملیات خیبر، برای انعکاس نگرانیهای خود به مسئولان ارشد مصمم شدهاند. محمد ابوترابی از امضاکنندگان نامه ۹۰ صفحهای، در کتاب “مردان رستگار” -در مورد تحولات تیپ ۱۰ سیدالشهدا- توضیحات مبسوطی راجع به متن این نامه داده است. به روایت او منتقدان فرماندهی سپاه، ابتدا به دیدار احمد خمینی میروند تا زمینه ملاقات آنها را با آیتالله خمینی فراهم کند، اما احمد میگوید ملاحظات خود را با آیتالله منتظری در میان بگذارند. آقای منتظری از معترضان می خواهد انتقاداتشان را در متنی مکتوب کنند که همین کار را در قالب نامه ای ۹۰ صفحه ای انجام میدهند.
آنها نامه خود را به مسئولان مختلف و از جمله هاشمی رفسنجانی فرمانده جنگ میرسانند و هاشمی، نامه را با حذف اسامی امضاکنندگان، در اختیار فرماندهی کل سپاه قرار میدهد، حذف اسامی، ظاهرا با هدف محافظت از امضاکنندگان از برخوردهای بعدی صورت میگیرد، هرچند آنها، ترجیح میدهند با هویت مشخص اعتراض کنند.در بخش هایی از این نامه آمده:
“با شعار اینکه توکل برای پیروزی کافی است، شدیدا تدبیر و تعقل را از صحنه بیرون کردهاند… به دلیل اینکه جواب تبلیغات خارجیان را میدهیم و برای حفظ روحیه مردم، دروغهای بزرگی را در ردههای مختلف اجرایی میگویند که نه تنها نتیجه عکس میدهد بلکه مردم را گیج کرده و در ذهن آنها سوال ایجاد میکند… تفکر مسئولین اجرایی عمدتا یکبعدی و بیشتر معطوف به عملیات ساده نظامی است تا عملیات پیچیده و همهجانبهی سیاسی، اقتصادی، نظامی.”
در ادامه نامه تصریح شده: “قوه قضاییه در جنگ فعالیت اصولی و مستمر ندارد، به همین دلیل ضعیفان حسابرسی دقیق میشوند اما فرماندهان رده بالا حسابرسی نمیشوند و به تخلفات احزاب و سازمانها در جنگ رسیدگی نمیگردد… برای توجیه نارساییها و ضعفها از اعتبار حضرت امام خرج میکنند… در جمهوری اسلامی مانند قارچ از زمین انواع قرارگاه به بهانه اداره جنگ سبز میشوند. تب قرارگاه مملکت را تسخیر نموده و برای انجام هر کاری قرارگاه احداث میکنند… اطاعت بیچون و چرا از فرمانده و شورای عالی [سپاه پاسداران] همه زمینهها خط مشی کلی سپاه است که توسط فرماندهی دنبال میگردد.”
نویسندگان نامه سپس با تاکید بر اینکه “مسئولان و فرمانده کل سپاه از هر طریق کوشش میکنند ولایت خود را اثبات کنند” و “هرکس ولایت فرمانده کل سپاه را قبول نداشته باشد منزوی و سرکوب میشود”، برکناری محسن رضایی و محسن رفیقدوست وزیر سپاه را ضروری می دانند: “هر چه سریعتر باید فرمانده و وزیر سپاه تعویض شوند، زیرا خودشان عامل اصلی ضعفها و نارساییها هستند.”
لازم به یادآوری است که از آبان ۶۱ تا شهریور ۶۸، در تشکیلات حکومتی ایران مسئولی تحت عنوان”وزیر سپاه” وجود داشت که در سال ۶۳ محسن رفیقدوست بود. او مسئول لجستیک سپاه و قدرتمندترین چهره این نیرو پس از فرمانده کل محسوب میشد.
‘میگفتند بعد از امام، آقای مصباح رهبر انقلاب است’
در ادامه جلسه ۵ آذر، یکی از حاضران که نمی دانیم کیست، فرماندهان ارشد سپاه را در شکست های پیاپی ایران در خاک عراق مقصر می داند، و میان او و محسن رضایی بحثی در میگیرد.
فرد معترض میگوید: “سیزده عملیات با فرماندهی همین اشخاص بوده حاج آقا، از بعد از بیتالمقدس… بعد از بیت المقدس، از [عملیات] رمضان به این طرف، تمام [سیزده عملیات] را همینها فرمانده بوده اند. ما راجع به تک تک عملیات ها بحث داریم. راجع به تک تکش.”
رضایی جواب میدهد: “برادرهای ما می گویند اگر [فرماندهان سپاه] این طور اینها جنگی هستند پس چرا ما بعد از بیت المقدس به این طرف پیروزی نداشته ایم؟… مردم دنیا و نظامیان دنیا می دانند که این خطی که دارد طرح می شود که ما تا موشک دراگون، تا آموزشگاه های قوی گردانی، تا آموزشگاه های قوی تیپی نداشته باشیم نباید جنگید و نباید دست به این کارها زد، و تا زمانی که کارهای زیربنایی انجام نشود نباید جنگ را ادامه داد، خُب، این نشان میدهد که [معتقدند] جنگ باید تعطیل شود. حداقل برای ۴ سال دیگر، برای ۵ سال دیگر.”
در واکنش اما، یک معترض ناشناس دیگر فرمانده سپاه را خطاب می کند: “شما می گویید فرماندهی جنگ با من نیست. اما مسئولیت آموزش نظامی با شماست، حداقل شما تعیین میکنید. برادر ذوالقدر، به گفته تمام برادرهای آموزش نظامی، حداقل تا این ساعت یک تیر کلاشینکف خالی نکرده، شما به عنوان مسئول آموزش نظامی گذاشتیدش که رکن اساسی جنگ است. الان ما چقدر تربیت کرده ایم فرمانده گردان، گروهان، تیپ؟ چونکه… آقای ذوالقدر با شما دوستند [نامفهوم] من نمی دانم. این قدر ما فرمانده های نظامی خوب داریم. آموزش نظامی داریم. شما اینها را… به کار نگرفتید…. شما بهترین نفراتی که در سپاه بودند و با خود شما همرزم بودند، آنها را گذاشتید کنار… داوود کریمی اگر خلاف کرده، به دادگاه بگویید؛ که خلاف نکرده! شما کم کاری کرده اید. برادر حسین علایی شاهد است، برادر رحیم شاهد است. برادر رشید شاهد است.”
در این قسمت، “برادر ذوالقدر” که به عنوان مسئول آموزش سپاه مورد اشاره قرار می گیرد، محمدباقر ذوالقدر معاون وقت ستاد است که بعد از جنگ به ریاست ستاد مشترک و جانشینی فرمانده کل سپاه می رسد. “حسین علایی” رئیس ستاد قرارگاه کربلا، مهمترین قرارگاه جبهه جنوب (پیش از تشکیل قرارگاه خاتم الانبیا) است که بعدا نخستین فرمانده نیروی دریایی سپاه می شود. “برادر رحیم” یحیی رحیم صفوی است که بعدها فرمانده نیروی زمینی سپاه و پس از محسن رضایی فرمانده کل سپاه می شود. “برادر رشید” غلامعلی رشید معاون وقت عملیات سپاه و فرمانده فعلی قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء است. داوود کریمی هم، فرمانده ستاد عملیات جنوب در اوایل جنگ و فرمانده قبلی سپاه تهران است که در این سمت، موسس تیپ های ۲۷ محمد رسول الله و ۱۰ سیدالشهدا محسوب می شود. هرچند به علت اختلافاتش با مدیران ارشد سپاه، در زمان برگزاری جلسه به حاشیه رانده شده.
در صحبتهای بعدی، بعضی از حاضران دلیل مشکلات موجود در سپاه پاسداران را، جهت گیری های سیاسی میران ارشد سپاه می دانند. در اینجا، صدای اکبر گنجی عضو سابق مرکز تحقیقات سیاسی-ایدئولوژی سپاه در قم و از اعضای وقت واحد عقیدتی-سیاسی سپاه تهران شنیده میشود: “اینها الان بر سپاه حاکمیت دارند: آقای ذوالقدر، آقای حسین زیبایی- اسم مستعارش نجات است- همین چند روز پیش برادر محسن [رضایی]، ایشان را به عنوان مسئول شش هزار [حفاظت از شخصیتها] به امام معرفی کردند، امام قبول نکردند… قبل از عید برادر محسن، از سازمان مجاهدین می خواهند که برادر ذوالقدر را بفرستند توی سپاه. سازمان قبول نمی کند. آقای راستی به سازمان حکم میکند که آقای ذوالقدر باید برود توی سپاه. برادر ذوالقدر را میفرستند سپاه. ایشان می شود معاون آموزش کل سپاه… همراه این جریان یک دفعه دیدیم یک جریان خاص فکری وارد سپاه شد.”
در صحبت های فوق، منظور از “سازمان مجاهدین”، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی است که در آن زمان، از دو جناح چپ و راست تشکیل می شد و محسن رضایی، به جناح راست منتسب بود. منظور از “آقای راستی”، حسین راستی کاشانی نماینده آیت الله خمینی در این سازمان و عضو بانفوذ جامعه مدرسین حوزه علمیه قم است. “حسین زیبایی” هم، حسین زیبایی نژاد یا حسین نجات است که به همراه ذوالقدر -که پیشتر معرفی شد- از چهره های اصلی جناح راست سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی به شمار میروند. حسین نجات زمان در زمان جنگ تا مسئولیت حفاظت اطلاعات قرارگاه مرکزی خاتم الانبیا و پس از جنگ، تا معاونت سازمان اطلاعات سپاه پیش می رود.
اکبر گنجی به حسین طائب، برادر رئیس فعلی سازمان اطلاعات سپاه، هم اشاره می کند که در آن مقطع، مسئولیت دانشکده تربیت مربی سپاه در قم را بر عهده دارد (حسین طائب در ۱۳۶۵ در جنگ کشته میشود و پس از آن برادرش “حسن”، رئیس فعلی سازمان اطلاعات سپاه، از نام وی “حسین” استفاده میکند). گنجی میگوبد: “مسئول دانشکده سپاه آقای طائب، ایشان واجب کرده بود بچه های دانشکده سپاه… حتما باید کلاس های آقای راستی را که هفته ای یک بار بود بروند…. بعد این [کلاس ها] چه جوری بود؟ شب آقای راستی سر کلاس بودیم، می گفت مجلس [مجلس دوم] در جهل مرکب است، مجلس را دریابید. فردا آقای طائب، صبح می آمد بلغور میکرد توی سپاه، می گفت مجلس در جهل مرکب است، مجلس را دریابید. این واقعه ای بود که بر سپاه گذشت. یک دفعه دیدیم شروع شد…. آقای مصباح [آمد] که ایشان هنوز هم صراحتاً میگوید، می گوید افکار مطهری مارکسیستی است. ده جا ایشان این حرف را زده… توی نوارِ آقای راستی میگوید. می گویدما اگر از بهشتی در مقابل بنی صدر دفاع می کنیم داریم دفع افسد به فاسد می کنیم. این نوارش موجود است. این تفکرات وارد سپاه شده… اینها آمدند تشکیلات توی سپاه حاکم کردند. هر بچه ای که آمد حرف بزند بابایش را در آوردند! یک جهل فکری بر سپاه حاکم کردند.”
گنجی در ادامه صحبت های خود، در باره نفوذ تدریجی محمدتقی مصباح یزدی در سپاه و فعالیتهای موسسه منتسب به او یعنی “در راه حق” هشدار میدهد. آقای مصباح، در آن زمان روحانی ناشناسی است ولی بعدها، از نظریه پردازان کلیدی دوران رهبری آقای خامنه ای می شود: “آقای مصباح، ایشان شده ایدئولوگ سپاه… در همان زمان که اینها آمدند توی مرکز تحقیقات [سپاه] از اینها سوال می شد -طلبه های موسسه در راه حق یک دفعه آمدند مرکز تحقیقات -از اینها سوال میشد استاد شما کیست؟… تعابیری که راجع به اقای مصباح به کار می بردند همان تعابیری است که بچه حزب اللهی ها راجع به شخص امام به کار می بردند… اینها میگفتند بعد از امام، آقای مصباح رهبر انقلاب است.”
‘شیوه های حزباللهی یعنی خرکی؟’
بعد از مدتی محسن رضایی که تحت فشار حاضران قرار گرفته پیشنهاد میکند کمیته ای چهارنفره با حضور خود او، اکبر هاشمی رفسنجانی، آیت الله منتظری و فضل الله محلاتی نماینده آیت الله خمینی در سپاه تشکیل شود تا به انتقاداتی که مطرح شده رسیدگی کند (که البته در عمل چنین اتفاقی نمی افتد).
در میانه صحبتهای آقای رضایی اما فضا به هم میریزد. از بین جمعیت کسانی فریاد می زنند حسن بهمنی حرف بزند و صدای حسین دهقان میآید که میکوشد جلسه را مدیریت کند: “برادرمان بهمنی اینطور که عنوان میشود… نمایندگی کل عزیزان را دارند برای اینکه صحبت کنند، ۱۰ دقیقه ایشان صحبتشان را میکنند.”
در اینجا حسن بهمنی، مجددا پشت تریبون میرود: “در سپاه، در محور جنگ ما فرماندهی نداریم. فرمانده فراوان است! میآید می نشیند توی قرارگاه، توی لندکروزها، اما وقتی عملیات شروع می شود، نیروی بسیج، نیروی عمل کننده، به امید خدا رهاست آنجا هر بلایی سرش می آوردند، می آورند. دوم اینکه، برادرها! ستاد، حاصل نوابغ سردارهای نظامی جهان، متفکران و کارشناسهای طول تاریخ بشر است… حاصل زحمات جمع را ستادها آماده می کنند، در اختیار فرماندهی می گذارند [تا] بجنگند. تمام ستادهای ما در مملکت بیکار است. کن فیکون است…. این ستاد منطقه ۱۰ قلب مملکت است. ۱۰ میلیون جمعیت دارد. الان چند وقت است این ستادها تعطیل است و راکد است؟ آقای مُبلّغ کجا آرپی جی زده؟ کجا جنگیده؟ کجا می داند اصلا تیر از سر تفنگ در می آید یا ته تفنگ؟ که بتواند یک منطقه ۱۰ میلیونی را که میتواند حداقل یک ارتش داشته باشد توی جنگ، مستقیماً خودش یک قوه داشته باشد [اداره کند]؟ الان [سپاه تهران] کارش رسیده به یک دانه تیپ سید الشهدا و یک ۲۰ رمضان و یک دانه لشکر که همه شان هم مجموعا ۴-۵ گردان بیشتر ندارند.”
لازم به توضیح است که “منطقه ۱۰” یعنی سپاه تهران، “تیپ سیدالشهدا” یعنی تیپ پیاده سیدالشهدای تهران، “۲۰ رمضان” یعنی تیپ مکانیزه ۲۰ رمضان تهران و “یک لشکر” طبیعتا یعنی لشکر ۲۷ محمدرسول الله تهران، که قبلا تیپ بوده و پس از عملیات رمضان، در تابستان ۶۱ لشکر می شود. انتقاد حسن بهمنی از “آقای مُبلّغ” هم، در واقع متوجّه مهدی مبلغ و سابقه فرماندهی او بر سپاه تهران است. آقای مبلّغ بعدها در زمان دولت نهم، به معاونت وزارت دفاع میرسد. بهمنی ادامه میدهد:
“برادر هایی مثل ذوالقدر چرا -بله، ما که نگفتیم اینها کار نکنند اگر توی حزب و گروهی نباشند، باید هم کار بکنند- اما چرا در مسئولیت ستاد؟ معاونت ستاد؟ آموزش نظامی؟ چرا یک بار یکی شان یک دانه اسلحه دستش نمیگیرد بیاید توی جبهه؟ چرا هر کدام اینها [که] میرسند و کارایی هم ندارند، بلد هم نیستند، نمی دانند مسائل را، می آیند مسئولیت اصلی را می گیرند؟ و در نتیجه شما می بینید که ستاد اصلی سپاه از نظر کیفیت و قدرتش فاجعه آور است … وقتی یک برادری را از جهاد برداشتی آوردی گذاشتی سر کل ستاد سپاهی که ارتش بیست میلیونیاش را میخواهد سازماندهی کند… وقتی یک برادری مثل افشار را آوردی گذاشتی سر ستاد سپاه که نمیداند مسائل جنگ چیست، شما هیچ کدام از این کارها را هم نمیتوانی انجام بدهی. در نتیجه، قرارگاهها میشود کاغذی، سازماندهی میشود کاغذی.”
انتقاد گوینده در این بخش، متوجه علیرضا افشار است که از جهاد سازندگی به سپاه پاسداران آمده و رئیس ستاد مرکزی سپاه شده. افشار تا اواخر جنگ در همین سمت باقی می ماند و بعد از جنگ، به مدت ۸ سال فرماندهی نیروی مقاومت بسیج را بر عهده می گیرد.
بهمنی سپس، با گلایه از بی توجهی مدیران ارشد به انتقادها، به علی شمخانی جانشین وقت فرمانده سپاه هم، اشارات تندی دارد: “هر کس آمده طرح داشته، پیشنهاد داشته، ما را اصلا کی راه میداده؟ [اینکه] با برادر رضایی یک همچنین موقعیتی پیش بیاد ما باهاش صحبت کنیم؟ اصلاً کسی را داخل آدم می دانستند؟ که برادرمان [رضایی] می گویند می آمدید مسائل را با من مطرح می کردید؟ … من و یک تعدادی از بچه ها باقیمانده یک پادگانیم که دو هزار تا شهید و زخمی و مفقود و اسیر داده. از روز اول فقط زدند توی سرِ ما همین! کی به ما فرصت دادید حرف بزنیم؟ کی به ما فرصت دارید طرح بدیم؟ حاج احمد متوسلیان شاهدهایش هستند و زندهاند. وقتی آنجا [لبنان] اسیر شد او مالک اشتر زمان بود در مسائل نظامی. وقتی آنجا اسیر شد، آقای شمخانی گفته بود که یک دندان کِرمی بود، کندیمش، انداختیمش دور… ببینید کار تا کجا پیش رفت که حضرت آیت الله العظمی منتظری فرمودند کودتای خزنده در سپاه در جریان است. و فرمودند شیوه های حزب اللهی یعنی خرکی؟ عین جمله حضرت ایشان است که فرمودند حزب اللهی یعنی خرکی؟ در مورد شیوههای جنگ.”
اصطلاح “شیوه های خرکی” را، آقای منتظری در انتقاد ازعملیات خیبر به کار برده است. حکایت عجیب این عملیات، به فرصت جداگانه ای نیاز دارد. ولی خیبر، که در جریان آن لشکر ۲۷ محمد رسول الله نقش کلیدی دارد، به نقطه عطفی در اعتراضات سپاه تهران تبدیل می شود. به روایت محمدابوترابی در کتاب “مردان رستگار”، با قفل شدن عملیات و بی توجهی مقام های سیاسی و نظامی به توضیحات محمدابراهیم همت در مورد واقعیتهای صحنه نبرد، میان همت -که بعد از متوسلیان فرمانده لشکر ۲۷ شده- و کاظم رستگار گفتگویی تکان دهنده در میگیرد: “حاج کاظم [رستگار] مدام میگفت: ‘همین است دیگر، به خدا توکل کن، آنها [مقامهای بالا] کیِ فهمیدند ما چه میکشیم که حالا بفهمند؟…’ همت در حرفهایش روی یک موضوع خیلی تاکید می کرد، آن هم اینکه بالایی ها تصور میکنند کوتاهی میکنم و توقع دارند بعد از پنج، شش بار… شکست خوردن، کماکان ادامه بدهم، درحالی که شدنی نیست. من باید بچه ها را از روی بدن شهدای شب قبل حرکت بدهم… این طرف هم پایینیها [نیروهای رزمنده] فکر میکنند من مطالب را به بالا منتقل نمیکنم و گردان، گردان را برای یک هدف دست نیافتنی هزینه می کنم… دیگر خسته شدم”.
به روایت کتاب “دستواره سخن می گوید” نوشته حسین شکری، محمدابراهیم همت در میانه عملیات خیبر از محمدرضا دستواره فرمانده وقت تیپ ابوذر لشکر ۲۷ می خواهد به نزد اکبر هاشمی رفسنجانی و محسن رضایی برود و عملی نبودن دستورات مدیران جنگ را توضیح بدهد، ولی هاشمی با تاکید بر اینکه هرچقدر هم کشته بدهند باید عملیات را ادامه دهند میگوید: “اسلام را به خفت نیندازید. بلند شوید بروید. توکل کنید. انشاءالله راه باز میشود”.
در جریان خیبر، محمد ابراهیم همت و حمید باکری جانشین فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا کشته می شوند و اگرچه ایران جزایر مجنون را تصرف میکند، ولی به هدف اصلی عملیات یعنی قطع ارتباط بصره با بقیه عراق نمی رسد.
عملیات خیبر، بر روابط آیت الله منتظری با فرماندهی سپاه تاثیر شدیدی میگذارد. در خاطرات ۱۳ اردیبهشت ۶۳ هاشمی رفسنجانی آمده: “عصر آقای محسن رفیقدوست تلفنی از من خواست به آقای منتظری تلفن کنم که آقای محسن رضایی را که به قم میرود بپذیرند. آقای منتظری، مدتی است با فرماندهان سپاه روابط خوبی ندارند.”
خود آیت الله منتظری، یک سال بعد، در نامه ای به آیت الله خمینی به تاریخ ۱۶ مهر ۶۴، می نویسد: “از حدود دو سال پیش تا حال بسیاری از افراد مخلص ارتش و سپاه و نمایندگان مجلس و افراد روشن و بصیر و متعهد نسبت به تحولات سپاه و ارتش و روش جنگ و اشکالات کار گفتند و نوشتند که از حد خارج بود و ممکن بود از افکار آنان استفاده کرد ولی کسی به آنان توجه نکرد و نتوانستند درد خود را که از نزدیک در جبههها مشاهده کرده یا از زبان فرماندهان بالا و پایین شنیده بودند به اطلاع حضرتعالی برسانند.”
آقای منتظری تاکید میکند: “اگر مرجعی قاطع برای بررسی خطاها و ضعفها و تقصیرات منجر به شکستهای پی در پی در دو سال اخیر در جبههها وجود داشت و برای جان هزاران جوان که مفت و در اثر بی احتیاطیها از دست میروند ارزش قائل بودیم اوضاع جنگ و جبههها بهتر از حال بود… متأسفانه همه تشویق و تقدیر ما متوجه سپاه با همه خط بازیها و جنگهای سیاسی موجود در آن شد.”
‘برای آقای منتظری پرونده درست کردهاند’
در جلسه ۵ آذر ۶۳ به دنبال حسن بهمنی، منصور کوچک محسنی صحبت میکند که بعد از ربوده شدن احمد متوسلیان، دومین فرمانده نیروهای سپاه در سوریه بوده.
او در قسمتی از صحبت هایش، با اشاره به اعتراض بهمنی به “دندان کرم خورده” توصیف شدن متوسلیان می گوید: “این صحبتی که برادر بهمنی کردند، من خودم در جلسه راجع به حاج احمد متوسلیان بودم که این برخورد شد. البته بعداً آن مساله فرد آمریکایی پیش آمد که آمد تهران و آزاد شد. بعد نقلقول کردند که حضرت امام گفته نباید او را میآوردید تهران. خب، شما بدون اجازه امام آوردید تهران… آن طور که نقل قول شد… امام گفته بودند این را بدهید دست خود لبنانیها و شما دخالت نکنید در قضیه. بعد از اینکه آمده اینجا دادیدش به سوریه، بعد [در ازایش] چند تا افسر سوریه هم آزاد شده. لااقل جزء این لیست حاج احمد را هم اضافه میکردید. حاج احمد را هم میگرفتید.”
کوچک محسنی در این قسمت، درواقع با اشاره به ربایش ۲۸ تیر ۶۱ دیوید داج رئیس دانشگاه آمریکایی بیروت میگوید که او بعد از ربوده شدن، به تهران انتقال یافته. آقای کوچک محسنی بعدها در مصاحبه ای به تاریخ ۱۷ تیر ۹۱، روایت می کند که مدتی بعد از ربوده شدن احمد متوسلیان در لبنان، عده از نیروهای شیعه لبنان “رفتند و دیوید داج آمریکایی را به گروگان گرفتند و حرفشان این بود که این گروگان باید با حاج احمد متوسلیان معاوضه شود”. منصور کوچک محسنی اما در نوار آذر ۶۳، از این انتقاد دارد که داج بعدا با میانجیگری سوریه آزاد شده، بدون آنکه آزادیش را مشروط به تعیین تکلیف متوسلیان کنند.
او در بخش هایی دیگر از صحبتهای خود، به عملکرد مدیران اطلاعاتی سپاه میپردازد: “این برادران حفاظت اطلاعات… اگر این قدر که روی بچه های حزب الله اینها کار می کنند – که از خود همان حفاظت اطلاعات ما شاهد داریم که دارند روی چه کسانی کار می کنند- روی منافقین کار می کردند خیلی از عملیات های ما توی جبهه لو نمیرفت. خود مسئول عملیات قرارگاه حمزه [شمال غرب ایران]، نوارش هست، ویدیوش هست- میگوید که طرح عملیات والفجر۲ که صورتجلسه شده بود، صورتجلسه ای که قرارگاه حمزه امضا کرده [را] توی پادگان حاج عمران [عراق] گرفته ایم. حفاظت باید برود آن را بررسی کند. خود من آنجا بودم، تا ۶-۷ ماه پیش قرارگاه حمزه بودم. بارها این را گفتم [که] چه شد آقا این؟ یا بگویید نتوانستیم پی گیری کنیم، [یا] آخر بیایید یک جوابی بدهید به ما. این حرفی که شما زدید من مساله دار شدم الان. چه جوری آخر قرارگاه حمزه یک چیزی امضا کرده رفته آنجا [عراق]؟”
در ادامه صحبتهای کوچک محسنی، حسین زیبایی نژاد یا همان حسین نجات، به عنوان یکی از عوامل اصلی برخورد با اعضای منتقد سپاه پاسداران مورد انتقاد قرار می گیرد. همچنین، از اظهارات آیتالله منتظری در جلسه ای با حضور فضل الله محلاتی نماینده رهبری در سپاه یاد می شود که موضوع آن، هشدار در مورد وقوع “کودتای خزنده” در سپاه است.
او می گوید: “البته ما خوب میدانیم برادر نجات فکرش چه هست و چه برخوردهایی کرده، و از صحبت هایی که توی جلسه خودشان هم شده ما خبر داریم. چه برخوردهایی میخواسته بکند با بچه ها… ما تا پای جان روی قضایا ایستاده ایم… مطمئن باشید که از برادران حفاظت اطلاعات -یک تعدادیشان را عرض می کنم- نمی ترسیم. اینکه شب بریزند خانه حسن، تقی، نقی، این مطلب را حل نمی کند… حضرت آیت الله العظمی منتظری فرمودند در سپاه و بازار و آموزش و پرورش کودتای خزنده در حال انجام است. و این کودتای خزنده جزییاتش این بود. هیچ کسی نمی تواند بگوید آقای منتظری بدون آگاهی به مطلب این حرف را زده… توی نوارشان است. نواری که آقای محلاتی اینها خدمتشان رفته اند گفته اند. گفته این خطر است. این عزل و نصب های بی مورد، منزوی کردن نیروها، خطر است برای سپاه. که خلاصه اش را در جمعی گفته بودند کودتای خزنده [دارد می شود] در سپاه. و این کودتای خزنده است که مسائل ما را به اینجا کشانده.”
با نزدیک شدن جلسه به پایان، محسن رضایی می کوشد در میان همهمه شدید حاضران به انتقادات پاسخ بدهد. در این زمان از میان جمع فریادی به گوش میرسد که: “هیچ سوالی از صبح تا حالا جواب داده نشده… همه سوال ها را هم دارند متوجه جماران می کنند.” معترضان از رضایی میخواهند در مورد “کودتای خزنده” صحبت کند.
محسن رضایی میگوید: “من این را به صورت جدی و به صورت قاطعانه به همه برادرها عرض می کنم. ما به هیچ قیمتی، شخص من به هیچ قیمتی با آیت الله منتظری نه درگیر خواهم شد و نه درگیر بوده ام و همیشه قدم های ایشان را خواهم بوسید، و اگر این احساساتی که شما به خرج می دهید منظورتان این باشد که ما را به مقابله بکشانید بسیار کورخوانده اید! ما اهل این حرف ها نیستیم، و به هیچ وجه این کاررا نخواهیم کرد.”
در واکنش اما یکی از حاضرانِ خشمگین داد میکشد: “آقای رضایی! توی نهارخوری ستاد مرکزی، آقای نجات، گفت آقای منتظری این حرف هایی که می زند به ایشان ربطی ندارد. توی اطلاعات ستاد مرکزی برای آقای منتظری پرونده درست کرده بودند. همین باند خائن…” و اکبر گنجی سعی میکند فضا را آرام کند: “برادرها، ما ادعایمان این است که مظلوم واقع شده ایم. اگر برنامه را یک جور بکنیم که بعداٌ بگویند شورش شد و فلان شد، مظلوم نمایی میشود، به ضرر ما می شود. من خودم معتقدم هر کس بخواهد برنامه را به هم بریزد از جای دیگر برنامه ریزی شده. برادرها ساکت باشند. سوال می کنند، برادر محسن هم جواب می دهد. ما برنامه دیگری نداریم… وسط صحبت ایشان هم هیچ کس نپرد… ولی کاری نکنید مظلوم نمایی بشود، بعدا می روند جور دیگری برنامه را گزارش میدهند.”
در چنین فضایی محسن رضایی، به زحمت صحبت هایش را از سر میگیرد و با تاکیدی مشخص به پایان میبرد: “ما امروزه نه به خاطر اینکه شما این جوسازی ها را شما کردید اینجا، بلند بلند حرف می زنید، بلکه به خاطر اینکه اعتقاد قلبی من دارم که بعد از حضرت امام تنها کسی که میتواند رهبری انقلاب را به صورت قاطع، انقلابی، اسلامی و مکتبی در دست داشته باشد آیت الله منتظری است… یک تکبیر بگویید.”
چند دقیقه پس از بیان این اظهارات از سوی آقای رضایی، صدای اذان می آید و نوار تمام میشود.
‘مرگ بر رضایی و ذوالقدر و نجات’
مشخص نیست فردی که در اواخر جلسه فریاد می زند حسین نجات و همفکرانش دارند برای آیت الله منتظری پرونده سازی می کنند، کیست. با وجود این، چیزی که آن سپاهی معترض در موردش هشدار می دهد، در عمل محقق میشود.
روند پرونده سازی برای آقای منتظری و تصفیه حامیانش، از همان زمان به تدریج شدت می گیرد تا اینکه سرانجام، وی در اوایل سال ۶۸، رسما از سمت قائم مقامی رهبری عزل می شود. دو ماه بعد از عزل او، با درگذشت آیت الله خمینی، آقای خامنه ای به رهبری می رسد.
به علاوه، با وجود لحن مسالمت جویانه محسن رضایی در جلسه ۵ آذر، او و نزدیکانش بلافاصله پس از جلسه زمینه سازی برای برخورد با منتقدان را شروع می کنند. اکبر هاشمی رفسنجانی در خاطرات همان روز می نویسد: “بعداز ظهر، آقایان محسن رضایی و محسن رفیق دوست و سیدجلال ساداتیان [مسئول دفتر وقت هاشمی] آمدند. گزارش مراسم معرفی فرمانده سپاه پاسداران تهران را آوردند که عدهای از مخالفان، شلوغ و اغتشاش کرده بودند. اجازه تعقیب آنها را میخواستند.”
رضایی چهار روز قبل هم، با درخواست “برخورد خشن” با منتقدانش به سراغ فرمانده جنگ رفته است. در خاطرات اول آذر ۱۳۶۳ هاشمی رفسنجانی آمده: “پیش از ظهر، آقای محسن رضایی آمد. از تحرک مخالفانش در سپاه و کارشکنی در منطقه تهران، علیه فرماندهی سپاه اظهار ناراحتی شدیدی و درخواست اجازه برخورد خشنتر و تنبیه مخالفان را داشت.” درخواست محسن رضایی، ظاهرا پس از آن صورت می گیرد که او در استان کرمانشاه، که آن زمان باختران نام داشت، تجربه سختی را پشت سر می گذارد. در خاطرات ۲۵ آبان هاشمی رفسنجانی آمده: “آقای محسن رفیقدوست اطلاع داد که امروز در باختران، در جلسهای از طرف بعضی از پاسداران به محسن رضایی فرمانده سپاه پاسداران اعتراض و اهانت شده است.”
حمید داوودآبادی از مورخان جنگ ایران و عراق، در نوشته ای به تاریخ ۶ آبان ۸۸، خاطره ای را از ماجرای اعتراض به محسن رضایی در پادگان ابوذر -نزدیک سرپل ذهاب- نقل می کند. پادگان ابوذر، محل استقرار “تیپ نبی اکرم” استان کرمانشاه بود ولی در پاییز ۶۳، جمعی از نیروهای تیپ ۱۰ سیدالشهدا و لشکر ۲۷ محمدرسول الله تهران هم در آنجا استقرار داشتند. البته آقای داوودآبادی زمان وقوع خاطره را آذرماه ۶۳ ذکر کرده؛ که معلوم نیست دارد از همان جلسه ۲۵ آبان خاطرات هاشمی صحبت می کند یا اینکه یعنی دو بار در این پادگان به آقای رضایی حمله شده.
در خاطرات داوودآبادی آمده که در ابتدی جلسه پادگان ابوذر، مجری مراسم اسامی عباس کریمی فرمانده وقت لشکر ۲۷ و معاونش محمدرضا دستواره را، به همراه کاظم رستگار فرمانده تیپ ۱۰ و معاونش می خواند که قاعدتا در آن زمان، احمد غلامی بوده. مجری این فرماندهان را صدا میکند تا پهلوی محسن رضایی بنشینند، ولی هیچ کدام جلو نمیآیند. در ادامه روایت ذکر شده:
“هنوز رضایی دو سه کلمه حرف نزده بود که یک نفر جلویش بلند شد و درست توی صورت رضایی، داد زد: ‘خمینی بت شکن … بت جدید رو بشکن’. ناگهان جمعیت روی پا ایستادند و شروع کردند به دادن به همین شعار. محافظین رضایی سریع ریختند دورش تا او را از میان جمعیت خارج کنند. عده ای جلوی جمع را می گرفتند که به طرف او نروند. رضایی از سخنرانی منصرف شد و سریع به طرف در پشتی رفت. جمعیت به طرف درهای حسینیه هجوم بردند که متوجه شدند درها را از بیرون قفل کرده اند. عده ای با لنگه پوتین و هر چه دم دست شان می آمد، شیشهی پنجره ها را شکستند و به بیرون پریدند. ماشین لندکروز رضایی گازش را گرفت و رفت تا از دست آنها که قصد کرده بودند بزنندش، رهایی یابد. جمعیت خشمگین، در خیابان های پادگان راه افتادند و شعارهای مختلف در مخالفت با محسن رضایی سر دادند.”
در همین روایت، شرحی نیز از برخوردهای بعدی با معترضان به فرماندهی سپاه آمده است: “از روز بعد، لندکروزهای حفاظت اطلاعات سپاه، در پادگان چرخ می زدند و مثل فیلم های سیاسی – پلیسی، هر کس را که قبلا شناسایی کرده بودند -و اکثرا بچه های لشکر ۱۰ بودند- دستگیر کرده و با خود می بردند. به دستور زرمخی مسئول تبلیغات، عکس های منتظری از اتاق ها پایین کشیده شد… [به گفته یکی از نیروهای اطلاعات و عملیات] دیشب، در ساختمان فرماندهی لشکر سیدالشهدا، ۶ ساعت جلسه بین محسن رضایی و مخالفین او بوده که کاظم رستگار جلوی محسن ایستاده و گفته که چرا نیروهای مجاهدین انقلاب را به کار می گیری و محسن هم همان جا جلوی همه گفته که تو منافق هستی و من می دهم به جرم نفاق دادگاهیت کنند.”
حمید داوودآبادی، در بخش دیگری ازخاطرات خود، حکایت درگیریهای دیگری در تهران را بازگو می کند: “میگویند محسن رضایی توی پادگان ولی عصر تهران سخنرانی داشته که همه به عنوان اعتراض جلوش بلند شده اند و شروع کرده اند به شعار دادن، که او سریع پریده توی ماشینش و فرار کرده. البته بچه ها زده اند ماشینش را داغان کرده اند. می گویند توی ستاد مرکزی هم همین طور شده و دنبالش کرده اند.”
مجموعه این اعتراضات، منجر به تشدید رایزنی ها برای ملاقات سپاهیان معترض با آیت الله خمینی می شود. اما چنین ملاقاتی، به دلیل مخالفت آقای خامنه ای صورت نمی گیرد. در خاطرات ۲۲ آذر ۶۳ اکبر هاشمی رفسنجانی آمده: “آقای شیخ حسن صانعی [از دفتر رهبری] از طرف امام پیغام داد که من با مخالفان فرماندهی سپاه صحبت کنم. بنا بود خود امام با آنها صحبت فرمایند. رئیسجمهور در این مورد نظر مخالف دادهاند و امام منصرف شدهاند.”
هاشمی، در خاطرات ۲۴ آذر خود مجددا تاکید کرده: “خدمت امام رسیدم. راجع به ملاقات امام در یک جلسهای با فرماندهان سپاه و مخالفان آنها و نصیحت مخالفان و ضبط مذاکرات، نظر موافق دادم. قبلاً هم نظر خود امام، همین بوده است. ولی آقای رئیسجمهور، مصلحت نمیدانند که مخالفان برای ملاقات با امام دعوت شوند. قرار شد در این مورد با رئیسجمهور مذاکره شود.”
محمداسماعیل کوثری، که بعد از وقایع سال ۶۳، به مدت ۱۶ سال فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسول الله را بر عهده میگیرد، در مصاحبه ای در ۳۱ شهریور ۹۴ اکبر هاشمی رفسنجانی را به “دوپهلو حرف زدن” با سپاهیان معترض متهم می داند. او در عین حال روایت می کند که علی خامنه ای رئیس جمهور وقت به سپاهیان معترض گفته: “من در این امور دخالتی نمیکنم. چون امام در سپاه فرمانده گذاشتهاند، هر چه او گفت، باید عملی شود.” کوثری می افزاید: “به همین دلیل بعضی از این افراد در آن مقطع با حضرت آقا دچار مشکل شدند.”
در چنین شرایطی هاشمی رفسنجانی، در روز ۲۵ آذر ۶۳ از تصمیم گیری آیت الله خمینی در مورد اعتراضات سپاهیان خبر می دهد: “پیغام شفاهی امام را قبل از شروع جلسه به نمایندگان [مجلس] گفتم که امام از دخالت بعضی نمایندگان در امور سپاه و همراهی با مخالفان فرماندهی، ابراز نارضایتی کرده بودند. برای خواباندن سر و صداها خیلی موثر افتاد. گرچه آنها را خیلی دمق کرد. حدود نود نفر از نمایندگان به من نامه نوشته بودند و خواسته بودند نمایندگان مخالف، اعتراضاتشان را در مورد فرماندهی سپاه در حضور نمایندگان مجلس، علیه فرماندهی مطرح کنند.”
نهایتا در ۲۸ آذر ۶۳، فضل الله محلاتی نماینده وقت آقای خمینی در سپاه، پیام وی خطاب به سپاهیان معترض را میخواند. این کار، در جمع فرماندهان و اعضای سپاه انجام می شود که برای شنیدن نظر رهبر، در پادگان ولی عصر تهران جمع شده اند.
محمداسماعیل کوثری در روایت ۳۱ شهریور ۹۴ خود از این روز می گوید: “همه نیروها را در پادگان ولیعصرجمع کرده بودند. یادم هست وقتی ماشین آقامحسن [رضایی] وارد پادگان ولیعصر شد، بعضی نیروها از روی نادانی، با مشت روی کاپوت ماشین آقامحسن میزدند و میگفتند: خمینی بتشکن، بت جدید رو بشکن.” آقای کوثری تاکید می کند که حتی برخی معترضان، شعار می داده اند: “مرگ بر محسن رضایی و ذوالقدر و نجات.” او طرح چنین شعارهایی را سیاسی و تقصیر اکبر گنجی می داند.
متن پیام ۲۸ آذر آیت الله خمینی خطاب به سپاهیان معترض، البته برای اطلاع عموم منتشر نمی شود. اما حمید داوودآبادی، در ۶ آبان ۸۸ نوشته که در میان دستنوشته های کاظم رستگار که نزد خانواده اش بوده، یاداشتبرداری این فرمانده از متن پیام را پیدا کرده. در پیام آیت الله خمینی، از جمله آمده:
“از این طور کارها که موجب تضعیف فرماندهی می شود که آنها از حشمتی که دارند بیفتند، دست بردارید. ما امروز هیچ یک از افرادی که در راس امور هستند را امکان ندارد که برداریم و آنها همین طور خواهند ماند. با هیاهو آقای محسن [رضایی] و آقای رفیق دوست برداشته نمی شوند. اگر ما یک مقام را برداریم، ما را تضعیف میکنند و این به نفع مملکت ما نیست.”
سپس، پیام آیت الله خمینی لحن تهدیدآمیز میگیرد: “من سفارش شما را به آقایان کرده ام که با شما مدارا کنند. اگر افرادی بعد از این پیام دست برنداشتند باز بخواهند به اختلافات دامن بزنند، به من اطلاع دهید. آنها تکلیف دیگری دارند… اگر من بدانم بعد از این پیام کاری کنند، من به عنوان مخالف اسلام تلقی و معرفی می کنم.”
پیام آیت الله خمینی، تکلیف منتقدان فرماندهی سپاه را روشن می کند. نتیجه آنکه در کوتاه مدت، اعتراضات به فرماندهان، حداقل در سطحی که در ماه های منتهی به پیام جریان داشته، به سرعت پایان می یابد. در میان مدت، منتقدان به فرماندهی سپاه به طور کلی به حاشیه رانده می شوند. در درازمدت نیز، مدیران جنگ با رها شدن از فشار انتقادات، طبیعتا جنگ را به شیوه ای ادامه می دهند که خود صلاح می دانند.
عاقبت چهره های جلسه ۵ آذر
سپاهیان معترضی که در نوار آذر ۶۳ صحبت می کنند یا اسامی آنها مورد اشاره سخنرانان قرار می گیرد، بعدها سرنوشت های عجیبی پیدا میکنند. از میان معترضان قابل شناسایی، دو نفر یعنی اکبر گنجی و منصور کوچک محسنی هنوز زنده هستند.
گنجی، پس از صدور پیام آیت الله خمینی از سپاه بیرون میآید. او که از حامیان آیت الله منتظری است، در دوران رهبری آقای خامنه ای به منتقد حکومت تبدیل می شود. اکبر گنجی در سالهای ۷۶ و ۷۹، در دو نوبت جداگانه به زندان میافتد که دومی ۶ سال طول می کشد. مواضع او در نوبت دوم زندان تندتر میشود و به مطالبه تغییر نظام ولایت فقیه و آیت الله خامنهای میرسد. گنجی پس از آزادی از زندان، از کشور مهاجرت میکند.
منصور کوچک محسنی نیز، که پس از ربوده شدن احمد متوسلیان دومین فرمانده نیروهای اعزامی سپاه به سوریه میشود، پس از ماجراهای سال ۶۳ به طور کلی به حاشیه می رود. او در ادامه جنگ، به عنوان نیروی داوطلب ساده در جبهه ها حضور می یابد. کوچک محسنی در سال ۷۱، به خاطر حمایت از آیت الله منتظری دستگیر میشود و برای چند ماه به زندان می رود. پس از آن هم، عمدتا در انزوا به سر برده و تنها برخی اوقات، نشریات ایران برای مصاحبه به سراغش رفته اند، که بیشتر در مورد خاطرات سوریه بوده.
اما جنگ، زندگی اغلب سپاهیان معترضی که در نوار جلسه ۵ آذر ۶۳ مورد اشاره قرار میگیرند را، به پایان میبرد.
عده ای از منتقدان سال ۶۳، پس از فرمان ۲۸ آذر آقای خمینی از نظر او تبعیت می کنند ولی از سِمتهای خود کنار میروند. معروف ترین این افراد عبارتند از حسن بهمنی معاون عملیات سپاه تهران، که در نوار صدایش شنیده میشود، کاظم نجفی رستگار که قبلا از فرماندهی تیپ ۱۰ سیدالشهدا کنار رفته ولی کماکان در میان معترضان نفوذ زیادی دارد، و ناصر شیری، مربی تاکتیک پادگان امام حسین تهران و دوست نزدیک بهمنی و رستگار.
اکبر گنجی می گوید پس از پیام آیت الله خمینی، او و تعدادی از معترضان برای تصمیم گیری گرد هم می آیند. مطابق روایت گنجی از این جلسه: “شهید بهمنی و شهید رستگار گفتند که ما راهی جز مرگ و شهادت نداریم. به جبهه میرویم و در عملیات بعدی حتما کشته می شویم. البته تعابیری بهکار بردند که من به خاطر جریحه دار نکردن احساسات خانواده های آن دو بزرگوار از تکرار آنها معذورم.”
رستگار، بهمنی و شیری در عملیات بدر، به عنوان بسیجی های ساده لشکر ۳۱ عاشورا شرکت می کنند که از رزمندگان آذربایجان شرقی و غربی تشکیل شده و هدایت آن را، یکی از مشهورترین فرماندهان جنگ، مهدی باکری بر عهده دارد. بدر عملیاتی است که از ابتدا جمعی از چهره های ارتش و حتی سپاه انجام آن را غیرعقلانی می دانند و به یکی از تلخ ترین شکستهای ایران تبدیل می شود. کاظم نجفی رستگار، حسن بهمنی و ناصر شیری، در جریان این عملیات و مشخصا در روز ۲۵ اسفند ۶۳ کشته میشوند.
جنازه دو نفر از آنها، حسن بهمنی و ناصر شیری، در شرق رودخانه دجله پیدا می شود. اما بقایای کاظم رستگار، تا ۱۳ سال بعد مفقود میماند. تا اینکه سرانجام یک تیم تفحص خبر از یافتن این بقایا در منطقه هورالهویزه می دهد و به تهران منتقل می کند.
در جریان عملیات بدر، قایق حامل مهدی باکری نیز هدف اصابت آر پی جی عراقی ها قرار می گیرد و باکری به رودخانه دجله پرتاب می شود. جنازه او، هنوز پیدا نشده است. محل ناپدیدشدن این فرمانده، با مکان کشته شدن برادرش حمید باکری و محمدابراهیم همت -در جریان عملیات بزرگ قبلی یعنی خیبر- فاصله زیادی ندارد.
علی موحد دانش، که حسن بهمنی در جلسه ۵ آذر از “منزوی” شدن او سخن می گوید، قبل از بهمنی رستگار و شیری، اما به شیوه ای مشابه انتقاد خود به فرماندهان را نشان داده بود: او که پیش از کاظم رستگار، فرماندهی تیپ ۱۰ سید الشهدا را بر عهده داشت، بعد از عملیات مسلم بن عقیل در مهر ۶۱، از فرماندهی تیپ کناره گیری می کند و در فروردین ۶۲، در عملیات والفجر ۱ به عنوان بسیجی به جبهه می رود. علی موحد دانش در ۱۳ مرداد ۶۲، در جریان عملیات والفجر ۲ کشته میشود.
احمد متوسلیان، دیگر فرمانده ای است که حسن بهمنی در انتقاداتش به محسن رضایی از “منزوی” شدن او گلایه میکند، و حتی میگوید “آقای شمخانی گفت یک دندان کرمی بود، کندیمش، انداختیمش دور”. متوسلیان که فرماندهی نیروهای اعزامی به سوریه را در خرداد ۶۱ بر عهده دارد، در ۱۴ تیرهمان سال به دست نیروهای شبه نظامی مسیحی لبنان ربوده و احتمالا کشته می شود. هرچند موضع رسمی حکومت ایران، تاکنون این بوده که او هنوز زنده است.
سرانجام داوود کریمی، که در نوار جلسه از برخورد فرماندهی سپاه با او نیز انتقاد می شود، با وجود اینکه تا اسفند ۵۹ فرمانده ستاد عملیات جنوب بوده و سپس فرمانده سپاه تهران شده، در سال ۶۳ هیچ سِمتی ندارد. وی سال بعد، در عملیات والفجر۸ به عنوان یک داوطلب معمولی به منطقه عملیاتی فاو می رود و بر اثر حمله عراقی ها شیمیایی میشود.
کریمی به خاطر حمایت از آقای منتظری، در زمان رهبری آقای خامنه ای به زندان میافتد. اکبر گنجی از “ناجوانمردی” بسیار با این فرمانده سابق در زندان خبر می دهد و از جمله، به نقل از داوود کریمی روایت میکند: “در غذای او مسهل می ریختند که در سلول انفرادی، لباسش را آلوده کند. بعد بازجویانش می آمدند و مسخره اش می کردند که وضعیت فرمانده را نگاه کنید.”
فرمانده ستاد عملیات جنوب در اوایل جنگ، از دی ۷۱ تا خرداد ۷۲ در حبس می ماند و پس از آزادی در کارگاه قالبسازی خود در جنوب تهران کار میکند. در ۱۵ شهریورماه ۸۳ زندگی او هم، بر اثر عوارض به جای مانده از مصدومیت شیمیایی به پایان میرسد. سپس، طیف وسیعی از مقام های ارشد سیاسی و نظامی و رسانه های حکومتی، به بیان روایتهای ساختگی در مورد زندگی داوود کریمی و “ولایتمداری” او میپردازند.
‘در خانواده خودمان باقی بماند…’
نوار جلسه ۵ آذر ۶۳، البته ظاهرا تا اواخر نشست را پوشش میدهد. ولی حسین دهقان در همان اول نشست، هنگامی که در مقابل تریبون دادن به مخالفان مقاومت می کند، می گوید: “بعداز ظهر… کسایی که صحبت دارند، صحبتهایشان را محوری کنند. چند دقیقه وقت میدهیم بیایند حرف بزنند.” محسن رضایی هم در بخشی از جلسه، تاکید دارد: “بعدازظهر ما وقت گذاشتهایم، برادرها میتوانند بیایند آنجا مفصل صحبت کنند.” او در ادامه، یکی از معترضان را خطاب می کند که: “این برادرمان اگر ناراحتید، بعد از ساعت دوازده میتوانید بیایید با هم یک کم نوحه بخوانیم با هم که… قلبهامان بیشتر پاک بشود.”
این اظهارات نشان می دهند که احتمالا بعد از ظهر، قسمت دوم جلسه ادامه داشته است. هرچند ما هنوز به آن قسمت دسترسی نداریم.
نهایت آنکه در بخشی از جلسه، آقای رضایی در مورد تبعات منتشر شدن نواری که بخش های مختلف آن را بازخوانی کردیم، هشدار معنی داری را مطرح میکند: “غیر از کسانی که در سپاه مسئولیت دارند… کسی حق ندارد نوار سوالی که برادرها می کنند یا جوابی که داده میشود [را بیرون ببرد]… این [صحبت] خودمان باید در همین خانواده خودمان باقی بماند و اینطور نشود که فردا ضد انقلاب و در بین [افراد] خارج از کشور مطرح کنند که اوضاع ارگانهای انقلابی به هم ریخته، اینها به جان همدیگر افتادهاند. و من این را به همه برادرها توصیه میکنم. هم مسئولیت شرعی دارید و هم مسئولیت قانونی دارید. مواظب باشید که کسی نواری، چیزی به بیرون نبرد.”
طرح چنین هشداری، شاید در دوران جنگ چندان غیرمنتظره نبوده. ولی با گذشت چند دهه از پایان جنگ، نه تنها کماکان این سند تاریخی منتشر نشده، که چهره های حکومتی با اطمینان از در دسترس نبودن آن، تقریبا هر چه دوست داشتهاند را در مورد وقایع پاییز ۶۳ تعریف کردهاند.
این روش آشنا را، راویان متصل به قدرت، درعمل در خصوص طیف وسیعی از وقایع کلیدی جنگ هشت ساله به کار بستهاند. وقایعی که حکومت، اطلاع شهروندان ایران از آنها را -به دلایل کمابیش واضح- غیرضروری یا مضر تشخیص دادهاند.
تصحیح و پوزش: در نسخه اولیه این مقاله، پس از اشاره به حسین طائب مسئول وقت دانشکده تربیت مربی سپاه در قم، او “رئیس فعلی” سازمان اطلاعات سپاه معرفی شده بود. به دنبال انتشار مقاله، اطلاعات جدیدی به دست آمد که حکایت داشت “آقای طائب” مورد اشاره در نوار، نه رئیس فعلی سازمان اطلاعات سپاه، که برادر او بوده است. ضمن تصحیح اشتباه موجود در متن مقاله، به خاطر آن از مخاطبان پوزش میخواهیم.
❊❊❊❊❊
جلسه فرماندهان سپاه؛ اختلاف در میانه جنگ
تاریخ ایرانی ۴ مهر ۱۳۹۹ : آیا نوار صوتی جلسه محسن رضایی با برخی فرماندهان سپاه پاسداران در ۵ آذر ۱۳۶۳ که دستمایه ساخت مستند «کودتای خزنده» بیبیسی فارسی شد، محرمانه بود؟ مشاور رئیسجمهور آن را «جاسوسی جنگی» میداند: «واقعیت این است که دهها و صدها جلسه محرمانه و دارای طبقهبندیهای مختلف در دوران دفاع مقدس در قرارگاهها، ستادهای فرماندهی و در ستادهای سپاه در سراسر کشور برگزار شده است. مباحثات بسیار عمیق، تند، جدی و صریحی میان فرماندهان، رزمندگان، سیاستمداران و مسئولان جنگ انجام شده اما سرقت اسناد جنگ و سرقت اسناد نظامی و نمایش آنها به مثابه یک افتخار حتماً یک خیانت است.»
حسامالدین آشنا به ایرنا گفته «چیزی که در این گفتارها ما مشاهده کردیم، یک جلسه جدی، صریح، پرموفقیت حول مسائل فرماندهی، پرسنلی، آموزشی در سطح یک تیپ یا لشکر بود، اما آنچه در این مستند نمایش داده شد، یک خیانت به رزمندگان دفاع مقدس بود. ما از بیبیسی جز این هم انتظار نداریم که هرگاه توانسته به پشت این ملت و رزمندگان دشنه بزند. کسانی که این مستند را ساختند، مطمئناً نه دلشان به حال شهید رستگار میسوزد، نه شهید دانش، نه شهید همت و نه دیگر شهدای دفاع مقدس.»
اما یک روز پیش از پخش مستند یک ساعته «کودتای خزنده» (۳۱ شهریور ۹۹)، خبرگزاری تسنیم فایل صوتی سه ساعتهای را پخش کرد و نوشت «این فایل اشاره به جلسهای دارد که محسن رضایی با برخی پاسداران و فرماندهان سپاه در سال ۶۳ برگزار کرد. در آن مقطع برخی فرماندهان سپاه تهران از تیپ سیدالشهدا، بر سر چگونگی ادامه جنگ با فرمانده کل سپاه اختلاف نظر داشتند. شخصیتهایی همچون شهید کاظم نجفی رستگار (فرمانده لشکر ۱۰ سیدالشهدا)، شهید حسن بهمنی (فرمانده عملیات لشکر ۱۰)، شهید حسین اسکندرلو، شهید احمد غلامی و برخی دیگر معتقد بودند به جای تمرکز بر جنوب باید بر غرب کشور تمرکز کرد.»
محمدعلی صمدی، پژوهشگر و تاریخنگار دفاع مقدس که همزمان با پخش مستند بیبیسی، ویدئویی از او در خبرگزاری فارس منتشر شد که به شرح جلسه فرماندهان سپاه میپرداخت، در یادداشتی در روزنامه «وطن امروز» (اول مهر ۹۹) نوشت این جلسهای بود که «در زمان تشکیل، با فراخوان عمومی در میان تمام سپاههای مناطق برگزار شد و هیچ قید محرمانه و سری نداشت و طی ۳۰ سال بعد، در کتابهای مختلف و منشورات متعدد، محتویات آن مورد بررسی و تحلیل قرار گرفت.»
کورش علیانی از نویسندگان و پژوهشگران حوزه دفاع مقدس نیز اشاره مشابهی داشت و در یادداشتی نوشت: «میگویند اینها حقایقی است که تاکنون گفته نشده. حقیقت؟ کتاب مردان رستگار سال ۱۳۹۵ منتشر شده و محتویات این فایل صوتی آنجا هست. چیز جدیدی نیست. پس چرا سروصدا نکرد؟ چون شما هم اگر آن را خوانده بودید متوجه میشدید باستانی چه قدر مخاطبش را پیچانده. نه دعوا سر چیزی است که او و گنجی میگویند و نه آدمها این شکلی هستند که آنها تصویر میکنند. میگویند تا به حال نشنیده بودیم. خب معلوم است. اول شما را با برچسبهای ایدئولوژیک نسبت به جنگ آلرژیزده کردهاند. ۸۱ جلد تقویم تاریخ دفاع مقدس را امیران ارتش نوشتهاند و بیش از ۶۰ جلدش منتشر شده. ۶۰ جلد کتاب پر از جزئیات. روزشمار ۷۰ جلدی جنگ در حال انتشار است. کتابهای درودیان و علایی منتشر شدهاند. شما خبر دارید؟ نه. چرا؟ چون در نمایشگاه کتاب هر جا صحبت جنگ باشد بدو بدو ازش دور میشوید. باز چرا؟ چون همان سیستم ایستگاهی دفاع مردم از کشورشان را در ذهن شما برچسب ایدئولوژیک زده.»
ردپای اختلافات در اسناد و کتابهای جنگ
چنانکه راوی مستند بیبیسی گفته «جلسه خبرساز ۵ آذر ۶۳ – که نوار صوتی آن منتشر شده – ظاهراً در مقر سپاه تهران برگزار شده. البته در آن مقطع، اعتراضات دیگری نیز در پادگان ابوذر – نزدیک سرپل ذهاب – و همچنین در پادگان ولیعصر تهران صورت میگیرد که در نزدیکی میدان سپاه تهران قرار داشته.»
با جستوجو در اسناد و کتابهای منتشر شده درباره جنگ، میتوان ردپای این اختلافات را دید. در این خاطرات اتفاقات پادگان ولیعصر و ابوذر شرح داده شده و اشاراتی هم به نقش اکبر گنجی در این باره شده است اما فایل صوتی کامل جلسه ۵ آذر در مقر سپاه تا زمان پخش مستند بیبیسی منتشر نشده بود.
سیدابوالفضل کاظمی، از رزمندگان پیشکسوت سپاه تهران در کتاب خاطرات خود «کوچه نقاشها» (انتشارات سوره مهر، سال ۱۳۸۹، صص ۲۶۲ تا ۲۶۷) به اتفاقات پادگان ولیعصر اشاره کرده است: «دو عملیات والفجر مقدماتی [بهمن ۱۳۶۱] و والفجر یک [فروردین ۱۳۶۲]، از دو لشکر تهران تلفات زیادی گرفته بود و این ضربه سختی برای فرماندهان این دو لشکر بود. خبر شهادت ابراهیم هادی، یل اطلاعات عملیات، دل من و همه رزمندگان و دوستداران و رفقای ابرام را سوزاند. حتی اینطور به نظر میآمد که نوعی یاس و نومیدی در دل نیروها به وجود آمد و کار را برای عملیات بعدی سختتر کرد. پیام شهدا از حنجره بزرگان جنگ مثل علی موحد، کاظم رستگار، اصغر رنجبران، منصور کوچکمحسنی، سعید قاسمی، محمد جوانبخت، حسین اللهکرم، حسین اسکندرلو، مجید زادبود و دیگران بیرون آمد. یک آتشی بود که به جان همه بچهها افتاده بود؛ اما شاید عدهای جرات و جسارت بیان کردنش را نداشتند. این احوال و زمزمهها باعث شد که حدود سه ماه کار جنگ بخوابد و شل شود. تصمیم بر آن شد که به سرکردگی پیشکسوتان جنگ، نیمچه اعتراضی بکنیم به شیوه جنگیدن گوشت و تانک، و چون همیشه یک نفر باید جلو بیفتد و سینهاش را سپر کند، این بار، علمدار پاکباخته، [شهید] حسن بهمنی، جلودار شد تا این فکر نو را که فشرده حرفها و دردهای فرماندهان بود، به گوش مسئولین مملکت برساند. واقعاً هم هیچکس به اندازه حسن در آن برهه به حساسیت جنگ پی نبرده بود. او متفکر و کاربلد بود، فنون جنگاوری میدانست و میخواست یک راهکار جدید برای جنگ ارائه کند. میخواست جنگ برود زیر سایه ایدئولوژی و تفکر و کارها در سایه مطالعه و برنامهریزی انجام شود. یک روز صبح، در مقر سپاه پاسداران که در منطقه ۱۰ و پادگان ولیعصر بود، جمع شدیم. از طرف سپاه هم آقای محسن رضایی نماینده شد تا پاسخ سؤالات حسن و رزمندهها را بدهد. قرار شد جلسه در محوطه باز و جلوی چشم همه برگزار شود تا هیچ حرفی پنهان نماند.
آن روز آقای محسن رضایی به جمع رزمندهها آمد. فارسیاش را بگویم. آن طرف میگفت: هرچه ما میگوییم، شما باید بگویید چشم. این طرف هم میگفت: فرمانده باید زمین را ببیند و تشخیص بدهد که آنجا برای عملیات مناسب هست یا نه. حرف اینها حساب بود؛ اما آقا محسن گفت: «صبح میریم پیش امام؛ به ایشان بگید کس دیگهای رو جای من بگذاره. امام، بنده رو انتخاب کرده.» حسن گفت: «ما نیامدهایم شما رو از پستتون برداریم و جای شما رو بگیریم. ما با شیوه جنگیدن شما مشکل داریم. به شیوه جنگ گوشت و تانک اعتراض داریم. ما میخوایم راهی پیدا کنیم که جلوی تلفات رو بگیریم. ما میگیم چرا توی کار خیلی حساب و کتاب نیست. چرا هر وقت آمدیم حرف بزنیم و نظر بدیم، گفتید حرف نزن. ما سر ننهمان یا ملک پدریمان با کسی دعوا نداریم. حرفهای ما، عصاره چهار سال جنگه.» این حرفها زده شد و فردا یا پسفردا دوباره برای نتیجهگیری و دیدن سرانجام کار جمع شدیم در پادگان ولیعصر و قرار شد نماینده امام بیاید و تکلیف را معلوم کند. نماینده امام، یک پیام از طرف امام آورد که متن دقیق آن در خاطرم نیست؛ اما حاصل آن این بود که یا عدهای آقایان را گول میزنند، یا این حرفها را از سر دلسوزی میزنند؛ که من احتمال میدهم دومی باشد. من به عنوان فرمانده کل قوا به آقایان امر میکنم که هر چه فرماندهشان گفت، حتی اگر اشتباه باشد، باید گوش کنند و تبعیت کنند. بعد از خواندن متن پیام امام، همهمه افتاد تو بچهها.
همهمان منتظر بودیم که حسن حرف آخر را بزند؛ برویم یا بمانیم؟ همه مانده بودیم سر دوراهی. هم فرمان امام بود، هم غرور و تعصبمان داشت زیر سؤال میرفت. بد وضعیتی بود. حسن گفت: من حرفهام رو گفتم و اعتراضم را رسوندم؛ اما من پیرو امام هستم. اگر امام بگه دست صدام رو ماچ کن، ماچ میکنم. من فردا به منطقه میرم. اگه جنگ نکنیم، مملکت زیر سؤال میره. من خواستم یک راهی پیدا کنم که هم زمین رو بگیریم و هم زمان رو. الان اگر ما یک جایی رو میگیریم، زمان رو از دست میدیم. صدام هم اگر زمینی رو به ما داد، در عوض، تا دلش خواست، از ما تلفات گرفت. این بچه بسیجی وقتی کشته شد، دیگر لنگهاش نیست… اگر طرحی رو که من دادم پیاده میکردن، پرچم ایران رو تو بغداد بالا میبردیم…»
سردار عباس قهرودی از فرماندهان لشکر ۱۰ سیدالشهدا نیز در گفتوگویی که سال ۹۱ از او منتشر شده گفته است: «شهید کاظم رستگار در آن زمان نیز کتابهای مربوط به دوره فرماندهی و ستاد (دافوس) را مطالعه میکرد و چه خوب بود از توانایی و مدیریت شهید کاظم رستگار بیشتر استفاده میشد. حاج کاظم معتقد بود که اعتقاد به ائمه و امام خوب است و در جای خود ارزشمند است اما مدیریت و دوراندیشی نقش اساسی در جنگ دارد که عدهای با نظرات شهید رستگار مخالفت میکردند. او میگفت اگر به جای مرز ۳۰۰ کیلومتری جنوب به غرب کشور و فاصله ۱۰۰ کیلومتری با عراق برویم نتیجه مطلوبتری میگرفتیم. اختلافات او با فرماندهان جنگ نوعی اختلاف سلیقه بود که اگر نظرات دو طرف یعنی حاج کاظم رستگار و محسن رضایی یکی میشد به نظر میرسید نتیجه مثبتتری میگرفتیم. در آن جلسه هماهنگی بین فرماندهان سپاه هم اکبر گنجی سعی میکرد از این اختلاف سلیقه سوءاستفاده کند و به نفع خود بهرهبرداری سیاسی نماید.»
سال ۹۷ کتاب «رستگاری در جزیره» منتشر شد که به زندگی شهید کاظم رستگار میپردازد که نویسندهاش حکایت اختلاف رستگار با محسن رضایی را اینطور شرح داده است: «مصطفی رحیمی یکی از شاهدان آن روز به خوبی چینش صبحگاه پادگان ولیعصر را برایمان روایت کرده است. اینکه میگویند فلانی به فلان فرمانده چک زد یا تعدی و جسارتی کرد همهاش کذب است. آقای رحیمی تعریف میکند که محسن رضایی بعد از عملیات بزرگ طبق معمول در پادگان ولیعصر حاضر میشد و گزارشی از روند کلی کار در صبحگاه ارائه میداد. آن روز هم داشت همین کار را میکرد که ناگهان شهید رستگار اعتراض میکند و بحث نشنیده شدن حرفهایشان در عملیات خیبر یا سایر موارد را گوشزد میکند. بعد جو به هم میریزد و هر کسی حرفی میزند. محسن رضایی میخواهد با تویوتای فرماندهی برود که جلوی خیابان منتهی به دژبانی راهش را سد میکنند. بیشتر از نیم ساعت هم همانجا نگهش میدارند. در این گیرودار یک نفر با پا ضربهای پرت میکند که به دست آقا محسن میخورد. قبل از آن روز شهید رستگار و همرزمانش موضوع اختلافات را به سیاسیون گفته بودند، اما در سپاه علنی نشده بود که متأسفانه به شکل بدی علنی میشود.» (روزنامه جوان، ۲۳ خرداد ۹۷)
حمید داوودآبادی از پژوهشگران دفاع مقدس، سال ۸۸ خاطرهای را از اتفاقات پادگان ابوذر نقل کرده است: «هنوز رضایی دو سه کلمه حرف نزده بود که یک نفر جلویش بلند شد و درست توی صورت رضایی، داد زد: خمینی بتشکن… بت جدید رو بشکن. ناگهان جمعیت روی پا ایستادند و شروع کردند به دادن به همین شعار. محافظین رضایی سریع ریختند دورش تا او را از میان جمعیت خارج کنند. عدهای جلوی جمع را میگرفتند که به طرف او نروند. رضایی از سخنرانی منصرف شد و سریع به طرف در پشتی رفت. جمعیت به طرف درهای حسینیه هجوم بردند که متوجه شدند درها را از بیرون قفل کردهاند. عدهای با لنگه پوتین و هر چه دم دستشان میآمد، شیشهٔ پنجرهها را شکستند و به بیرون پریدند. ماشین لندکروز رضایی گازش را گرفت و رفت تا از دست آنها که قصد کرده بودند بزنندش، رهایی یابد. جمعیت خشمگین، در خیابانهای پادگان راه افتادند و شعارهای مختلف در مخالفت با محسن رضایی سر دادند.»
سایت اصولگرای مشرق در ۲۳ اسفند ۹۲ مطلبی منتشر کرد با این تیتر «خیلیها باید از این سه نفر حلالیت بطلبند» که اشاره به حسن بهمنی، کاظم رستگار و ناصر شیری داشت؛ از منتقدان اداره جنگ که در عملیات بدر، به عنوان بسیجیهای ساده لشکر ۳۱ عاشورا شرکت میکنند و در اسفند ۶۳ شهید میشوند. مشرق نوشته «مردانی که ۵۰-۴۰ روز قبل از شهادتشان، در زمرهٔ بهترین فرماندهانِ رزمندگان تهران قرار داشتند اما زمانی که به منطقه عملیاتی «بدر» آمدند، فقط بسیجیانِ سادهٔ حضرت روحالله بودند. مردانی که عشقشان به امامشان را خشمشان عوض نکردند. مردانی که پیشانی بند «لبیک یا خمینی» را با تحلیلشان تاخت نزدند. مردانی که گلایههایی داشتند اما وقتی انگشت حجتشان به علامت سکوت بالا رفت، یک کلام دیگر دم نزدند و در رکابش ماندند و با پایانی سرخ، معرفت خود را به رخِ مدعیان کشیدند.»
از نامه فرماندهان به هاشمی تا نامه امام به فرماندهان
خبرگزاری تسنیم یک روز پیش از پخش مستند بیبیسی با انتشار فایل صوتی سه ساعته جلسه فرماندهان سپاه آن را تحلیل کرد: در کشاکش اختلاف نظر برخی فرماندهان سپاه تهران با فرماندهی ارشد سپاه بر سر مسائل نظامی، برخی افراد وابسته به بیت آیتالله منتظری و جناح چپ سازمان مجاهدین انقلاب به روی این اختلافات موجسواری کردند. اکبر گنجی از جمله این افراد بود که تلاش میکرد محسن رضایی و واحد اطلاعات سپاه را به سیاسیکاری متهم کند. برخی افراد نزدیک به بیت آیتالله منتظری که با فرماندهی محسن رضایی نیز مخالف بودند در این اختلافافکنی ورود داشتند. عمادالدین باقی از جمله افرادی بود که در این اختلافات از قم نقش داشت. تشدید اختلافات موجب شد سخنرانی محسن رضایی در پادگان ابوذر به تشنج کشیده شود و علیه وی شعار سر دهند. از آنجا که ادامه این اختلافات به صلاح نبود، جلسهای با حضور برخی فرماندهان سپاه تهران و به پیشنهاد محسن رضایی در محل سپاه منطقه تهران در پاستور تشکیل میشود تا به انتقادات پاسخ دهد. هرچند صحبتهای امثال شهید حسن بهمنی در این جلسه رنگوبوی نظامی دارد، اما اکبر گنجی تلاش میکند برخی اعضای – سابق – جناح راست (جناح فقاهتی) سازمان مجاهدین انقلاب مانند محسن رضایی، محمدباقر ذوالقدر و حسین نجات را به تلاش برای حذف آیتالله منتظری متهم کند. اکبر گنجی در صحبتهای مبسوط در این جلسه فرمانده سپاه را متهم کرد که خط امام را در سپاه حذف و جریان خاصی را که بهطور مشخص جناح راست سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی است در سپاه حاکم کرده است! گنجی و منصور کوچکمحسنی به شدت به نظرات منفی آقای منتظری نسبت به سپاه و نظر وی مبنی بر حذف نیروهای حزباللهی در سپاه تأکید داشتند که محسن رضایی با هوشیاری تصریح کرد: اگر میخواهید بنده و سپاه را در مقابل ایشان (آیتالله منتظری) قرار دهید به جایی نخواهید رسید.
سردار اکبر عاطفی در گفتوگو با این خبرگزاری، نقل کرده: «آن موقع هم زمزمه این بود که میخواهند تعدادی از فرماندهان را برای دیدار با امام خمینی انتخاب کنند؛ همان زمانها بود که این بچهها نامهای نوشته و به دست آقای هاشمی رسانده بودند (همان نامه ۹۰ صفحهای) این نامه را اول به آقای هاشمی دادند تا در جریان باشد و توسط ایشان به ملاقات با امام خمینی بروند و مسائل تاکتیکی و جنگی را به امام بگویند. بعدها خبردار شدیم که حضرت امام آن جمعی را که قرار بود توسط آقای هاشمی و حاج احمدآقا هماهنگ بشوند بروند پیش امام نپذیرفت. اما آقا محسن آن دوستان را دعوت کرد به تهران که یک جلسهای بگذاریم و دوستان حرفشان را بزنند و اگر هم نقدی دارند آقا محسن حاضر است بشنود و پاسخ بدهد.
نقد حاج حسن بهمنی و آقای رستگار فقط به فرماندهی کل سپاه نبود بلکه برای کل موضوع اداره جنگ حرف داشتند. آنها به امکانات و بودجههایی که در اختیار جنگ قرار میگرفت، تاکتیکها، راهبردها و انتخاب مناطق عملیاتی نقد داشتند. قرار شد از تیم ما سه چهار نفر صحبت کنند. شهید رستگار (فرمانده تیپ)، حاج حسن بهمنی به عنوان نظریهپرداز فضای آموزشی و کوچکمحسنی که پس از جریان اسارت حاج احمد متوسلیان، فرماندهی موقت نیروهای ایرانی در سوریه را بر عهده داشت، شهید حسین اسکندرلو و برخی دوستان دیگر گفتند اگر فرصت شد صحبتی میکنند، چون شهید اسکندرلو در عملیات خیبر فرماندهی گردان بود. تمام قصد حسن بهمنی و بقیه فرماندهان که در آن جلسه حضور داشتند، برای رفع موانع جنگ بود. خود حاج کاظم رستگار به من گفت که «ما موضع سیاسی نداریم و قصدمان از تشکیل این جلسه، این است که فقط میخواهیم به گوش امام و مسئولین برسانیم که جنگ چگونه اداره میشود و باید بعضی موانع موجود را از سر راه برداریم»، میگفت: «آقا محسن فرمانده ماست و حفظ حرمت او بر ما واجب است. اما یکسری سؤالاتی برای ما مطرح شده که باید به آن پاسخ داده شود.» در سپاه تهران تریبون گذاشتند و فرماندهان لشکر ۱۰ و بقیه افراد دیگری هم حضور داشتند. آقامحسن هم با همان اورکت همیشگی خودش وارد جلسه شد و در کنار تریبون ایستاد، حتی روی زمین هم ننشست. ابتدا حسن بهمنی پشت تریبون رفت و یک صحبت کلی کرد، بعد از آن بعضی از بچهها مثل آقای کوچکمحسنی یکسری از سؤالاتشان را مطرح کردند. آن زمان ما اکثراً، اصلاً اکبر گنجی را نمیشناختیم، یکمرتبه دیدیم یک نفر پشت تریبون و کل قضیه را سیاسی کرد. گنجی خطاب به آقامحسن گفت: «فکر کردید ما نمیفهمیم وقتی به قم میروید، به دیدار آقای راستی کاشانی میروید.»
با بالا گرفتن اختلافات، امام خمینی پیامی را از طریق فضلالله محلاتی (نماینده وقت ولی فقیه در سپاه) به پادگان ولیعصر (عج) آورد و در صبحگاه خوانده شد. امام در این پیام با اشاره به شرایط حساس کشور فرمودند: «خیال نکنید اگر کسی آمد و هیاهو کرد که سران سپاه چه هستند، از حلقوم خودشان است، از حلقوم خودشان نیست، از حلقوم دشمنان اسلام است. اگر مردم خوبی هستند، بازی خوردهاند. اگر چنانچه اشخاصی باشند که نفوذ کردهاند و عمداً این کارها را انجام میدهند که سپاه را فشل کنند، باید بدانند که اگر چنانچه اختلاف در سپاه بیفتد، جمهوری اسلامی از بین خواهد رفت. اگر به خدا معتقد هستند، پیش خدا مسئولند و اینطور نیست که خداوند از آنها گذشت نماید. اگر مردمی هستند که برای ایران عمل میکنند و این کارها را انجام میدهند، باید بدانند که این وضعیت به نفع اسلام نیست، از این کارها دست بردارید. البته من میتوانم با وضع دیگری عمل کنم، ولی بنا دارم با دوستی و برادری برخورد شود. علیایحال از اینطور کارها که موجب تضعیف فرماندهی میشود که آنها از حشمتی که دارند بیفتند، دست بردارید. ما امروز هیچیک از افرادی که در رأس امور هستند را امکان ندارد که برداریم و آنها همینطور خواهند ماند. با هیاهو آقای محسن و آقای رفیقدوست برداشته نمیشوند. اگر ما یک مقام را برداریم، ما را تضعیف میکنند و این به نفع مملکت ما نیست. چه از نظر اسلام و چه از نظر برداشت سیاسی ما از دنیا چون ما میبینیم کارهایی که در اینجا انجام میشود قبل از آنکه از رادیوی خودمان بشنویم، از رادیوی بیگانه میشنویم.»
به نوشته تسنیم، شهیدان کاظم نجفی رستگار و حسن بهمنی با تمکین در برابر پیام امام ضمن استعفا از فرماندهی به عنوان نیروی بسیجی عازم جبهه شدند. کاظم رستگار و حسن بهمنی در حین عملیات بدر در اسفند ماه سال ۶۳ به شهادت رسیدند. بعد از پایان گرفتن این اختلافات و شهادت حاج کاظم رستگار و حسن بهمنی، برخی دیگر به سپاه بازگشتند و با استقبال محسن رضایی روبهرو شدند، برای مثال، حسین اسکندرلو به فرماندهی گردان ارتقا یافت و ۱۲ اردیبهشت ۶۵ در عملیات سیدالشهدا (ع) منطقه «فکه» به شهادت رسید، شهید احمد غلامی به فرماندهی تیپ مستقل ۱۱۰ شهید بروجردی رسید و سال ۹۵ در سوریه به شهادت رسید.»
مساله با نامه امام تمام شد
کوچکمحسنی، از حاضران در جلسه نیز پس از پخش مستند بیبیسی در گفتوگو با نشریه «پیغام فتح» ویژهنامه چهلمین سالگرد آغاز دفاع مقدس این نظر را داده که «این موضوع چند سال پیش است و مسایلی که آن زمان وجود داشت با نامه حضرت امام (ره) که توسط آقای محلاتی قرائت شد تمام شد. بچهها هم رفتند دوباره جبهه و بعضاً شهید هم شدند. مساله حادی نبود. الان دوباره چرا این داستانها راه افتاده نمیدانم. از اول هم در مورد این موضوع بارها صحبت شده و هنوز هم خیلی از سپاهیها مطالبی را در موضوعات مختلف بیان میکنند. امام وقتی موضوعی را خاتمه دادند دیگر تمام شد.»
منتقدان به روایت فرماندهان
محسن رضایی، فرمانده وقت سپاه پاسداران ۱۰ سال پیش در یک سخنرانی ماجرای اختلافات فرماندهان با خود را اینطور روایت کرد: «در عملیات خیبر تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) وارد عمل شد. پس از آن عملیات، ابهاماتی در بین فرماندهان پدید آمد، چون عملیاتهایی که پس از فتح خرمشهر مثل «رمضان»، «والفجر مقدماتی» «والفجر ۱» و خیبر به نتایج مطلوبی نرسیده بود، یک گروه سیاسی هم با محوریت «اکبر گنجی» در پادگان امام حسین (ع) بود که تلاش کردند، از این اعتراضات به سود خودشان بهره ببرند؛ برای همین، در منطقه ۱۰ سپاه که مرکزش تهران بود و پادگان حضرت ولیعصر (عج) اعتراضاتی شکل گرفت. پس از اینکه امام راحل پیامی دادند، امتحان سختی شکل گرفت. آنهایی که مانند شهید رستگار و شهید بهمنی ولایی و پیرو امام (ره) بودند به فرمان امام تمکین کردند و به جبهه برگشتند و جنگیدند و گروهی دیگر امثال اکبر گنجی که از همان آغاز هم امام (ره) را قبول نداشتند سپاه را ترک کردند و به جبهه هم نیامدند.»
واکنش فرماندهان نظامی به مستند اخیر بیبیسی نیز مشابه همین تحلیل است؛ آنها چند جریان را در اعتراضات سال ۶۳ از هم تفکیک کردهاند. سردار محمدرضا نقدی، معاون هماهنگکننده سپاه پاسداران در گفتوگو با باشگاه خبرنگاران جوان به جریانی اشاره کرده که با حساب و کتاب و ماموریت وارد سپاه شدند: «در اوایل انقلاب برخی با این گمان که با ورود به سپاه پاسداران به قدرت و شهرت خواهند رسید وارد این حوزه شدند، اما پس از وقوع جنگ آنها ذات ترسو و بزدل خود را به نمایش گذاشتند. پس از وقوع جنگ، آنها به این میدان وارد نشدند و ما گمان کردیم صرفاً به سبب ترسشان از ورود به این معرکه سرباز زدند؛ اما با گذشت زمان متوجه شدیم که آنها به خارج از کشور گریختند و برای خودشان یک بساطی راه انداختند و نوار از جلساتشان بیرون آمد؛ متوجه شدیم که برداشت ما از ترس آنها اشتباه نبوده، بلکه آنها با حساب و کتاب و ماموریت وارد سپاه پاسداران شدند. در آن زمان امکانات مانند الان نبود که امکانات دیجیتالی به وفور در اختیار مردم باشد، اما آنها ماموریت داشتند که با این امکانات وارد شده و اقدامات مثبت کشور را در جنگ تحمیلی از بین ببرند که در نهایت هم رسوا خواهند شد، زیرا حقیقت دفاع مقدس بسیار عظیمتر از این است که با چند عدد ضبط صوت و مستندسازی زیر سوال برود. آنها ما را متهم میکنند که ما بدون حساب و کتاب وارد میدان جنگ شدیم. اگر صحبت آنها درست باشد و ما بیگُدار به آب زده و بیحساب و کتاب وارد میدان جنگ شده باشیم طبیعتاً باید چندین برابر آنها تلفات میدادیم؛ این در حالی است که به نقل از خودشان و طبق برآوردی که فرماندهان ارتش بعث اعلام کردند، ۶۰۰ هزار نفر را کشته بودهاند و ما بیشترین بر آوردی که داشتیم حدود ۱۸۰ هزار نفر شهید بوده است؛ امری که نشان میدهد تمام این حرفها بیپایه است. اگر حرف آنها درست بود ما الان باید در حدود ۶ میلیون شهید داشتیم؛ در حالی که اسناد و مدراک موضوعی غیر از این را نشان میدهد؛ حالا اگر کسی آمار بیشتری دارد میتواند ارائه کند.»
سردار حسین نجات، جانشین قرارگاه ثارالله تهران نیز در مورد جلسه فرماندهان سپاه در میانه دفاع مقدس به ایرنا گفته: «ما در زمان جنگ دو جریان نفاق داشتیم؛ یک جریان نفاق آشکار بود که همان منافقین بودند که به صدام پناهنده شدند و اخبار و اطلاعات جنگ را یا به صورت تخلیه تلفنی یا به واسطه نفراتی که داشتند، در اختیار صدام میگذاشتند. یک جریان نفاق پنهان هم داشتیم که در دفتر آقای منتظری جمع شده بودند. این جریان که تبلور آن در داماد آقای منتظری و برادر دامادش، سید مهدی هاشمی بود که بعداً اعدام شد، از سادهلوحی آقای منتظری استفاده و احساس میکردند که میتوانند همه کارهایی که مدنظرشان است را از طریق ایشان انجام دهند. ایشان فقیه وارسته و زحمت کشیدهای بود ولی متاسفانه بسیار ساده بود و روی ایشان اثر میگذاشتند. آنها اولین کاری که کردند، این بود که توانستند با جریانسازی به گونهای که کسی هم متوجه چگونگی آن نشود – به خاطر صلاحیتهای فقهی و سابقه مبارزاتی که آقای منتظری داشت – توانستند در مجلس خبرگان ایشان به عنوان قائممقام رهبری رایگیری کنند، بدون اینکه با امام مشورت یا صحبتی کرده باشند. بعدها امام (ره) در نامهای فرمودند که والله از همان اول من با قائممقامی آقای منتظری مخالف بودم و با من هم مشورت نشد. این جریان دنبال بازوی دوم هم بودند یعنی سپاه را به عنوان یک قدرت برای خود میخواستند بنابراین جریانی علیه فرماندهان آن مقطع سپاه درست کردند. دو نفر مد نظرشان بود یکی مهدی هاشمی مسئول واحد نهضتهای سپاه که بعدها به اتهام همکاری با ساواک و قتل مرحوم شمسآبادی و دو نفر دیگر و عامل اصلی نفوذ در بیت منتظری اعدام شد و دیگری هم آدم بدی نبود لیکن به بیت آیتالله منتظری خوشبین بود و تابع آنان بود. زمانی که ما درگیر جنگ بودیم و احتیاج به اتحاد داشتیم، این افراد جریانی توسط تعداد محدودی از برادران یکی از یگانهای ما درست کردند که موجه و پاک بودند ولی آنها اینطور وانمود کردند که فرمانده وقت کل سپاه در جبههها خیانت میکند، در صورتی که در آن موقع همه تلاش محسن رضایی معطوف به این بود که همه نیروها و سلیقهها را جمع کند تا در جبهه پیشروی انجام دهد. آن جریان قبل از عملیات بدر در جلسات مختلف بر علیه فرمانده وقت کل سپاه موضعگیری کردند. حتی در جلسهای هم آقای منتظری به خدمت امام رسیده و گفته بود که فرمانده سپاه کودتا میکند که امام چون میدانست این از کجا آب میخورد، به آقای منتظری گفته بود اینها که بچههای خودمان هستند، بگذارید کودتا کنند. بچههای خودمان که علیه ما کودتا نمیکنند. جریان کودتای خزنده به عنوان تغییر فرمانده کل سپاه و گذاشتن فردی همراستای خودشان در دست دفتر آقای منتظری بود. آنها همان بلوا را راه انداختند که در آن زمان فرمانده سپاه پاسخشان را داد که قبول نکردند. نهایتاً امام (ره) پیامی توسط آیتالله شهید محلاتی دادند که در پادگان ولیعصر قرائت شد. اول امام افرادی که این بلوا را با راه انداختند، نصیحت کرد و گفتند فریب نخورید ما با غوغاسالاری فرمانده عوض نمیکنیم. الان وقت جنگ است همه باید به جنگ توجه کنید. ایشان گفتند چون میدانم شما فریب خوردهاید و به اصطلاح خائن نیستید، شما را میبخشم، بروید دنبال جنگ. اگر بعد از این کسی این قضیه را ادامه دهد، آن موقع برخورد دیگری میکنم. آن برادران هم چون فهمیدند که اشتباه کردند و مسیر بدی را طی کردند، اتفاقاً در یگانهای دیگر به صورت ناشناس رفتند، جنگیدند و یکی، دو نفر از آنها که من یادم هست، شهید شدند. بعضی از آن افراد مانند اکبر گنجی که خود او هم عامل بیت منتظری و سید مهدی هاشمیها بودند، همان فتنهانگیزیها را ادامه دادند که منجر به فرارشان از ایران شد. طیف اکبر گنجی و اینها که سنجیده کار نفاق را انجام میدادند، همین الان هم در خارج از کشور با رسانههای بیگانه همکاری میکنند ولی جریانی که فریب خورده بودند، شهید شدند.»
اختلاف بر سر داوود کریمی بود
محمدعلی صمدی، پژوهشگر دفاع مقدس در یادداشت خود در روزنامه وطن امروز ادعا میکند: «ماجراهایی که به تنش میان اعضای سپاه تهران با فرمانده کل سپاه در نیمه دوم سال ۶۳ منجر شد، در همین تصورات ذهنی جاافتاده در اذهان پاسداران «منطقه ۱۰» ریشه داشت؛ تنشی که به برگزاری جلسات پرسش و پاسخ در محل سپاه منطقه ۱۰ انجامید. پاسداران جوان و پرشوری که از جابهجایی چندباره فرمانده محبوبشان حاجداوود کریمی گلهمند بودند و فرمانده وقت سپاه را مقصر اصلی به شمار میآوردند. گمان آنان این بود که اگر «حاجداوود» فرمانده سپاه میشد، شاید جنگ سرنوشت دیگری پیدا میکرد و علت این وقایع را به گونهای تحلیل میکردند که احتمالاً درک آن، امروز چندان آسان نباشد. به روایت پاسداران قدیمی تهران، محسن رضایی، همواره از سوی حاجداوود کریمی در مظان این اتهام قرار میگرفت که استعفایش از عضویت در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، صادقانه نبوده و در سپاه، کماکان بر اساس اولویتهای سازمان مزبور عمل میکند؛ اتهامی که علیه شهید «محمد بروجردی» هم مطرح میشد و محسن رضایی در همین جلسه، با صراحت آن را رد کرده و تهمتزنندگان را به خدا واگذار میکند. تا امروز هم نگارنده هیچ دلیل قابل قبول و مورد وثوقی برای اینکه فرض کنیم محسن رضایی در بیان خود صادق نبوده، پیدا نکرده است. پس از ۳ دهه، این فرضیات که مشکل میان حاجداوود و محسن رضایی، ریشه در اختلافات سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی با سازمان «فجر اسلام» داشته و تمام عزل و نصبهای سپاه در چارچوب آن معنا پیدا میکرده، با کمی تامل و پژوهش میدانی، کاملاً مخدوش میشود اما در آن سالها، کار به قدری در سپاه منطقه ۱۰ بالا میگیرد که به تدبیر و پیشنهاد شخص او، جلسات پرسش و پاسخی برگزار شد تا شاید در آستانه عملیات بزرگ آتی (عملیات بدر) از ابهامات و سوءتفاهمات ایجادشده در برخی یگانهای استان تهران بکاهد و از ایجاد انشقاق در میان بخشی از کادرهای سپاه جلوگیری کند. این ۲ جلسه اوایل آذرماه ۶۳ برگزار شد. نخستین جلسه با همهمه و هیاهوی منتقدان به نتیجه مطلوب نرسید اما جلسه دوم که روز بعد تشکیل شد، نسبتاً آرام بود و گفتوگوهای انجامشده در آن ضبط شده و در همان ایام، به وفور در میان پاسداران و رزمندگان توزیع شد. رجوع به فایل صوتی این جلسه نشان میدهد علاوه بر گلایههای کادرهای سپاه تهران از مشکلات نظامی و عملیاتی، تکدر خاطر بابت آنچه اجحاف نسبت به حاجداوود کریمی میدانند، دائماً بروز میکند. بویژه اینکه حسن بهمنی از نزدیکترین رزمندگان سپاه به «حاجداوود» بود و در سپاه منطقه ۷، معاونت عملیات او را برعهده داشت. نکته مغفول این است که سال ۶۳، عناصر دیگری غیر از نیروهای سپاه تهران – که زمینههای اختلاف سیاسی با فرماندهی سپاه را داشتند؛ بویژه بیت آقای منتظری – با اهدافی کاملاً متفاوت، به این بحران دامن زدند و در جلسات، با طرح مباحثی که به هیچوجه مورد نظر نیروهای سپاه تهران نبود، فضای مباحثات را از مسیر نظامی، به کلی منحرف کردند. با مراجعه به متن کامل جلسه مزبور که چند روز قبل، در فضای مجازی منتشر شد، به خوبی تفاوت مطالب مطرحشده توسط شهید حسن بهمنی، به عنوان یک کهنهپاسدار با صحبتهای اکبر گنجی که یک عنصر ستادی شاغل در بخشی سیاسی – فرهنگی در قم بود، مشخص میشود.»
میخواستند مهدی هاشمی فرمانده شود
سید عطاءالله مهاجرانی، وزیر ارشاد دوره اصلاحات هم در توئیتی به دلیل این اختلافات اشاره کرده است: «بعد از عملیات خیبر فرماندهان و پاسداران به فرماندهی سپاه اعتراض دارند. فرمانده سپاه همگی آنان را در جلسهای دعوت میکند و به سخنان آنان گوش میکند و حتی میگوید اعتراض و نظرتان را به فرماندهی عالی برسانید. چگونه میتوان از برگزاری چنین جلسهای و یا حتی برکناری برخی فرماندهان به کودتای خزنده تعبیر کرد؟ البته این تعبیر را وقتی در مجلس اول عضو کمیسیون دفاع بودم، از سید مهدی هاشمی شنیدم. افرادی از بیت مرحوم آیتالله منتظری بودند که سید مهدی هاشمی را لایق فرماندهی سپاه میدانستند و باور داشتند حق ایشان رعایت نشده است.»
عبدالله گنجی، مدیرمسئول روزنامه جوان نیز بحثهای مطرح شده در جلسه ۵ آذر ۶۳ را کاملاً سیاسی میداند (غیر از شهید بهمنی) و در عین حال تاکید دارد: «آن همه اعتراضی که بیبیسی میگوید، بر چند نفر در تیپ سیدالشهدا تمرکز دارد و این در مقابل دهها تیپ و لشکر سپاه کشوری که همراه هستند بسیار کوچک است و اصل آن نیز طبیعی است.»
به نوشته گنجی «چند معترض موجود در مستند بیبیسی به دو دسته تقسیم میشوند. دستهای تمکین میکنند و همچون سرباز امام به جبهه اعزام و شهید میشوند، اما دسته دیگری مانند اکبر گنجی از امام خمینی به آیتالله خمینی و از مربی عقیدتی سپاه به عبور از عصمت و مهدویت میرسند که نشان میدهد این جماعت بحث معرفتی داشتند و ابتدا بین آیتالله منتظری – مصباح و بعد بین غرب و اسلام گرفتار میشوند و از سپاه که هیچ، از عقاید تشیع نیز عبور میکنند. برخی بعد از عزل آیتالله منتظری همچنان مقابل امام میایستند که نشان میدهد اصلاً مساله جنگ و فرماندهی آن نبوده است. جریانی با فاصله از خط امام میخواستند در سپاه باشند که برخی اصلاح و برخی به مسیر خود اصرار ورزیدند. به نظر میرسد طرح کودتای خزنده در آن زمان ریشه در برخورد سپاه با باند مهدی هاشمی دارد.»
سایت «نورنیوز» نزدیک به شورای عالی امنیت ملی اما منتقدین را دستکم به چهار دسته تقسیم میکند:
الف) رزمندگانی که ناراحت، خسته و گلهمند از رخدادهای عملیات خیبر و شهادت برخی از دوستان و فرماندهان مانند شهیدان همت و حمید باکری هستند. اینها همه از سر دغدغه و احساس تکلیف انتقاد میکردند و ایرادی به اصل دفاع مقدس و شخص حضرت امام (رض) نداشتند. دلیل این مساله هم این است که همین افراد مانند کاظم نجفی رستگار و حسن بهمنی در عملیات بعدی (عملیات بدر) تحت همین فرماندهی شرکت کرده و شهید شدند.
ب) منتسبین به بیت آقای منتظری که معتقد بودند فرماندهان سپاه اعتقادی به ایشان به عنوان قائممقام رهبری ندارند و این مساله را یک انحراف از مسیر انقلاب میپنداشتند.
ج) کسانی که از همان ابتدا، گزینه دیگری برای فرماندهی سپاه در ذهن داشتند و اساساً رضایی را به عنوان فرمانده کل سپاه شایسته نمیدانستند.
د) عناصر مسالهداری که کاملاً مغرضانه به تحریک آن سه دسته میپرداختند و بعداً هم مسیرشان از انقلاب و نظام جدا شد مانند اکبر گنجی.»
نوار محرمانه بود؟
مجید تفرشی، تاریخنگار و سندپژوه در رشته توئیتهایی درباره مذاکرات سپاهیان در جنگ چند نکته را مطرح کرده است:
۱. ایهام در محرمانه بودن یا نبودن سند
۲. استنتاج از پیش تعیین شده بیتوجه به سوابق و شرایط واقعی موضوع
۳. زمانپریشی و قضاوت درباره مرحوم منتظری اوایل دهه ۶۰ برمبنای وجهه بعدی ایشان و نادیده گرفتن نقش باند مهدی هاشمی
۴. بیتوجهی هدفمند و عامدانه به بدیهی بودن این قبیل بحثهای جدی درون سازمانی بین مقامات نظامی در جنگهای مختلف در همه کشورها، به خصوص پس از بروز انقلاب
۵. بیاعتنایی به منابع مختلف و موارد مشابه تکمیلی این نشست که در تحقیقی منصفانه باید در کنار هم و در مقایسه با هم ملاحظه شوند.
۶. سابقه شبکه سازنده در مسیر تخریب اصل و فرع جنگ برای عادی نشان دادن تهدیدهای ضدایرانی و نادرست نشان دادن آمادگی ایران برای جلوگیری از تکرار فاجعه تجاوز و جنگ
۷. فیلم تلاش دارد تا با بولد کردن خارج از چارچوب مطالب، با فقط یک منبع غنیمتی و بدون پژوهش جدی محصول خود را بفروشد.
۸. بر اساس قوانین آرشیوی، اگر این فایل واقعاً محرمانه باشد، انتشارش منوط به آزادسازی رسمی و قانونی به شکل طبیعی یا بر اساس شکایت و رای کمیسیون قانون دسترسی به اطلاعات است و در غیر این صورت جرم و قابل پیگیری قضایی است. اگر محرمانه نباشد که ادعای محرمانه بودن آن، تقلب رسانهای است.
۹. BBC فارسی درباره جنگ کم دروغ نگفته. تلاش برای محق نشان دادن صدام در تجاوز به ایران، کمرنگ نشان دادن نقش متحدان منطقهای و جهانی صدام، تلاش برای کمرنگ نشان دادن نقش منفی بریتانیا و البته سرقت بدون نقل ماخذ و تحریف و دروغگویی در دیگر تحقیقات، از جمله در مستند تانکهای چیفتن.
۱۰. به گمانم اگر سازندگان فیلم بیلزن هستند، به جای نقب زدن به منابع ایرانی چند هزار کیلومتر دورتر، حدود ۱۵ کیلومتر قدم رنجه فرموده و سری به آرشیو ملی بریتانیا بزنند تا ببینند که در همین مجموعه اسنادی که تازه نصفه و نیمه آزاد شده چه حقایقی از تنهایی و مظلومیت ایران در جنگ نهفته.
متن کامل نوار صوتی جلسه
شاید تا پیش از اینکه بیبیسی دست روی چنین موضوعی بگذارد، مسئولین و نهادهای دستاندرکار به انتشار صوت جلسه فرماندهان سپاه پاسداران فکر نمیکردند و همچنان در تاریخ مغفول میماند اما مستند بیبیسی با انتشار بخشی از صوت جلسه، باعث شد تا چنین سند مهمی که تاکنون در آرشیو نهادها خاک میخورد، در اختیار مردم قرار بگیرد. متن کامل نوار صوت این جلسه برای اولین بار از سوی رجانیوز منتشر شده است:
نوشتار تقریبی فایل صوتی کامل جلسه سپاه منتشر شده در ’تاریخ ایرانی‘
محسن رضایی: سَلامٌ عَلیَکُم وَ رَحمَهُ الله. نثار ارواح شهدا اجمعاً صلوات.
مجری: بسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم. برای اینکه امکان بهرهگیری بیشتری از جلسهمان باشد، چند نکته را تذکر میدهم، عزیزان رعایت کنند. اول نظم جلسه است. دوم اینکه تمام سئوالات را کتباً مینویسند و میدهند. تماماً و عیناً خوانده و پاسخ داده میشود. در انتهای جلسه هم احیاناً اگر کسی پرسشی در باره سئوالی که طرح کرده و جواب کامل نشنیده اختصاص داده میشود. اگر خواستید اسمتان را پائین ورقهتان بنویسید. اگر هم نخواستید مانعی نیست. سوم اینکه شئون اخلاق اسلامی را آن گونه که در شأن یک عزیز سپاهی هست رعایت خواهند کرد. اینکه ما ابهت و شأن اخلاقی خودمان را با حرکاتی شبیه به انچه که دیروز در پایان جلسه رخ داد خدشهدار نکنیم. انشاءالله که خدا به ما توفیق و شرح صدر بدهد که بتوانیم با رعایت همه موازین اسلامی، یک مسلمان واقعی باشیم.
محسن رضایی: بسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم. الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبّ الْعَالَمِین. وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا باللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیم. قبل از اینکه پاسخ به سئوالات را شروع کنیم، هم به مناسبت هفتمین روز شهادت برادر عزیزم مهدی زینالدین، فرمانده لشکر علیبن ابیطالب (ع) و هم به مناسبت تجلیل باشکوهی که دیشب در قم از ایشان انجام شد و هم به دلیل مطالب مهمی که دیشب پدر و مادر ایشان مطرح کردند، چند کلمهای را در این زمینه توضیح میدهیم و بعد از آن انشاءالله از این یاد و از این بزرگداشت شهید، قوتی برای حل مثبت مسائل و گرفتن بهتر پیشنهاداتی که درباره مسائل مطرح میشوند، میگیریم.
پدر و مادر این عزیز دیشب مطالب عجیبی را از یک هفته آخر زندگی ایشان نقل میکردند. پدر ایشان میفرمود که روز جمعه گذشته، مهدی و مجید – که هر دو پسر یک خانواده بودند و با هم شهید شدند – گویا در سنندج بودند و از آنجا با خانوادهشان تماس گرفته بودند. ایشان میگفت ما خیلی تعجب کردیم، چون این دو تا هیچ وقت با هم و آن هم به صورت تلفنی با ما تماس نمیگرفتند. این بار تماس گرفتند و یک مقدار با مادرشان صحبت کردند، مادرشان گوشی را که زمین گذاشت گفت، «من مطمئن هستم که این آخرین خداحافظی اینهاست.» پدر ایشان تعریف میکرد و میگفت خانهای برایش گرفته بودیم تا خودش و خانمش و تنها فرزند دلبندش، لیلا زینالدین که انشاءالله پرچم حضرت زینب (س) را همراه با دیگر خانوادههای عظیمالشأن شهدا در جهان به اهتزاز درخواهند آورد، در آن زندگی کنند. میگفت این خانه را برایشان گرفته بودیم و اصرار میکردیم که به آنها بروید. مدتی گذشت و آنها خانه را به دو تا از خانوادههای شهدا دادند و آنها رفتند و در آنجا مستقر شدند. بعد از مدتی فشار آوردیم که شما به هر حال خانواده داری، زن و بچه داری و اینها را باید در جائی اسکان بدهی و بیائید بنشینیم و صحبت کنیم که حالا که خانه قبلی آن طور شد، خانه دیگری پیدا کنیم و شما زن و بچهتان را در آن اسکان بدهید و این طور نباشد که هر روز در جائی باشند. میگفت برادرمان مهدی زینالدین با اطمینان کاملی میگفت، «پدر! من خانه نمیخواهم. دیگر تمام شد. من دیگر خانه نمیخواهم.» بعد پدرش میگفت که من مطلب را نمیگرفتم و فکر میکردم که دارد تعارف میکند و یک مقدار ناراحت شدم که، «این چه حرفی است که میزنی؟ آدم اصلاً نمیفهمد که چه داری میگوئی؟ مگر تو زن و بچه نداری؟» گفت، «نه، من دیگر اصلاً خانه نمیخواهم.»
هشت، نه روز پیش هم که در باختران با ایشان جلسه داشتیم، به برادرها گفته بود که من پریشب خواب دیدم که خود و برادرم با هم شهید شدهایم و برخلاف همیشه که ایشان راننده داشت که در عین حال محافظ او هم بود، به رانندهاش گفته بود که من نمیخواهم تو را با خودم ببرم. داشت از باختران حرکت میکرد. هر چه راننده اصرار کرده بود که آخر برادر عزیز! من هم راننده و هم محافظ تو هستم، اینکه نمیشود. گفته بود نه، من به هیچوجه تو را با خودم نمیبرم.
ما دیشب پسرخواهر آقای ایرانی را که فرمانده یکم بود و امروز فرمانده ناحیه استان مرکزی هست. گفت ما در باختران با ایشان بودیم و گفتیم ما هم با شما بیائیم و برویم. به هر حال تا اینجا با هم آمدهایم، از این به بعد را هم با هم برویم. ایشان گفت، «نه، من جواب عموی تو را نمیتوانم بدهم، اما جواب پدر خودم را میتوانم بدهم.» انگار که شهدای عزیز ما در این یک هفته اخیر به یقین کامل رسیده بودند که به زودی شهید میشوند و به فوز عظیم شهادت نائل میشوند. روحشان شاد و امیدواریم خداوند متعال لیاقت رفتن در این راه بزرگ و این راه الهی و این راه حق را به همه ما عنایت بفرماید و انشاءالله اگر نشد که با توان و بازویمان، بلکه با خونمان، درخت اسلام را آبیاری کنیم و پرچم پرافتخار اسلام را در سراسر دنیا، بر بام یک میلیارد مسلمان جهان به اهتزاز دربیاوریم.
به یکی از سئوالاتی که دیروز هم پاسخ داده شده، چون احتمال میدهم که عدهای از برادرها نبوده باشند، جواب میدهم. در مورد فرمانده منطقه، برادرها نوشتهاند علیرغم مسائل ایمانی و تقوا، چرا فردی عملیاتی را فرمانده منطقه نگذاشتید؟ دیروز برای برادرها توضیح دادیم و عرض کردیم که فرماندهان مناطق ما اینگونه است که امروز مسئولیت جنگ به اینها داده میشود، اما این طور نیست که فرماندهان مناطق در همه مسائل جنگ و در همه عملیاتها شرکت داشته باشند، بلکه شیوه جنگ به دو قسمت تقسیم شده است. یک کار درازمدت و یک کار کوتاهمدت. کار درازمدت جنگ که فعال کردن خط از دهنه فاو تا اشنویه است، فرماندهان مناطق خط حد گرفتهاند و قرارگاههایشان را زدهاند و انشاءالله قرارگاه مرکزی هم باید سریعاً در آنجا احداث بشود. اینها در رابطه با خط حدهای خودشان، امورات شناسائی، مهندسی، پدافند، انجام عملیات نفوذی، ضربه زدن به دشمن و احتمالاً انجام عملیاتهای معدود در حد توان منطقه را انجام میدهند؛ اما در رابطه با عملیات اساسی و تعیینکننده و عملیات کوتاهمدت، ولی گسترده، تمامی فرماندهان باتجربه در میدان عمل هستند که ما غالباً از این نوع تیپها هم کم داریم. یعنی این طور نیست که تعداد زیادی فرمانده با تجربه داشته باشیم که بتوانند ۱۰، ۱۵ لشکر را اداره کنند. از فرماندهان مرکزی بدون اینکه به سازمان رزم لطمهای وارد بشود، استفاده میشود و جنگ را اداره میکنند.
اکثر فرماندهان مناطق و اکثر رزمندگان و اکثر فرماندهان تیپها و لشکرهای ما عموماً برادرانی هستند که از مسائل نظامی چیزی نمیدانستند، در میدان جنگ وارد شدند، به خدا توکل کردند و کار را پیش بردند و انجام دادند. شنیدهاید که امام بارها این را اعلام کرده که یک سری آدمهای پیر و پاتالی که در زمان جنگ اسامه معرکه گرفته بودند که چرا این جوان بیست ساله را فرمانده کردهاید؟ آخر مرد حسابی! ما ۵۰، ۶۰ سال جنگیدهایم و تجارب گران قیمتی داریم. آخر شما روی چه حسابی یک جوان بست ساله را بالای سر ما گذاشتهای که تا به حال بیشتر از یکی دو بار نجنگیده؟ اینطور نیست که ما در انتخاب فرماندهان مناطقمان فقط بعد عملیاتی را درنظر گرفتهایم. اداره یک جنگ که تنها بینشِ عملیاتی صرف نمیخواهد. یک بعدش بینش عملیاتی است و این هم چیزی نیست که قابل فراگیری و یادگیری نباشد. همان طور که اکثر برادرهائی که به جبهه آمدند و یاد گرفتند، قبل از آنکه چیزی نمیدانستند، اما در جبهه جنگیدند، تجاربشان منتقل شد، در بحثها و مانورها و عملیاتهای کوچک شرکت کردند و یاد گرفتند و راه افتادند و رفتند و رشد و پیشرفت کردند.
پس ما این را هم درنظر گرفتهایم که اگر کسی ضعف عملیاتی دارد، استعداد فراگیری داشته باشد. هم آشنائی برادرمان آقای دهقان با عملیات گذشته، شرکتشان به صورت غیرمستقیم، اطلاع پیدا کردن از مشکلات جنگ، میدان نبرد وهم استعداد فراگیریای که در ایشان هست، مخصوصاً در مدتی که ایشان در سوریه بودند و در آن شرایط حاد سوریه، سپاه را اداره میکردند که ما از چپ و راست اطمینانی نداشتیم و هر آن در هر گوشهای درگیری میشد. چه در خطی که سوریه و بعضی از برادران حزبالله علیه اسرائیل تشکیل داده بودند و چه در عملیاتهائی که در عمق خاک لبنان و بیروت، علیه منافع امریکا و اسرائیل انجام شد.
پس استعداد فراگیری برای ما مسئله بسیار مهمی بود که اگر هم احیاناً یکی از فرماندهان مناطق ما در سراسر کشور ضعف عملیاتی داشته باشد، اما استعداد را داشته باشد. پس این یک معیار است.
معیار دوم این بود که فرماندهان مناطق ما علاوه بر مسائل عملیاتی، دارای بینش سیاسی، بینش اجتماعی و درک مسائل باشند که بتوانند از این بعد هم با مسائل بسیج، مسائل مردم و مسائل دیگری که در رابطه با جنگ پیش میآیند، از این بعد هم برخوردار باشند. با توجه به مسئولیت مستقیمی که به عهده فرماندهان مناطق و فرماندهان جدید واگذار میشود، یک قدم به سوی رزمی کردن و عمومی کردن مأموریتها در سپاه است، این برادران ما یک قدم جلوتر میآیند. این یک قدم را که جلوتر میآیند به این معنا نیست که ما در عملیاتهای بزرگ هم، برادرانی که یک لشکر یا دو تا تیپ در این منطقه دارند، باید یک قرارگاه زده شود. در اینجا عملیات اقتضا میکند که مثلاً دو تا قرارگاه داشته باشیم. وقتی دو تا قرارگاه داشته باشیم به این معنا نیست که بگوئیم چون پنج تا فرمانده منطقه داریم، الا و بلّا باید سازمان خودمان را به مانور تحمیل کنیم. بلکه ما همیشه باید متناسب با مانور و عملیات سازمان خودمان را ترتیب بدهیم.
با توجه به شناختی که اکثریت برادران مسئولین تهران، از ریاست محترم جمهور و برادر عزیزمان آقای هاشمی رفسنجانی و برادران دیگر از آقای دهقان داشتند، ایشان را به عنوان فرمانده منطقه انتخاب کردند. مخصوصاً اگر مجلس تصویب کند – که ما شنیدهایم در کمیسیونها تصویب شده – کار حفاظت به احتمال قوی در تهران متمرکز میشود و فرمانده منطقهای که ما میبایستی در تهران میگذاشتیم، هم ابعاد سیاسی، هم مسائل حفاظت، هم کارهای مختلف و از جمله مسائل جبهه را هم باید بداند. در رابطه با مسائل جبهه یک جانشین عملیاتی برای ایشان تعیین شده که در رابطه با قرارگاه ثارالله که در منطقه جنگی زده میشود به ایشان کمک کند.
برادرانی که احیاناً ضبطی چیزی همراهشان هست، غیر از کسانی که در سپاه مسئولیت دارند، این را مواظبت کنند که هیچکسی حق ندارد نوار سئوالاتی را که برادرها میکنند و جوابهائی که داده میشود و یا احیاناً بعضی وقتها یکی از برادرها حرفی میزند، این مسائل نباید جائی مطرح بشوند. الان که داریم صحبت میکنیم، این صحبتهای خودمانی باید در خانواده خودمان باقی بماند و این طور نشود که فردا ضدانقلاب و خارج از کشور مطرح کنند که اوضاع ارگانهای انقلابی به هم ریخته و اینها به جان هم افتادهاند. این را به همه برادرها توصیه میکنم. هم مسئولیت شرعی دارید و هم مسئولیت قانونی دارید. مواظب باشید که کسی نواری را بیرون نبرد.
برادر ما سئوال میکنند که اولویت کار منطقه چیست؟ اولویت اصلی کار منطقه در صورتی که حفاظت را برای سپاه تصویب کنند، در سراسر کشور، حفاظت خواهد بود. اما از آنجائی که ما به تمام مناطقمان در رابطه با مسائل رزم و مسائل بسیج… اولویت اول حفاظت خواهد بود. بخشی از اولویت دوم، بسیج در رابطه با جنگ است و یک بخش سازمان احتیاط ارتش ۲۰ میلیونی که شامل نواحی و پایگاهها و پایگاههای مقاومت و… میشود. یک قسمت هم قرارگاه ثارالله است. البته اینها با توجه به این است که ببینیم برادران عزیز مجلس برای سپاه چه چیزی را تصویب میکنند و به چه صورت میشود. ولیکن از قبل همیشه این در ذهنمان بوده که مخصوصاً حفاظت در سراسر کشور باید در یکجا متمرکز و از ستادی و آموزشها و برنامهریزیهای متناسب با خودش برخوردار شود و این امکان ندارد مگر اینکه آن را در یکی از مناطقمان متمرکز کنیم و این کار فقط میتواند در سپاه مرکزی ما انجام بشود.
مسئله آزادسازی نیرو: این شبهه بهطور قوی وجود دارد که یا شورایعالی سپاه و فرماندهی، شناخت درستی از مشکلات جنگ یا سازمانهای رزمی ندارندو یا راهحلهائی را که ارائه میدهند با تدبیر و تعمق صورت نمیگیرند. عمده مشکلات سازمانهای رزمی از جهت نیروئی مسائل زیر هستند که راهحل هیچکدام در طرح آزادسازی دیده نمیشود:
الف) بعد رزمی نیروها
ب) آموزشی
ج) به کارگیری
د) کادر مسئول و به کارگیرنده
ه) روحیه
حال با توجه به این مشکلات، وضعیت موجود خود را تکتک و به تناسب موضوع درنظر میگیریم.
۱. تعداد قابلتوجهی از نیروهائی که شامل طرح میشوند، فاقد خصوصیات اول هستند و مثلاً بیمارند. ۲. آموزش در شرایط فعلی، هم به اذعان سازمان و هم به اذعان واحد، توان بالا بردن کیفیت نیروها را ندارد. ۳. بیکاری فعلی در سازمان رزمی در رابطه با به کارگیری نیروها شدیداً مطرح است. سازمان رزمی نه تنها نتوانستهاند کادر خود را افزایش دهند، بلکه بهمرور و به طرق مختلف، کادرهای سازمان رزمی از صحنه کنار میروند. سپاه در شرایط فعلی توان حل مشکلات کادر و مأمور خود را ندارد و مکرر تجربه کردهایم که نیروها را به زور و بیش از یک سال نمیتوان در سازمان رزمی نگه داشت. در طرح قدر دوپنجم تجربه کردیم که تثبیت نیروها در سازمان رزمی نه تنها نیرو را ماندنی نمیکند، بلکه جز مسئلهدار کردن نیرو و پائین آوردن کارآئی وی هیچ ثمری ندارد. ۸. هیچ حرکت مشخصی در رابطه با توجیه نیروها به چشم نمیخورد. ۹. با اعزام حدود ۹۰ درصد نیروها به جبهه، طبیعتاً مسئله تعویض آنان هم موضوعیت خود را از دست میدهد، لذا طرح آزادسازی را درنظر میگیریم و با توجه به مسائل فوق، آن را به محک مشکلات سازمان رزمی از جهت نیروئی میزنیم و تنها نتیجهای که به ذهن میرسد این است که مشکلات عمده سازمان رزمی کماکان حل نشده است و اکثر نیروهای سپاه را مسئلهدار کردهایم و هر چه داشتهایم به میدان آوردهایم و برای ششماه بعد عملاً هیچ نیروئی نداریم و بیکاری مفرط سازمان رزمی را دامن زدهایم.
من فکر میکنم این برادران طرح آزادسازی نیرو را کامل نخواندهاند و به ادامه طرح که از فردا سمینار فرماندهان نواحی شروع میشود و طرحهای تشکیلاتی واحدهای سپاه شرح وظایف، چارت، برآورد نیروها، برآورد امکانات در واحدهای مرکزی و واحدهای مناطق انجام گرفته و در این سمینار هم به بحث گذاشته میشود، فکر میکنم برادری که این سئوال را مطرح فرمودهاند، از این مطالب اطلاع نداشتهاند. این مطلب را توضیح میدهم.
طرح آزادسازی نیرو در واقع جایگزین کردن افراد سپاهی و افراد کادر ما در مأموریتهای سپاه به صورت مشخص و رسمی است. یعنی ما دو تا سازمان داریم. یکی سازمان نیروهای بسیج مردمی که همان فرماندهان نواحی و پایگاههای ما میشوند و یکی سازمان رزم سپاه. سازمان رزم سپاه تاکنون از یک پشتوانه ثابت برخوردار نبوده است و لذا وقتی به یک فرمانده تیپ یا لشکر میگفتیم برادر! برای شش هفت ماه آینده ده نفر را معرفی کن که بروند آموزش ببیند، جواب میداد که ما هیچ حسابی روی اینها باز نکردهایم.
اینها که عضو ما نیستند و همینطور میآیند و میروند. بعد از مناطق نیرو گرفته میشد و تحتنظر و فرمانده گردان تربیت و به جبههها اعزام میشدند و فرماندهان تیپها و لشکرها میگفتند اینهائی را که شما فرستادهاید که ما انتخاب نکردهایم. این بیثباتی یکی از مبناهای اصلی بود که به دلیل آن هیچگاه نمیشد برای سازمان رزم یک برنامهریزی جدی کرد، زیرا بیثباتی در نیرو وجود داشت.
هر نیروئی میتوانست از رزمی به منطقه بیاید و از منطقه به رزم برود و هیچ ثباتی وجود نداشت. این نوع سازمانها معمولاً سازمانهای موقتی و احساساتی هستند و قادر به برنامهریزی طولانی و درازمدت نیستند. تا زمانی که نیروی آن سازمان ثبات نگیرد، آیندهدار نشود و مشخص نشود که این نیرو چگونه و به چه صورت است، مسائلش باقی میماند. شما زمانی میتوانید برای یک نیرو برنامهریزی درازمدتی کنید که نیرو ثبات داشته باشد، وگرنه اگر با توجه به کمبود امکانات در زمینههای آموزشی، تسلیحاتی و کمبود امکانات مادیای که در انقلاب با آنها مواجه هستیم، اگر بیائیم بگوئیم که سپاه را میکنیم دانشگاه، هر شش ماه به شش ماه یک عده پاسدار را بگیریم، بیایند، آموزش ببینند و بروند قاتی مردم. به این شکل نتیجه چه میشود؟
ما باید ببینیم از سپاه چه میخواهیم و متناسب با آن برایش برنامهریزی کنیم. اگر مبانی این بیثباتی بشود، طبیعی است که نمیشود برنامهریزی کرد. آزادسازی نیروها به این منظور است که مشخص باشد نواحی و لشکرهای ما چه نیروهای پاسداری دارند. وقتی که برادری با یک کارت شناسائی وارد یک لشکر میشود، معلوم است که این فرد عضو ناحیه است، ولی به مدت ۴، ۵، ۶ ماه به لشکر مأمور شده است. یا یک فردی به ناحیه میآید و کارت شناسائی در دستش است، عضو لشکر است و از لشکر ما حقوق میگیرد، پروندههایش به لشکر میرود و اصلاً احساس تعلق به لشکر میکند.
آزادسازی نیرو برخلاف چیزی که در ذهن بعضی از برادرها آمده این طور نیست که بگوئیم تمام این برادرهائی که رفتهاند، دیگر میروند به لشکر و از صبح تا شب در آنجا چرت میزنند. برادرانی که امروز در لشکرها حضور پیدا میکنند، عضو ثابت و دائمی لشکرند، اما لشکرها و فرماندهان لشکرها با توجه به توان رزمی و روحیه برادرها، مجازند که مدت ۳ یا ۴ ماه از سال و بعضی از افراد که مسئول حفاظت از شخصیتها هستند، میتوان ۵ یا ۶ ماه از سال را به اینها به عنوان مأمور به خدمت در نواحی مأموریت داد. اما طرف میرود و از لشکر حقوق میگیرد و بهمحض اینکه خطری پیش آمد و کادر و شهیدی را از دست دادیم، وقتی به او میگویند سریع به لشکر برگرد، سریع برمیگردد و نمیگوید من که متعلق به شما نیستم.
فرماندهان یگانهای رسمی و فرماندهانی که مسئولیت اداره جنگ، اداره رزم، شرکت در مسائل انقلاب به عهدهشان است و مسئولیت اجرائی دارند، این طور نیست که دستشان خالی باشد که وقتی به آنها میگوئیم خودتان را برای دو ماه عملیات آینده آماده کنید، پای کار میآیند و یکمرتبه دو هفته قبل از عملیات میگویند نصفی از تشکیلاتمان نیست و برعکس برادران عزیزی که در ناحیه و پایگاه میمانند فکر نکنند که هیچ وقت به جبهه نمیروند. این طور نیست. به جبهه میروند، اما سالی دو یا سه ماه یا حداکثر چهارماه. اما عضویت و تعلق اصلیشان به خود ناحیه و پایگاه است. الان اگر در بعد اینکه بعضی از برادران دوپنجم سابق ما که قبلاً در لشکرها بودند و امروز در موقع برگشتن، یک ماه به آنها مرخصی میدهند و میگویند سریع برگردید، به دلیل وضعیت عملیات آینده ماست که نمیخواهیم برای عملیات آیندهمان به سازمان رزممان لطمه وارد شود.
اگر تیپی پنج گردان رزمی دارد، اگر به او دستور بدهیم که یک سری گردانهای پشتیبانیکننده را دستور بدهد و او برود و از پنج گردان، سه گردان را برای گردانهای پشتیبانی که به بعضی از گردانها دستور داده شده آنها را تشکیل بدهند، بیاورد. امروز به بیش از دوسوم سازمان رزم سپاه دستور داده شده که یگانهای پشتیبانیکننده را تشکیل بدهند، بدون اینکه به سازمان رزمشان و به نیروهای تکورشان لطمهای وارد بشود. ما باید از برادران پاسدار وظیفه و برادران پاسدارمان استفاده کنیم و این یگانها را تشکیل بدهیم، بدون اینکه به نیروهای تکور لشکر و تیپهای ما لطمهای وارد بشود. البته برادران تیپها و لشکرهای منطقه در جریان این مسائل نیستند. مسائل حفظ شد و بعد هم که این مسائل پیش آمد، اینها همین طور مانده تا انشاءالله وضع رو به ثبات برود و مأموریتها و گردانهای پشتیبانیکنندهای که باید درست کنند، به اینها گفته خواهد شد.
بنابراین پس اصل آزادسازی نیرو یعنی روشن کردن تکلیف فعلی برادران سپاهی در پایگاهها و نواحی و لشکرها. علت اینکه اسم آزادسازی نیرو آورده شده به همین دلیل است که تعدادی که به لشکر میروند، از نواحی و پایگاهها آزاد میشوند و اصلاً به آنجا تعلق میگیرند و دراختیار یگانهای رسمی هستند. ممکن است فرمانده لشکری بگوید که من میخواهم برای چهار سال دیگرم روی کادرهایم سرمایهگذاری کنم. لیست کادرهایش را مشخص میکند و میداند تا چهار سال دیگر این نیروها در دستش هستند و میگوید این تعداد برای آموزش بروند، تعدادی برای یادگیری سلاح بروند، این تعداد را برای این کار بگذاریم. اینها میتوانند به برنامههائی که به آنها میدهیم جواب مثبت بدهند و نیروهای خودشان را برای آموزشهائی که باید در مرکز ببینند و یا در منطقه که خود فرمانده منطقه این کار را خواهد کرد، به دست ما بسپارند.
[نامفهوم]
نه، در دو پنجم این طور نبود. در دوپنجم این طور بود که دوپنجم از نیروها هر ششماه به ششماه به جبهه بروند. فرقش این بود که قبلاً هر کسی یا فرد فرد به جبهه میرفتند، بعد گفتیم دوپنجم نیروها بروند، ولی از این به بعد تمام برادران که عضو لشکرها میشوند، پروندهها را به لشکرها میبرند و از آنجا حقوق میگیرند و دیگر عضو آنجا هستند. فرمانده لشکر روی نیروی خودش حساب میکند. این هم دلیل ندارد که این طرح مخالف طرح دوپنجم باشد. مگر شما این طور فکر کردید؟ بحث این است که ما لشکرهایمان را به اندازه کافی که نیرو میخواهیم، از نیروهای پاسدار و کادر پر کنیم که دستشان پر باشد و عمل کنند.
یکی از حاضرین: جوابهائی که شما میدهید ناقص است. بعضیهایشان هم اشتباه است. همیشه هم همین طور بوده. این برادرها که نیامدهاند سخنرانی گوش بدهند. آمدهاند پاسخ سئوالاتشان را بگیرند. تمام پاسخهائی که شما میدهید ناقص هستند، در حالی که جواب دارند و اینها مسائلی هستند که جمع شدهاند. شما اجازه بدهید بچهها یک مقدار راجع به کلیات صحبت کنند و آن مسائل اصلی مطرح بشوند.
رضایی: مثلاً راجع به همین طرح ازادسازی نیروها شما چه مسئلهای دارید؟ غیر از این مسائلی که در اینجا مطرح شد دیگر چه مسئلهای باقی مانده است؟
یکی از حاضرین: ده دقیقه به ما وقت بدهید تا بیائیم اصل مسئله را برایتان مطرح کنیم.
رضایی: این سئوالاتی را که برادرها نوشتهاند، این طوری نیست که چون شما بلند شدهاید باید حق بقیه را ضایع کنید. طبق این سئوالاتی که کتبی آمده، به همه سئوالات جواب میدهیم. اگر شما میخواهید در رابطه با طرح آزادسازی نیرو توضیح بدهید، اشکال ندارد. بیائید اینجا توضیح بدهید.
حسن بهمنی: سَلامٌ عَلیکُم. بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم. برادرها! اصل تمام مطالب در یک تشکیلات نظامی در جنگ امروز، مربوط به فرماندهی یک تشکیلات نظامی است. یعنی اگر فرماندهی تدبیر و کارآئیهای لازم را داشته باشد، تمام مشکلات و نارسائیها در این تشکیلات نظامی قابل حل است و اگر نباشد هیچکدام از مسائل و مشکلات ما حل نمیشود. یعنی هر روز یک شکل جدید و یک مسئله جدید مطرح میشود، اما ریشه قضیه که نیرومند شدن و جنگیدن با دشمن است، هیچ وقت به سامان نمیرسد.
اصل قضیه این است که همه میدانند برادر محسن رضایی قبل از اینکه به عنوان فرمانده سپاه منصوب بشوند، از مسائل نظامی اطلاع داشتند. بعد از این هم که منصوب شدند با دستیارانشان در قرارگاه نشستند. کسانی هم که در قرارگاهها مینشینند چیزی یاد نمیگیرند. بچههائی هم که مثل حاج علی موحد، حاج احمد متوسلیان در دل خون و آتش باید چیزهائی را یاد بگیرند، منزوی میشوند. اصل قضیه و مشکلات ما در اینجا نهفته است که فرماندهی ما آن طوری که باید و شاید نمیتواند در جنگ کار کند.
[تکبیر حضار]
برادرها! خواهش میکنم اصلاً شعار ندهید. بگذارید مسائلی را که لازم هستند مطرح کنیم. خیلیها ممکن است منظورهای خاصی داشته باشند، شما جواب ندهید. برادرها! ما میخواهیم مسئله را مستدل و منطقی با فرمانده سپاه مطرح کنیم، دلایلمان را بگوئیم. آن برادرهائی که شلوغ میکنند منظور خاصی دارند. من خواهش میکنم چیزی را مطرح نکنید تا ما بتوانیم با مسئول سپاه، مسائلمان را منطقی و مستدل مطرح کنیم و پاسخ مستدل و منطقی بشنویم. اینجا جای بحث و شعار و شلوغ کردن نیست.
بنابراین اولین مسئلهای که مطرح میکنیم و از برادر محسن میخواهیم جواب بدهد این است که ما در هنگام زد و خورد، یعنی وقتی که عملیات و جنگ شروع میشود، نیروها همین طور به امید خدا رها میشوند. اصلاً ما در صحنه عملیات فرماندهی نداریم، وحدت فرماندهی وجود ندارد، تمرکز فرماندهی نیست، با تاکتیکهای دشمن مقابله نمیشود و همینجوری یک سری نیرو آن وسط رها میشوند و دشمن با کارشناسهای نظامیای که دارد و با کارهائی که بلد است، تمام نیروها را قیچی و منهدم میکند و اسیر میگیرد.
قبل از هر چیزی، فکر، لیاقت و کارآئی دو تا فرمانده است که اول خودشان و فکرشان با هم میجنگند و بعد نیروها و امکاناتشان با هم میجنگند. اول فکر و تدبیر و لیاقت دو تا فرمانده در دو جبهه با هم میجنگند و بعد آنها میتوانند از نیروها و ملزوماتشان استفاده کنند و با هم بجنگند و ما این فرماندهی را در تشکیلات نظامیمان نداریم. همه مشکلات ما ناشی از این مسئله است. حالا ما از برادر محسن میخواهیم توضیح بدهند که به این ترتیب چگونه میخواهند مسئله فرماندهی را در هنگام عملیات حل کنند.
محسن رضایی: بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم. الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبّ الْعالَمِین. این سئوالات نوعاً اصلاً متعلق به ما نیست، بلکه متعلق به حضرت امام و مسئولین کشور است که اگر کسی از برادران میخواهد به اسلام خدمت کند و نسبت به مسئولی یا فرماندهای مسئلهای دارد، باید به فرمانده بالاترش مراجعه کند و مسائل را به شکل مستدل طرح کند و صحبت کند.
البته این کار انجام شده و ما الحمدلله از همه نامهها هم باخبر شدهایم. البته بعضی از برادرها احتیاط کردند و اسامی زیر نامهها را برداشتند و ما این نامهها را خواندیم و الحمدلله… یکی از این نامهها یک نامه ۹۰ صفحهای است که جداً اگر محاکمهای تشکیل بشود محاکمه نه از بعد قضائی، بلکه از بعد انسانی و وجدانی و نویسندگان این نامه را به پای میز محاکمه عدل الهی بیاورند و بگویند چقدر فرصت داشتید و مطالعه کردید؟ قطعاً خواهند گفت یکی دو سه سال، برای اینکه بگویند ما این حرفها را همینطوری که نزدهایم، بلکه خیلی عمیق مطالعه کردهایم. در این جزوه که رونوشت آن برای آقای هاشمی رفسنجانی رفته بود، هیچ طرحی به جز همین نتیجهای که برادرمان گرفت در زمینه اداره جنگ مطرح نشده است.
برادران یکسری از اصول جنگ، اصل غافلگیری، اصل فلان و بهمان را پشت سر هم ردیف کرده و بعد نتیجهگیری کردهاند که تلفات دادیم و فلان و بهمان طور شده و فرماندهی باید عوض بشود. اینکه نشد نتیجه. برادر عزیز! شمائی که سه چهار سال مطالعه کردهاید، اگر ما یک فرمانده تیپ یا لشکر سادهمان را گذاشته بودیم و سه سال به او وقت داده بودیم و به او میگفتیم برو و به فکر یک جنگ درازمدت، خیلی قویتر و مستدلتر از این طرحش را آماده میکرد.
این چیزی که شما میگوئید فرماندهی عوض بشود، تا به حال چه طرحی به مسئولین دادهاید؟ آیا پیش مسئولین رفته و برای جنگ طرح دادهاید و پای صحبت شما ننشسته و طرح را از شما قبول نکردهاند؟ آیا به صرف اینکه یکسری مشکلات را ببینیم و بعد بگوئیم که فرماندهی ادارهکننده جنگ که یک قسمت از آن سپاه است، فرماندهی ادارهکننده جنگ مخصوصاً در خیبر آقای هاشمی بودند، بیائیم بگوئیم که اینها نمیتوانند و کار نمیکنند؟ اینکه شعار شد.
شعار دادن که برای همه امکان دارد. هر کسی که راه بیفتد میتواند شعار بدهد. از شعار که خیلی چیزی درنمیآید. باید استدلال بشود و شمائی که میگوئید طرح ضعیف است، شما که میگوئید سست است، طرحتان برای ادامه جنگ چیست؟ چه طرحی دارید؟ یک پیشنهاد این بود که باید تمام جبههها را فعال کنید. فعال شده، نتیجه بعدی چیست؟ استراتژی جنگ چیست؟ به کجا میخواهیم برویم؟ اینکه ما بگوئیم به ما فرصت بدهید که مطالعه کنیم، خب شما اول مطالعه کنید و ببینید به این نتیجه رسیدهاید که این حرف را بزنید یا نه؟ وگرنه تحت عنوان کلی که فلان قسمت ضعیف است، پس نتیجه میگیریم که اینطور است، این نشاندهنده ساختهشدههای قبلی است که ما میخواهیم این ساختهشدهها را به مشکلات جدید پیوند بزنیم و فکر میکنیم الان موقعش شده که سوار کنیم و بگیرد.
به نظر من مسئولین همیشه آمادگی دارند. شما پیش آنها تشریف ببرید. ما هم خدمت برادرها گفتهایم که برادرهای ما که میآیند، بنشینید و به حرفهایشان گوش بدهید، طرح بدهند و نظراتشان را بگویند و اگر دیدید که انصافاً این طور است و برادرهای لایقتری هستند، این کار را بکنید و ما بارها هم خواستهایم.
امام به ما تکلیف کرده و افتخار هم میکنیم که در این تکلیف باقی هستیم و چند بار هم خدمت امام رفته و از ایشان خواستهایم، اما امام محکم فرمودهاند که من به شما میگویم بمانید و تا زمانی که این دستور و حکم باشد، من افتخار میکنم که سرباز امام باشم و در سپاه خدمت کنم و تکلیفم را انجام بدهم.
ایشان فرمانده مرکزی سپاه را میگویند. من دارم فرمانده جبهه را میگویم، نه فرمانده گردان را. ایشان فرمانده گردانها را نمیگویند. بعد هم اینطور نیست. حضرت امیر (ع) خطبهای دارد. در یکی از جنگها حضرت امیر (ع) در جائی ایستاده بود و سربازها اظهار کرده بودند که تا تو نیائی ما نمیرویم بجنگیم. حضرت امیر (ع) گفت، «مرد حسابی! هر چیزی تدبیری دارد. هر چیزی کاری دارد.» ما بارها شده که رفتهایم جلو و افتخار هم نمیکنیم و از خدا میخواهیم همین مقداری را هم که گفتیم بر من ببخشد و من فقط به نیت توجیه برادرها این صحبت را میکنم. بارها شده که امام امت از طریق آقای محلاتی و آقای هاشمی به من دستور داده و گفتهاند به او بگوئید جلو نرود. مخصوصاً در والفجر مقدماتی، حاج احمد آقا دربهدر دنبال من میگشت که این کجا رفته؟ بگوئید آنجا نرود.
ما افتخار میکنیم که نرفتیم. نمیدانم خداوند با این گناهان عدیدهای که در زندگی داشتهام، چگونه میخواهد عاقبت مرا به خیر کند. این کارهائی که انجام دادهام، فقط برای رضای خدا بوده و از هیچ کسی هم اجر و ثواب نمیخواهم. امروز هم اگر هر چیزی علیه من گفته میشود، من خوشحال میشوم، چون میدانم که شاید با انتساب این مسائل تحقیق نشده به من، شاید خداوند پرونده گناهان ما را سبکتر کند و شاید شهدایی بیایند شفاعت کنند و خداوند ما را ببخشد.
این برادرانی که ۹۰ صفحه نامه نوشتهاند، ۲۰ صفحه را به صحبت ما در قرارگاهی که صحبت کردیم اختصاص دادهاند. بعد در ۶۰ صفحه گفتهاند عملیاتهای والفجر ۲، ۳، ۴، ۵، ۶، ۷ و آخرین نتیجهگیری این بوده است. آخر سه سال وقت؟ شما که سه سال وقت داشتید، کاری هم به عهدهتان نبود، صبح تا شب هم بیکار بودید، حرف میزدید، کار میکردید، تحقیق میکردید، میتوانستید مطالعات بیشتری هم بکنید. آخر این چه طرحی است؟ طرح جنگیتان چیست؟ جنگ را چگونه میخواهید اداره کنید؟ آقای هاشمی میگفت من تمام این جزوه را خواندم، یک کلمه حرف حسابی در آن پیدا نکردم.
بهمنی: ما چنین طرحی ندادیم.
رضایی: رونوشت این را به آقای هاشمی دادهاید دیگر.
بهمنی: دروغ است.
رضایی: در معرفی فرمانده جدید منطقه و شورای منطقه که وقت گرفتهاید و آقای هاشمی صحبت میکند، در آنجا آقای هاشمی صحبت خواهند کرد و خواهند گفت و اصلاً طرحی هم نیست. یعنی برادرها طرحی ارائه ندادهاند. علاوه بر تمام این مسائل، اداره یک جبهه نبرد در جزایر مجنون که درگیری بود، احتمالاً این برادرمان در آنجا حضور نداشتند. از برادرمان رشید گرفته تا فرماندهان قرارگاه ما تا فرماندهان تیپهایمان، اینطوری نیست که برادران ما در میدان نبرد نباشند. اینطوری نیست که هر کسی در قرارگاه خودش نشسته و کار کرده باشد. این برادرهائی که امروز فرمانده قرارگاه هستند، قبلاً آر. پی. جیزن و تکتیرانداز بودهاند. اتفاقاً سازمان رزم برخلاف جاهای دیگر است. فرمانده تیپ، لشکر، قرارگاهی که گذاشتهایم، از پائین آمدهاند بالا.
جاهای دیگر، در شهرستانی، ناحیهای ممکن است به خاطر داشتن ابعاد سیاسی و مسائل دیگر، برادرهائی که در آنجا نصب میشوند، چون باید دارای همه ابعاد باشند، شاید از پائین به بالا آمدن زیاد نبوده، به خاطر زمان کوتاه پایگاهها و نواحی، ولیکن در رابطه با قرارگاه این طوری نبوده. برادرمان عزیز جعفری، برادرمان غلامپور یک تنه در سوسنگرد و آبادان و خرمشهر جنگیدند. برادرمان رشید با ۱۰، ۱۲ نفر چه در عملیات چریکی که در امامزاده عباس انجام شد، چه در اداره جنگ و خطی که حضور داشت. برادرمان رحیم همینطور. از زمانی که در کردستان درگیری بوده تا الان دارد میجنگد.
بهمنی: یکی یا دو تا این طور بودند. بقیه نبودند. بعد از بیتالمقدس و رمضان همینها فرمانده بودند. ما راجع به تکتک عملیاتها بحث داریم.
رضایی: این را من دیروز در آنجا توضیح دادم که برادرهای ما میگویند اگر همه اینها این طور جنگی هستند، پس چرا ما از بیتالمقدس به اینطرف پیروزی نداشتهایم؟ ما دیروز برای برادران عزیز عرض کردیم جنگی که ما داریم اداره میکنیم که در همان جزوه هم پیشنهاد کردهاند که ما چرا فرمانده گردان نداریم؟ چرا آموزشگاه نداریم؟ یعنی همان بحثهای جنگهای درازمدت که بنشینیم اول آموزشگاه درست کنیم، فرمانده گردان، فرمانده تیپ، کادر را درست کنیم، حالا هر چقدر که طول کشید. یک سال، دو سال، سه سال. شاید من ته قلب و ذهن آن برادرها را نمیدانم که به نظرشان چند سال طول میکشد، اما مردم دنیا و نظامهای دنیا میدانند که این خطی که دارد طرح میشود که ما تا موشک دراگون (Dragon)، تا آموزشگاههای قوی گردانی و تا آموزشگاههای قوی تیپی نداشته باشیم، نباید جنگید و نباید دست به این کارها زد، تا زمانی که کارهای زیربنائی انجام نشوند، نباید جنگ را ادامه داد، این نشان میدهد که باید تعطیل بشود.
برای چهار یا پنج سال دیگر باید این جنگ تعطیل بشود تا ما به یک نتیجهای برسیم. اتفاقاً کسانی که این مسائل را طرح کردهاند، از برادران ما بودهاند که از عملیات رمضان به این طرف یا مسئول بودهاند یا اطلاعاتشان در رابطه با بحثهای عمیق فتحالمبین و بیتالمقدس و طریقالقدس و ثامنالائمه (ع) در جلساتی که فرمانده گردانها، فرمانده تیپها و فرمانده لشکرها میآمدند و ساعتها بحث میشد، این برادران اصلاً حضور فعال نداشتهاند.
اگر بحث این است که حضور در جنگ مبنای تصمیمگیری است که خود این برادران که سابقهشان از همه برادران دیگر حسین خرازی، احمد کاظمی، رشید و فرماندهان ما کمتر است، چطور شده که امروز دارند این حرف را میزنند و آنها دارند کارشان را میکنند و در خط میجنگند؟ اگر معیار، بودنِ در جبهه به این صورتی است که این برادرها میگویند، پس باید نظر آنها را قبول کنیم که خیلی از شما قدیمیترند و بیشتر در جبهه بوده و مشکلات را دیدهاند. در پیروزیها و مشکلات و سختیهایش بودهاند. کسی که میخواهد درباره یک جنگ قضاوت کند، مگر میتواند با یک عملیات کوچک دو سه نفره بگوید که بله، من برای جنگ طرح دارم.
اینکه خوشبینی است. جنگ که دیگر مثل شعار دادن نیست که شما فکر کنید شعاری داده شود و ده نفر هم راه بیفتند و تکرار کنند. جنگ درگیری و بزن بکوب است. آدم باید تجربه داشته باشد و سختی را چشیده باشد، وگرنه چطوری میتواند در دو سه تا عملیات شرکت کرده باشد و یا از عملیات رمضان به این طرف مسئولیتی گرفته باشد یا اطلاعاتش اینقدر ناقص باشد، بعید بیاید کلیت نبردی را که این همه برایش شهید دادهایم، این همه بحث شده و این همه برادرانمان در آن شرکت داشتهاند، زیر سئوال ببرد؟ بنابراین در رابطه با این مطلب، ولو هم که برادران مطلبی دارند، اشکال ندارد. نظر با سلامت، انقلاب را تضمین میکند. انتقاد سالم، نصیحت برادرانه ضامن یک انقلاب هستند.
حضار: گوشکنندهاش وجود ندارد.
رضایی: اما فریاد و داد و بیداد کردن و شورش نشان میدهد که از دو حالت خارج نیست. یا برادرها خیلی عجول و شتابزدهاند یا فکر کردهاند که الان موقعیت خوبی است و فلان برادر یک چیزی را نشان داده و الان موقع خوبی است که بتازیم. اتفاقاً بدترین موقع است. اگر خدای نکرده کسی باشد که من امیدوارم هیچ کسی نباشد، اگر هم کسی در جائی این فکر در ذهنش بوده، بسیار بد موقعی را انتخاب کرده است. اولاً در مراسم چهلم شهید اسلام، پاسدار واقعی اسلام این کار انجام شد که بدکاری بود و بسیار زشت بود و بعد هم نحوه برخورد.
اگر قرار بود که ما انقلاب را اینطوری اداره کنیم که انقلاب نمیکردیم. انقلاب مکتبی یعنی اینکه انسان خودش را موظف کند که در حدود شرع و اخلاق اسلامی برخورد کند. یعنی وقتی نسبت به فرماندهی مرکزی مطلبی است، اشکال ندارد. باید هم شما نقد داشته باشید. اگر شما دلسوز انقلاب هستید، نباید هم نسبت به این مسائل بیتفاوت باشید. اما بیتفاوتی با نصیحت و اینکه شما بیائید از مطلبی ولو حق، به خاطر جریان ضعیفتر و خدای نکرده باطلی استفاده کنید، این خلاف اسلام است. شما نظر دارید؟ این کشور صاحب دارد. این مملکت صاحب و فرمانده دارد. نماینده دارد. خب به نمایندهاش مراجعه میکنید. بعضی از برادران ما احساساتی میشوند و میآیند اینجا و میگویند از شما میخواهیم که فرمانده جنگ… مگر فرمانده جنگ دست من است؟ فرماندهان جنگ را امام عزیز تعیین میکنند و ما باید تابع امام باشیم.
شما مطمئن باشید. من دیروز بعد از مراسم، پیش آقای هاشمی رفتم و مسائل را خدمت ایشان گفتم و ایشان گفت در اولین جلسه، حضرت امام ملاقات با سپاه را قرار خواهد داد و کاری نکنید که ما نتوانیم از برادرانمان بیشتر از آنچه که باید استفاده میکنیم، استفاده نکنیم. سعی کنید سلامت حفظ بشود. جوهرتان را حفظ کنید. این خیلی خوب است که انسان جوهر داشته باشد. خیلی خوب است که انسان شجاعت داشته باشد. این خیلی خوب است که انسان مردانگی و غیرت داشته باشد، اما مردانگی و غیرت این نیست که ما خلاف شرع و خلاف اخلاق رفتار کنیم. مسئولین هستند. اگر کسی مسئلهای دارد، پیش برادران مسئولتان بروید، بحث و صحبت و نظراتتان را مطرح کنید و آنها جوابتان را میدهند. طرحی دارید، بدهید. کمکشان کنید. اگر احساس میکنید جزئیات به آنها منتقل نمیشوند که در آن نامه نوشته شده بود منتقل نمیشود، شما بروید و منتقل کنید و بگوئید ما این طرح را برای جنگ ارائه میدهیم.
ضمن اینکه من به برادرها عرض میکنم بعد از ظهر که وقت گذاشتهایم، برادرها میتوانند بیایند و مفصل صحبت کنند. اگر میبینند یک نفر نمیتواند همه مطلب را ارائه بدهد، سه چهار نفر آنجا بیایند و مسائل را بحث کنند.
حضار: رفیق خود من. الان شما میتوانید بروید خانهاش که در جماران است. میتوانید بروید و تحقیقات کنید و ببینید که این برادر خانواده خیلی فقیری دارد. موقع عملیات ترکش خورد به شکمش، آن قدر به او نرسیدند که عفونت کرد. وقتی هم به تهران رسیدند، او را به بیمارستان طرفه بردند و به او نرسیدند و شهید شد. این مسئلهای نیست و همه برای شهادت آمدهاند. درست است. کمبود هست، نارسائی هست، ولی چرا در لبنان مقر امریکائیها را منفجر میکنند، در عرض سه دقیقه چقدر نیرو میریزد و تمام اجساد را بیرون میکشد، ولی یک عملیاتی که میشود و به قول شما ۵، ۶ ماه، یکسال طرحریزی میشود، نباید مؤسسه یا ارگانی تشکیل شود که مجروحان جنگی سریع به پشت جبهه انتقال پیدا کنند که شهید نشوند.
رضایی: این را توضیح میدهم. اگر این برادرمان خیلی ناراحت است، میتوانید بعد از جلسه بیائید یک کمی با هم نوحه بخوانیم که قلبهایمان بیشتر پاک بشود.
حضار: شما میگوئید فرماندهی جنگ با من نیست، ولی مسئولیت آموزش نظامی با شماست. بعد از ذوالقدر الان ما چقدر فرمانده گردان، تیپ تربیت کردهایم؟ اصلاً نداریم
چون که آقای ذوالقدر با شما دوست هستند. اینقدر ما فرماندهان آموزش نظامی خوب داریم، شما اینها را به کار نگرفتهاید. شما بهترین نفراتی را که در سپاه و با شما همرزم بودند کنار گذاشتید.
رضایی: مثلاً چه کسانی؟
حضار: داوود کریمی، آن هم بدون هیچ دلیلی.
رضایی: چه کسی کنارش گذاشت؟ چرا ۲۵۰ کیلومتر خط را ول کرد و رفت؟
حاضر: ول نکرد. ناهماهنگی در کردستان.
رضایی: چه کسی به او گفت برود؟ هنوز خطش را تحویل نداده. فرمانده منطقه ما بود. اصلاً کسی به او نگفت برود. حتی من به آقای عبدالوهاب گفتم این را بیاور قائم مقام خودت بکن.
رضایی: گوش کن، جوابت را بگیر. اینکه شما میگوئی ۲۵۰ کیلومتر پدافند جمهوری اسلامی را رها کردن؟ ۲۵۰ کیلومتر خط پدافندی را رها کرد و رفت.
حضار: چرا او را از منطقه ۱۰ برداشتید؟
رضایی: طبق اساسنامهای که قانون مجلس شورای اسلامی است، کسی که در زمان جنگ این کار را بکند، شما قطعاً اساسنامه سپاه را خواندهاید.
حضار: اگر خلافکار است، او را تحویل دادگاه انقلاب بدهید. به خاطر اینکه شما به او حکم دادید و رفت به گیلانغرب و قرارگاهی به نام – رمضان زد. از شما برای عملیات کلهقندی ۱۹ گردان نیرو خواست. در شرایطی که والفجر مقدماتی انجام شده بود و عراق در تزلزل بود. اگر با این ۱۹ گردان، کلهقندی گرفته میشد، آن موقع خیلی به نفع ما بود، نه اینکه یک سال بگذرد و در کلهقندی اینقدر خسارت بدهیم.
دوم، حاجعبدالله محمودزاده، رضای خانی، برادرمان بشیر، برادرهای حزباللهی خوب را کنار گذاشتید، علتش چه بود؟ داوود کریمی اگر خلاف کرده کرده که نکرده. شما کم کاری کردید. برادر حسین علائی شاهد است. برادر رحیم شاهد است.
رضایی: تمام شد؟
حضار: حرف که خیلی زیاد است.
رضایی: به شما وقت میدهیم. نترسید. بیائید در جبهه وقت خیلی زیاد است.
در جبهه بودهایم.
رضایی: ما که نمیتوانیم ده روز جبهه را رها کنیم و عملیات را عقب بیندازیم و بیائیم اینجا پاسخ بدهیم.
همه برادرها از جبهه آمدهاند. همهمان در جبهه بودهایم.
رضایی: در رابطه با این برادرمان که مسائلی را مطرح کردند… شما میخواهید به سئوالات جواب داده شود یا نه؟
مجری: برادران عزیز! طبق آن چیزی که در اول جلسه گفته شد، برای اینکه جلسه نظم بگیرد و عدالت رعایت بشود، کسی که به نوشتن سئوالاتش کفایت کرده و شرم دارد از اینکه شفاهاً سئوالاتش را مطرح کند، برای اینکه عدالت رعایت شود، شما هم سئوالاتتان را بنویسید. باید به این سئوالات جواب داده شود.
رضایی: یکی از سئوالاتی که برادرها کردهاند درباره آموزش است. مشکلاتی که ما در آموزش داریم، اولین مشکلی که برای ما مطرح بود، مسئله مأموریتهای آینده باثبات سپاه بود. دو سه سال که درگیر اساسنامه سپاه بودیم. اساسنامه سپاه که در مجلس شورای اسلامی بحث و صحبت میشد، تا زمانی که مأموریتهای سپاه را به صورت قطعی تعیین نمیکرد، هر نوع برنامهریزیای که خودمان برای خودمان در آینده فرض میکردیم، باطل درمیآمد.
منتهی دو سه سال منتظر بودیم تا اساسنامه بیرون آمد. بعد هم که اساسنامه سپاه بیرون آمد، از آن چیزی که برداشت ما این بود و اینکه سپاه در بعد بسیج نیروهای مردمی و در بعد مقابله وزنی با ضدانقلاب و در بعد شرکت در مسائل جنگ، این برای برادران مرکزیت سپاه مطرح شد که به فکر تأسیس دانشگاه سپاه و آموزشگاههای متناسب با این کار باشند. دو خط شروع شد. یک خط کوتاهمدت و تعجیلی و یک خط درازمدت. خط کوتاهمدت و تعجیلی همان بود که خود ما دو سه بار در پادگان امام حسین (ع) شرکت کردیم و آموزشگاه فرماندهی رسته را گفتیم به منطقه ۱۰ بدهند، ولی گروهان و گردان را کمافیالسابق خود مرکزیت سپاه اداره کند و یکمقدار گسترش بدهند و برادران رزمی و جنگیای را که لشکرها معرفی میکنند به آنجا بیایند و آموزش ببینند.
در خط درازمدت هم ما میبایست چند مشکل اساسی را در سپاه حل میکردیم، از جمله نظام تشکیلاتی سپاه. تا زمانی که نظام تشکیلاتی سپاه حل نمیشد و مشخص نمیشد که تشکیلات سپاه میبایست از چه آیندهای برخوردار باشد و امروزه که دیگر حدود و ثغور سپاه توسط مجلس شورای اسلامی تعیین شده، براساس این مبنا، ما برای سپاه چه تشکیلاتی را باید بریزیم و با توجه به تجاربی که به دست آمده بود تا زمانی که این نظام تشکیلاتی درست نمیشد، هر نوع برنامه آموزشیای که به تبع یک تشکیلات است. یعنی شما تا زمانی که یک تشکیلات نداشته باشید و ندانید که چه سازمانی میخواهید درست کنید، نمیتوانید آموزشتان را درست کنید، چون آموزش بعد از سازمان است. سازمان هم بعد از مأموریت است و مأموریت هم بعد از هدف است.
اینها میبایستی روشن میشد. کار درازمدت را به برادرها گفتیم که شما هیچ عجلهای نکنید، چون کار درازمدت باید از کیفیت برخوردار باشد و شما اینکار را بکنید. در رابطه با کار کوتاهمدت، ما با دو تا مشکل مواجه بودیم. یکی کمبود نیروی کادر در لشکرها و تیپها. شما کدام لشکر و کدام تیپ را در این روزها سراغ دارید که از یک توان دو برابر عملیات خودش از نیروی برخوردار بوده که نصف آنها را بفرستد که آموزش ببینند و نصف دیگر در جبهه باشد. هیچ کسی از این نیرو برخوردار نبوده. یکی از مشکلات دائمی برادران منطقه، برادران لشکر یا تیپ رمضان و تیپ سیدالشهدا (ع) این بود که کادر کافی برای تداوم عملیات دراختیار ندارند. کسی که میخواهد کادر تربیت کند، باید یک نیروی آزاد در دستش داشته باشد و بفرستد که بروند و آموزش ببینند و اینها با خیال راحت در دوران آموزش، آموزش ببینند، نه اینکه وسط کار یکمرتبه فرمانده تیپ تماس بگیرد که عملیات دارد شروع میشود، زود بردار بیا.
حالا شاید شما مطرح کنید که چرا پشت سر هم عملیات انجام میشد؟ استراتژی ما این بوده، دستور به ما این بوده. ما نمیتوانستیم در جنگ وقفه به وجود بیاوریم، چه در بعد عملیاتهای محدود، چه بعد عملیاتهای گسترده. موظف بودهایم و هستیم که گردونه جنگ را بچرخانیم و ادامه بدهیم. اگر دو سه سال و حتی یکسال وقت و فرصت میداشتیم، بسیاری از این کارها را میشد خیلی راحت انجام داد و امکانپذیر هم بود و از فرماندهان گردانها و تیپها و لشکرهایمان استفاده میکردیم. اینها ۴، ۵ ماه میآمدند و لااقل یک دور آموزش میدادند، صحبتهایشان ضبط میشد و همه اینها منعکس میشد.
بعد یکسری برادرهای بااستعداد به مرور یاد میگرفتند و اینها را به جبهه عازم میکردیم. فرصت میخواست و ما این فرصت را دراختیار نداشتیم. ما اگر دراختیار میداشتیم، قطعاً بسیاری از مسائلی را که طرح میکنیم حل میشد. چرا دراختیار نداریم؟ به خاطر اینکه سرعت جنگ پای همپای سرعت انقلاب باشد. نمیشود سرعت انقلاب، سرعت مسئولین، سرعت برخورد با دشمن و ضدانقلاب در ابعاد سیاسی به گونهای باشد، اما در ابعاد نظامی با این مطلب همپائی نداشته باشیم.
بعضیها گفتهاند شما گفتهاید که مسئله حفاظت ممکن است اولویت سپاه منطقه بشود، اینکه با اولویت جنگ فرق میکند و این مخالف امر امام است که گفتهاند مسئله اصلی ما جنگ است. اولاً مسئله اصلی و اولویت اول را وقتی گفتهاند که برای یک ارگان و تشکیلات مسئله جنگ است، یعنی آن مجموعه آن ارگان و تشکیلات باید در رابطه با مسئله جنگ پویائی داشته باشد.
حالا ممکن است ما یک سپاه یا پایگاهی را بگوئیم که به خاطر اهمیت مسئله قم، اهمیت بیت امام، مسئولیت اصلی شما این باشد. این به این معنا نیست که مسئله اصلی کلیت سپاه فرضاً در آن قسمت حفاظت از مقری قرار گرفته است. نه، مسئولیت اصلیای که در این بعد به عهده سپاه است، سپاه از طریق یکی از یگانهایش این کار را انجام میدهد که مسئله حفاظت باشد و تمرکز حفاظت در سپاه منطقه برای ما لازم بود که این کار انجام بشود و اگر این کار تصویب و به سپاه محول بشود، قطعاً این کار را میکنیم و مسئولیت اصلی منطقه و مسئله اول، حفاظت و مسئله دوم شرکت در جنگ و جبهه خواهد بود.
جواب ما را ندادید.
رضایی: اولاً با آن ۲۹ گردانی که شما میگوئید. آن زمانی که شما میگوئید، ما با تمام توان برای انجام عملیات والفجر ۱ آماده شده بودیم که تصویب شده بود. شما از کجا میدانید که… تصمیم گرفته بودیم. رفته بودند پای کار.
قرار بود یک عملیات ایذائی در کلهقندی انجام بشود که عراق نیروهایش را بکشد این طرف و شما عملیات کنید.
رضایی: طرح این بود. بعد دیدیم کمبود نیرو داریم. اگر قرار باشد کاری به کار اصلی لطمه بزند، شما هم حتماً قبول دارید که آن کار نباید انجام بشود.
چند تا گردان از شما بگیریم.
رضایی: ۱۹ گردان میشود چند تا گردان؟ آن عملیات اگر یادتان باشد، طرح پشتیبانی بود. وقتی که مسئله اصلی مطرح شد که اول باید عملیات والفجر ۱ را انجام بدهیم، اگر کوچکترین مسئلهای پیش میآمد، امکان داشت که خدای نکرده وحدت سپاه و ارتش خدشهدار بشود. ما به عنوان یک طرح کمکی گفتیم که اگر انحراف در مسئله آنجا به وجود بیاید این کار را بکنیم. ولی وقتی آمدیم و برآورد نیرو کردیم و روی امکاناتمان حساب کردیم، دیدیم دیگر نیروئی باقی نمیماند و شما هم با یک تیپ انصار نمیتوانستید در آنجا کاری بکنید.
تیپ با ۵ گردان در آنجا کاری نمیتوانست بکند.
رضایی: عدم عضویت افراد سپاه و عضویت فرماندهی در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و همچنین اعضای شورای عالی و فرماندهان مناطق. من امیدوارم این حرفی که میزنیم اتمام حجتی برای برادرها باشد.
یک حرفهائی را میزنم و انشاءالله در روز قیامت هم در مقابل برادرانی که تحقیق نکرده حرفهائی را زدهاند، اگر خداوند متعال فرصتی بدهد، جلوی این برادران را خواهیم گرفت و آنجا همین حرفهائی را که در اینجا میزنیم، در آنجا هم شهادت میدهیم که این حرفها را زدهایم.
در اوائل انقلاب، فعالیت گروههای منافقین و فدائیان و اکثریت به گونهای بود که طرح میکردند که ما تا دیروز اسلحه در دستمان بود و تا جنگ کردیم و روحانیت آمده و از بالای سر ما پریده و مسلط بر کشور شده. اینها آمدهاند و کمتر کشور را به دست گرفتهاند، حال اینکه اسلحه ما بود که شلیک شد.
توصیفات بسیار زیادی که در اعلامیهها و بحثهایشان میکردند و در دانشگاهها کپهکپه جمع میشدند و با هم پچپچ میکردند و حرف میزدند و ما آن بودیم که چنین و چنان کردیم و این مسائل را مخصوصاً در دانشگاهها شروع کرده بودند. عدهای از برادران عزیز، از جمله شهید آیتالله مطهری بعضی از برادران دیگر، اقدامی را برای خلع سلاح اینها را ضروری دانستند تا نتوانند شعارهایشان را به این صورت مطرح کنند، به همین دلیل تعدادی از گروههای اسلامی که قبل از انقلاب کار کرده بودند و در برخوردهای مسلحانه سوابقی داشتند، دور هم جمع شدند و حرکتی را علیه منافقین، با نیت درگیر شدن با آنها شروع کردند.
اگر یادتان باشد، آن موقعی که اینها وارد عمل شدند، منافقین با اینها درگیر شده بودند که باید اسمتان را بردارید، چون این اسم مال ماست و شما دزدی کردهاید. دعواهای زیادی بین اینها صورت گرفت که مهمترینش راهپیمائی برای آقای طالقانی بود. یکمرتبه یک کسی پنهان شده بود و یکمرتبه یک عدهای عزادار شده بودند و خلاصه مراسم راه افتاد و داشت هیئت سینهزنی راه میافتاد و داشتند بلبشو درست میکردند که در آن شرایط از این تاکتیک استفاده شد و بعد حداقل ۶، ۷ ماه قبل از صحبتهای حضرت امام، من شخصاً خدمت آقای هاشمی و شهید رجائی رفتم و گفتم دیگر عمر تشکیلاتهای گروهی و سازمانی در انقلاب تمام شده. اینها میخواستند خدمتی به انقلاب بکنند و اگر این خدمت را کردهاند، الا دیگر تمام شده است و ما هم قبلاً با این برادرها همکاری میکردیم و حالا استعفایمان را دادهایم و میخواهیم بیائیم بیرون و شما هم انشاءالله قبول داشته باشید.
آقای هاشمی گفت این بسیار کار خطرناکی است و ضربه میزند و فردا منافقین و اقلیتیها میگویند بین مسلمانها انشعاب افتاد و گروه گروه و شقهشقه شدند و شما نباید این کار را بکنید. من گفتم که این کار را کردهام و این کار شده و آنها هم دارند یک جوابیه تهیه میکنند و یک جوابیه تهیه کردهاند که اگر خداوند توفیقی داد و از این دنیا رفتیم، آن جوابیه را برای شما پخش میکنند که ببینند چقدر به ما فحش دادهاند و چقدر به ما پریده و توهین کردهاند که تو آدم ضدتشکیلات هستی، تشکیلات سرت نمیشود و یکسری مطالبی از این قبیل را مطرح کردند. اطلاعیهشان حدود ۱۰، ۱۵ صفحه و موجود است. خدمت آقای شهیدرجائی هم رفتیم و ایشان هم همین حرف را زدند و گفتند کار خطرناکی است و شما نباید این کار را بکنید و باید بمانید.
الان جو سیاسی علیه ماست و اینها خواهند گفت بین اینها اختلاف افتاده. آن موقع هم شرایط جنگ و وضعیت کردستان و خلاصه اوضاعی بود که ما عملیاتهای پیروزمند بزرگی نداشتیم و بعضیها فکر میکردند که در موضع ضعف هستیم. گفتند این کار را نکنید، ولی ما با تصمیم قاطع بیرون آمدیم. ما در لانه جاسوسی، حداقل دو سه ماه قبل از صحبتهای امام جلسهای گرفتیم و در آنجا فلسفه گروهگرائی و تشکل و احزاب را در حکومت اسلامی مطرح کردیم.
ما حتی پای خود را فراتر گذاشتیم. شاید مصلحت نبود در جوی که قانون و حکومت هست، بحث وجود تشکیلاتهای سیاسی را در کل کشور میگفتیم، اما حتی ما پایمان را فراتر گذاشتیم و طرح کردیم که در حکومت اسلامی، اصل با حکومت است. تشکلهای سیاسی اگر به وجود میآیند، نباید بنشینند و به در دست گرفتن قدرت و حکومت فکر کنند. در حکومت اسلامی چون اصل با حکومت است، آنها باید به عنوان یک نیروی جانبی کمککننده مطرح باشند و بعد مطرح کردیم که در سپاه به هیچوجه نباید باشند. البته خیلیها تحلیل کردند که این چون خودش درگیر شده و بیرون آمده، این حرفها را میزند، اما ما انصافاً از روی نیت پاکی که من مطمئن بودم نظر امام اینطور است این حرفها را زدم و بعد هم امام آن حکم را فرمودند که کسانی اگر هم در گروهها هستند، بیایند بیرون.
و من به شما این را مطمئن میگویم از کسانی که ناجوانمردانه و تحقیق نکرده حرف زدند و یا همینطور حرفهائی را به هم بافته و ابهام و تردید در ذهن بعضی از برادرها ایجاد کردهاند. حتی فرض کنیم که خدای نکرده بعضی از مسئولین سپاه اینگونه باشند، وقتی که خود امام عزیز اینها را تأئید میکند و اسم میآورد و گاهی حکمشان را امضا میکند و مسائل به ایشان منتقل شده. اینها را چه میگوئید؟ در حالی که حتی یکیشان هم اینطور نیست و این ظلم به این بچههاست. بعضیها بودهاند که در بیرون میگویند اینها اینطورند که حتی یک روز هم پایشان را در این تشکیلات نگذاشتهاند.
آیا این جرم کسانی است که اگر سابقه انقلابی داشتهاند، یک کسی قبل از انقلاب بوده، باید امروزه با این جوسازیها کاری کنیم که هر کسی برای فرار از دست این جو، علیه یک کار خوب، علیه یک کار انقلابی، علیه یک جوهری که شکنجه دیده، اسیر شده… حالا شما این را میگوئید. اگر قرار باشد ما تمام نیروهای اصیل اسلامی را در جامعه به این شکل لت و پار کنیم… بسیاری از برادرانی که امروز در حزب، در هیئت مؤتلفه، در گروههای دیگر هستند، با امام رابطه دارند، نمایندگان امام هستند و علت اینکه امام میفرمایند در سپاه است، به علت رسالتش است. گروهگرائی و باندبازی چه با تابلو، چه بیتابلو نباید در سپاه باشد.
جوسازی کردن یک نوع گروهگرائی است. برخورد سیاسی کردن یک نوع گروهگرائی است. آقای طاهری خرمآبادی خدمت امام نوشته بود که یک انجمن اسلامی در جائی این صحبتها را میکند، ولی این جزو گروهها نیست. امام فرموده بود نخیر، این هم هست. معیارهای حضرت امام را بخوانید و ببینید، بسیاری از این جوسازیهائی که میشود، گروهگرایان و باندبازها اینها هستند، وگرنه مسئله تعیین گروهگرائی و معیار گروهگرائی، حق و قانون است. قانون میگوید که اینها مسئولند، از امام حکم دارند، تحت فرماندهی سپاه هستند و دارند میجنگند و به هیچوجه هم این طوری نیستند. شما هم هیچ دلیلی را نمیتوانید ارائه کنید.
[قطع نوار]
اکبر گنجی: شما همیشه تا حالا حرف زدهاید. حالا بگذارید ما حرف بزنیم. صدراسلام هم این جور بوده که یک سرباز اسلام میرفته پیش فرمانده سپاه و او هم آنقدر سعهصدر وجود داشته که میگذاشته سرباز حرفش را بزند. خواهش ما این است. شما که از طرف امام فرمانده سپاه هستید، چند دقیقه به حرف ما گوش بدهید. ما مستند حرف میزنیم و سند داریم.
بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم. برادران توجه کنند. اول اینجا اعلام کنیم که به والله ما عضو هیچ گروهی نیستیم و هر نوع گروهگرائیای را در سپاه محکوم میکنیم، حتی اگر به نام «فجر اسلام» باشد.
رک و راست بگوئیم. آقای هاشمی رفسنجانی مگر معصوم است. لازم بود جلویش میایستیم، چون فرمان شخص امام است. حالا بگذارید ما مستند صحبت میکنیم. سازمانی بود به نام سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، همانطور که برادر محسن سابقهاش را گفتند. ما به هیچکدام از این حرفها هم کاری نداریم. اینها بودند تا زمانی که در بینشان درگیری پیش آمد و سه شاخه شدند. قبل از عید سال ۶۰ درگیریهای اینها بالا گرفت. برادر محسن خودشان اعضای سازمان را میشناسند. ما نه عضو سازمان و نه در تشکیلات سازمان و نه حتی طرفدار بودیم. اما مسئله چه بود؟ قبل از اینکه دعوایشان بالا بگیرد، جناح آقای راستی، جناح آقای بهزاد نبوی را استیضاح میکنند. سندش اینجا هست.
تمام اینها الان بر سپاه حاکمیت دارند. آقای ذوالقدر، آقای حسین زیبائی با اسم مستعار نجات. همین چند روز پیش برادر محسن ایشان را به عنوان مسئول ششگام به امام معرفی کردند و امام قبول نکردند. برادرهای دیگر، آقای واعظی… همه اینها هستند که به شما خواهم گفت. قبل از عید، برادر محسن از سازمان مجاهدین میخواهند که برادر ذوالقدر را بفرستند به سپاه. سازمان قبول نمیکند. آقای راستی به سازمان حکم میکند که آقای ذوالقدر باید به سپاه برود. برادر ذوالقدر را به سپاه میفرستند و ایشان میشود معاون آموزش کل سپاه، معاون آقای دینپرور. همان زمان یکی از برادرهای جناح آقای راستی که در اطلاعات سپاه مرکز بودند و الان هم احتمالاً در دفتر فرماندهی باشند که اگر خواستند اسمشان را هم میبریم، ایشان به ما گفت که آقای راستی، برادر عبدالله را فرستاده و قرار است تمام بچههای سازمان را در کل سپاه پخش کند.
ما آن زمان در مرکز تحقیقات سیاسی ایدئولوژیک هم بودیم. همزمان با این سخن، هفته بعدش چهار نفر از اعضای سازمان که اسمشان در اینجا هست و در اطلاعات بودند، برادر شیخ اکبری، برادر عابدینی، برادر مهدوی و برادر نجفی به مرکز تحقیقات آمدند. همراه این جریان آقای حمیدزاده را به «پیام انقلاب» فرستادند و برادر ساعدی و برادر مرشدی را از آنجا انداختند بیرون. همراه این جریان یک مرتبه دیدیم در کل سپاه، در واحدهای آموزش، اینطرف، آنطرف، تمام اعضای سازمان آمدند.
در تاریخ ۲۴ اسفند ۶۰ یعنی پنج روز قبل از عید، امام فرمان مبنی بر ممنوعیت اعضای گروهها در قوای نظامی را صادر کردند. البته یک سال قبلش هم امام چنین فرمانی را داده بودند، منتهی نه با این صراحت، بلکه گفته بودند که سیاستبازی و سیاستبازان نباید در سپاه وارد بشوند. اگر وارد بشوند، سپاه نابود میشود که حتی به دیوارها هم زدهاند.
حالا میگوئیم آن هیچی. آن دروغ بوده. ولی این فرمان صریح امام در سال ۶۰، درست در اوج درگیریهای داخل سازمان که امام میبینید این درگیریها دارد وارد سپاه میشود، این فرمان که امام داده بیمناسبت نبوده.
امام در تاریخ ۲۴ اسفند ۶۰ این فرمان را میدهد. در تاریخ ۱۰ فروردین ۶۱ یعنی ۱۴ روز بعد آقای راستی فرمان میدهد که برادران سازمان هم در سازمان باشند، هم در سپاه. تکتک اسناد اینها هست و هر کسی که خواست میتواند ببیند.
آقای راستی از اعضای جامعه مدرسین و پیش ما محترماند. اما تمام فقها گفتهاند که اگر ولیفقیه آمد و حکومت اسلامی را در دست گرفت، اگر حکم حکومتی کرد، بر تمام مجتهدین واجبالاطاعه است. حتی اگر کسی مجتهد را قبول نداشته باشد، نمیتواند به مقلد خودش بگوید.
چطور آقای راستی در تاریخ ۱۰ فروردین ۶۱ میگوید بچههای سازمان هم میتوانند در سازمان باشند هم در سپاه. بعد در تاریخ ۱۴ فروردین ۶۱ یعنی چهار روز بعد از فرمان آقای راستی تمام اعضای سازمان از تمام جناحهایش جمع میشوند که درباره سازمان تصمیمگیری کنند.
در آن جلسه تمام بچههای سپاه شرکت داشتند. تمام این اعضائی که اسم بردم شرکت داشتند، به علاوه خیلیهای دیگر. حتی بچههای جناح بهزاد نبوی هم که در سپاه بودند شرکت داشتند. ما نمیخواهیم جناح خاصی را بکوبیم. ما داریم گروهگرائی را براساس سخنان حضرت امام نقد میکنیم.
در تاریخ ۱۴ فروردین ۶۱ این جلسه برگزار میشود. این را هم اضافه کنم در تاریخی که میخواستند جناح بهزاد نبوی را استیضاح کنند، برادر ذوالقدر در آنجا میگوید، «هماکنون استیضاح و بلافاصله کله پا میکنیم.» که این کار را در سپاه هم کرد. مدرک داریم.
در تاریخ ۲۱ فروردین ۶۱ جناح آقای راستی بیانیهای با ۱۷ امضا در تهران میدهد که جناح بهزاد را کله کنند. در اینجا امضاهای ذوالقدر و زیبائی هست. ۲۶ روز بعد از فرمان امام. اینها به تمام شهرستانها پیغام میدهند که طومار جمع کنید تا آقای راستی براساس آنها بتواند بهزاد اینها را کله کند. در تاریخ ۲۵ فروردین ۶۱ یعنی چهار روز بعد از این کارهائی که ذوالقدر اینها میکنند، آقای راستی حکم عزل شوراها را میدهد. در تاریخ جمعه ۲۷ فروردین ۶۱ میتینگی در تهران به راه میافتد. رأس جناح آقای راستی، ذوالقدر است و زیبائی و واعظی. البته واعظی اول با اینها نبود و بعد از روی فرصتطلبی با اینها همراه شد. الان هم در سپاه است.
رضایی: غیبت نکنید.
گنجی: برای همه اینها سند داریم. شما اینها را غیبت میدانید؟ باشد. کار حرام را اینها کردهاند و ما داریم میگوئیم. بگذارید دانه دانه با تاریخ دقیق بگوئیم. نه، هنوز داریم. ملاقات با آقای موسوی اردبیلی هنوز هست. آقای اردبیلی شاهد ۹ تا همایش است. اینها در تاریخ ۲۷ فروردین ۶۱ میآیند و تمام کسانی را که با سازمان رابطه داشتند، از شهرستانها جمع میکنند و اینها را میآورند و میتینگ میگذارند که ترتیب جناح بهزاد را بدهند.
تمام بچههای آموزش پادگان امام حسین (ع)، برادر خسروشاهی و دیگران در این جریان بودند. بعد از این جریانات که اختلافات بالا میگیرد، امام به آقای موسوی اردبیلی در اردیبهشت ماه مأموریت میدهند که سه جناح سازمان را بخواهند و آنها بیایند و حرفهایشان را بزنند و آقای موسوی اردبیلی نتیجه را به امام گزارش بدهند. نکته جالب این است که سه نفر از جناح بهزاد، سه نفر از جناح الویری میروند و سه نفری که از جناح آقای راستی میرود، هر سه تا در آن زمان سه تا پست حساس سپاه را داشتند.
آقای ذوالقدر بوده، معاونت آموزش کل سپاه بوده. آقای واعظی بوده که در آن زمان گمانم مسئول اوین بودند و آقای نجات هم بوده که مسئول ۶۰۰۰ بوده که اسم اصلیاش زیبائی است.
این چند ماه بعد از حکم صریح امام است. چرا سپاه کارش به اینجا کشید؟ نظر شخص من این است که تفکر خاص سازمانی را بر سپاه حاکم کردهاند. در مرکز تحقیقات که بودیم، بلافاصله بعد از هجوم تفکر آقای ذوالقدر اینها، اینها آمدند و کتاب «مطهری در راستای فقاهت» را در مرکز تحقیقات تهیه و چاپ کردند و به نام سازمان بیرون دادند. چرا؟ چون جناح بهزاد به جناح آقای راستی میگفتند که شما آقای مطهری را قبول ندارید. اینها برای اینکه بگویند قبول دارند، توسط چهار نفری که به آنجا فرستادند – نوارش هم هست – این کتاب را نوشتند و بعد هم منتشرش کردند.
ما اعتراض کردیم و جلوی این مسئله ایستادیم. آقای طاهری خرمآبادی آمد. خود آقای ذوالقدر آمد. آقای عراقی آن موقع مسئول مرکز تحقیقات بود. تمام برادرها بودند. نوار جلسه موجود است. در جلسه اثبات شد که اینها این کار را کردند، منتهی خیلی سهل با مسئله برخورد شد و آخر سر آقای طاهری خرمآبادی گفت انشاءالله دیگر از اینجور کارها نمیشود.
اینجوری با مسئله برخورد شد که امروز وضعیت سپاه اینجوری است. اینها به مرکز تحقیقات آمدند و گروه سیاسی آن را منحل کردند. دو تا از برادران ما، برادر مرشدی و برادرساعدی را که مسئول «پیام انقلاب» بودند، بیرون کردند و آنها رفتند و محله «حوزه» را برای دفتر تبلیغات راه انداختند. ما چنین نیروهائی را در سپاه داشتیم. برادرمان باقی را که الان کتاب «حزب قاعدین» او دارد بهسرعت فروش میرود، از مرکز تحقیقات بیرون کردند و گفتند راهش ندهید.
گروه عقیدتی ما را منحل کردند و یکدفعه دیدیم یک جریان فکری خاص وارد سپاه شد. کدام جریان؟ همان جریانی که قبل از انقلاب اعلامیه داد که شهریه گرفتن از حضرت آیتالله العظمی منتظری حرام است.
مسئول دانشکده سپاه، آقای طائب، واجب کرده بود که بچههای دانشکده سپاه، هر چهارشنبه کلاسهای راستی را بروند. بچههای ستاد مرکز اطلاعات همیشه آنجا بودند. شب در کلاس آقای راستی بودیم و میگفت مجلس در جهل مرکب است. مجلس را دریابید. آقای طائب هم میآمد و همین حرفها را در سپاه بلغور میکرد.
این واقعهای بود که بر سپاه گذشت و یک خط فکری خاص بر سپاه حاکم شد. نوارهای آقای مظاهری و کتابهای ایشان یکمرتبه در سپاه زیاد شد. آقای یزدی به سپاه آمد. آقای مصباح که هنوز هم صراحتاً میگوید افکار مطهری مارکسیستی است، اینجور افراد وارد سپاه شدند و بهشتیها و مطهریها کنار رفتند و خط فکری خاصی که مطهری را مارکسیست میداند، وارد سپاه شد.
خط فکریای که میگوید شهریه گرفتن از آیتالله العظمی منتظری حرام است. ما نوارش را داریم که آقای راستی میگوید ما اگر داریم از بهشتی در مقابل بنیصدر دفاع میکنیم، در واقع داریم دفع افسد به فاسد میکنیم. این تفکرات وارد سپاه شد که نه بهشتی اسلام را میشناسد، نه بنیصدر.
در آن نوار آقای راستی، آقای موسوی اردبیلی، آقای رجائی و همه سران خط امام را میکوبد. در مورد آقای منتظری و آقای مشکینی شعری گفته و در قافیهاش گیر کرده بودند. موضوع بند «ج» و «د» بوده. چنین تفکری وارد سپاه شد. امام در آن پیامشان میگویند گروهگرائی در سپاه نباشد، حرام است، اما بچههای سپاه باید بینش سیاسی داشته باشند.
اما این باند سازمان چه کار کردند؟ همان کار بنیصدر را کردند. بنیصدر تشکیلات را میکوبید و خودش تشکیلات داشت. اینها آمدند و در سپاه تشکیلات را حاکم کردند و هر بچهای که آمد حرف بزند، پدرش را درآوردند و یک جهل فکری سنگینی را بر سپاه حاکم کردند.
ماجرای پادگان امام حسین (ع) عینی بود. برادرهای اینجا میبینند. ماجرای دبیرستان سپاه، ماجرای ستاد مرکز، اینها چیزهائی نیستند که کسی نداند. آقای جوادی، مسئول سابق اطلاعات قم، شوهرخواهر آقای ذوالقدر هستند. الان معاون یکی از مناطق بزرگ است. ایشان کسی بود که موقعی که اختلاف بین حزب و آقای طاهری درست شده بود و حضرت امام به آقای منتظری حکم دادند که به تهران بروید و به این دعوا رسیدگی کنید. از بیت آقای منتظری به آقای جوادی تلفن زدند که ماشین بدهید میخواهیم برویم تهران، ماشین ندادند.
این آقای حسین ظریفمنش که الان مسئول کار پرسنلی هستند، آن موقع بودند. ما خودمان بودیم. شاهد هستند. به اینجا بیاورید ببیند حق است یا نه. بعد انداختند گردن بدبخت بیچاره، او را گرفتند زندانیاش کردند. به آقای منتظری ماشین ندادند که برود تهران.
همین برادر محسن چرا بعد از هر عملیات میرفت خانه آقای راستی؟ چرا آن ارتباط در سپاه نبود؟ ما یک مرتبه دیدیم خط اصلی انقلاب که خط امام باشد، رفت. سمبلهایش که شهید مطهری و شهید بهشتی و شهید رجائی، تفکراتشان در سپاه کوبیده شد. هر کسی که دفاع میکرد به او میگفتند تو کمونیست هستی. تو تابع اصالت رأی هستی، باید تعبد داشت. اینها جاهلیت را به نام تعبد در سپاه رواج دادند.
اگر امروز میبینید که اینجور مسائل در سپاه بروز کرده و کار به اینجا کشیده، به خاطر این است که تشکیلات خاصی بر سپاه حاکم است. در تمام سپاه هست و اخبارش هم مستنداً هست. ایشان میگویند نگفتهاید. تمام اینها را به حضرت آیتالله العظمی منتظری گفتهایم. تمامش را تأئید میکنند. آنقدر قضیه بالا گرفت که آیتالله منتظری صراحتاً سخنرانی کردند و همه شنیدند. در رادیو، تلویزیون گفتند چه کسی منکر این حرفهاست؟ مدارکش موجود است.
دو تا باند الان در سپاه هستند. یکی باند سازمان مجاهدین انقلاب که با مؤسسه «در راه حق» وحدت کردهاند. افرادش را میگویم. خود آقای مصباح که فعلاً شده ایدئولوگ سپاه، دامادشان آقای محمدیان که مسئول مرکز تحقیقات بودند و با حفظ سمت، الان قائم مقام آقای دینپرور هستند.
آقای رازینی را آورده و مسئول واحد آموزش کردهاند. آقای ایرانی فرمانده سپاه منطقه ۱، آقای مظاهری، تمام اینها هستند. در همان زمانی که اینها به مرکز تحقیقات آمدند، طلبههای مؤسسه «در راه حق» یک مرتبه آمدند توی سپاه. از اینها سئوال میشد استاد شما کیست؟ والله اسنادش در مرکز تحقیقات هست.
بروید نگاه کنید ببینید تعابیری که درباره آقای مصباح به کار میبردند، همان تعابیری است که بچهحزباللهیها درباره شخص امام به کار میبرند. اگر سازمانیها میگویند بعد از امام، آقای راستی رهبر انقلاب است، اینها میگفتند بعد از امام، آقای مصباح رهبر انقلاب است. این مسائل بود.
در مرکز تحقیقات، جرم برادرها این بود که از آقای منتظری دفاع میکردند. جرمشان این بود که از شهید مطهری دفاع میکردند. نوارها و اسنادش هست. تمام جریان این سازمان اسنادش موجود است. الان اینها بر کل سپاه حاکمیت دارند. چه کسی میتواند منکر بشود؟
برادر محسن بله. چهار سال پیش خود من در سمینار اصفهان از ایشان پرسیدم که از سازمان آمدید بیرون؟ و ایشان گفت بله. ولی برادر محسن! شما که آمدید بیرون، ولی چه کسی این باندی را که بر سپاه حاکمیت دارد بالا آورد؟ چه کسی اینها را بر سپاه حاکم کرد؟ و چه کسی دارد از اینها پشتیبانی میکند؟ ذوالقدر چه تخصص نظامیای دارد؟ صرفاً بعد از اینکه در گروه منصورون آن اختلافات پیش آمد و اعضایش رفتند خارج که دوره ببینند، کودتا توسط شما و ایشان در سازمان، در آن گروه خاص انجام میگیرد.
بعد حالا ایشان باید این همه در سپاه بالا بیاید؟ ایشان مسئول گروه اصول و عقاید سازمان بوده. تمام تفکراتش را هم میدانم، چون با او برخورد داشتهام. شاگرد قبل از انقلاب آقای راستی و آقای منیرالدین بوده. منیرالدین حسینیای که امروز جامعه مدرسین هم او را بیرون میکنند. بعد آقای منیرالدین حسینی بشود ایدئولوگ سپاه. اگر خواستند تکتک این افراد را با سند، همه جاها را مشخص میکنیم و نشان میدهیم که اینها بر سپاه حاکمیت دارند. باند هم هستند. والسلام.
رضایی: مسائلی که برادرمان مطرح کرد احتیاج به یک بحث قوی دارد که همین جا انجام میدهیم و امیدوارم برادرها با دقت گوش بدهند که جمعبندی مثبت و خوبی از مسائلی که ایشان مطرح کرد، داشته باشیم.
انقلاب اسلامی وقتی که شروع به اوجگیری کرد، قبل از انقلاب تفکرات مختلفی در مورد استراتژی و شکلگیری انقلاب و چگونگی وارد شدن نیروهای انقلاب در میدان نبرد وجود داشتند. استراتژیای که حضرت امام انتخاب کرده بودند این بود که انقلاب میبایستی از حداکثر بسیج مردم برخوردار باشد. امام این استراتژی را همواره حفظ کردند و اکنون هم حفظ میکنند.
استراتژی بسیج همگانی مردم در جریان انقلاب. اما جریان مردم ما، چه در بعد قبیلهگری و چه در بعد سیاسی دارای سازمانهای مختلفی بود. سازمان عشایری از عشایر فارس و کرد و لرستان و… گرفته، یکی از سازمانهای ملی و مردمی ما بود. یکسری سازمانهای دیگر هم سازمانهائی بودند که بین روشنفکران و تحصلیکردهها وجود داشت. از حزب ملل اسلامی گرفته تا هیئت مؤتلفه و گروههائی که از منافقین جدا شده بودند و خودشان فعالیت میکردند.
علمای قم، علمای مشهد، جامعه روحانیت مبارز تهران و… برای خودشان گروههای جداگانهای بودند. نیروهای خارج از کشور، انجمنهای اسلامی که با دکتر یزدی کار میکردند، انشعاباتی که از انجمن اسلامی چه در دوره اوجگیری انقلاب چه ضمن آن انجام شدند، گروههای مختلفی بودند که در صحنه انقلاب حضور داشتند.
چه در بین روشنفکران و تحصیلکردهها این سازمانها و گروههای سیاسی وجود داشتند، چه در بین روحانیون و علما که پیشتاز انقلاب بودند، تیپها و تفکرات و گروههای مختلف، مسائل متعددی از لحاظ حزبی و تشکیلاتی در آنها وجود داشت و چه بین ملت ما که از نظر قومی و عشیرگی سازمانهای مختلفی داشت. امام امت که به میدان آمدند، مسئله وحدت اسلام و وحدت ملت را طرح کردند.
برای اینکه استکبار جهانی، فرهنگ امریکا، فرهنگ شوروی تلاش کرده بودند جامعه ما را شقهشقه کنند و هر گروهی را به سمتی میبردند و هر سازمانی قسمتی را تشکیل داده بود. دانشگاههای ما را یک نحو غذا میدادند، یک نوع آموزش میدادند، یک نوع نظام آموزشی درست کرده بودند و اولین مأموریت مهم را حضرت امام در وحدت عمومی ملت و بسیج همگانی مردم دیدند و لذا این بسیج عمومی را مطرح و شروع کردند.
برای این کار هم نهایت صداقت را با افراد نشان دادند. از افراد جبهه ملی گرفته تا دیگران، حضرت امام نهایت صداقت را به آنها نشان دادند و آنها را به میدان عمل آوردند. بعضیها وسط کار بریدند و نتوانستند تحمل کنند یا فکر کردند مسئولیتشان کم است، مثل آقای علی تهرانی که فکر کرد مسئولیتش کم است و فرار کرد و رفت عراق یا مثل بنیصدر و اینها که فکر کردند با این مسئولیتی که به آنها داده شده، موقعیت خوبی گیرشان آمده و الان موقع پرش و جهش روی آخرین جایگاه انقلاب یعنی جایگاه رهبری است.
هر کسی که نتوانست صادقانه برخورد کند و مرد میدان باشد و در جریان این انقلاب قرار بگیرد، زمین خورد و از بین رفت. بسیاری بودند که طرح میکردند که چرا باید اینطور باشد که در انقلاب از همه ملت و از همه افراد و از همه مسائل میخواهند صادقانه استفاده کنند. امام عزیزمان نظرشان این بود که سالیان سال در این کشور کار کردند که بین ملت تفرقه ایجاد کنند، روحانیت را از دانشگاه، دانشگاه را از روحانیت، گروههای مختلف را از همدیگر و هیئتها و گروههای مختلف را به وجود آوردند.
اگر ما بخواهیم بسیج عمومی و حضور همه مردم را در صحنه انقلاب داشته باشیم، میبایستی تمام مردم را در جریان انقلاب داشته باشیم. این مسائلی که برادر عزیزمان میگویند، از اختلاف سلیقههائی که بین آقایانی که شهید شدهاند و نباید اسمشان را آورد یا آنهائی که زندهاند، من اصلاً در جریان این مسائلی که ایشان میگوید نیستم. این برادرمان که میگوید ایشان بعد از هر عملیاتی به اینجا میرفته، دروغ محض است و ایشان نمیتواند ثابت کند.
حداقل دو سال است که من ایشان را ندیدهام و شاید یکبار در رابطه با حکم شرعی مطلبی تلفنی زدم و پرسیدم. من اصلاً ارتباطی با این افراد نداشتم. از زمانی که وحدت عمومی و بسیج همه مردم به عنوان یک مسئله مهم در سپاه مطرح شد و موقعی که بنا بر این گذاشته شد که همه برادران و عزیزانی که در این کشور نظر دارند، ولو به اندازه یک قدم در خدمت انقلاب بوده و کارکردهاند و در جریان انقلاب هستند، در جریان انقلاب باشند و این خط مشی سپاه بوده است.
از زمانی که ما مسئول شدیم این کار را کردیم. شما میپرسید پس چرا اینها هستند، بقیه نیستند؟ چه کسانی نیستند. برادری که یکی از برادرها اسم آورد و قبلاً درباره آموزش صحبت کرد، بارها پیشنهاد مسئول واحد و مسئولین در سطح بالا به اینها شده و بعد حتی یکبار ما و شورای سپاه و آقای محلاتی خدمت حضرت امام رفتیم و آقای محلاتی خدمت امام طرح کردند که یکی از بچههای قدیمی سپاه بعضی از مسائل را قبول ندارند و رها کرده و رفتهاند. شما یک حرفی بزنید که اینها بگردند.
امام فرمودند اگر اینها به این دلیل که مشکلات هست، رها کرده و رفتهاند، اگر میخواهند مشکلی نباشد باید بروند گورستان، چون در گورستان هیچ مشکلی نیست. ما در آنجا دقیقاً با اسم برای امام مطرح کردیم که بلکه از امام دستور گرفته شود که دوباره اینها را به سپاه برگردانیم. صحیح نیست از افرادی که مسئولیت قبول نکردهاند اسم بیاورم.
از مسئولین شورای سپاه تا قائممقام مسئول ستاد سپاه گرفته تا واحدهای دیگر و همین واحد آموزش نظامی، برادرها مسئولیتش را نپذیرفتند. یا دو سه نفری که شما اسم آوردید، مسئول منطقه بودند. رها کردند و رفتند. اینطوری نبوده. ما حداقل در یکسال اخیر تلاش جدیدی را شروع کردهایم. با همه هم بحث شده. یا مستقیم خود ما صحبت کردهایم یا مستقیم شورای سپاه صحبت کردهاند یا شاید یک موردش را غیرمستقیم دیگران صحبت کرده و به او پیام دادهاند.
وقتی اینها نخواهند بیایند و وارد کار نشدند و نمیخواهند در حل مشکلات سپاه شرکت کنند، نتیجهاش این میشود که در مسائل نیستند. باید با خود آنها صحبت و از خود آنها سؤال کنید که چرا مسائل و مشکلات سپاه را گذاشتید و رفتید و اتفاقاً حضرت امام همین حرف را زدند و گفتند فردا، در روز قیامت یک عالم را میآورند و از او سئوال میکنند و میپرسند چرا در آن روستا شرابخواری شد؟ این عالم دربیاید و بگوید من که مسئول نبودم. به او خواهند گفت که این کافی نیست. یعنی چه که مسئول نبودید.
شما اگر میتوانستید بروید و اقدامی کنید و مسئولیتی را بپذیرید و میتوانستید خدمت کنید و نکردید، شما مسئول آن شرابخواری هستید. آیا این برادرانی که شما اسمشان را آوردید که چرا نیستند و کنار هستند، آیا اینقدر با آنها صحبت شد و از آنها سئوال شد، آمدند بمانند و کار کنند؟ و اینهائی که ماندند و بعد هم عدم پشتیبانی را به عنوان تدارکات مطرح کردند، واقعاً مسئولین تدارکات، هماهنگترین افراد با آنها بودند. اینها فردا و در روز قیامت چه دلیلی دارند که بگویند به ما تدارکات داده نشد و پشتیبانی نکردند؟
وقتی که هماهنگترین افراد در مسئولیتهای پشتیبانی از اینها قرار داشتند، اینها چه کار میتوانستند بکنند؟ اینکه شما میگوئید افرادی که هستند، جزو جامعه مدرسین هستند و یا این افکار را دارند، افکار را برای خودشان دارند. بیخود هم میکنند این افکار را داشته باشند. به ما هم هیچ ربطی ندارد. اینطور نیست که بگوئیم افکار این آقایان را قبول داریم یا تابع آنها هستیم. افرادی هستند که در این کشور مثل گروههای دیگر برای خودشان یک افکاری دارند. حق هم ندارند به سپاه خط بدهند نمیتوانند هم بدهند.
ما این برادرانی که شما اسم میآورید، اینها در آن زمان اینطوری بودهاند. بله، در آن ۱۵ روز یا حداکثر یک ماه اول، با اجازهای که آقای طاهری خرمآبادی داد، به خاطر بلبشوئی که در آنجا به وجود آمده بود، اینها از آقای طاهری اجاره گرفته بودند تا طی یکماه که با نماینده آقای موسوی اردبیلی که از طرف حضرت امام آمده بود، مسائل آنجا را به یک صورتی حل و فصل کنند و استعفاهایشان را هم برای امضا کردن آماده کرده بودند.
این یک ماه را از ما و از مسئولین اجرایی اجازه نگرفتند. پیش ما آمدند و گفتیم اجازه نمیدهیم و گفتیم چون حکم مال حضرت امام است، ایشان باید به شما اجازه بدهند. حضرت امام گفتهاند نباید باشید و شما هم نباید باشید. اگر در آینده، یک وقتی امام گفتند که باید باشید، باید باشید. ما حکممان را از امام میگیریم. امروز امام گفته شما نباید باشید.
بعد رفتند پیش آقای طاهری خرمآبادی. من دقیقاً این را نمیدانم، ولی ایشان یا با اجازه امام یا به عنوان نماینده امام این کار را کردند. مدتش هم یکماه بود. تاریخهائی هم که این برادر ما آورد، حداکثر تا همین مدت بود. ایشان که مدارک و اسناد خوبی را ارائه داد که تا تاریخی که میگوید، همه درست است، دلیلی نیاورد که بعد از یک ماه هم این قضیه ادامه داشته است. اما از آن تاریخ چرا ندارید؟ به خاطر اینکه نبودند و استعفا داده بودند و اصلاً حضور نداشتند.
شما چرا به جنگ یا جاهای دیگر اشاره نمیکنید؟ چرا اشاره نمیکنید به جاهائی که این همه کار میکنند؟ چنین بنائی نبوده که اگر کسی سابقه کار انقلابی داشت در سپاه کار نکند. چنین قراری نبوده. اگر شما میبینید که از یک عده از برادرانی که عضو حزب ملل اسلامی یا گروههای دیگر بودند، کسی نیست، به خاطر این است که نیامدند مسئولیت بپذیرند.
کسانی که شاید چون مسئولیتشان کمتر بوده، رها کرده و رفتهاند، ما چه کار میتوانیم بکنیم؟ تکلیف ما چیست؟ ما با اینها اتمام حجت کردیم. حتی بار آخری که برادرمان عبدالوهاب را گذاشتیم، اصلاً فلسفه گذاشتن ایشان این بود که بلکه بتوانند نیروهائی را که یک مقدار اختلاف سلیقه و نظر با مسئولین سپاه دارند، جمع و جذب کنند و زیر چتر بیاورند. اصلاً فلسفه این بود.
در یک سال گذشته تنها موفقیتی که داشتیم، جذب برادرمان مرتضی رضایی بود. با همه رفتیم صحبت کردیم. با همه حرف زدیم و گفتیم هر آدمی که اعتبار قدیمی در سپاه دارد، عنوانی در سپاه داشتهاند، حفظ بشوند که خدای نکرده در بیرون سپاه و در بین جامعه مطرح نباشد که در سپاه بعضی از افراد نیستند که این خودش در بین مردم ایجاد سستی کند و از فرستادن بچههایشان به جنگ و سپاه جلوگیری کنند.
لذا ما در سال گذشته اتمام حجت کردیم و با همه رفتیم صحبت کردیم. همه گروهها هم که استعفا داده باشند، باید در سپاه باشند و میتوانند باشند. سابقه انقلابی بودن و سابقه کسی که قبلاً جنگیده و سابقه کسی که آدم متدینی است، برای ما ملاک این نیست که نباید باشد، بلکه برعکس، باید باشد. مهم وضع حال افراد است. اگر اینطرف استعفا داده و در عمل با قدرت ثابت کرده و دارد کار میکند، باید این کار را کرد و باید از اینها استفاده کرد. ما اگر از این نیروها استفاده نکنیم که چرخ انقلاب را نمیتوانیم بچرخانیم.
رضایی: برادرمان میگوید ممکن است مسائلی باشند که شما اطلاع ندارید. گفتیم که اشکال ندارد. ما کمیتهای از طرف آقای هاشمی، فرماندهی و نمایندگی امام در سپاه تعیین میکنیم. ایشان میگوید از دفتر آقای منتظری هم یک نفر باشد. این کار را هم خواهیم کرد. این چهار نفر به مسائل رسیدگی کنند و اختیارات تام هم به آنها داده شود که اگر کسی در سپاه این کارها را کرده، از سپاه اخراج بشود. تکبیرش را هم بلند بگوئید. دهمه برادرها، همان طور که عرض شد، باید سئوالاتشان را کتبی بنویسند و به اینجا بدهند تا به نوبت و عادلانه همه آنها خوانده شود.
توجه کنید. برادران عزیز! این همه پول بیتالمال صرف شده و این همه وقت ما و شما صرف شده و آمدهایم که ثمرهای و نتیجهای بگیریم. باید سئوالات نوشته و به برادران داده شود و ما اینها را در اینجا مطرح میکنیم. این شیوه اسلامی کار است.
گنجی: بگذارید برادر بهمنی بیاید و از طرف خیلی صحبت کند.
مجری: حرمت صلوات خیلی بالاتر از این است که بگوئیم برای ساکت کردن شما صلوات بفرستیم. برای سلامتی امام و یاران صدیق امام صلوات بفرستید.
بهمنی: بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم. برادران! خیلی از برادران خون دل خوردند، خون دادند، چوب دستشان گرفته و به عملیات رفتهاند تا این لحظه پیش آمده و خدا این فرصت را به ما داده که بتوانیم مسائلمان را مستدل و منطقی با فرمانده سپاه مطرح کنیم.
ما استدلال، دلیل، مدرک داریم. کسی که دلیل و مدرک و استدلال دارد که شلوغ نمیکند. بنابراین مسائل را با آرامش مطرح کنید. ما مسائلمان را مستدل مطرح میکنیم و جوابگوی مسائلش هم هستیم. هر جا که بحث لازم داشته باشد، جواب میدهیم.
برادران! مسئله فرمانده با فرماندهی جداست. فرمانده فراوان است. امروز هم در این ستادها فرمانده زیاد است. اما فرماندهی یک جوهره خاصی دارد. فرماندهی با فرمانده دوتاست. ما گفتیم در سپاه، در محور جنگ فرماندهی نداریم. فرمانده فراوان است. میآید و مینشیند در قرارگاه در لندکروزها، اما وقتی عملیات شروع میشود، نیروی بسیج و نیروی عملکننده، به امید خدا رهاست و هر بلائی که به سرش میآید، میآید.
دوم اینکه ستاد حاصل نوابغ سرداران نظامی جهان، متفکران و کارشناسان طول تاریخ بشر است. یعنی برای همه روشن است و اصلاً نیاز به استدلال ندارد. درکش هم نیاز به نبوغ ندارد. بیشتر مسائلی که ما مطرح میکنیم، عموماً در مورد سپاه و بسیج است که مستقیماً از ایشان میخواهیم جواب بدهند.
این برای همه روشن است و درک آن هم نیاز به نبوغ ندارد که اگر فرماندهای ستاد نداشته باشد که برایش آماده و تهیه و برآورد و ارزیابی کند و آموزش بدهد و سازماندهی کند، نمیتواند بجنگد. یعنی جنگ در دنیای امروز اینگونه است که حاصل زحمات جمع را ستادها آماده میکنند و دراختیار فرماندهی میگذارند.
تمام ستادهای ما در مملکت بیکار و کن فیکون هستند. این ستاد منطقه ۱۰ قلب مملکت است. ده میلیون جمعیت دارد. الان چند وقت است که این ستادها تعطیل و راکد هستند؟ آقای مولد کجا آر. پی. جی زده؟ کجا جنگیده؟ کجا میداند که تیر از سر تفنگ درمیآید یا از ته تفنگ که بتواند یک منطقه ده میلیونی را که میتواند حداقل یک ارتش داشته باشد و در جنگ مستقیماً خودش یک قوه داشته باشد، الان کارش رسیده به یک تیپ سیدالشهدا (ع) و یک تیپ رمضان و یک لشکر که همهشان هم مجموعاً ۴، ۵ گردان بیشتر ندارند.
مسئله دوم مسئله بسیج است. اینکه نمیگذارند بسیج رشد کند، برادرهای ما ریشه اصلیاش را گفتند. به خاطر اینکه اینها میخواهند گروه خاصی و تعداد افراد خاصی رشد کنند، چون اگر آموزش و سازماندهی داخل بسیج بشود، حزبالله به طور عمومی رشد میکند و مالکاشترها و حاج احمد متوسلیانها و حاج علی موحدها و اصغر رنجبرانها از آن بیرون میآید و آن وقت دیگر برادرهائی مثل ذوالقدر… بله، ما که نگفتیم اینها اگر در حزب و گروهی نباشند کار نکنند. باید هم کار کنند، ولی چرا در مسئولیت و معاونت ستاد و آموزش نظامی؟
چرا یکی از اینها اسلحه دستش نمیگیرد و به جبهه نمیآید؟ چرا هرکدام از اینها میرسند و کارآئی هم ندارند و بلد هم نیستند و مسائل را هم نمیدانند، مسئولیت اصلی را میگیرند؟ در نتیجه میبینید که ستاد اصلی سپاه از نظر کیفیت و قدرت، فاجعهآور است.
در طول تاریخ اسلام، در جائی که بچه شیعهها حاکم بودند، بررسی که میکنید، در کجا بچهشیعهها چنین ستاد ضعیفی داشتهاند که مسئول ستادش اصلاً نمیداند جنگ چیست. معاون ستادش همینطور. شما بدانید که اگر در جنگ ستادها فعالیت نکنند، قضیه همین میشود که در جبهه کار به همین جا میکشد.
مسئلهای که راجع به بسیج عرض کردم، بسیج نه امنیت شغلی دارد، نه امنیت جانی دارد، نه به او رسیدگی میکنند، نه آموزش دارد. همینجوری بدون آموزش و برنامه، آنها را جلوی عراق میریزند و او هم اینها را درو میکند، طوری که بعضیها فکر میکنند این طرح شیعهکشی امریکا و طرح انقراض شیعه است که به همین راحتی بچههایمان را جمع کنیم و بیاوریم و جلوی تیربارها و تیر و توپها و کارشناسان بینالمللی عراق بریزیم که بچهها را درو کنند.
هر جائی که موفقیت باشد به اسم فرماندههاست و هر جا که نباشد، میگویند جنگ درازمدت است و اینها تجربه ندارند و بلد نیستند.
برادرها! مگر مردم ما از مردم آلمان کمترند؟ مردم آلمان بسیج کردند و با کل دنیا جنگیدند. میخواهم مسئله را اینطور برای شما بگویم که خود استفاده کردن از مردم در جنگ، احتیاج به توان خاصی دارد که مسئولینی که الان دارند جنگ را اداره میکنند، اصلاً درکش نمیکنند.
مسئولین سپاه را عرض میکنم. یعنی الان شما اگر درِ این بسیج مرکز را هم که ببندید، هیچ تغییری در حال بسیجیها پیدا نمیشود. یعنی بسیجی با بسیج هیچ مناسبتی ندارد. من از زبان مسئول اطلاعات کردستان و آذربایجان غربی دارم به شما عرض میکنم. میگفت چیزی بین ۳ تا ۵ هزار نفر کومله و دموکرات است. یک رقم بزرگی که خیلی از بچهها میدانند و شاید صلاح نباشد که من در اینجا عرض کنم، در آنجا نیروهای ما زمین گیرند و روزمره کلی شهید و زخمی داریم میدهیم، آن هم در مقابل ۳ تا ۵ هزار کومله و دموکرات.
بخش عمدهای از نیروهای ما در آنجا زمینگ یرند و دشمن با این جنگ ویژهای که دارد با ما میکند نمیگذارد بخش عمدهای از نیروهایمان را آزاد کنیم و به جنگ بیاوریم. هر چه میگوئیم بیائید تشکیلات مناسبی درست کنید، سازمان بدهید، برنامه و آموزش بدهید که ما بتوانیم از پس این مسائل به خوبی بربیائیم و میتوانیم بربیائیم، اما کسی گوش شنوا ندارد. الان هم تکلیف ما با خود فرماندهی سپاه، فرماندهی هنر به کارگیری جمع است.
امام فرموده به صدام سیلی میزنیم که از جا بلند نشود. در این سپاه بچهحزباللهیها چنان سیلی میخورند که از جا بلند نشوند. یعنی اگر شما مسئله را اینگونه بررسی میکنید، فرماندهی هنر به کارگیری جمع است، نه هنر منزوی کردن همه. یک بیکاری مزمن، آشکار و پنهان همه بیکارند. از نوک جبههها تا خود ستادهایش همه بیکارند. یعنی در واقع به جای طرح فعال کردن سپاه و بسیج در جنگ، طرح بیکاریاش به دقیقترین نحو دارد پیاده میشود.
برادر محسن گفت که شما طرح و استراتژیتان کو؟ من به شما عرض میکنم که ما نه تنها روی استراتژی، دکترین، تاکتیک، مسائل مختلف جنگ، تاریخ نظامی دنیا، تجربیات صدر اسلام، راجع به جزء به جزئشان کار کردهایم. تجربیات جمعآوری شدهاند و راهحلهائی وجود دارند. همه این کارها را کردهایم. استراتژی از آن کلماتی است که بچههای ما چون رشد عمومی ندارند، ممکن است فکر کند استراتژی چه هست. در صورتی که اگر به شکلی ساده، طی دو سه ماه این مسائل را برای بچهها مطرح کنند، آنها از مسائل سر درمیآورند و دیگر کسی نمیتواند مدام به آنها بگوید استراتژی، استراتژی و بچهها هم ندانند قضیه چیست.
من صد تا مورد اصلی را که فهرست کردهام برای شما میخوانم و میگویم که جنگ در این سپاه و بسیج که محور اصلی هستند، رعایت نمیشود. اگر رعایت بشوند این به وجود نمیآید. الان ۸، ۱۰ ماه از عملیات خیبر و ۴ سال از جنگ گذشته، کل جنگ جهانی دوم ۴ تا ۵ سال طول کشیده. تمام محور متفقین هم به طور همهجانبه غافلگیر شدند، اما جلوی آلمان را گرفتند، پدافند کردند و بعد هم بر او پیروز شدند. یعنی شما هم با بیانات حضرت امام «ارواحنا فداه» فرمودهاند جنگ را تعداد حل نمیکند، جنگ را فکر حل میکند. این برادرها از هر جائی که شروع میکنند، میخواهند نفر جمع کنند و به جبهه ببرند. اگر آموزش، سازماندهی، برنامهریزی… الان دارم برای شما عرض میکنم روسیه الحادی در جنگ جهانی دوم در مقابل آلمان ششماه عملیات تأخیری کرد.
شش ماه وقت گرفت و در این شش ماهه ۶۰ هزار نیرو آموزش داد و ۳۰۰ لشکر به عنوان فرمانده گردان درست کرد و با عملیات اولش ۷۰۰ هزار اسیر از آلمان گرفت. ما از آن ملحدها کمتریم؟
بعد هم حضرت امام مگر نفرمودند که اگر این جنگ بیست سال هم طول بکشد ما ایستادهایم، پس چرا شما میگوئید وقت نداریم؟ مگر برنامهریزی درازمدت، میانمدت و کوتاهمدت با هم مغایرت دارند؟ اگر ستاد، ستاد باشد، هم برنامهریزی درازمدت میکند، هم میانمدت و کوتاهمدت و اینها را طوری در دل هم قرار میدهد که با هم مغایرت نداشته باشند، ضایعات هم نداشته باشند.
اما وقتی برادری را از جهاد برداشتی و آوردی گذاشتی سرِ کل ستاد سپاهی که ارتش بیست میلیونی خود را میخواهد سازماندهی کند، یک لشکر ۱۰، ۱۲ هزار نفری میخواهد به عملیات برود، ۲ تا ۳ هزار نفر برایش سازماندهی و پشتیبانی میکنند، تهیه و ارزیابی میکنند. یک لشکر ۲۰ هزار نفری میخواهد عملیات کند، چند تا آدم برایش دارند کار میکنند؟
حالا هم که با این طرح جدید کلاً این کن فیکون شده و بسیج هم تعطیل شده و در طرح تشکیلات جدید اسمش هم نیست. بعد هم وقتی برادر مثل افشار را آوردی و سر ستاد سپاه گذاشتی که نمیداند مسائل جنگ چیست، هیچکدام از این کارها را هم نمیتوانیم انجام بدهیم.
در نتیجه قرارگاهها میشوند کاغذی. سازماندهی میشود کاغذی و مسائل ما همه به هم گره میخورند و هر روز هم بدتر از روز قبل میشود. هر وقت ما این مسائل را رعایت کنیم، برادرها! به خون شهدا، اگر فرصت باشد من به شما ثابت میکنم در مجموع همین مسائل است که نمیگذارد ما در جنگ موفقیت داشته باشیم، وگرنه ما همیشه آماده بودهایم علم مظلومیت شیعه را وسط بغداد بکوبیم. مسئلهاش این بوده، هر کسی آمده، طرح و پیشنهاد داشته. اصلاً کجا ما را راه میدادند که بیائیم و با برادر رضایی صحبت کنیم؟ اصلاً ما را داخل آدم میدانستند که برادرمان میگوید میآمدید مسائل را با من مطرح میکردید یا طرح و پیشنهاد میدادید.
ببینید خون شهدا چه برکتی دارد که شما امروز ایستادهاید و دارید به این حرفها گوش میدهید. این از برکت خون شهداست، وگرنه کی چنین فرصتی به ما دادند؟ من و عدهای از بچهها باقیمانده پادگانی هستیم که دوهزار شهید و زخمی و مفقود داریم. از روز اول فقط توی سر ما زدند. کی به ما فرصت دادید که حرف بزنیم؟ کی به ما فرصت دادید طرح بدهیم؟ میخواهم به شما بگویم مسائل ما اینجوری هستند که قابل حل نیستند. من صد تا موضوع اصلی را در اینجا برای شما میخوانم از بسیج، آموزش، نظم و انضباط، سازماندهی و همه مسائلی که رعایت نمیشوند. هر وقت رعایت بشود، این مسائل ما قابل حل هستند و دیگر پنج هزار کومله و دموکرات ملحد و منافق نمیتوانند بخش بزرگی از نیروهای ما را در آنجا زمینگیر کنند و هر روز سر ببرند، ضربه بزنند، پایگاه سقوط کند. اگر اجازه بدهند، ما دمار از روزگار دشمنان اسلام درمیآوریم. چه کسانی اجازه نمیدهند؟ همین برادرها اجازه نمیدهند. اگر اجازه بدهند، برادرها! به مولا علی (ع) ما همه دشمنان اسلام را به خاک و خون میکشیم.
در آخرین جملاتم این را به شما عرض میکنم، ببینید کار تا کجا پیش رفته که حضرت آیتالله العظمی منتظری «ایدکم الله تعالی» فرمودهاند کودتای خزنده در سپاه در جریان است. عین جمله ایشان در مورد شیوههای جنگ که فرمودند حزب اللهی یعنی خرکی. بعد هم آقای هاشمی که ایشان فرمودند که برادرها همه قلباً ارادت خاصی به حضرت ایشان دارند، خودمان خدمتشان بودیم و آن طرحی را هم که میفرمایند ما دادیم. خود آقای هاشمی فرمودند که بخش زیادی از نظرات و پیشنهادات شما را پذیرفتیم و دادیم که روی آنها کار کنند. اینکه فرمودند یک طرح، اولاً یک طرح نبوده و سه چهار طرح بوده و ما برای همه مسائل و مشکلات جنگ حاضریم طرح تهیه کنیم.
رضایی: طرحهایتان را بگوئید. اصل این است.
بهمنی: باشد، طرحهایمان را میگویم. شما وقت بدهید میگویم.
رضایی: بگوئید.
بهمنی: اجازه بدهید. ما که اینجا هستیم. برادر محسن هم که هستند. الان که صحبت طرح گرفتن نیست. برادرهائی که هستند، میآیند و مینشینند و راجع به همه مسائل طرحهایشان را ارائه میدهند. فقط در آخر از برادرها خواهش میکنم اجازه بدهند برادر کوچکمحسنی هم یک مقدار راجع به مسائل صحبت کند.
کوچکمحسنی: أعوذ باللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم. بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم. البته یکسری مسائل را برادر بهمنی مطرح کردند.
در رابطه با طرحهائی که صحبتش شد و نقلقولهائی که از آقای هاشمی فرمودند، مطلبی را آقای هاشمی به خود ما فرمودند که خلاف این قضیه است. یعنی ایشان اول نظراتی روی آن طرح داشتند و گفتند مواردی از آن اشکال دارد. بعداً برادرها را خواستند و صحبت شد و قبول کردند. شاید اکثر مطالبی را که در آن بود قبول کردند و طرحها را هم خواستند که برادرها تهیه کرده بودند و دادند.
وقتی بحث از فعال کردن دولت در جنگ میشود، برادرها زحمت کشیدند و از برکت برادران سپاه که منزوی شدند، رفتند و طرح آماده کردند و دادند خدمت برادر موسوی، نخستوزیر عزیز مملکتمان. طرح فعال کردن دولت را به ایشان دادند. مسئول دولت ایشان بود و دادیم به ایشان. مسئول جنگ و نماینده امام در شورای عالی آقای هاشمی بودند و ۳، ۴ تا طرح به ایشان داده شده است.
این مطلب اینطور نبوده که ایشان میگوید. این مطلبی است که خود آقای هاشمی گفتند. قرآن جلوی من هست. به خود ما فرمودند. دیروز من نبودم و برادر محسن گویا گفتهاند که آقای…گفتند که اینها دل مرا به درد آوردند.
خود آقای هاشمی به ما گفتند که ما شما را میشناسیم و شما حسننیت دارید. ما گفتیم از این سپاه میرویم و ایشان امر کردند حتی اگر بیکارید، از این سپاه نروید. ما گفتیم بیکار هستیم و ایشان گفتند نروید و بیکار باشید.
این مطالب را به این شکل مطرح کردن و برادرها را زیر سئوال بردن… مطالب کلی را گفتهاند. یک مطلب برادران حفاظت اطلاعات هستند که من یکسری از آنها را میشناسم. چنان برخوردی در این اطراف میکنند… من رفتم و یک گشتی زدم. دور و بر خود من هم هستند. چنان برخوردی میکنند که انگار یک عده منافق و مثلاً کشمیری را در این جمع گرفتهاند که قرار است برود نخستوزیری را منفجر کند.
من خدمت نمایندگان در منطقه ۱۰ هم عرض کردم. اگر اینقدری که اینها روی بچهحزباللهیها کار میکنند، در همان حفاظت اطلاعات، ما شاهد داریم که دارند روی چه کسانی کار میکنند، روی منافقین کار میکردند، خیلی از عملیاتهای ما در جبهه لو نمیرفت.
وقتی خود مسئول عملیات قرارگاه حمزه – نوار و ویدئوی او هست – میگوید طرح عملیات والفجر ۲ که صورتجلسه شده بود، صورتجلسهای را که قرارگاه حمزه امضا کرده در پادگان حاجعمران گرفتیم، حفاظت باید برود آن را بررسی کند. خود من تا ۶، ۷ ماه در قرارگاه حمزه بودم. بارها پرسیدم که آقا! این چه شد؟ بیائید بگوئید که نتوانستید پیگیری کنید.
بیائید و لااقل یک جوابی به ما بدهید. این حرفی که شما زدید، من مسئلهدار شدم. آخر چه جوری قرارگاه حمزه یک چیزی را امضا کرده و سر از آنجا درآورده؟ برادرها! یک مقدار مسائل را رعایت کنید و اینقدر برخوردهای ناجور نکنید.
البته ما میدانیم که برادر نجات چه برخوردهائی میخواسته با بچهها بکند و الحمدلله حالا مثل اینکه عوض شده. ولی با بچههای رده پائین این برخوردها را نکنید. ما مثل برادر محسن قبل از انقلاب انقلابی نبودیم، ولی بعد از انقلاب تا پای جان پای این قضایا ایستادهایم. ما که از صدام و منافقین نترسیدیم، مطمئن باشید از برادران حفاظت و اطلاعات – یک تعدادیشان را عرض میکنم – نمیترسیم.
اینکه شب بیایند و توی خانه تقی و نقی بریزند، مطلب را حل نمیکند. ما دلیل و استدلال داریم و صحبت میکنیم، اگر مطلبی هست، دادستانی داریم و از آن طریق برخورد میکنیم. این مطالبی که برادرها گفتند که به برادر محسن در مورد سازمان عرض کردند، اصلاً احتیاج به بحث ندارد.
حضرت آیتالله العظمی منتظری فرمودند در سپاه، آموزش و پرورش کودتای خزنده در حال انجام است. جزئیات این کودتای خزنده این بود و کسی نمیتواند بگوید که آیتالله منتظری بدون آگاهی از مطلب این حرف را زده.
این مطلب در این سپاه برای ایشان حل شده. ایشان که میگویند ما کسی را منزوی نکردیم، آقای منتظری بارها به خود ایشان گفتهاند که چرا بچههای حزباللهی را منزوی میکنید. نوارش هست. همان که آقای محلاتی خدمتشان رفته که ایشان میگویند منزوی کردن بچههای حزبالله برای انقلاب خطر است و در جمعی گفته بودند کودتای خزنده در سپاه و این کودتای خزنده است که مسائل ما را به اینجا کشانده است.
یعنی وقتی صداقت نیست، خب ایشان میگویند برادر عبدالوهاب فلان. ما رفتیم خدمت آقای هاشمی و ایشان پرسیدند چرا برادر عبدالوهاب استعفا داده؟ به این قرآن ۵، ۶ تا شاهد داریم. گفتیم ایشان استعفا نداده. عوضش کردهاند. شورای عالی به ایشان رأی نداده. حق قانونیاش هم بوده. رأی نداده و ایشان رفته. گفت به من گفتهاند که استعفا داده. خب، وقتی من اینقدر صداقت در کار نمیبینم، مجبورم اینجوری برخورد کنم. بارها بوده. من قضایای دیگر را هم میدانم. مطرح کردند استراتژی جنگ قبلاً بحث شده بود. ما رفتیم خدمت آقای هاشمی.
آقای هاشمی گفتند بروید و از قول من به بچهها بگوئید که این دروغ است. یکی از برادرها رفت خدمت آقای خامنهای، گفتند دروغ است. یک مطلبی در آن اطلاعیهای که بچهها اسمش را گذاشته اطلاعیه موجب هست که برادر شمخانی دادهاند که برادرهای قدیمی با موج آمدهاند و باید بروند. در آنجا یک مطلب از قول آقای خامنهای نوشتهاند که ایشان گفتهاند که ما در کردستان نمیجنگیم، بلکه داریم نحوه مدیریت و کنترل مردم را تمرین میکنیم. یکی از برادرها پرسیده بود، «ما داریم اینقدر شهید در آنجا میدهیم که تمرین کنیم چهجوری مردم را اداره کنیم؟ چه کسی این را گفته؟» نشانش داده بودند. گفته بود، «والله این دروغ است.» رفتیم خدمت آقای هاشمی و گفتند دروغ است. آقای موسوی گفتند چنین چیزی مطرح نیست و خیلی از مسائل دیگر که غیرمستقیم شنیدیم و درباره آنها بحث نمیکنم. من چیزی را که مستقیم خودم شنیدم خدمتتان گفتم.
در رابطه با مسائل منطقه ۱۰. این مسئله در ستاد مرکز بود و برادر عبدالوهاب معرفی شد. یکسری مسائل مبهم برای جمع گفته شد و برای ما مشخص بود. ما تعدادی سئوال را نوشتیم و دادیم آنجا و بعد هم نشستیم. جواب سئوالات ما را ندادند و رفتند که بعد آن برخورد پیش آمد و بچههای حفاظت و بچههای دژبانی و چندتای دیگر تا دم در با فحش ما را بدرقه کردند و همان شب تیم تعقیب مراقبت اطلاعات آمده بود به خانه که ما را ببرد که دادستانی اجازه نداد.
بعد احضاریه دادند که ما روی خود احضاریه بحث داشتیم و رفتیم دادستانی و پرونده مانده. صحبتهائی که آنجا شد، بالاخره ما قانون داریم. اگر ما اشتباه میگوئیم ما را دستگیر کنند و شلاق بزنند و اعدام کنند.
این صحبتها در آنجا شد که یک عده نامرد، یک دعواها و اختلافاتی بین داوود و آقای رضایی هست که به ما هیچ ربطی ندارد. ما نه در باند آن هستیم، نه در باند این. ما مقلد امام هستیم و کاری به هیچ طرفی هم نداریم، ولی آن نامردها و صحبتهائی که در آنجا شد و سپاه تهران رفت زیر سئوال که یک عده در اتاق مینشینند و یکی که میآید بلند میشوند، مثل اینکه فرماندهشان است و مثل اینکه نمیدانم کی هست.
بعد فرمانده گردان میآید و کالک عملیات را میگوید و عملیات لو میرود، چرا این را پیگیری نمیکنید؟ آن نامردی که سپاه را امریکائی جلوه داده. کسی را که اینجوری است، چرا میفرستید قائممقام منطقه بشود.
ما این طرفش را گوش کنیم یا آنطرفش را؟ اینها مطالبی بود که در ستاد مرکز گذشت. به گفتند که ما بررسی کردیم و به نتیجه رسیدیم. اینها را معرفی کنند که ببینیم کدام فرمانده گردان است که کالک عملیات را در سپاه تهران آورده و آن نامرد را هم به جلسه دعوت کردند و همه هم جلوی پایش بلند شدند و بعد عملیات لو رفته. بعد قضیه سوریه بود. آن موقعها که نیروها سوریه بودند، با حاجاحمد متوسلیان به عنوان طرح عملیات رفته بودیم و وقتی آن قضیه برای ایشان پیش آمد، ما موقتاً گذاشتند آنجا تا یک نفر بالاخره بیاید و مسئول آن کار بشود.
البته بعداً آن مسئله پیش آمد که آمد تهران و آزاد شد. نقلقول کردند که حضرت امام گفته که این را نباید میآوردید تهران. شما بدون اجازه امام آوردهاید تهران. موقعی که از سوریه برگشتم، رفتم و از آقای طاهری خرمآبادی سئوال کردم. اینجور از امام نقل قول شد. من که خودم نرفتم. نقلقول شد که این را بدهید دست خود لبنانیها و شما در قضیه دخالت نکنید. شما که این را دادید به سوریه و چند تا افسر سوری هم آزاد شدند، لااقل جزو این لیست حاج احمد هم اضافه میکردید و او را هم میگرفتید. من تعداد افسران سوری را نمیدانم، ولی قضیه این بوده که تعدادی افسر سوری را گرفتند.
بعد اگر اینجا قرار است جواب گفته شود که حضرت امام گفتند نباید او را به تهران میآوردید، نباید میآوردید. حالا که آوردهاید و امام گفته تحویلش بدهید. شما گفتید که یک حاج احمدی هم آنجا هست و میتوانید یک کاری را بکنید؟ که البته من آن موقع آنجا بودم و تعدادی پیام رد و بدل کردند که پیامهایش هست که چه کارهائی میخواست بشود و نشد. حالا چرا نگذاشتند، بحث جدائی است.
و بعد رفتن نیروها به سوریه، آن چیزی که من تحقیق کردم بدون اجازه امام و کار خلافی بوده. این مطلب هم خیلی وقت است که برای ما سئوال است که بدون اجازه امام به سوریه رفتند و امام بلافاصله دستور دادند که نیروها برگردند.
این مطالب مختصری بود که میخواهیم جواب داده بشوند. از برادر محسن خواهش میکنیم که اول راجع به کودتای خزنده که آقای منتظری فرمودهاند در سپاه هست و نیروهای حزباللهی را منزوی میکند، صحبت کنند و بگویند چه کسانی این کودتای خزنده را در سپاه پیش آوردهاند؟ آیا بچههای سازمان این کار را کردند؟ چه کسانی؟ بعداً هم این مطلب را روشن کنند که این بحث با چه کسانی شده و چرا آقای منتظری این حرف را زده؟ والسلام!
رضایی: راست است که آقای رفسنجانی گفته شما را از اتاقشان بیرون کردند؟
کوچکمحسنی: نخیر. ما خدمت آقای هاشمی سه چهار جلسه رفتهایم و چنین چیزی نبوده. وقت محدودی بوده و صحبت کردیم. وقت که تمام میشد، رئیس دفترشان میآمد و میگفت وقت تمام است، ولی چنین برخوردی اصلاً نشده.
روز قبل از روز شنبهای که ما به اینجا رسیدیم، رفتیم خدمت ایشان و گفتیم برادر دهقانی که میآید، از ایشان سئوال داریم و آقای هاشمی گفت سئوال کنید. حق طبیعی شماست. بعد هم روز چهارشنبه پیام دادند که این کار تندروی شده، تعطیلش کنید و ما به سهم خودمان به اینجا نیامدیم.
به هرکدام از برادرها هم که برخوردیم، گفتیم آقای هاشمی گفتهاند قضیه را تعطیل کنید، ما هم تعطیل کردیم. ما هم دیشب از پادگان ابوذر آمدیم. گفتند خود برادر محسن اعلام کردهاند که بیائید جواب سئوالات را میدهم. ما هم شب آمدیم. تازه باز به آقای هاشمی پیغام دادیم که خدمت آقای هاشمی عرض کنید که ما فردا آنجا جمع بشویم و یک حرفی بزنیم، باز نگوئید که چرا اینطور شد. شما صلاح میدانید؟ که نتوانستند ایشان را پیدا کنند و جواب هم نگرفتیم، ولی چون رسماً اعلام شده شود، ما شرکت کردیم.
آقای هاشمی کسی را از اتاق بیرون نکرده. خیلی تلاش میشود که به این بچهها چنین مارکی بزنند. همین بچهها بودند که در ولیعصر برای دفاع از شهید بهشتی، آقای هاشمی و آقای خامنهای سپر بودند و همین آقایانی که حالا به اسم جذب به سپاه آمده و اطلاعات را گرفتهاند، همینها بودند که توی سر بچههای حزباللهی میزدند.
همانهائی که عکسهای شهید بهشتی را پاره میکردند. همانهائی که در مجلس حقوق بچههائی را که مخالف بنیصدر بودند، شش ماه مسدود کردند که آنها طلا و جواهرشان را فروختند و خرج کردند، همانها حالا آمدهاند داخل سپاه و بچههائی که کلی چوب خوردند، شدهاند ضد هاشمی.
روی این قضیه دارند کار میکنند. این هم که دائماً میگویند آقای هاشمی این طور فرمودند، آن طور فرمودند، برای این است که بالاخره یک جمعی زیر سئوال بروند. این مطلب اصلاً اینطوری نیست. آقای هاشمی چنین برخوردهائی را با هیچکسی نمیکند. این بچهها را هم آقای هاشمی میشناسند که از روی حسننیت و سوز دل صحبت میکنند. این صحبتهائی که به خود ما کرده. یک نفر هم نبودهاند. در هر جلسهای ۵، ۶ نفر بودهایم که رفته و مسائل را مطرح کردهایم و هیچ چنین برخوردی نبوده و همه اینها شایعه است. والسلام علیکم.
محسن رضایی: بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم. برادرمان آقای بهمنی مسائلی را مطرح کردند. همانطور هم که ما از ایشان پرسیده و خواسته بودیم، ایشان موکول کردند که بعد از جلسه میآیند و طرح را ارائه میدهند.
بعد هم اینطور که برادرمان کوچکمحسنی میگفت معلوم شد که منظورشان فعال کردن دولت در امر جنگ بود که طرحی داده شده. این هم خوب است، اما مشکلات اصلی ما مانورمان است. کسانی که در جریان بودهاند میدانند در طرحهائی که ارائه شدهاند، هیچ بحثی از مانور و اینکه کجا باید عمل بشود و چگونه باید عمل بشود نیست، در حالی که امروز مسئله اصلی ما در میدانهای نبرد این است، وگرنه به قول شما که میگوئید این تعداد بسیجی در آنجا هست. حالا بیائیم هیئت دولت و کلیه ادارات دولتی را هم بگذاریم پشت سر آنها.
شما که خودتان ادعا دارید که اینطوری میشود و این بچهها اینطوری شهید میشوند، طرحی که باید بدهید که آنها فعال بشوند و بعد هم که دولت آمد، پشتسرشان به کار گرفته بشود، آن طرح مهم است. امیدواریم که واقعاً همینطور باشد. من میمانم و برادرها بیایند و صحبت کنیم و ببینیم طرحشان چیست و طرحشان را بگویند. فعلاً که چیزی به ما نگفتهاند. به آقای هاشمی هم طرح مانور و طرح عملیات گفته نشده، هیچ بحثی نشده و هیچ چیزی نوشته نشده. طرحی که میگویند در رابطه با پشتیبانی دولت است که به آقای موسوی داده شده که آن هم مهم است و یکی از مسائل مهم ما هم فعال کردن بیشتر دولت در جنگ است.
نه اینکه دولت در جنگ نیست. نه اینکه نمیخواهد، بلکه اگر ما بتوانیم طرح مناسبتری بدهیم که بهتر بشود از امکانات دولت استفاده کرد، بهتر است، وگرنه اکثر وزرای ما حزباللهی هستند و از صبح تا شب در جبهه هستند و زحمت هم میکشند و هستند و صحبت هم با ما میکنند، اما فعالتر کردن اینها چیز خوبی است و برای جبهه مؤثر هم هست. انشاءالله امیدواریم که آن طرح اصلی که در ارتباط با مانور، مسائل جنگ، مسائل عملیات، اداره کردستان… مسئله کردستان چیز سادهای نیست که برادرمان میآید و میگوید به خاطر چندهزار نفر این همه نیرو در آنجا داریم.
مگر از یادتان رفته که در دو سال گذشته در کردستان چه اتفاقی افتاده؟ آخرین عملیات ما عملیات فتح بود. آخرین مقرهائی که دشمن داشت از بین رفته. شما میگوئید همین امروز این نیروها را برداریم که اینقدر زمین را پس گرفته و روستاهائی را که آزاد کردهایم از دست بدهیم. ما در آنجا یک کار نظامی کردیم و چتر امنیتی را در آنجا باز کردیم که کار اصلیمان که کار سیاسی است شروع بشود.
ما روستاها را آزاد کردیم که در آنها تبلیغات کنیم. ما روستاها را آزاد کردیم که آوای قرآن مجید را در آنجا بخوانیم. حالا شما میگوئید نیروها را برداریم؟ کدام طرح را ارائه دادید؟ چطور میتوانید این نیروها را کم کنید؟ امروز گروه گروه از فرماندهان تیپ گرفته تا فرماندهان گروهان ضدانقلاب دارند میآیند و تسلیم میشوند.
مثل اینکه بعضیهایشان در رادیو تلویزیون هم گفتهاند. اگر به رادیو و تلویزیون گوش نکردهاید، از برادران کردستان که میگوئید با آنها تماس دارید بپرسید. اینقدر زحمت کشیده شده، خون داده شده، زمین، روستاها و مردم آزاد شدهاند. الان باید کار درازمدت کرد. ما نمیتوانیم تا زمانی که در مورد کار سیاسی و تبلیغاتی مطمئن نشدهایم، نیروهایمان را از آنجا برداریم. تاکتیک دنیا این بوده که ضدانقلاب را درست و سپس بالاترین حجم نیروهای ما را با آنها درگیر کند و ضربت قوی و تعیینکننده خودش را در کردستان به ما بزند.
این تاکتیک آنها بوده. حالا ما لج کنیم و به بچهها بگوئیم حالا باید به یکبیستم تقلیل پیدا کنیم؟ مگر میتوانیم؟ این چه طرحی است؟
در رابطه با مسئله کردستان تا زمانی که پیشنهادات دقیق و مطمئن و طرحهای منطقی و با استدلال داده نشود که آن هم برادرها بیایند و با کسانی که ۵، ۶ سال است دارند در کردستان میجنگند بنشینند و بحث کنند و نظراتشان را به آنها بدهند.
شما به برادرمان ایزدی که یکی از بهترین رزمندگان ما در این منطقه هستند، چه طرحی دادهاید که قبول نکرده؟ ایشان مسئول قرارگاه حمزه ماست و شش سال است که دارد در آنجا میجنگد. شما میگوئید نظارت ندارد. بحث طرح است. شما چه طرحی به ایشان دادهاید؟
یکی از حاضرین: به حاشیه نرو برادر من. کودتای خزنده چه ربطی دارد به سوریه؟
رضایی: مگر جزو سئوالاتی نبود که طرح کرد؟ من این را به صورت جدی و قاطعانه به همه برادرها عرض میکنم. شخص من به هیچ قیمتی با آیتالله منتظری نه درگیر بودهام، نه درگیر خواهم شد و همیشه قدمهای ایشان را خواهم بوسید و اگر این احساساتی را که شما به خرج میدهید، منظورتان این باشد ما را به مقابله بکشانید، بسیار کور خواندهاید. ما اهل این حرفها نیستیم و به هیچوجه این کار را نخواهیم کرد و این را هم از موضع قدرت به شما میگوئیم.
مجری: اگر بخواهید مسئله حل بشود، برادرها باید ساکت باشند. برادرها! ادعای ما این است که مظلوم واقع شدهایم. اگر جوری رفتار کنیم که بعداً بگویند شورش شد و فلان و بهمان شد، مظلومنمائی و به ضرر ما میشود. من خودم معتقدم هر کسی که میخواهد برنامه را به هم بریزد، از جای دیگری برنامهریزی شده. برادرها ساکت باشند، سئوال میکنند، برادر محسن هم جواب میدهند. ما برنامه دیگری نداریم. برادرها کاری نکنند که مظلومنمائی و به ضرر ما بشود.
اگر کسی خدای نکرده بخواهد اینجوری بکند، صددرصد به ضرر ماست. برادرها سکوت و آرامش را رعایت کنند. برادرها یکییکی سئوال کنند، برادر محسن جواب بدهند. اینکه حرفی نیست. وسط صحبتهای ایشان هم کسی نپرد. کس دیگر هم وسط صحبتهای ما نمیپرد، ولی کاری نکنید که مظلومنمائی بشود. بعداً میروند و برنامه را جور دیگری گزارش میدهند.
رضایی: همان طور که عرض کردم ما هیچ موقع به این موضع کشیده نخواهیم شد. انشاءالله و تا زمانی که رضایت کامل ایشان نباشد، قطعاً به اداره سپاه ادامه نخواهیم داد و همانطور که امام عزیزمان و برادران مسئول دیگر در جریان مسائل ما هستند، ایشان هم در جریان مسائل ما هستند و نظراتشان هم هر چه باشد، ولو من اینجا استدلالهای قوی بیاورم، حرف ایشان درست است و هر حرفی که ایشان بگوید برای ما حجت است، حتی اگر من در اینجا با استدلال کامل دلایل مخالف حرف ایشان را بیاورم که من به هیچوجه و هیچ روزی را خدا نیاورد که این کار را بکنم.
ما در مسئولیت ارگانی قرار گرفتهایم که افتخارش این است که پیشتاز انقلاب و بازوی مسلح روحانیت است. شما مطمئن باشید که ما به این روز کشیده نمیشویم و ایشان هم هر نظراتی و مسائلی داشته باشند، ما تابع نظرات ایشان هستیم. همیشه هم هر وقت رفتهایم از ایشان رهنمود گرفتهایم و به امید خدا تلاش کردهایم که به برادران، مسئولین و هر کسی که توانائی داشتهایم که به او منتقل کنیم و برسانیم، این مسائل را گفتهایم. مسئله بعدی که برادرم آقای محسنیکوچک درباره سوریه گفتند
ما چند بار که خدمت آقای منتظری رسیدیم، ایشان تکیه بر این داشت که در جمهوری اسلامی با جوسازی علیه نیروهای حزباللهی در همه جا، از جمله سپاه مبارزه شود. مثال میزد که در فلان شهرستان که بعضی از مسئولین یا افراد متشخص و با اعتبار آنجا به میدان آمده و به خاطر یک اختلاف سلیقه، بچههای سپاه، آموزش و پرورش و جاهای دیگر را منزوی کردهاند.
تکیه ایشان بر منزوی کردن و برخورد با بچههائی بوده که داشتند کار میکردند و در سیر انقلاب پیش میرفتند. هر کسی را هم که ایشان اسم میبرد، رسیدگی میشد. از جمله یکی از برادرها که قبلاً فرمانده استان اصفهان بود و امروز معاون برادرمان حاج محسن آقا کاظمی است، تنها کسی که ایشان اسم برده بود، آقای کاظمی بود که ایشان آن برادر را خواسته و معاون خودش کرد و امروز دارد در وزارت دفاع در قسمت تسلیحات کار میکند و یکی از مسئولیتهای بسیار حساس را به عهده دارد و در آینده هم برای ما نقش حیاتی دارد.
تنها کسی را که ایشان نام برد، همین برادر بود. ایشان تأکید داشت که مراقبت کنید. ما از ایشان خواستیم اسامی اشخاصی را که به ایشان مراجعه میکنند، سریع به ما منتقل بشود و ما بتوانیم مسائل را رعایت کنیم. من مورد دیگری را به یاد ندارم که ایشان اسم برده باشند. آقایانی را که برادرها در اینجا اسم بردند، اینها عموماً یا با توافق خودشان دیگر در سپاه نیستند و یکی از مواردی را که یکی از برادرها اسم آورد با توافق خودش و مسئولین کشور بود که بیشتر هم از بیرون به ما گفتند. این فرد ممکن است به خاطر مسائل دیگر رفته باشد که با توافق خود ایشان بود. ایشان بیرون از سپاه رفتند و دارند در جای دیگری خدمت میکنند.
من بارها گفتهام که بار روضه و با اینکه بچهها شب بنشینند و کار نکنند که چطور میشود سیمهای خاردار را برداشت و مینها را چطور میشود خنثی کرد و شب فقط دعا کنند و صبح همه کارها خود به خود بشود.
من که این حرف را در زمان جمعه زدم. بعد تدبیر و فکر کردن که در بین رزمندگان ما یک کار فرهنگی بوده، منتهی چون بعد شهادتطلبی برادرها بالا بوده، مرتب برای کنترل برادرها مدام به آنها میگفتیم حواستان جمع باشد. در عین حال که بعد شهادتطلبی را دنبال میکنید، خودتان را کنترل کنید. باید فکر و تدبیر کنید و تلاشهایتان را به کار بگیرید. چیزی که بین ما و ایشان مطرح بوده این بوده.
در جلسه اخیر هم که همه فرماندهان را پیش ایشان بردیم، باز همین تذکر را به همه فرماندهان داد که فکر و تدبیر کنید. خداوند متعال به پیامبر (ص) میفرماید تقوا داشته باش. یک عده بلند شوند و بگویند پس پیامبر خدا بیتقوا بود؟ این چه حرفی است؟ این حرف از موضع مثبت و تبعیتپذیری بیان شده. امروز نه به خاطر اینکه شما جوسازی میکنید و بلند بلند حرف میزنید، بلکه به خاطر اینکه اعتقاد قلبی دارم که بعد از حضرت امام، تنها کسی که میتواند رهبری انقلاب را به صورت قاطع، مکتبی، انقلابی و اسلامی در دست داشته باشد، آیتالله منتظری است.
من به این برادرهائی که احساسات به خرج میدهند، اکثر برادران ما سئوال پرسیدهاند و منتظر جواب هستند، دو سه تا از برادرها احساساتشان گرمتر است و شلوغ میکنید. نباید بکنید.
خودتان هم میدانید که شیوه اسلامی این نیست. احساساتتان را کنترل کنید. بر خودتان مسلط بشوید و حرفتان را بزنید. حرفهای یک فرمانده به پاسدارهایش را به مسائل سیاسی تبدیل نکنید. ما با شما این نیت را نداریم. ما همانطور که برادرمان کوچکمحسنی گفت، نگفتیم که آقای هاشمی گفته اینها را قبول نداریم یا اینها آدم فلان و بهمان هستند. ما معتقدیم که شما بچههای پاسدار ما هستید و به این خاطر این همه وقت را در اینجا صرف کردیم که تردیدها و ابهامات شما برطرف شوند و فردا بروید بجنگید.
ما فرمانده شما هستیم. مگر شما میتوانید فردا به جبهه نروید؟ تا زمانی که کسی از طرف امام مسئول سپاه باشد، مربوط به امام است. شما قبل از اینکه پاسدار امام زمان (عج) باشید، پاسدار امام هستید و باید از کسی که امام میگذارد تبعیت کنید. ما از موضع جناحی و گروهی به مسائل نگاه نمیکنیم. ممکن است چون ما معمولاً در حرکتهایمان هنوز مسلط نیستیم، منافقین و دیگران سوءاستفاده کنند و قطعاً تا به حال این کار را کردهاند. ما مدارکی داریم که نشان میدهد این کار را کردهاند. وقتی میبینیم در گوشهای قضیه پیش میآید که ابداً با روحیه یک پاسدار هماهنگ نیست، دقیقاً تحلیلش میکنیم. اینقدر پای شما زحمت کشیده شده. هر قدر هم در اینجا توضیح میدهیم از موضع ضعف سپاه و نداشتن طرح و برنامه برای جنگ و عملیات نیست، بلکه ما باید تا جائی که وسعمان میرسد، شما را توجیه کنیم و حرفی داریم به شما بزنیم. اگر توجیه شدید و اتمام حجت شد، به میدان نبرد میآئید و میجنگید و انشاءالله پیش میبرید. اگر هم نشدید، در آینده اگر فرصتی پیش آمد صحبت میکنیم.
مجری: برادرها! چند بار خواهش کردم شلوغ نکنید، چون فردا هم سپاه لطمه میخورد، هم بچههای حزباللهی. این مطلبی که برادر محسن فرمودند در باره کودتای خزنده در رابطه با شهر و این مسائل بوده، به این کوچکی نیست. یعنی این بیانصافی است که ما یک کسی را که بعد از امام همه چیز این مردم میدانیم، راجع به یک شهری مطلبی را در روزنامه بنویسند. همان طور که راجع به بازار، منظور فقط بازار اصفهان که نبوده. راجع به همه بازارها بوده. راجع به آموزش و پرورش هم وقتی فرمودهاند، منظورشان کل آموزش و پرورش بوده. شاید یک شهر را به عنوان نمونه اسم برده باشند، ولی بیانصافی است که بگوئیم منظور ایشان شهر خاصی بوده. منظورشان کل سپاه بوده و خود ما هم آنجا رفتیم و تمام حرفها را شنیدیم.
اما راجع به جنگ خرکی که آقا فرمودند و میگویند که برادر محسن هم گفتهاند که ما معتقد به این هستیم، ولی من خودم دو تا نوار را گوش کردهام که حاج محسن شیوههای جنگی ما شبیه شیوههای اسلامی است. یعنی بعد از حرف آقا، شنیدیم که حاج محسن این حرف را زدند، یعنی…
(قطع نوار)
منبع: تاریخ ایرانی
بیشتر از رسانههای ملیِ همگانی بهمثابه شاخه چهارم دولت ❊سایت شخصی علی صدارت❊ کشف کنید
Subscribe to get the latest posts sent to your email.
بازتاب: علی صدارت | صدارت: رازهای پنهان کمکم آشکار میشوند: سفیر فرانسه در ایران: در مرداد ۱۳۶۷، جواد لاریجانی من را از کودتایی سفید علیه خمینی مطلع