جمال صفری: مصدق، نهضت ملی و رویدادهای تاریخ معاصرایران، جلد بیست و یکم

علی صدارت: با خشنودی، جلد بیست و یکم کتاب «مصدق، نهضت ملی و رویدادهای تاریخ معاصرایران»  از آثار پرارزش آقای جمال صفری را در اینجا خدمت همو‌طنان و هم‌زبانان عزیز، تقدیم می‌کنم. 

جمال صفری، تولید کننده کارهایی چون سلسله کتاب‌های مصدق، نهضت ملی و رویدادهای تاریخ معاصرایران

سلسله تولیدات و کارهای این هم‌وطن پرکار ما، بدون شک منابع مهمی در تاریخ‌نگاری حقایق واقعی، و رویدادهای حقیقی تاریخ معاصرایران هستند. گرچه دیوارهای بلند سانسور و خودسانسوری، در اطراف مصدق و مصدقی‌ها، و نیز بنی‌صدر و بنی‌صدری‌ها افراشته شده‌اند، ولی به یمن تلاش و استقامت و پرکاری طرفداران استقلال و آزادی و مردم‌سالاری، در تولید و انتشار حق‌وندانه واقعیت‌خای تاریخی، شاهد غنای وژدان تاریخی جامعه بوده‌ایم. عطش ایرانیان فرهیخته برای احقاق حق مطلع شدن و حق مطلع کردن، نویدبخش آینده روشنی است برای ایران و ایرانیان، و نیز برای فارسی‌زبانان کشورهای دیگر و سایر مردم منطقه. 

[pdfjs-viewer url=”http://alisedarat.com/wp-content/uploads/images/post/2022/04/جمال-صفری-مصدق،-نهضت-ملی-و-رویدادهای-تاریخ-معاصر-ایران-جلد۲۱کتاب.pdf” attachment_id=”8683″ viewer_width=100% viewer_height=800px fullscreen=true download=true print=true]

پیشگفتار 

شکی نیست که این توده های تیره بخت واقعاً ناراضی اند. …بهره کشی و استثمار توده ها واقعاً از این بیشتر نمی شود، و این دقیقاً همان چیزی است که توجهم را جلب می کند و آن را با افرادی از اقشار مختلف مردم مورد بحث قرار داده ام. مثلاً، دکتر شفتر، مبلّغ معروف انگلیسی در اصفهان؛ یک روز که همراه او بودم با دیدن گروهی سرباز وظیفه که از خیابان ها عبور می کردند گفت که افسران ارتش از وقتی که این بچه ها وارد نظام می شوند تا وقتی خدمت شان تمام می شود خون شان را در شیشه می کنند و تا آنجا که بتوانند آنها را می دوشند؛ مثلاً برای اینکه به فلان اردوگاه بفرستند یا نفرستند؛، مرخصی بدهند؛ امتیاز خاصی بدهند؛ غذای بهتری بدهند؛ یا اینکه سرگروهبان تنبیه شان نکند [از آنها پول می گیرند]. یکی از مسئولان بانک [شاهنشاهی] ایران همین دیروز به من گفت که چند وقت پیش یکی از کارمندانش با سر تراشیده، که جزو مقررات ارتش است، از خدمت نظام برگشت. خیلی ناراحت و عصبانی بود و گفت که ۲۷۰ ریال به یک افسر داده بود تا سرش را نتراشند ولی در آخر خدمت یک افسر دیگر گفته بود که باید ۳۰۰ ریال دیگر هم بدهد و او هم نداده بود. حقوق این سربازان آنقدر کم است که آدم باورش نمی شود، فقط ۵۰/۷ ریال در ماه؛ که آن را هم معمولاً افسران از دستشان در می آورند و در آخر ماه هیچ پولی برایشان نمی ماند، یا اگر خودشان هم پولی داشته باشند و یا فامیلی پولی به آنها بدهد، در واقع بدهکار هم می شوند. وقتی آنها به خدمت می روند، هیچ کمکی به خانواده هایشان نمی شود.(۱)

«گزارش ماینور، اوت ۱۹۴۱»

ولی از میان تمام وکلایی که جیره خوار پدرم بودند، از میان تمام روزنامه های آن زمان که پدرم به وجود آورده با تقویت کرده بود، و از میان تمام افرادی که به نوعی از او منتفع شده بودند، هیچ کس  کلمه ای یا سطری به نفع پدرم نگفت و ننوشت، و انگلیسی ها که دیدند برای پدرم پایگاهی در میان مردم نمانده و بردن او هیچ مقاومتی در مردم به وجود نمی آورد، تصمیم  گرفتند او را وادار به استعفا  کنند. درحالی که اگر وقتی رادیو لندن تظاهرات می کردند، مسلماً آنها آن بلا را سر پدرم نمی آوردند…

 انگلیسی ها،علاوه بر یادداشتهای رسمی، چندین باربه طور رسمی یا خصوصی به وزرای ایرانی  گفته بودند که استفاده از راههای ایران آنها حیاتی است. ولی آنها به جای آنکه جریان را به پدرم تفهیم نمایند، موضوع را بی اهمیت قلمداد می کردند و حتی می گفتند انگلیسی ها هرگز حاضر نخواهند شد  پای رقیب دیرین خود، یعنی روس ها، را دو باره به ایران بازکنند، و متأسفانه پدرم این حرفها را باور می کرد و در این فکر بود که از این موقعیت استفاده ای هم به نفع کشور بکند، به این جهت قصد داشت اگر خود را ناچاردید که راه بدهد، بابت حق العبور مبلغ هنگفتی پول از آنها بگیرد. اما  انگلیسی ها نه تنها قصد پرداخت پول نداشتند، بلکه می خواستند از اسلحه و آذوقه  کشور نیز به رایگان  استفاده کنند. به این جهت، نقشۀ حمله دو جانبه به ایران را طراحی  کردند.(۲)

«اشرف پهلوی»

 « از اوایل سال ۱۳۲۰ ش مطلعین از روی اطلاعات منتشره در جراید خارجی از قرائن و عبارات احساس می کردند که جریانی سری و مخفی وجود دارد که دیکتاتور را هم نگران و دستپاچه کرده است. ولی اگر نمی دانست اصل مطلب چیست و حتی چند مرتبه که با فروغی دو به دو صحبت می کردیم مشارالیه اظهار نگرانی می کرد، اما هیچ گونه اطلاعی از حقایق امر نداشت. هیچ کس در این مسائل مهم کشوری لازم نمی دانست مشورتی با فروغی و امثال او بکند و دیکتاتور با غرور و نخوت و تبختری که پیدا کرده بود، به احدی اعتنا نمی کرد و مسلماً خود را از همه بالاتر و با علاقه تر به کشور تصور می کرد. هیئت وزراء و مجلس هم به طوری که در ممالک متمدن وجود دارند، در ایران ابداً وجود خارجی ندارند و همه نوکر شخص دیکتاتور بوده و به خود اجازه فکر کردن درامور کشور نمی دهند و کسانی هم مثل علی منصور وعلی سهیلی و جواد عامری اگر جاسوس و عامل خارجی ها نباشند، در مقابل اجانب مثل نوکرمطیع بی اراده هستند. هرچه دیگران  بخواهند به دست و زبان این قبیل اشخاص عملی و اجرا می نمایند.

  از چندین ماه قبل انگلیس ها و آمریکایی ها و فرانسه آزاد از روابطی که دیکتاتورایران با آلمان ها ایجاد کرده وعده [ای] زیادی مهندس ومستشار به عناوین واسامی مختلف به ایران آورده بود،  ناراضی و با طناً نگران و ظاهراً معترض بودند. خاصه وقتی که محور برلن، رم وتوکیو تشکیل و تدریجاً عده [ای ] ازساتلیت های شوروی هم به آنها پیوستند. موضوع شدت وحدت پیدا کرد و من  در آنکارا سفیر بودم. حسب الوظیفه با تلگراف رمز مخصوص جریان را به دفتر مخصوص شاهنشاهی اطلاع می دادم و در یکی از تلگراف ها تصریح کردم که ضرورت فوری آنی دارد که دولت ایران مطالعات عمیقی در اطراف این پیشآمدها بنماید و برای جلوگیری از حوادث ناگوار از حالا  اقدامات  خیلی جدی و موثر در اتخاذ رویه که موجب بهبودی روابط سیاسی با انگلیس و آمریکا و شوروی و جلب اعتماد واطمینان آنها باشد به عمل آورد. هیچ جوابی به من ندادند و شاید یکی از علل احضار من از آنکارا هم همین مسئله بود که دیکتاتور نمی توانست ببیند که مأموری دارای ابتکار و نظر سیاسی  باشد و غیراز اطاعت کورکورانه و اجرای اوامر رویه و نظری داشته باشد. از اول تیر۱۳۲۰ ش/ ژوئن ۱۹۴۱ م و آلمان ها به روسیه حمله کردند، شکل کار به کلی تغییر کرد و حدت و شدت فوق العاده ایجاد گردید و روسیه  شوروی هم طبعاً و اضطراراً همدرد شریک سیاست انگلیس و آمریکا شد و چرچیل با کمال سرعت و عجله به کار افتاد و از یک طرف با استالین و شوروی تماس فوری ایجاد و وعدۀ  کمک و مساعدت مادی و اسلحه و غیره داد و ازطرف دیگر به امریکا  که هر روز بیشتر متمایل به ضدیت با هیتلر و ورود در جنگ می گردید و مقدمات امر را تهیه  می نمود، وارد مذاکرات خیلی جدی برای کمک به روسیه شد. ملاقاتی با روزولت در روی یک کشتی جنگی در یک نقطه نامعلوم اقیانوس اطلس نمود که اساس و نقشۀ عملیات و کارهای نظامی در آنجا  ریخته شد که مهمترین آنها ارسال اسلحه و کمک به شوروی بود و چون راه شمال و اقیانوس  منجمد به واسطۀ  شدت سرما و یخبندان اشکالات بزرگ داشت، چاره جز استفاده از راه ایران به نظر نمی رسید و چون از دیکتاتور ایران ناراضی واز روابط صمیمانۀ او با هیتلر و وجود مستشاران نظامی و سیاسی آلمان در ایران نگران بودند، راهی جز استعمال زور در ایران و بردن آلمان ها از این کشور وتأمین خطوط آهن و بنادر ایران برای حمل اسلحه و مهمات به روسیه ندیدند. از همان  اوایل مخفیانه و محرمانه در تهیۀ نقشه و لوازم امر کوشیدند. ضمناً از طرق سیاسی و به وسیله سفرای خودشان در طهران و به وسیله سفرای ایران در ممالک خودشان با دولت ایران شفاهاً و کتباً وارد گفتگو واقدام شدند و مراسلاتی نوشتند و تهدیداتی کردند، ولی از طرف ایران تمایل جز توسل به بیطرفی و دفاع بیمورد از آلمانی های متوقف در ایران و خشکی و تندی و لجاج و عناد چیزی نمی دیدند. با ساعد سفیر ایران در مسکو مذاکراتی کردند و هشدارهایی دادند و تهدیداتی کردند که ساعد جرآت نمی کرد تلگراف کند[ج.ص: فصل چهارم کتاب رابهخاطرات محمد ساعد مراغه ای سفیرکبیروقت ایران در روسیه شوروی اختصاص داده شده  است ]. با محمد علی مقدم سفیرایران در لندن نیز کم وبیش مذاکراتی کردند که او هم با ترس و لرز تلگرافاتی می کرد. تقصیرعمده به عقیدۀ من متوجه نخست وزیر[ علی منصور] و کفیل وزارت خارجه [ جواد عامری ] بود که شهامت اظهارعقیده نداشتند و بلکه برعکس مطابق میل دیکتاتور برخلاف واقع چیزهایی به اومی گفتند و این دیکتاتور بی اطلاع از دنیا و حقایق سیاست را اغفال هم می کردند. چنانکه شنیدم هر دفعه که عامری پیش رضا شاه می رفت و از او راجع به حمل کارخانجات و ماشین ها از راه روسیه به ایران می پرسید برای خوش آمد او می گفت: «تا چند هفته دیگر روسیه سراسر به دست آلمان ها خواهد افتاد و آن وقت آلمان ها این ماشین ها و کارخانه جات را به ایران خواهند فرستاد» و دیکتاتور هم از این حرف ها خوشش می آید.

عامری گفته بود که روزی نزد دیکتاتور رفتم و گفتم سفیر انگلیس راجع به آلمان های متوقف در ایران تهدید می کرد و تقاضای اخراج آنها را داشت و مراسله هم نوشته بود که حضوراً داد و در انتظار  جواب آنست. شاه از من پرسید، به اوچه گفتی. در جواب مِن مِن کردم و شاه متغیر شد و گفت حق این بود که پنجره را باز کنی و سفیر را به حیاط  پرتاب کنی. منصور هم بدتراز عامری جز تملق و چاپلوسی و بندگی و اظهار مطالبی که می دانست دیکتاتور از آنها خوشش می آید، حرفی نمی زد و اقدامی نمی کرد! این بود وضعیت ایران در چنین موقع حساس و باریکی. نه مجلسی بود که  به وظیفۀ  خود عمل کند و کسی هم به آنها اعتمادی نداشت، نه هیئت وزراء و مخصوصاً  وزیر خارجۀ لایقی  که متکی به ملت وطرف توجه واعتماد مردم باشند. نه هیئت سیاسی و سفرایی که وسائل کار و استخبار داشته باشند و از خود گذشتگی و شهامت در اظهار عقیده و راهنمایی دولت داشته باشند. نه قشون منظم و مرتب و افسران وطن پرست و فهمیده که در این مورد مهم بتوانند اظهار وجودی بنمایند. نه آزادی که وطن پرستان دور هم جمع و اظهارنظری بکنند. نه جراید و مجلاتی  که بخواهند  یا بتوانند مردم را مطلع از حقایق نموده، ارشاد و هدایت نمایند. به جای همه این عوامل فقط و فقط  دیکتاتور تمام اختیارات مملکت را در پنجۀ استبداد و خود خواهی خود داشت که نه تحصیلکرده و نه بویی از اصول آزادی و دمکراسی داشت، نه دنیایی را دیده بود که بداند دیگران چگونه  خود را اداره می کنند. نه سابقۀ اداری و خدمات دولتی داشت که اطلاعاتی از کنه امور و حوادث جهان داشته باشد. نه تاریخی خوانده بود که بداند در دنیا چه وقایعی روی داده و مسئولین امورچه فداکاری ها در انجام وظایف خود نموده اند و نه کسی را اجازه می داد به او نصیحتی و ارشادی و راهنمایی بکند. غرور و جهل او به قدری بود که خود را برتر و بالاتر از همه می پنداشت و نه اطرافیانش اشخاص فداکار وطن پرست و مطلع از امور عالم بودند که به او حقایق را بگویند و نه حرص و  طمع بی پایان او به ضبط املاک مردم به او مجال رسیدگی به امور مملکتی می داد و نه سلامت مزاج  کامل داشت و غالباً از دل درد و کسالت های دیگر مضطرب و بدحال و عصبانی  بود که همۀ  نزدیکانش می ترسیدند با او مواجه شوند و نه مراقبت و سرکشی به امور سرباز خانه ها و مسائل  نظامی او عمیق و صحیح و مفید بود و بیشتر حالت عادت جاری روزانه بود که صبح سحر به اینجا و آنجا بدود و یکی را فحش بدهد و دیگری را کتک بزند و رئیس را معزول و بدتر از اویی را به جایش بگذارد و حرکات قزاق منش و قلدری و تظاهرات عوام فریبانه بکند، بدون اینکه از افسران خاطی و غافل و نادرست جلوگیری کند؛ یا انتاندانس قشون را مرتب نماید و یا ارکان حرب مدرن امروزی داشته باشد که بتواند وظائف خود را عمل نماید.»(۳)

«باقر کاظمی معروف به مهذب‌الدوله، وزیرطرق و شوارع، امور داخله، امور خارجه، استاندار، سفیرکبیر در عصر پهلوی اول ».

اشغال ایران توسط قوای متفقین درجنگ جهانی دوم و سقوط  پهلوی اول:

 

جلد بیستم و یکم  کتاب « مصدق، نهضت ملی و رویدادهای تاریخ معاصرایران»  در باره ی  « اشغال ایران توسط قوای متفقین درجنگ جهانی دوم و سقوط  پهلوی اول»  است . عبدالرضاهوشنگ مهدوی  بر این نظر است که: علل‌ اصلی‌ جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ عبارت‌ بود از اشتباهات‌ عهدنامه‌ ورسای (۷ مه‌ ۱۹۱۹/ ۵ شعبان‌ ۱۳۳۷) که‌ ظاهراً به‌ جنگ‌ جهانی‌ اول‌ *پایان‌ داد، پیامدهای‌ بحران‌ اقتصادی‌ ۱۹۲۹/ ۱۳۰۸ ش‌، واز همه‌ مهم‌تر رقابت‌ سیاسی‌ فاشیسم‌ و دموکراسیهای‌ غربی‌ و مارکسیسم‌. عامل‌ اخیر چنان‌ مؤثربود که‌ نبرد میان‌ کشورهای‌ درگیر، به‌ شکل‌ بی‌سابقه‌ای‌، عموم‌ مردم‌ را به‌ قلمرو جنگ‌ کشاند، به‌ طوری‌ که‌ در پایان‌ جنگ‌ تعداد کشته‌شدگان‌ نظامی‌ و غیرنظامی‌ تقریباً با هم‌ برابری‌ می‌کرد. این‌ جنگ‌، که‌ بین‌ دو بلوک‌ متحدین‌ (آلمان‌ و ایتالیا و ژاپن‌) و متفقین‌ (انگلیس‌ و فرانسه‌ و امریکا و شوروی‌) درگرفت‌، به‌ لحاظ‌ گستردگی‌ جغرافیایی‌ و قدرت‌ تخریب‌ منابع‌ انسانی‌ و طبیعی‌، بی‌همتا بوده‌ است‌.

وضع‌ اسفبار زندگی‌ مردم‌ آلمان‌ به‌ دنبال‌ شکست‌ در جنگ‌ جهانی‌ اول‌ و الزام‌ دولت‌ آلمان‌ به‌ پرداخت‌ غرامت‌ جنگی‌ سنگین‌، ظهورآدولف‌ هیتلر را که‌ عامل‌ اصلی‌ شروع‌ جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ بود، تسهیل‌ نمود. وی‌ که‌ شکست‌ آلمان‌ را نتیجه‌ توطئه‌ یهودیان‌ و کمونیستها می‌دانست‌، نه‌ تنها خواستار تجدید نظر در عهدنامه‌ ورسای‌ شد، بلکه‌ با طرح‌ شعار پان ‌ژرمنیسم‌ و با اعلام‌ برتری‌ کامل‌ نژاد ژرمن‌، حق‌ گسترش‌ قلمرو آلمان‌ تا سرزمین‌ ملتهای‌ اسلاو در اروپای‌ مرکزی‌ و شرقی‌ را مسلّم‌ انگاشت‌ و تبعیض‌ نژادی‌ را اساس‌ جهان‌بینی‌ خود قرار داد و به‌ همین‌ شکل‌ در صدد گسترش‌ نفوذ خود در دیگر نقاط‌ جهان‌ برآمد (چرچیل، ج‌ ۱، ص‌ ۷، ۱۲، ۲۸، ۴۱ـ ۴۵). از سوی‌ دیگر جامعه‌ ملل، ایتالیا را به‌ سبب‌ اشغال‌ اتیوپی‌ در ۱۳۱۴ ش‌/ ۱۹۳۵، تحریم‌ اقتصادی‌ کرد و این‌ امر به‌ ایجاد محور رُم‌ ـ برلین‌ در ۱۳۱۵ ش‌/ ۱۹۳۶ انجامید (چرچیل‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۳۶، ۱۴۸).

تضادهای‌ داخلی‌ نظامهای‌ اجتماعی‌ متفاوت‌ که‌ اساساً خصلتی‌ اقتصادی‌ داشتند، عامل‌ تعیین ‌کننده‌ دیگری‌ در بروز جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ بودند. پس‌ از جنگ‌ جهانی‌ اول‌، بریتانیا، روسیه‌، فرانسه‌ و ایالات‌ متحده‌ امریکا، حدود ۷۸ میلیون‌ کیلومتر مربع‌ از خاک‌ کره‌ زمین‌ (بیش‌ از نیمی‌ از خشکیهای‌ جهان‌) را در اختیار داشتند. در مقابل‌، سرزمینهای‌ متعلق‌ به‌ آلمان‌، ایتالیا و ژاپن‌ مجموعاً به‌ حدود ۶ر۲ میلیون‌ کیلومتر مربع‌ می‌رسید. این‌ عدم‌ تناسب‌ وقتی‌ چشمگیرتر می‌شود که‌ مستعمره‌های‌ بریتانیا و فرانسه‌ را با متصرفات‌ آلمان‌، ایتالیا و ژاپن‌ مقایسه‌ کنیم‌. کل‌ جمعیت‌ بریتانیا و فرانسه‌ حدود ۹۰ میلیون‌ نفر بود، در حالی‌ که‌ امپراتوریهای‌ این‌ دو کشور یک‌سوم‌ کره‌ زمین‌ را تشکیل‌ می‌دادند. در مقایسه‌، آلمان‌ و ایتالیا و ژاپن‌ با ۱۸۰ میلیون‌ نفر جمعیت‌ (دو برابر جمعیت‌ بریتانیا و فرانسه‌)، فقط‌ یک‌ بیستم‌ سرزمینهای‌ بریتانیا و فرانسه‌ را در اختیار داشتند. این‌ تفاوتها بیانگر چرایی‌ عزم‌ کشورهای‌ کامیاب‌ (بریتانیا، روسیه‌، فرانسه‌، ایالات‌ متحده‌ امریکا) در حفظ‌ مرزهای‌ موجود و اجتناب‌ آنها از جنگ‌، و در عین‌ حال‌ دلیل‌ تداوم‌ ناخرسندی‌ فزاینده‌ آلمان‌، ایتالیا و ژاپن‌ بود. این‌ امر سه‌ کشور اخیر را در طول‌ بیست‌ سال‌ ترک‌ مخاصمه‌ (۱۹۱۹ـ ۱۹۳۹)، به‌ سوی‌ توسعه‌ ابزارهای‌ جنگی‌ کشاند و آنها را به‌ گسترش‌ سرزمینهایشان‌، از طریق‌ اعمال‌ زور یا تهدید به‌ اعمال‌ زور، واداشت‌ و ستیزه‌جوییهای‌ آنها اسباب‌ جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ را فراهم‌ آورد (برون‌ و لی، ص‌ ۷ـ ۸).

تا زمانی‌که‌ هیتلر، از طریق‌ تجدیدنظر در عهدنامه‌ ورسای‌، سرزمینهای‌ متعلق‌ به‌ آلمان‌ را مطالبه‌ می‌کرد، کشورهای‌ غربی‌ به‌ خصوص‌ انگلیس‌، به‌ سیاست‌ ترضیه‌ خاطر و تسکین‌ وی‌ ادامه‌ دادند، اما اشغال‌ پراگ‌، پایتخت‌ لهستان‌، به‌ دست‌ ارتش‌ آلمان‌ برای‌ متفقین‌ تحمل‌پذیر نبود. اتحاد جماهیر شوروی‌، که‌ به‌ قدرت‌ مقاومت‌ دولتهای‌ غربی‌ در برابر آلمان‌ اطمینان‌ نداشت‌، ترجیح‌ داد به‌ آلمان‌ نزدیک‌ شود. پیمان‌ عدم‌ تعرض‌ آلمان‌ و شوروی‌ در ۳۱ مرداد ۱۳۱۸/ ۲۳ اوت‌ ۱۹۳۹، نگرانی‌ هیتلر را از جنگ‌ در دو جبهه‌ زدود (مهدوی‌، ص‌ ۳۸۳ـ ۳۸۵؛

نقیب‌زاده‌، ص‌ ۱۶۷ـ ۱۶۸، ۱۷۸ـ۱۸۲). در ۹ شهریور ۱۳۱۸/ اول‌ سپتامبر ۱۹۳۹، ارتش‌ آلمان‌ به‌ لهستان‌ حمله‌ برد و در ۳ سپتامبر انگلیس‌ و فرانسه‌ به‌ رایش‌ آلمان‌ اعلام‌ جنگ‌ کردند. لهستان‌ در کمتر از یک‌ ماه‌ از ارتشهای‌ آلمان‌ و شوروی‌ شکست‌ خورد و زمینه‌ برای‌ حمله‌ به‌ دیگر مناطق‌ فراهم‌ آمد (چرچیل‌، ج‌۱، ص‌۳۱۹، ۳۳۰؛

هویل‌، ص‌ ۱۷، ۲۱ـ۲۳). در آغاز، آلمان‌ و متحدانش‌ در تمام‌ جبهه‌های‌ مغرب‌ و مشرق‌ اروپا و خاورمیانه‌ و خاور دور به‌ پیروزیهای‌ گسترده‌ای‌دست‌ یافتند. پیروزیهای‌ اولیه‌ و نیز هراس‌ از خطراحتمالی‌ جنگ‌ شوروی‌ با متحدین‌ و کسب ثروتهای کشاورزی‌ و صنعتی بخش‌اروپایی شوروی‌ که‌ برای‌ آلمان‌ در جنگ‌ طولانی ‌اش‌ با متفقین‌ ضروری‌ بود سبب‌ شد که‌ هیتلر به‌اتحاد جماهیر شوروی‌ حمله‌ کند و در آنجا به‌ پیروزیهای‌ چشمگیری‌ نایل‌ شود ( تاریخ‌ جنگ‌ دوم‌ جهانی، ص‌ ۱۲۰ـ ۱۲۲؛ دبورین‌، ص‌ ۸۱ ـ۸۳).

از پاییز ۱۹۴۲/ ۱۳۲۱ ش‌، اوضاع‌ تغییر کرد و اولین‌ نشانه‌های‌ شکست‌ متحدین‌ پدیدار شد. اشغال‌ سرزمینهای‌ شوروی‌ باعث‌ اتحاد متفقین‌ با این‌ کشور شد و زمینه‌ را برای‌ تصرف‌ سرزمینهای‌ از دست‌ رفته‌ فراهم‌ نمود. در اواخر نوامبر ۱۹۴۲/ آبان‌ ۱۳۲۱، ارتش‌ سرخ‌ شوروی‌ در جبهه‌های‌ مشرق‌، ضد حمله‌ گسترده‌ خود را در حوضه‌ ولگا در شمال‌ و استالینگراد در جنوب‌ آغاز کرد و تا ۲ فوریه‌ ۱۹۴۳/ ۱۳ بهمن‌ ۱۳۲۱، کلیه‌ قوای‌ آلمان‌ را سرکوب‌ نمود. ارتش‌ سرخ‌ شوروی‌، به‌رغم‌ مقاومتهای‌ سرسختانه‌ قوای‌ آلمانی‌ در سایر نقاط‌ شوروی‌، به‌ پیشروی‌ ادامه‌ داد و توانست‌ همه‌ سرزمینهای‌ تصرف‌ شده‌ را پس‌ بگیرد. بدین‌ ترتیب‌ در اوایل‌ ۱۹۴۳/ ۱۳۲۱ ش‌، دولتهای‌ محور، ابتکار عمل‌ را در کلیه‌ جبهه‌ها از دست‌ داده‌ بودند ( تاریخ‌ جنگ‌ دوم‌ جهانی، ص‌ ۱۳۲ـ۱۴۰؛ تیلور، ص‌ ۲۴۹ـ۲۶۶).

پس‌از گردهمایی‌ سران‌ انگلیس‌و امریکا و شوروی‌ در اجلاس‌ تهران‌ (۷ـ ۱۰ آذر ۱۳۲۲/ ۲۸ نوامبر ـ اول‌ دسامبر ۱۹۴۳)، امریکا و انگلیس‌ مشغول‌ تدارک‌ حمله‌ای‌ شدند که‌ بزرگ‌ترین‌ عملیات‌ نظامی‌ جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ به‌ شمار می‌رفت‌. روسها نیز در بهار ۱۹۴۴/ ۱۳۲۳ ش‌، هم‌ زمان‌ با حمله‌ نیروهای‌ مشترک‌ امریکا و انگلیس‌ در شمال‌ نورماندی، تهاجم‌ بزرگ‌ خود را در حوضه‌ دنیپر آغاز کردند و از آنجا به‌ رومانی‌ و بلغارستان‌ و سپس‌ آلمان‌ حمله‌ور شدند. در جبهه‌ غرب‌، سپاه‌ مشترک‌ امریکا و انگلیس‌ پس‌ از پس‌ گرفتن‌ پاریس‌ در ۲۵ اوت‌/ ۳ شهریور، به‌ سوی‌ مرزهای‌ آلمان‌ پیشروی‌ کرد و به‌ این‌ ترتیب‌، از فوریه‌ ۱۹۴۵/ بهمن‌ ۱۳۲۳ از مشرق‌ و مغرب‌ به‌ خاک‌ آلمان‌ هجوم‌ بردند ( تاریخ‌ جنگ‌ دوم‌ جهانی‌، ص‌ ۱۹۲ به‌بعد؛ تیلور، ص‌ ۳۱۱ به‌ بعد).

هیتلر که‌ از قرارگاه‌ زیرزمینی‌ خود در برلینِ تحت‌ محاصره‌، ناامیدانه‌ به‌ مقاومت‌ ادامه‌ می‌داد، وقتی‌ خبرمرگ‌ موسولینی‌ را شنید، در ۳۰ آوریل‌ ۱۹۴۵/ ۱۰ اردیبهشت‌ ۱۳۲۴ خودکشی‌ کرد و دولت‌ جدید آلمان‌ را دونیتس،‌ فرمانده‌ نیروی‌ دریایی‌، در ایالت‌ شلسویگ‌ تشکیل‌ داد و از متفقین‌ تقاضای‌ ترک‌ مخاصمه‌ کرد. در ۸ مه‌/ ۱۸ اردیبهشت‌، سند قطعی‌ تسلیم‌ بی‌قید و شرط‌ آلمان‌ در برلین‌ امضا شد و براساس‌ تصمیماتی‌ که‌ روزولت‌، استالین‌ و چرچیل‌ در اجلاس‌ یالتا در فوریه‌ ۱۹۴۵/ بهمن ـ اسفند ۱۳۲۴ گرفتند، این‌ کشور به‌ مناطق‌ اشغالی‌ تقسیم‌ شد (اسکورزنی‌، ص‌ ۵۸۱ ـ۵۸۳؛ تیلور، ص‌ ۳۸۶).

اما جنگ‌ در خاور دور تا چند ماه‌ دیگر ادامه‌ داشت‌. ژاپن‌ که‌ هنوز اندونزی‌، هندوچین‌، بخش‌ مهمی‌ از خاک‌ چین‌ و تعداد زیادی‌ از جزایر اقیانوس‌ آرام‌ را در اشغال‌ داشت‌، با مقاومت‌ سرسختانه‌ خود، موجب‌ ترس‌ متفقین‌ از ادامه‌ جنگی‌ طولانی‌ شده‌ بود. از همین‌رو، پس‌ از مدتی‌، با اینکه‌ ژاپن‌ قبلاً شرایط‌ صلح‌ را از امریکا پذیرفته‌ بود، امریکا مسئولیت‌ پرتاب‌ دو بمب‌ اتمی‌ را بر شهرهای‌ هیروشیما و ناگازاکی‌ (به‌ ترتیب‌ در ۶ و ۹ اوت‌ ۱۹۴۵/ ۱۵ و ۱۸ مرداد ۱۳۲۴)، پذیرفت‌ و به‌ این‌ ترتیب‌ سند تسلیم‌ بی‌قید و شرط‌ نیروهای‌ مسلح‌ ژاپن‌ در ۲ سپتامبر/ ۱۱ شهریور همان‌ سال‌ بر عرشه‌ رزم‌ناو امریکایی‌ میسوری‌ به‌ امضا رسید و جنگ‌ کاملاً خاتمه‌ یافت‌ (تیلور، ص‌ ۳۹۴ـ۴۰۰؛اسکورزنی‌، ص‌ ۲۲۶).(۴)

مقدمه :

  علی‌رغم اعلام بی‌طرفی ایران در جنگ دوم جهانی، «آخرین یادداشت مشترک روسیه و انگلیس در سحرگاه ۲۵ اوت۱۹۴۱ / ۳ شهریور ۱۳۲۰، چند ساعتی پس از شروع تهاجم نیروهای آن دو کشور به قلمرو ایران، تسلیم دولت گشت». دراین یادداشت، ازامتناع ایران ازپذیرش خواسته‌ متفقین که بازگرداندن آلمانیهای مقیم ایران به آلمان بود، گله وآمده بود که، درنتیجه وقع ننهادن به آن خواسته، ضرورت یافت که متفقین خود برای حفاظت از منافع حیاتی خویش وارد عمل شوند. در یادداشت بریتانیا آمده بود که بریتانیا نسبت به استقلال و تمامیت ارضی ایران هیچ سوءنظری ندارد وامیدوار است ایرانیان دست به مقاومت نزنند زیرا مایل نیست که به کشور یا شهروندان آن صدمه ای وارد آید.

دریادداشت دولت شوروی، به قرارداد ۱۹۲۱ اشاره شده بودکه براساس آن دولت شوروی حق داشت در صورت به خطرافتادن امنیتش ازسوی یک قدرت ثالث، به دخالت نظامی در ایران اقدام کند.

 سفرای بریتانیا و شوروی چند ساعتی بعد از آن‌که یادداشتهای دولت متبوع خویش را تسلیم دولت ایران کردند، به حضورشاه رسیدند. شاه از آنها خواست که علل حمله به ایران را بیان نمایند. در گزارش سفیر بریتانیا از این ملاقات، از قول شاه، نقل می‌شود که« … علت تهاجم [ شوروی و انگلیس ] آن‌است که آلمان سراسر اروپا را تسخیر کرده و شوروی و بریتانیا نیز میل دارند ایران را تسخیر نمایند، ایران را چنان توانایی نیست که با این امر مخالفت کند.» سپس وی به سفیر بریتانیا  اطمینان می‌دهد که آلمانیها را اخراج خواهد کرد. (حاضرم آنها را درعرض یک هفته خارج کنم…اگر آلمانیها را خارج نمایم دولتین بریتانیا و شوروی چه خواهند کرد ؟»(۵)

گرچه بهانه متفقین برای اشغال ایران، وجود عده ای محدود آلمانی در ایران بود، واضح و مبرهن است که علت اصلی هجوم نیروهای انگلیس و شوروی به ایران تنها اینها نبوده است.‌ وینستون چرچیل درخاطرات خود دربارۀ اشغال ایران توسط متفقین می‌نویسد:‌« لزوم ارسال انواع واقسام ساز و برگ و مهمات برای شوروی از یک طرف و اشکالات روزافزون راه اقیانوس منجمد شمالی و نقشه‌های استراتژیکی متفقین در آینده از طرف دیگر، بیش از پیش ما را برآن می‌‌داشت که برای استفاده کامل از ایران به منظور ارتباط با شوروی اقدام فوری معمول داریم. چاههای نفت ایران به منزله‌ عامل مهمی در جنگ به شمار می‌رفت عده‌ کثیری از آلمانیها در تهران استقرار یافته و جبهه‌ آلمان در ایران روز به روز بهتر می‌شد. بنابراین ما ازموقعیت استفاده کرده و برآن شدیم که به روسها دست اتحاد بدهیم و به اتفاق مبادرت به لشکر کشی به ایران نماییم .»‌ (۶)

 سرانجام درسوم شهریور۱۳۲۰، ایران به اشغال قوای نظامی روسیه شوروی وانگلیس درآمد. نیروهای روسیه شوروی ازشمال و شمال شرقی و نیروهای انگلیس ازجنوب وغرب به ایران حمله کردند.

 هنگامی حمله کردند که رضاخان وحکومتش درخواب بودند. قبلاً هم مسئولین بلند پایه سیاسی – نظامی ایران از هجوم نظامی متفقین اطلاع نداشتند. از اکثریت کارگزاران سیاسی–  نظامی رژیم استبدادی بخاطر بی‌لیاقتی و اعتیاد به چاپلوسی و سر سپردگی، کجا انتظار می‌رفت که از خطر آگاه شوند و مانع از وقوع آن و یا دست‌کم آماده مقابله با آن شوند. عقده‌های رضاخان که ناشی از تربیت دوران نوجوانی و جوانی‌اش بود و طبیعت استبداد باهمین عناصر بی‌شخصیت تناسب داشت. آنها هم برای کسب مقام و ارضای حرص جاه طلبی، در رفتار، کردار و گفتار به این منش و روش ناپسند عادت کرده بودند. این سرسپردگان از ترس اطلاعات مناسب و دلخواه را به رضا خان منتقل می کردند!  بنابراین، ارتش پوشالی رضاخانی با تلنگری ازهم پاشید و یک روزهم نتوانست دربرابر قوای نظامی اشغالگر روسیه شوروی و انگلیس مقاومت و ایستادگی کند.

 براستی این ارتش برای ایجاد « حریم امنیت برای منافع انگلیس در ایران» وسرکوب مردم وعشایر، ایل‌ها و سران آنها شکل گرفته بود. به نوشتۀ سرهنگ ستاد هوائی غلامرضا مصور رحمانی:« قدرت فائقه انگلستان پشت سر رضا شاه بود و به وسیلۀ «اردشیر ریپورتر » و تمام عوامل انگلستان در ایران به نفع او عمل می‌کرد، انجام یافتن برنامه‌های انگلستان درایران به وسیلۀ رضا شاه را توأم با تمام آن خشونتها وقتلهای منسوب به مختاری، لباس وطن دوستی! و وطن پرستی! پوشاندند، تا رضا شاه به صورت قابل قبول یک سرباز رشید ولی خشن، که خشونتش را باید به رشادت و وطن پرستی او بخشید جلوه‌گرشود، نه یک عامل دست نشانده انگلیس».

در روز مبادا که همان شهریور۲۰ بود، به خوبی نشان داده شد، « رشادت» رضا شاه به محض زائل شدن آن قدرت حامی، از صفرهم پائین ‌تربود. چرا که به قول سرریدربولارد، وزیر مختار انگلستان در ایران، فقط به « تصور خطر» ورود ارتش شوروی به تهران، آن مرد به ظاهر مقتدر، به صورت فرد فوق‌العاده جبونی ظاهرگشت که نمی‌دانست چطورفرار کند. و نادانی او درادارۀ کشور، اجازه رشد دولتمردان را نداد.

رضاشاه اطمینان داشت که با ورود متفقین، برکنار خواهد شد

 

 ارتشبد حسین فردوست در خاطراتش آورده است :

« با پیشرفت آلمان نازی در جنگ جهانی دوم، مناسبات صمیمانه‌ای بین رضاخان و هیتلر بوجود آمد. ارتش آلمان تا کوه‌های قفقاز پیشروی کرده بود و به مرزهای ایران نزدیک می‌شد. متفقین به وحشت افتادند و با اطلاعاتی که از درون دربار رضاخان داشتند، مطمئن شدند که اگر ارتش آلمان بتواند خود را به مرزهای ایران برساند، رضاخان صددرصد در اختیار آلمان‌ها قرار خواهد گرفت و آلمان هیتلری از طریق ایران می‌تواند بر خاورمیانه از سویی و بر سایر مستعمرات انگلیس که هندوستان مهم ترین آنها بود، از سوی دیگر اعمال کنترل کند.

  آیا مسأله گرایش رضاخان به آلمان نازی ساختگی بود یا واقعیت داشت؟ باید بگویم که کاملاً واقعیت داشت. از مدتها قبل، نزدیکی‌های سیاسی بین آنها ایجاد شده بود ورضاخان با هیتلروبلندپروازی‌های او همدلی داشت. ولیعهد هم در همین عوالم بود ودرصحبت‌هایش با من موفقیت آلمان را صد درصد می‌دانست. او در اتاقش نقشه‌ای نصب کرده بود و در آن شهرهایی که توسط آلمان‌ها اشغال می‌شد را علامت‌گذاری می‌کرد. او به من دستور داد که از طریق رادیو به وسیله سنجاق پیشرفت لحظه به لحظه آلمان در جنگ را در نقشه منعکس کنم. رضاخان یک قزاق بود و اطلاعات نظامی کلاسیک نداشت و مسائل را ساده می‌دید. لذا می‌توان گفت که حتی او نیز بنوبه خود تحت تأثیر حرفهای پسرش قرار می گرفت.

 این رؤیای رضاخان مدت زیادی نپایید و با شروع شکست‌های آلمان کابینه آلمانوفیل متین دفتری را کنار گذاشت و علی منصور (منصورالملک) را مأمور تشکیل کابینه کرد (تیر ۱۳۱۹) منصور به تکاپو افتاد و هر روز در حال مذاکره با سفرای انگلیس (در درجه اول) و روسیه و آمریکا بود. با وزیر مختار انگلیس (سرریدر بولارد) و آمریکا (دریفوس) ملاقات خصوصی داشت، ولی هیچگاه نشنیدم که سفیر شوروی(اسمیرنوف) را به تنهایی ملاقات کرده باشد. منصور ماحصل مذاکراتش را مرتب به اطلاع رضاخان می‌رسانید و می‌گفت که متفقین نسبت به شما عدم اعتماد پیدا کرده‌اند. رضاخان با عصبیت می‌گفت که این عدم اعتماد بیجا است و صحیح نیست، به آنها اطمینان بده که صحیح نیست!

 به هر حال، این اعتماد شفاهی رضاخان برای انگلیسی‌ها که از درون دربار او اطلاعات دقیق داشتند و از گرایش‌های او به آلمان مدارک مستند داشتند، کافی نبود. منصور در ملاقات بعد(نیمه دوم مرداد ماه ۱۳۲۰) گفت که انگلیسی‌ها می‌گویند که اگر شاه راست می‌گوید برای ابراز حسن نیت خود این ۶۰۰ کارشناس آلمانی را با خانواده‌هایشان ظرف ۴۸ ساعت اخراج کند! رضاخان نیز ظرف ۲۴ ساعت کارشناسان آلمانی را، که در استان‌های مختلف کار می‌کردند، جمع آوری کرد و با اتوبوس از راه ترکیه اخراج کرد و از سفارتخانه‌های متفقین هم خواست که با اعزام نماینده بر خروج آنها نظارت کنند. ظاهرا مسأله حل شده بود و رضاخان تصور می‌کرد که خطر عزل او توسط متفقین منتفی شده است. ولی در ملاقات بعد، منصور مسأله کمک‌رسانی به شوروی را مطرح کرد و گفت که سفرای سه گانه می‌گویند چون آمریکایی‌ها می‌‌خواهند مقادیر زیادی سلاح به شوروی کمک کنند، لذا باید خطوط ارتباطی و راه‌آهن ایران در اختیار سه کشور قرار گیرد. رضاخان پاسخ داد که من نه فقط این کار را انجام می‌دهم، بلکه بیش از این نیز با آنها همکاری می‌‌کنم و مراقبت این راه‌ها را عهده‌دار خواهم شد و حفاظت کامل محموله‌های متفقین را تضمین می‌کنم! منصور پاسخ رضاخان را به متفقین اطلاع داد و چنین جواب آورد که آنها خود می‌‌خواهند حفاظت راه‌ها را بدست داشته باشند(متن این مذاکرات را مرتباً ولیعهد برای من نقل می‌کرد). رضاخان که چنین دید سرریدر بولارد وزیر مختار انگلیس و اسمیرنوف سفیر شوروی را به کاخ سعدآباد احضار کرد و نظر قطعی آنها را خواست. پاسخ همان بود که ارتش‌های سه گانه دوستانه وارد ایران خواهند شد و تأمین جاده‌های ارتباطی را رأساً بدست خواهند گرفت. ولیعهد برای من گفت که رضاخان با ناراحتی گفته بود من که چندین سال این مملکت را امن نگه داشتم چگونه نمی‌‌توانم چند راه را برای شما امن نگه دارم؟ آنها پاسخ داده بودند که طرح ورود ارتش سه کشور به ایران تصویب شده است و از دستشان کاری برنمی آید!

پس از این مذاکرات، رضاخان، آن مرد پرقدرت یکباره فرو ریخت و به فردی ضعیف و غیر مصمم تبدیل شد و در ظرف چند روز قیافه و اندامش آشکارا پیرتر و فرسوده‌تر گردید.

 بالاخره نیروهای سه کشور انگلیس و روسیه و آمریکا وارد خاک ایران شدند. رضاخان می دانست و برایش مسلّم بود که با ورود ارتش متفقین از سلطنت بر کنار خواهد شد و لذا به ارتش خود دستور «مقاومت» داد.

آیا رضاخان نمی دانست ارتش او، که سران آن همه و یا اغلب سرسپرده انگلیس هستند، نمی‌تواند در مقابل ارتش قدرتمند سه کشور مقاومت کند؟! او می‌دانست و انگیزه خود را از «مقاومت» به ولیعهد توضیح داده بود. محمدرضا دقیقاً به من گفت که پدرم می‌گوید:«من دیگر کارم تمام است، دستور مقاومت می‌دهم که اقلاً نگویند به قشون خارجی اجازه ورود داده است. این مقاومت به هر نتیجه ای برسد برای من و زندگینامه من بهتر است.» به نظر من این عاقلانه‌ترین تصمیم رضاخان بود و به این ترتیب، او که از کناره‌گیری گریزی نداشت، می‌خواست از نظر افکارعمومی شرایطی ایجاد کند که تداوم سلطنت پهلوی توسط پسرش تضمین شود. ولی این مقاومت بسیار آبکی و نمایشی بود، زیرا در مملکتی که «رجال» آن همه عامل انگلیس بودند، و در ارتشی که امرای آن عموماً سرسپرده دیرینه انگلیس بودند، و برای شاهی که همه می‌دانستند به وسیله انگلیس به قدرت رسیده بود، «مقاومت» در مقابل انگلیس و متحدین او خنده‌دار بود! به هر روی نیروهای متفقین وارد ایران شدند. آمریکایی‌ها از جنوب آمدند و در خرمشهر پیاده شدند و در یک ستون در خوزستان، محور اهواز – دزفول پیشروی کردند. روس‌ها در سه محور خراسان، بندر انزلی و آذربایجان شرقی وارد خاک ایران شدند و با خود نیروی زمینی مفصلی آوردند. انگلیسی‌ها، که نیروهایشان در عراق مستقر بود، از محور قصر شیرین – باختران وارد شدند و با خود نیروی زرهی مجهزی آوردند.

در ستاد خصوصی ولیعهد

 

چند ساعت پس از اطلاع از ورود ارتش متفقین، رضاخان مسئولیت ارتش و فرماندهی کل قوا و بخصوص دفاع از تهران را به ولیعهد محول کرد. روز ۴ شهریور، محمدرضا به سرتیپ محمود امینی(که قبلاً در دانشکده افسری فرمانده گروهان محمدرضا و من بود) دستور تشکیل یک ستاد خصوصی داد. او هم همان روز، حدود ۱۵ سرلشکر و سرتیپ و سرهنگ را دعوت کرد و مرا نیز، با درجه ستوان یکمی، دعوت کرد و در ساختمانی در کاخ سعدآباد مستقر شدیم. همان روز، امینی دو هیأت برای بازرسی از خطوط استقرار لشکرهای یک و دو تعیین کرد. مرا به اتفاق سرهنگ مزین برای بازرسی از خطوط دفاعی لشکر یک فرستادند، تا شخصاً وضع را ببینم و محمدرضا را مطلع کنم.

 از کلیه نقاط «جبهه» و خطوط دوم (احتیاط) بازدید بعمل آمد. واحدها در دشت و نزدیک شهر مستقر شده بودند، در حالیکه در کرج، به علت نزدیک بودن ارتفاعات به جاده اصلی، بهتر می شد دفاع کرد. واحدی که در مهرآباد بود، روی زمین صاف مستقر شده بود و نه سنگری داشت و نه خاکریزی! من پرسیدم که چرا اینطور است؟ یک فرمانده دسته گفت:«چه سنگری، چه خاکریزی؟! وضع تفنگ ما اینطور است!» تفنگش را گرفتم و نگاه کردم، دیدم تفنگ مشقی است که برای پیش‌فنگ و پافنگ در سربازخانه‌ها درست می‌کردند تا برنوهای جنگی مستعمل نشود. این حادثه ظاهراً به حساب اشتباه اسلحه‌خانه گذاشته شد! اما اوضاع چنان تغییر کرده بود و روحیه‌ها چنان نازل بود که این بازرسی ها فایده‌ای هم نداشت.

 چرا رضاخان در آن روزهای حساس فرماندهی کل قوا را به محمدرضا محول کرد؟! به نظر من عامل اصلی همان است که قبلا گفتم، یعنی او که برکناری خود را حتمی می‌دانست، و در عین حال می‌دانست که این مقاومت صوری و نمایشی است و جنگ واقعی در کار نیست، می‌خواست زمینه‌ای فراهم کند تا اولا قدرت به ولیعهد منتقل شود، ثانیا برای خودش و ولیعهد وجهه‌ای درست کند و تاریخ‌سازی نماید. علل دیگری نیز در این تصمیم مؤثر بوده است: رضا خان خودش خوب می دانست که از مسائل نظامی به فرم جدید اطلاعی ندارد و پسرش لااقل دانشکده افسری را طی کرده است و مقداری مسائل تاکتیکی را فرا گرفته است. رضا برای حفظ پرستیژ خودش، که دستورات اشتباه ندهد، خود را کنار کشید. در مقابل، محمدرضا جوان بود و کسی از او توقع نداشت و اگر دستور اشتباهی می‌داد اعضای ستاد خصوصی، که افسران عالی‌رتبه بودند، او را راهنمایی می‌کردند و راهنمایی آنها برای ولیعهد سرشکستگی نداشت. بعلاوه، رضا سخت دچار ضعف روحی شده بود و آن ابهت و یال و کوپال فرو ریخته بود و نمی‌خواست بیش از این در تصمیم گیری‌ها، که به خونسردی و قاطعیت نیاز داشت، ضعف خود را در مقابل امرایش نشان دهد. پیشخدمت مخصوص رضاخان می گفت که او شبها نمی‌خوابد و دائماً در اتاقش قدم می‌زند و فکر می‌کند. حق هم داشت، زیرا می‌دانست که آینده ناگواری در انتظارش است. و وضع ستاد خصوصی ولیعهد بخوبی نشان می‌داد که «مقاومت» نمایشی است. اگر رضا واقعا می‌خواست مقاومت کند، باید یک ستاد قوی تشکیل می‌داد و افسران باصلاحیتی که مطمئن بود سرسپرده انگلیس نیستند در آن می‌گماشت. در حالیکه خود او بخوبی می دانست که افسران عضو ستاد خصوصی محمدرضا کسانی نیستند که در مقابل انگلیس ایستادگی کنند.

ورود متفقین و نمایش «مقاومت»

 

خاطراتی که درباره «مقاومت» در مقابل ورود ارتش متفقین دارم، دیده‌ها و شنیده‌هایی است که از همان روزها در ذهنم نقش بسته است. در ستاد خصوصی، من همیشه در کنار محمدرضا بودم و دستوراتش را انجام می دادم. مثلا می گفت:«به رئیس ستاد تلفن کن و بپرس وضع از چه قرار است!» یا «با فلان شهر تماس بگیر و وضعیت را بپرس!». هرگاه محمدرضا با رضاخان، قدم میزد(فاصله کاخ محمدرضا با کاخ رضاخان در حدود صد قدم بود)، من کمی پشت سر ولیعهد می‌ایستادم. گاه مرا احضار می‌کردند و دستوراتی می‌دادند. لذا ممکن است این اطلاعات حتی کمی هم اغراق‌آمیز باشد، چون امرای لشکرها در تماس تلفنی طبعا مقداری خودنمایی می‌کردند. ولی به هرحال، حوادث شهریور ۲۰ تا حدودی روشن است و اسناد و مدارک و خاطرات زیادی انتشار یافته است.

در جنوب کشور، فرمانده نیروی دریایی به نام سرتیپ بایندر، که مقاومت را جدی گرفته بود، در مقابل ناوهای آمریکایی ایستادگی کرد. آمریکایی‌ها ناو او را به توپ بستند و غرق کردند و بایندر شهید شد. این تنها مورد مقاومت جدی بود که به روحیات مرحوم بایندر بستگی داشت و اگر نمی‌خواست خطری متوجهش نمی‌شد. آمریکایی‌ها در خرمشهر پیاده شدند و لشکری که در خوزستان بود، تعدادی از آنها در دو سه محل تیراندازی‌های مختصری به سوی آمریکایی‌ها کرده بود، ولی در مجموع می‌توان گفت که نیروهای آمریکایی براحتی در محور دزفول پیشروی می کرد و از «مقاومت» خبری نبود.

در منطقه آذربایجان، در مقابل شوروی‌ها پس از چند مقاومت جزئی و غیر مهم لشکرها، از پایین ترین تا بالاترین رده، تفنگ‌ها را زمین ریختند تا سبک‌بارتر شوند و به کوه‌ها گریختند!

لشکر گیلان به فرماندهی سرتیپ قدر چند گلوله توپ به روی روس ها شلیک کرد و قدر به خاطر همین بعدها به عنوان «افسر شجاع» شهرت یافت. هنگی که در مرزن آباد مستقر بود، چون جزء واحدهای لشکر یک به فرماندهی بوذرجمهری بود، در مقابل روس‌ها به کوه زد و خود را به لشکر یک رساند.

لشکر مشهد وضع نمونه‌ای از نظر افتضاح داشت! آنها با وسایل موتوری که داشتند گریختند و بدون هیچ نظم و ترتیبی خود را به کویر زدند. سرعت فرار آنها به نحوی بود که واحدهای جلودارشان حتی به بندرعباس رسیدند و ما مطلع شدیم که تعدادی از واحدهای لشکر خراسان در بندرعباس پیدا شده‌اند!! این علاوه بر جبن فرماندهان آن، ناشی از ترس و وحشت بود که در واحدهای نظامی نسبت به روس‌ها و قساوت آنها پیدا شده بود!

در مقابل انگلیسی‌ها هم مقاومتی نشد. تنها در یکی از گردنه‌های منطقه چند تیر توپ به روی واحدهای زرهی انگلیسی شلیک شد و انگلیسی‌ها پس از ۲-۳ ساعت توقف، مجدداً پیشروی کردند. ماوقع نیز از این قرار بود که لشکر کردستان به فرماندهی سرلشکر مقدم همه فرار کرده بودند و تنها یک آتشبار در محل مانده بود. آنها به ابتکار خود تیراندازی کردند و وقتی دیدند وضع وخیم است، آتشبار را رها کردند و گریختند.

 دفاع از تهران را دو لشکر، که قوی‌ترین لشکرهای ایران بودند، به عهده داشت. لشکر یک در غرب و قسمتی از شمال و جنوب تهران موضع گرفته بود و لشکر دو در شرق و قسمتی از شمال و جنوب تهران. البته فاصله‌شان از تهران زیاد نبود و در قسمت غرب، چنانکه مشاهده کردم، واحدهای جلودار تا حدود کرج پیشروی کرده بودند، ولی خود خط در حدود طرشت و مهرآباد، که در آن زمان بیابان بود، قرار داشت.

رضاخان، فروغی و فراماسونری

 

در این روزها، رضاخان دست به دامان چهره‌ای شد که از قدرت و نفوذ او در انگلیسی‌ها مطلع بود: محمدعلی فروغی (ذکاء الملک). محمدعلی فروغی، که در سال‌های به قدرت رسیدن رضاخان واسطه او با انگلیسی‌ها بود و در صعود سلطنت پهلوی نقش مهمی داشت، از فراماسون‌های مهم ایران و رئیس لژ فراماسونری بود. فروغی فرد دانشمندی بود و در محافل بالای ایران احترام زیادی داشت و برخلاف بعضی‌ها نه تنها به فراماسون بودن تظاهر نمی‌کرد، بلکه جداً پنهان‌کاری می‌کرد که به این نام شهرت نیابد. ولی فراماسون‌ها از موقعیت او خوب خبر داشتند و از او حرف‌شنوی و اطاعت جدی داشتند. فروغی فردی بود که حتی وزیر مختار انگلیس به خانه‌اش می‌رفت و به او احترام می‌گذاشت. رضاخان در آخرین لحظات که از همه جا قطع امید کرد، برای حفظ سلطنت خود و حداقل برای ابقاء سلطنت پهلوی از طریق محمدرضا، به فروغی متوسل شد.

روز چهارم شهریور، از طریق ولیعهد مطلع شدم که رضاخان بدون اسکورت، با لباس همیشگی و همان شنل آبی، در حالیکه فقط صادق خان، راننده‌اش، با او بود به منزل فروغی می‌رود. این نخستین بار در طول حکومت رضاخان بود که او چنین خائف و درمانده حاضر شد به خانه کسی برود. خانه فروغی، خانه‌ای قدیمی در مرکز شهر بود. رضا به آنجا رفت و چند ساعتی با فروغی خلوت کرد. محمدرضا همان شب جریان را برای من تعریف کرد و گفت که پدرم به فرمانده اسکورت دستور داد که: «نباید به دنبال من بیایی»! و چون با لباس سلطنتی رفته بود عده‌ای در مسیر او را شناخته بودند.

رضاخان در این ملاقات ملتمسانه به فروغی می‌گوید که من از شما راه نجات می‌خواهم. فروغی پاسخ می‌دهد که خودت راه نجاتی نداری، ولی اگر می‌خواهی بیشتر غرق نشوی باید این کارها را بکنی: اول، باید فوری دستور آتش‌بس بدهی که روس‌ها وارد تهران نشوند(روس ها در آن موقع به حوالی قزوین رسیده بودند) و اگر مقاومت کنی مسلماً روس‌ها تهران را اشغال خواهند کرد و توسط آنها به اسارت گرفته خواهی شد و دیگر من هیچ تضمینی نمی‌توانم بکنم! دوم اینکه، هیچ راهی بجز ترک ایران نداری. رضا پاسخ می‌دهد که امر شما را اطاعت می کنم، فقط خواهشی دارم و آن این است که تداوم سلسله پهلوی توسط ولیعهد را تضمین کنید. فروغی پاسخ می‌دهد:«من تلاش می‌کنم، ولی مطمئن نیستم!» رضاخان می گوید:«لااقل یک اطمینان نسبی بدهید که پس از من محمدرضا، شاه خواهد شد.» به هر حال، رضاخان موفق می‌شود قول مساعدی از فروغی بگیرد و بسیار راضی و خوشحال از خانه فروغی خارج می شود.

جزئیات این ملاقات محرمانه و بسیار سرّی را رضاخان برای محمدرضا تعریف کرد و او همه و همه را به من گفت. من بعدا به صادق خان(راننده رضا) رو دست زدم و گفتم که می‌دانم فلان جا بوده‌اید! او هم که نمی‌توانست دیگر چیزی را از من پنهان کند، همه ماجرا را، منهای صحبت‌های رضاخان و فروغی، برایم تعریف کرد، چون در موقع مذاکرات او سر کوچه مواظب اتومبیل بوده است.

رضاخان تسلیم می شود

 

بدین ترتیب، روز پنجم شهریور رضاخان به تمام واحدها دستور عدم مقاومت در برابر نیروهای متفقین را داد. در این روز، رضاخان بحدی لاغر شده بود که کاملا نمایان بود. پشتش خم شده بود و بدون عصا نمی‌توانست حرکت کند. به محض اینکه می‌ایستاد به درخت تکیه می‌زد. او که قبلا بندرت در فضای باز می‌نشست و همیشه قدم می زد، می گفت صندلی بیاورید! اراده‌اش را از دست داده بود و حرفهای ضد و نقیض می‌زد و هر که هرچه می‌گفت تصویب می‌شد!

عصر ۵ شهریور، سرلشکر احمد نخجوان(کفیل وزارت جنگ، که پسر او بعدها در نیروی هوائی سرلشکر شد) و سرتیپ ریاضی (رئیس دائره مهندسی ارتش) تقاضای ملاقات با شاه را کردند. رضاخان در محوطه باز نشسته بود، محمدرضا نزدیک رضاخان بود و من هم در ۵۰ -۶۰ قدمی ایستاده بودم. من از صحبت‌ها چیزی نشنیدم، ولی ناگهان دیدم که رضاخان داد می‌زند که یک افسر گارد بیاید و درجه این دو افسر را بکند و بیندازدشان زندان! بعداً از ولیعهد پرسیدم که چه خبر بود؟ گفت که این دو نفر آمدند و به پدرم گفتند که متفقین می‌گویند دو لشکر تهران را مرخص کنید که به خانه‌هایشان بروند. پدرم هم از این حرف بدش آمد و فکر کرد که اینها از خودشان می‌گویند و نظر خیانت دارند.

در سعدآباد اتاقکی است و هر دو نفر را در این اتاقک محبوس کردند. نخجوان و ریاضی با من سلام و علیک داشتند و هر چند آنها امیر بودند و من ستوان یک، ولی بخاطر موقعیت من احترامم را داشتند. نزدیک اتاقک رفتم و دیدم که جلوی در آن یک نگهبان ایستاده و پنجره‌ها هم باز است. نخجوان و ریاضی نیز درجه کنده نشسته اند! تا مرا دیدند پشت نرده آمدند و گفتند: «دستمان به دامنت، در اینجا ما چکار کنیم، بعلاوه گرسنه هستیم و به ما غذا نمی‌دهند و هیچکس به سراغمان نمی آید! همینطور در را قفل کردند و رفتند. خواهش می کنیم به ولیعهد بگو که ما را نجات دهد، ما که گناهی نداریم، پیغامی به ما دادند و ما هم نقل کردیم. بعداً تحقیق کند، بی‌گناهی ما ثابت می‌شود. اعلیحضرت بدون قضاوت این کار را کرده و بدون تحقیق درجه‌مان را کنده است!» من هم برگشتم و ماوقع را به محمدرضا گفتم. دستور داد که بلافاصله به افسر نگهبان دستور بده که از بهترین غذای آشپزخانه خود من برایشان مرتب غذا ببرند. من هم برگشتم و به شوخی گفتم که فعلا از نظر شکم خیالتان راحت باشد تا بقیه مسائل بعد حل شود. ضمناً از آنها پرسیدم، این حرف‌هایی که به اعلیحضرت زدید از خودتان بود یا واقعیت داشت؟! قسم خوردند که واقعیت داشت و بعدا معلوم خواهد شد.

روز ششم شهریور، منصورالملک آمد. انگلیسی‌ها توسط او پیغام فرستاده بودند که: روس‌ها گفته اند اگر این دو لشکر مرخص نشوند و سربازها به دهاتشان نروند ما تهران را تصرف خواهیم کرد. بنظر می‌رسد که تعمدا مسأله را از قول روس‌ها گفته بودند تا رضاخان بیشتر بترسد!

با پیغام منصور، معلوم شد که نخجوان و ریاضی حق داشته‌اند و فقط راوی بوده‌اند، ولی فکر رضاخان چنان مشغول بود که دیگر به یاد این دو نیفتاد. بلافاصله دستور داد اتومبیلش را بیاورند و شخصا به طرف سربازخانه‌ها به راه افتاد. دو لشکر تهران پس از دستور ترک مخاصمه به پادگان‌ها آمده بودند. رضاخان وارد یک سربازخانه لشکر یک شد. برایش احترام نظامی بجا آوردند و او دستور داد که همه مرخص هستند و به خانه‌هایشان بروند! سپس شخصاً به لشکر دو رفت و همین دستور را تکرار کرد.

 پس از این دستور هرج و مرجی شد و افسرها و درجه دارها و سربازها اسلحه‌های سبک و سنگین را رها کردند و رفتند. تفنگ برنوی که اگر یک خط رویش می‌افتاد سرباز را یک ماه بازداشت می‌کردند، به گوشه ای پرتاب شد! من در بازرسی بودم و در جریان دستور قرار داشتم. به رئیس بازرسی گفتم که خوب است هیأتی به لشکر یک و دو بفرستیم، اقلاً ببینیم بر سر سلاح‌ها چه آمده است. او پذیرفت و گفت:«بسیار خوب، دو نفر به لشکر یک بروید و دو نفر به لشکر دو!» من به اتفاق یک سرهنگ به لشکر یک رفتم. من قبلا یک سال در همین لشکر فرمانده گروهان بودم و دیده بودم که چگونه به این سلاح‌ها می‌رسیدند، چگونه مواظبت می‌کردند و حتی با آنها تیراندازی نمی‌کردند و تنها با تفنگ‌های مشخص و مستعملی تیراندازی می‌شد. دیدم که تفنگ‌ها و مسلسل‌های سبک و سنگین، که فکر می‌کنم حدود ۲۰ هزار سلاح مختلف بود، روی زمین ریخته شده، و در میدان‌ها رها است، و جوی‌های آب پر است از اسلحه! درها باز بود و کسی نبود که از ما بپرسد چکاره‌اید؟! اسلحه‌ها را در جوی‌های آب انداخته بودند و تعمدا آب را رها کرده بودند تا غیرقابل استفاده شود. در خیابان‌ها درهم و برهم تفنگ افتاده بود و خلاصه منظره غریبی بود. جاده‌ها و خیابان‌های تهران مملو بود از سربازهایی که بدون پول و گرسنه، پیاده به سوی روستاهایشان می‌رفتند.

یکی دو روز بعد، مجدداً انگلیسی‌ها تماس گرفتند. سرریدر بولارد، وزیر مختار انگلیس، از طریق فروغی، که اکنون نخست‌وزیر بود، پیغام داد که چرا لشکرها را مرخص کردید، آنها را سریعاً جمع‌آوری کنید! رضاخان هم اکیدا دستور داد و کامیون‌ها به راه افتاد و در جاده‌های دور تعدادی از سربازان را که به طرف دهاتشان می رفتند، جمع‌آوری کرده به پادگانها برگرداندند. افسران و درجه داران که به خانه‌هایشان در تهران رفته بودند، مراجعه نکردند. مسئولین دو لشکر به من، که در ستاد خصوصی ولیعهد بودم، اطلاع دادند که تنها توانسته‌اند حدود ۳۰ درصد پرسنل، از افسر و درجه دار و سرباز، را جمع آوری کنند و در تلاش هستند تا با اعزام کامیون به جاده‌های دورتر تعداد بیشتری را جمع آوری کنند.(۷)

 یرواند ابراهامیان درکتاب « ایران بین دوانقلاب» چگونگی وضعیت رژیم رضاخانی در شهریور ۲۰ را این‌گونه شرح می‌کند: « رژیم، دیگر برای مهار مخالفت های طبقاتی و قومی، هرچه بیشتر به خشونت متوسل می‌شد، تا جایی که، درسال ۱۳۲۰، بیشتر اروپائیان و ایرانیان دراین فکربودند که آیا کار سرکوب ادامه خواهد داشت، آیا افسران رژیم را سرنگون خواهند کرد و یا تنشهای اجتماعی دیر یا زود به انقلابی خونین تبدیل خواهند شد؟ ولی ناگهان در شهریور۱۳۲۰، با هجوم نیروهای انگلیس و شوروی این پیش بینی‌ها و تصورات پایان یافت. متفقین، نه تنها به دلایل آشکاری همچون گشودن راهی جدید به روسیه، از بین بردن مأموران آلمانی و حفظ تأسیسات نفتی، بلکه برای پیشدستی بر افسران طرفدار دولتهای محور که احتمالاً تلاش می‌کردند تا شاه منفور را برکنار و رژیمی طرفدار آلمان ایجاد کنند، ایران را اشغال کردند »

 سفیرانگلیس درخرداد۱۳۲۰ به وزارت خارجه هشدار می‌دهد که « نارضایتی عمومی در ایران، موقعیت مناسبی برای دسیسه چینی آلمانیها فراهم کرده‌ است. شاه تقریباً مورد تنفرعمومی است و نمی‌تواند بر حمایت کامل ارتش خود متکی باشد. لحطۀ مناسبی برای برکناری شاه یا حتی گسترش جنگ در ایران را به بقای رژیم حاضر ترجیح خواهند داد. بیشتر مردم معتقدند که جدا از این واقعیت که ایران ضعیف‌تراز آن است که بتواند در مقابل آلمان و یا روسیه ایستادگی کند، دلیلی برای جنگیدن آنان وجود ندارد. آنها از شاه متنفرند و بنابراین می‌پرسند که چرا باید برای دوام حکومت وی بجنگند.»

 اشغال متفقین، بلافاصله سرنوشت رضاشاه را رقم زد. ارتش، طی سه روز، دراثرحملات هواپیماهای  انگلیس و شوروی چنان به سرعت عقب نشینی کرد که فرماندهی عالی متفقین نیز آن‌ را پیش بینی نکرده بود. یک روز بعد، فروغی، قاضی مستقلی که مجبور به باز نشستگی شده بود، برای مذاکره با متفقین، نامزد نخست وزیری شد. نخست وزیر جدید در عرض یک هفته در خواست صلح نمود و پنهانی متفقین را به برکناری رضا شاه تشویق کرد. انگلیس نیز که خواستار پشتیبانی عمومی  بود، در طی ده روز، آشکارا از سوء اداره، حرص و بی‌رحمی رضا شاه انتقاد کرد. دو هفته بعد، نمایندگان مطیع و دست چین شده آشکارا شاه را به انباشت ثروتی عظیم، کشتار مردم بی‌گناه و سوء استفاده ازالقاب خود(سردارسپه و فرمانده کل) متهم می‌کردند. سه هفته بعد، شاه بدون گفتگو با متفقین به نفع ولیعهد خود کناره گیری کرد وبه امید نجات سلطنت، کشور را به سرعت ترک کرد. در آن زمان، سفیر بریتانیا نوشت که اشغال کشور نارضایتی عمومی چندانی پدید نیاورده‌ است. زیرا مردم  به سامان و پیشرفت اجتماعی امیدوارند و بنابراین احساس دوستانه‌ای نسبت به نیروهای متفق دارند. سفیرآمریکا هم به نتیجۀ مشابهی می‌رسد: « سرنگونی و سرانجام مرگ وی در تبعید، که درایران سالهای پادشاهی به مستبدی حریص، بی‌رحم و مرموز تبدیل شده‌ بود، کسی را متأسف و متأثر نکرد.» پس، سقوط رضا شاه، در واقع پایان دوران سیاست مهاردولتی و آغاز سیاست کشمکش اجتماعی بود. (۸)

   محمود فروغی فرزند محمد علی فروغی آن زمان را اینگونه توصیف کرده‌ است:« آن موقع دراقدسیه بودیم. می‌آمدند بازدید می‌کردند. عرض کنم که، بنابراین، من اول فروردین ۱۳۱۹وارد خدمت وزارت خارجه شدم. بعد از مدتی موقتاً رفتم به وزارت دارایی. مرحوم عضدی معاون وزارت دارایی بود و مرا کردند معاون اداره مستشاری و بعد کفیل اداره مستشاری وزارت دارایی. آن جا بودم که سوم شهریورپیش آمد. دیگر آن روزها، روزهای آخر[ بود]. یعنی حتی می‌خواهم بگویم سال‌های آخرسلطنت رضا شاه واقعاً اوضاع و احوال طوری بود که آدم با همسرش هم که می‌خواست صحبت کند، باید ملاحظه بکند. حالا دیگر پدر و فرزند، برادر وخواهر[و] اینها که جای خود دارند. هیچ کس جرأت نمی‌کرد با دیگری حرف بزند. واقعاً که شدیدترین حکومت مطلقه‌ای بود که می‌شد فکرش را بکنیم.

    روز سوم شهریور، من میهمان بودم با زنم و آن موقع یک اولاد داشتم، دختر بزرگم نسرین. ما میهمان بودیم. عصر کسی در را باز کرد و به صاحب خانه خبرداد که انگلیس و روس، صبح حمله کردند، مجلس تشکیل شده. و باورمی کنید این را یواش می گفت. جرأت  نمی‌کرد حتی این را که الان دارد توی مجلس مطرح می‌شود بلند بگوید. مقصودم این است که این اوضاع و احوالی [ بود] که عرض کردم. برای این خیلی یواش گفت، « بله، صبح سحر روس وانگلیس حمله کردند به ایران و مجلس جلسه فوق‌العاده دارد و منصور، نخست وزیر، دارد توضیحات می‌دهد راجع به این مطلب.»( ۹)

   به نوشتۀ حسین مکی: «در سوم شهریور، متفقین اگر می‌دانستند که رضا شاه کوچکترین پایگاهی  در قلوب مردم دارد محال و غیر ممکن بود که دربرکناری او پافشاری نمایند. همان‌طور که دیدیم  پس از شکست ژاپن در جنگ دوم جهانی دولت ژاپن تغییر کرد ولی« هیروهیتو» در مقام خود پابرجا  ماند.

    در حقیقت، رضا شاه از خطر تهاجم و نیروی اشغالگر خارجی نمی‌ترسید، چه می‌دانست اگر او را  برکنار سازند، به جان او وخانواده‌اش آسیبی نخواهند رساند، بلکه ترس و هراس او از مردم بود، که سالها به آنان ظلم وجور روا داشته بود. اوازاین وحشت داشت که مردم شورش کنند، در مقام  دادخواهی برآیند، خود و افراد خانواده‌اش را به چنگ آورند و با قطعه قطعه کردن آنها خشم فرو خورده خود را نشان دهند همان‌گونه که پس از انقلاب کبیر فرانسه، ملت فرانسه با خانواده بوربن‌ها رفتارکردند و یا همانند انقلاب اکتبردر روسیه که خانوادۀ  تزار از کوچک و بزرگ در زیر زمینی یکجا قتل عام  شدند. چقدر صائب  تبریزی  خوب گفته‌است:

شاهی که بر رعیت خود می کند ستم

مستی بود که می‌خورد از ران خود کباب(۱۰)

   بدین ترتیب، بردن رضا شاه توسط انگلیسها، بنفسه، گویای این واقعیت است که بیگانه کردن دولت از ملت که از اواسط دوران قاجار شروع شده ‌بود، با سلطنت پهلوی، کامل شد. و بیش از پیش، صدور ثروتهای ملی و وارد کردن کالاها، محوراقتصاد ایران شد. این شد که بردن رضا شاه را ارتشهای متجاوز وسیله آرام نگاه داشتن مردم ایران کردند. فرزند او را نیز امپراطوری انگلستان به سلطنت ایران منصوب کرد. از ۲۰ شهریور ۱۳۲۰ تا انقلاب ۱۳۵۷، مردم ایران، دو نوبت، یکی در نهضت ملی کردن صنعت نفت به رهبری مصدق و دیگری در انقلاب ایران، کوشیدند دولت را ملی کنند. دو کودتا، مانع از توفیق این تلاش و کوشش شد. ناچار این کوشش تا تحصیل و استقرار دولتی ملی و حقوقمدار ادامه دارد.

ملاقات  سفرای روس و انگلیس

 حسین مکی در کتاب «تاریخ  بیست ساله ایران » چگونگی  اشغال ایران  در جنگ جهانی دوم توسط نیروهای نظامی روسیۀ شوروی و انکلیس  اینگونه بنوشته آورده است:  درساعت چهار بامداد روز دوشنبه سوم شهریور [۱۳۲۰] که مردم پایتخت درخواب بودند، زمامداران کشور و در رأس آنان شخص اول مملکت هم در بستر راحت غنوده بودند، با این تفاوت که اینان علاوه برخواب معمول و متعارف، در خواب غفلت و بی خبری که از مدتهای قبل آغوش گشوده بود، نیز بسر می بردند.

در همین ساعت دو دستگاه اتومبیل که یکی پرچم داس و چکش و دیگری پرچم انگلستان را داشت  در جلو منزل منصور نخست وزیر توقف نمود.  پس از آنکه زنگ منزل مستمراً فشارداده شد، بالاخره  مستخدم  خانه  پشت در آمده ، از هویت  مراجعه کنندگان سئوال کرد.

پاسخ داده شد سفرای روی و انگلیس بدون فوت وقت هم اکنون می خواهند با نخست وزیر ملاقات  نمایند. فوراً  منصور را از خواب بیدار کرده و به او گفتند که سفرای دولتین انگلستان و شوروی پشت در خانه هستند و می خواهند با شما ملاقات نمایند. منصور دستور داد آنها را به اتاق پذیرائی راهنمائی  کنند تا  لباس پوشیده  به سالن بیاید.

منصور ازاین ملاقات غیرمترقبه وغیر موقع سخت دراندیشه شد که چه اتفاقی افتاده است؟! لذا با شتاب لباس  پوشید و به اتاق پذیرائی وارد گردید.

 پس از مختصر تعارف معمولی سفرای دولیتین انگلستان و شوروی هر یک یادداشتی تسلیم نخست وزیر کردند که در آن شدیداً از فعالیت آلمان در ایران ابراز نگرانی شده بود، و شفاهاً هم توضیح دادند  که چون دولت ایران به یادداشتهای مورخ ۲۸ تیرماه و ۲۵ مرداد۱۳۲۰ در باره اخراج اتباع آلمان در ایران توجهی ننموده است و تذکرات دولتین متبوعه ما را باحسن نیست تلقی ننموده ، ناچارقوای زمینی ودریائی وهوائی ما وارد خاک ایران خواهند شد و آنها را ایران اخراج خواهند نمود.

 منصور که پس ازشنیدن این خبر- که در واقع حکم اعلان جنگ به دولت ایران را داشت- دچار  ناراحتی و اضطراب گردیده بود، یادداشتها را دریافت نمود سپس سفرای دولتین مزبور نیز از جای برخاسته ، خداحافطی  کرده و خارج  شدند. این ملاقات مجموعآ  حدود ۲۵ دقیقه  بطول انجامید.

منصور قبل از هر اقدامی به عامری کفیل وزارت امور خارجه اطلاع داد که آماده شود تا به اتفاق به سعد آباد بروند.

 وی خاطرات خود را در این مورد بطوری که در کتاب «  خاطره ها » آمده چنین بیان کرده است:

خاطره هایی از علی منصور

 

 صورت مصاحبه ای از علی منصور درگنجینه اسناد مرکز تحقیقات  است که منحصراً  راجع است به وقایع سوم شهریور۱۳۲۰-  می دانیم که منصور در آن ایام نخست وزیر بود و کاملاً در جریان  کارها و علل و جهات ورود ملل متفق به ایران قرار داشت و آنچه در این خاطره  گفته است  می تواند مورد قبول و معتمد  باشد.

    * رعایت بی طرفی

 

منصور می گوید: دولت ایران اصول و وظایف سیاست بی طرفی را که در وقوع جنگ دوم جهانی  اختیار کرده بود با تمام قوا و دقیقاً رعایت واز آن  پیروی می کرد و با یک روش  صریح و روشن  در حفظ کشور از خطر سرایت جنگ و صیانت حقوق مشروع همۀ دولتهایی که با ایران روابط  داشتند، خصوصاً دولتهای همسایه، می کوشید، چنانکه بهیچوجه  خطری از هیچ  طرف متوجه هیچ یک ازآنها نبود. با این حال سفارت انگلیس از همان آغاز جنگ از وجود یک عده آلمانی در ایران که بمنظور معاملات اقتصادی و امور صنعتی و ساختمانی به کشور ما آمده ، مشغول کارهای معینی  شده بودند ، اظهار نگرانی می کرد و آنها را جاسوس و عامل  تحریک و فساد می دانست و در عین  حال نسبت به عناصر روسی هم ابراز بدبینی می کرد زیرا در ان هنگام  روس و آلمان دوست بودند و همکاری اقتصادی می کردند ولذا انگلیسی ها دولت ایران راز اقدامات سری و همدستی عناصر روسی و آلمانی نیز بر حذرمی داشتند. ولی دولت ایران همواره به آنان اطمینان کافی می داد که مقامهای انتظامی کاملاً  مراقب هرگونه  تشبث و دخالت هستند و جای هیچ  گونه نگرانی نیست.

* انگلیس و روس

 

 پس از وقوع جنگ بین آلمان و شوروی این بار نمایندگان انگلیس و روس متفقاً شروع به اظهار  نگرانی کردند و باز دولت ایران هر بارجوابهای اطمینان بخش به آنان می داد و موجبات رفع هرگونه  توهمی را فراهم می آورد و مخصوصاً توضیح می داد که دولت ایران اساساً دراینموقع مایل به حضور اتباع خارجی در این کشور ولی به سبب روابطی که با دول دوست دارد طبعاً یک عده از اتباع  آنها به ایران رفت و آمد دارند و برخی نیز برای کسب و کار اقامت گزیده اند چنانکه بجز آلمانیها از انگلیسیها و هندیها و عراقیها و شورویها نیز عدۀ به نسبت کثیری در ایران هستند و دولت در بارۀ  آنها مقررات  قانونی و انتظامی را بی هیچ  تبعیض و ملاحظه ای بطور یکسان و جدی اجرا می کند. اما آلمانیها که در سالهای اخیر بیشتر با ایران مناسبات پیدا کرده و به کارهایی مشغول شده اند بدین علت است که با تسهیلات مخصوص و قیمت های مناسب، که هیچ یک از کشورها نتوانسته اند با آن رقابت کنند، اجناس و ماشینها و ابزارهای ساختمانی را که برای اجرای برنامه های عمرانی و صنعتی ضرورت دارد به ایران می فروشند و محصولات ایران را نبز به بهترین قیمت  می خرند و معاملات به صورت پایاپای انجام می گیرد بی آنکه نیازی به ارز باشد. بدیهی است که برای این کارها حضور عده ای از نمایندگان بازرگانی و مؤسسات صنعتی و مهندسان و معماران آلمانی در ایران ضرورت  یافته بود که مطابق آمار رسمی شمار آنها از حدود چهار صد وهفتاد نفر تجاوز نمی کرد، و با این که پیشرفت امور برنامه ای افزایش عمدۀ متخصصان را ایجاب می کرد، خصوصاً برای کارخانۀ ذوب آهن  که بسرعت  پیش می رفت و نزدیک به پنجاه در صد از کارهای آن پایان یافته و سی در صد ماشینها و مصالح آن آماده  شده بود، با اینهمه  نه دولت ایران به پاره ای از ملاحظات  سیاسی مایل بود عدۀ  آنان را افزایش دهد و نه دولت آلمان آمادگی فرستادن عدۀ بیشتری را داشت زیرا وجود اینگونه افراد در خود آلمان بیتشر مورد نیاز بود. اما برای مشوب کردن اذهان دستگاههای تبلیغاتی انگلیس و روس، چه  در ایران و چه در خارج، شمارآلمانی های مقیم ایران را به چندین هزار می رسانیدند و می گفتند که همه مشغول تشبث و کارشکنی بر ضد متفقین هستند. در تیرماه۱۳۲۰ که دولت شوروی« اسمیرنوف» را به سفارت کبرای آن کشور در ایران تعیین کرد، وی بمحض ورود نزد من آمد و امتنان و خوشنودی دولت شوروی را اعلام کرد و گفت که بنا به تقاضای دولت ایران، از طرف مقامات شوروی درحمل و نقل و عبور محصولات کارخانۀ ذوب آهن، تسهیل و مساعدت لازم بکار برده خواهد شد. در ضمن متقابلاً تقاضا کرد که دولت ایران نیز برای بعضی از کالاها که از طریق جنوب ایران به مقصد شوروی فرستاده می شود اجازۀ عبور صادر کند. من از دوستی و مساعدت دولت شوروی تشکر کردم و در بارۀ عبور محمولات آنها از ایران خاطر نشان  کردم  که تا آنجا که موجب نقض بی طرفی ایران نشود در این باب مساعدت خواهد شد و مخصوصاً تأکید  کردم  که دولت  شاهنشاهی  نهایت علاقه  را به حفظ  مناسبات دوستانه و حسن همجواری  با دولت شوروی داشته  و دارد.

 بهانه گیری  آغاز  می شود

چندی پس از ورود « اسمیرنوف» وزیر مختارانگلیس« ریدر بولارد» و سفیر شوروی موضوع  حضور آلمانیها را در ایران متفقاً تعقیب کردند و دو تذکاریه،  مشعر بر تقلیل عدۀ آنها، یکی در بیست  و هشتم تیر ماه ۱۳۲۰ و دیگری در مرداد همان سال از سوی آنان تسلیم  وزارت خارحه شد که در هفتم و بیستم مرداد پاسخ آنها مبنی بر حفظ اصل بی طرفی و مراقبت دولت در اجرای مقررات  انتظامی در مورد عموم خارجیان و رعایت مناسبات حسنه  با همسایگان تسلیم هر دو سفارت شد و بعلاوه طی مذاکرات  نیز پیوسته خاطر نشان می کردیم که دولت ایران حتی المقدور به تقلیل اتباع  خارجی خصوصاً آلمانیها توجه دارد و از این حیث  نباید  جای نگرانی  باشد.

اما چیزی که از همان آغاز استباط می شد. این بود که ابراز نگرانی حضرات از حضور عده ای آلمانی در ایران حقیقتی ندارد و بهانه ای بیش نیست و هر چند از آن ها  بطور خصوصی استفسار می شد که هرگاه مطلب و احتیاج دیگری دارند، صریح  و آشکار بگویند تا دولت تحت مطالعه در آورد و بر وفق مصلحت تصمیمی بگیرد چیزی ابراز نمی کردند و این نکته بوسیلۀ وزیر مختار ایران در لندن نیز مرتباً به « آنتونی ایدن » وزیر خارجۀ انگلیس تذکار داده می شد و او هر بار به وزیر مختار پاسخ  می داد که مطلب همان است که وزیر مختار انگلیس در تهران به دولت شما گفته است و موضوع دیگری در نظر نیست و وزیر مختار هم می گفت جز کم کردن عدۀ آلمانیها در ایران نظر دیگری  ندارند.

 حرکات مرزی

در این اوقات گزارشهایی از مرزهای ایران و عراق می رسید حاکی از این که قوای نظامی بسوی  بعضی از نقاط مرزی در جنوب غربی ایران سوق داده می شوند و چون از سفارت انگلیس علت و کیفیت این اقدامها و حرکات پرسیده می شد جواب می دادند که این قوا سرگرم تمرین هستند تا برای جبهه های جنگ آماده شوند و در نقاط مرزی آذربایجان نیزحرکات نظامی مشاهده می شد که  شورویها نیز آنها را با کارهای تمرینی و نیازهای نظامی داخلی مربوط می کردند. این کارها در مجموع فکر دولت را نگران می داشت از این که شاید همسایگان مقاصدی دارند و لیکن نه طی مذاکراتی که در میان بود و نه در دو تذکاریه ای که داده بودند به هیچوجه به تقاضای راه برای حمل و نقل مهمات به  شوروی یا تهدید به اینکه احیاناً متوسل به قوۀ  قهریه خواهند شد اشاره نشده بود بلکه همۀ مذاکرات و نکات تذکاریه ها بصورتی ساده و سیاسی می گذشت.

 شاه  در شگفت بود

 اعلیحضرت رضا شاه که متوجه جریان کلیۀ امور مملکتی بودند و جز از مجاری دولتی بوسایل مختلف دیگرنیزاطلاعاتی دریافت می داشتند بسیار علاقه مند بودند که دو دولت همسایه با صداقت و وضوح نظرها و نیازهای خود را بگویند تا تحت مطالعه قرارگیرد وتدبیرهای لازم بکار برده شود. من نیز همواره مراقب بودم که خاطر شاه همه روزه و ساعت به ساعت از جریان کارها و حتی جزئیات آنها مستحضر شود و گزارشها و نظرات را مرتباً بعرض می رسانیدم. اعلیحضرت سخت در شگفت بودند که با وجود تذکارها و استفسارها چرا از ناحیۀ دو دولت چیزی که مبنی بر حقیقت باشد ابراز نمی شود و همچنان حضور یک عده آلمانی  را عنوان می کنند.

 پیشنهاد نخست وزیر به شاه

 

در اواسط امرداد با مشاهدۀ وضعی که بهانه جویی متفقین را بخوبی روشن می کرد بعرض شاه رساندم  که به نظر لازم می آید که به تقلیل عدۀ آلمانیها اکتفا نکنیم بلکه موجبات مراجعت همۀ آنان را فراهم  سازیم هرچند معلوم نیست که با ماجرای این نقشه بازهر دو دولت قانع شوند و دست از سرما  بردارند، ولی درهر حال تأمین این منظور بهانۀ آنها را کلاً از میان خواهد برد وهیچگونه ایراد و بهانه ای، ولو ظاهری باشد، علیه دولت ایران باقی نخواهد ماند. در این صورت ما با پیش بینی خطرهایی که به  احتمال قوی در پیش است تحمل زبانهای مالی و اقتصادی ناشی از آن را می کنیم به امید اینکه اگر امنیت و سلامت باشد جبران آنها چندان مهم نخواهد بود.

با اینکه اجرای این نقشه بهم خوردن کلیۀ اوضاع  اقتصادی و مؤسسات صنعتی و کارهای عمرانی را در پی داشت و مستلزم تحمل زیانهای هنگفتی بود معهذا برای اینکه از مخاطرات رهایی یابیم  اعلیحضرت موافقت فرمودند و اجازه  دادند که بهمین ترتیب  عمل شود.

 

 گفت و گو با وزیران مختارآلمان و ایتالیا

 

در دنبال موافقیت اعلیحضرت رضا شاه، با وزیر مختار آلمان و وزیر مختار ایتالیا  تماس  گرفتیم و از آنان خواستیم که، با حفظ روابط سیاسی و دوستانه، اتباع خود را از ایران خارج کنند و وزیر مختار ایتالیا مخصوصاً دراین باره از هیچ کوششی دریغ نکرده و در قانع کردن وزیر مختار آلمان بسیار مؤثر بود زیرا بنظر وزیر مختار آلمان سخت  دشوار می نمود که دولت متبوع او، که در آن ایام  دولت

 فاتحی بود، به آسانی زیربار چنین  تقاضائی برود  و آن را بپذیرد. ولی سرانجام او را قانع کردیم و قبول کرد که موضوع را به آگاهی برلن برساند و خوشبختانه پاسخ برلن مساعد بود و دولت آلمان  با بیرون رفتن اتباع خود از ایران و حفظ روابط  سیاسی و دوستانه موافقت کرد. اما وزیر مختار آلمان ضمن اعلام این موافقت اظهار داشت که بهر حال این مسأله مطابق میل دولت ایران با موفقیت حل  شد  لیکن روس و انگلیس نقشه های دیگری دارند که با این مساعدت که دولت ایران  کرد آنها از نقشه های خود صرف نظر نخواهند کرد. جواب داده شد که درهر صورت دولت ایران با مآل اندیشی  و صداقت در رفع نگرانی آنها اقدام  کرده است و حال  نیز در حدودی  که ممکن  باشد  وظیفه خود را انجام می دهد.

هنگامی که این نتیجه را به حضور اعلیحضرت گزارش کردم بسیار خوشوقت شدند زیرا با این سیاست  مأل اندیشانه، که برای رفع بهانه جوئی متفقین اعمال شده بود، دولت آلمان نیز متقاعد شده بود که  روابط سیاسی و دوستانه بین آن دولت و دولت ایران همچنان محفوظ بماند و خروج اتباع آلمان از ایران موجب قطع روابط با آن دولت نشود. اعلیحضرت بخوبی می دانستند که دستیابی به چنین نتیجه ای کار چندان آسانی نبوده است و از اهمیت و ارزش بسیاری برخورداراست.

ابلاغ  تصمیم  به متفقین

 اول وقت روز بیستم امرداد عامری وزیر خارجه و حمید سیاح مدیر کل وزارت خارجه تصمیم  دولت ایران را به اخراج اتباع آلمان و ایتالیا شفاهاً و رسماً به آگاهی سفارتخانه های انگلیس و روس  رسانیدند و تذکار داده اند، اکنون که بجای تقلیل اتباع آلمان دولت شاهنشاهی تصمیم به اخراج همۀ  آنها گرفته و ترتیب عزیمت آنها را داده است دیگر جائی برای نگرانی دولتین باقی نمانده است و باعث خوشوقتی است که  این موضع بگونه ای ارضا کننده حل  گردید.

آلمانیها نیز که از اول امرداد بمنظور تقلیل عدۀ آنان خروج از ایران را آغاز کرده بودند مطابق  تصمیم اخیر درخواست کردند که به شهربانی دستور داده شود در صدور اجازۀ  خروج  آنان تسریع  کنند و به سفارت ترکیه  نیز توصیه  شود  که هر روز عدۀ  بیشتری را برای عبور از مرز روادید  بدهد.  دولت ایران درهر دو مورد اقدام کرد و آلمانیها نیز از آن پس در گروههای چند نفری از تهران عزیمت  کرده ، از راه  ترکیه به قصد کشور خود، بسرعت از ایران خارج  می شدند.

 حمله به ایران  و یادداشتها

 

 متأسفانه با همۀ این کوششها که دولت شاهنشاهی برای حفظ  امنیت و آسایش  کشور و رفع نگرانی  دو دولت همسایه بکار برد بجای اتخاذ روش مسالمت و تفاهم سفیران دو دولت ساعت چهار بامداد   روز دوشنبه سوم شهریور ماه سال۱۳۲۰ به خانۀ من آمدند و باز هر یک یادداشتی مشعر بر نگرانی  تسلیم کردند جواب مطالب آنها را مکرراً داده شده بود جز اینکه  این بار توسل به نیروی نطامی را نیز اخطار کرده بودند درصورتی که بعد معلوم شد قوای آنها بیش از ساعت چهار به مرزهای ایران تجاوز کرده و از هوا و زمین به شهرها و اماکن بی دفاع حمله برده، موجب تلفات جانی و زیانهای مالی فراوان شده بودند. باری من با دریافت یادداشتهای سفیر روس و وزیر مختار انگلیس بهر یک  از آنها  در اعتراض دولت به اینگونه اقدامهای ناروا اظهارات لازم کردم و بی سابقه بودن حملۀ  قوای نظامی  را بی هیچ  گونه اخطار قبلی آن هم  به بهانۀ  قضیه ای  که موضوع  اصلی آن منتفی و تصفیه شده است به آنان تذکار دادم و آثار سوء آن را خاطر نشان کردم  و از آنها  خواستم که هرچه زودتر  تجاوز را متوقف دارند تا مذاکرات برای روشن شدن حقیقت مقاصد آنان صورت گیرد. هر دو نماینده  پاسخ دادند  که دستوری که به  آنها داده شده قطعی است و نمی توانند در آن اوقات داخل مذاکره  بشوند  ولی این  اظهارات را به دولتهای متبوع خود  تلگرافی اعلام خواهند کرد.

 یادداشت کوتاه چه بود؟

 

 وزیر مختار انگلیس در ضمن تسلیم یادداشتی که حاکی از تجاوز قوای نظامی بود، یادداشت کوتاه  دیگری نیز داد مشعر بر اینکه چون قصد سوئی بر امنیت و استقلال ایران نیست دولت بریتانیا موافقت دارد که عایدات دولت ایران از بابت نفت جنوب بر طبق مقررات معمول همچنان پرداخت شود. ضمن  مذاکره با وزیر مختار انگلیس گفته شد،  لتخاذ چنین رویه ای بر ضد ایران هیچ گونه دلیلی  نداشته  و باعث کمال تعجب است با توجه به این که دولت ایران با نهایت حسن نیت و صداقت رفتار کرد چگونه  این عملیات تجاوز کارانه را می توان تعبیر کرد؟ جز اینکه بگوئیم در جهان ما عدالت محلی ندارد   هر چه راجع به آزادی ملل و حق و عدالت گفته می شود فقط تبلیغات است و بس!  چندی قبل که  وزیر مختار ایتالیا در آتن نیمه های شب نزد رئیس دولت یونان رفت و هجوم ارتش ایتالیا  را به آن کشور به وی اخطار کرد در محافل انگلستان این رفتار را به یک اقدام جابرانه تعبیر کردند و انتقادهای  سختی براه انداختند اکنون می بینیم که خود انگلستان همان رفتار را بمراتب شدیدتر در بارۀ ایران  کرده است زیرا ایتالیا لااقل به یونان سه ساعت فرصت داده بود و شما در این حدود هم رعایت  نکردید پس چرا آن را بد می دانید و این را صحیح می شمارید؟ وزیر مختار انگلیس درجواب گفت: در مسکو هم سفیر آلمان یک ساعت از نیمه شب گذشته به ملاقات وزیر خارجۀ شوروی رفت واعلام قطع  روابط کرد. به او گفتم کیفیت و مورد قضیه بکلی تفاوت دارد و دیگر بیش از این مذاکره ای نشد و من بلافاصله به کاخ  سعدآباد رفتم و جریان را به شرف عرض اعلیحضرت رضا شاه  رساندم.

 آمریکا  و ترکیه چه کردند؟

 در مدتی که این قضایا مطرح بود دریفوس وزیر مختار آمریکا را بطور خصوصی در جریان  اطلاعات می گذاشتم و او که شخصی خوش نیت و بی غرض بود همیشه سیاست دولت  شاهنشاهی  را تصدیق می کرد و به واشنگتن گزارش می داد و مخالف تضییق و فشار نسبت به ایران بود که تصور می رود بهمین سبب نیز در خارج موجبات تغییر و احضار او را فراهم  آوردند.

 اما سفیر ترکیه نیز همواره با ما در تماس  بود و در بارۀ  قضایای جاری با او مذاکره می شد تا حقایق را به دولت خود اطلاع دهد و همچنین سفیر ایران در آنکارا  بدستور دولت  برای جلب توجه دولت  ترکیه به اوضاع ایران اقدامهایی می کرد و با سفیر شوروی در آنکارا که به مسائل وارد بود تماس داشت و سعی می شد حتی المقدور موجبات اطمینان روسها فراهم آید ولی سرانجام معلوم شد که  زمامداران ترکیه با وجود پیمان سعدآباد و مصالحی که در امنیت و مصونیت ایران داشتند در رفع  مشکل ایران جد و جهدی بکار نمی برند بلکه رویه ای در پیش گرفته اند که طبق میل روس و انگلیس باشد حتی رادیوی آنکارا در بخشهای فارسی خود تبلیغات آنها را منعکس می کرد و مقامات  ترکیه با وجود تقاضا های مکرر دولت ایران مانع آن نمی شدند.

  چگونه واقعۀ شهریور به آگاهی عامه  رسید؟

 

بعد از ظهر سوم شهریور ۱۳۲۰ جریان شبیخون قوای روس و انگلیس  را با خلاصه ای از جریان  مذاکره ها و مکاتبه ها و اقدامهایی که درجهت رفع نگرانی دو دولت مهاجم به عمل آمده بود طی یک  اعلامیۀ رسمی در مجلس شورای ملی قرائت کردم و به آگاهی عموم رسانیدم. عصر همان روز از طرف اعلیحضرت نیز جریان به فرانکلین روزولت رئیس جمهوری آمریکا اطلاع داده شد و لزوم  توجه فوری او به این اتفاق ناگوار و اتخاذ تدابیر لازم برای حفظ امنیت ایران و رفع تجاوز از این کشور بی طرف و صلح دوست به وی تذکارداده شد. جواب روزولت مشعر بر اطمینان به استقلال ایران و حسن نیت نسبت به این کشور بود بی آنکه وعدۀ اقدام مؤثری داده باشد و از عبارت چنین  مفهوم می شد که از مقدمات قضایا مسبوق بوده است، چنانکه وزیر مختار آمریکا نیز در جواب سئوال من که از او پرسیدم: آیا دولت آمریکا با آن همه علاقه به آزادی و حقوق ملل با اینگونه اعمال تجاوزکارانه موافقت دارد؟ صریحاً گفت که: روزولت مرتب در جریان مطالب گذاشته شده و در حال  حاضر نیز کاملاً در جریان است.

  بعد چه شد؟

 

 رزو چهارم شهریور پی در پی خبرهایی از هجوم قوای مهاجم به نقاط مختلف می رسید و همه حکایت از آن داشت که بی باکانه زیانهای جبران ناپذیر وارد می کنند و قوای نظامی و انتظامی ایران که غافلگیر شده بودند متزلزل و متفرق شده اند. اعلیحضرت به من دستور فرمودند که مجلسی از  وزیران و امیران فرماندهان نظامی تشکیل شود و اوضاع را مطالعه کنند و نظرات مقتضی اتخاذ و  چیشنهاد کنند. پیش از ظهر همان روز در باشگاه افسران جلسه ای کردیم و پس از مشاورت و تبادل  نظر، رأی به ترک مقاومت داده شد زیرا در بعضی از نقاط قوای ایران سخت ایستادگی کرده بودند.  صورت جلسه بوسیلۀ رئیس ستاد ارتش به شرف عرض رسید و تصویب فرمودند و فوری عصر همان  روز به کلیۀ  لشگرها  ابلاغ  شد.

هیأت وزیران  در حضور شاه

 

عصر همان روز چهارم اعلیحضرت شاه هیأت دولت را به کاخ سعد آباد احضار کردند و در مجمع وزیران چنین فرمودند:« با وجود مساعیی که برای احتراز از وقوع حوادث ناگوار جنگ مبذول  گردید برخلاف اصول بین المللی و موازین اخلاقی از طرف دو همسایه  با ایران این گونه رفتار شد و هیچ دلیلی برای آن تصور نمی رود جز اینکه خواسته اند اوضاع این مملکت  را که با زحمات  بسیار  سرو صورتی پیدا کرده و به راه ترقی افتاده برهم بزنند و در باطن با خود من طرفیت دارند که نگهدارنده  این مرز و بوم هستم. چون میل ندارم وجود شخص من باعث جلب عداوت و حدوث بدبختی  برای کشور و ملت ایران بشود در نظر گرفته ام به خارج بروم. در این باب ترتیب لازم را بدهید و اعلامیه ای برای مجلس شورای ملی تهیه کنید.»

  نظر هیئت دولت

 پس از این بیانات شاهنشاه اجازه فرمودند فوری هیأت دولت بررسی کامل بکنند و رأی خود را در این مورد معلوم دارد. بیدرنگ هیأت دولت بی حضور شاه تشکیل شد و نتیجه به اتفاق آراء همان بود که در آغاز بعرض شاهنشاه رسانیده بودم.

 آنگاه اعلیحضرت به اتفاق ولیعهد به جلسه تشریف فرما شدند و من بعرض رسانیدم که به هیچ وجه  کناره گیری و عزیمت معظم له به مصلحت نیست ولی چون سیاست بی طرفی که دولت فعلی تاکنون  طبق قانون تعقیب می کرد با اوضاعی که پیش آمده دیگر عملی نخواهد بود، استدعا دارد شاهنشاه استعفای دولت را بپذیرند تا دولت دیگری تعیین گردد و با دول مهاجم وارد مذاکره شود و سیاست  دیگری اتخاذ کند و یک جلسۀ مشاوره نیز از رجال خیرخواه و مجرب تشکیل گردد تا در بارۀ  اوضاع و احوال کنونی تبادل نظر و همفکری  کنند. اعلیحضرت اخذ تصمیمی در این مورد را به تفکر مجددی محول  فرمودند.

 تشکیل دولت جدید

سحرگاه فردای آن روز اعلیحضرت انصراف خود را از کناره گیری اعلام فرمودند پیش از ظهر  روز پنجم شهریور با وزیر مختار انگلیس در وزارت خارجه ملاقات دست داد و از او در بارۀ  نتیجۀ  مخابراتی که با لندن داشت سئوال کردم زیرا لازم بود هرچه زودتر به آشفتگی اوضاع  پایان داده شود و مقاصد شان روشن گردد. اما وزیر مختار اظهار کرد که پروندۀ این موضع زیر نظر چرچیل است و هنوز دستوری به وزارت خارجۀ انگلیس نداده است، عصر آن روز ضمن گزارش مذاکرات و اقدامهای همان روز، استعفای دولت، از نقطۀ نظر تسهیل مذاکرات مربوط به اتخاذ سیاست جدید  خارجی، از سوی قرین الشرف همایونی پذیرفته آمد و بر اساس  نظرهایی که قبلاً بعرض رسیده بود روز ششم شهریور شادروان محمد علی فروغی را به ریاست دولت منصوب فرمودند و به فاصلۀ کمی  با توجه به تقاضاهایی که نمایندگان دو دولت در زمینۀ مقاصد اصلی خود در ایران داشتند،  سیاست اتحاد  با آنها که مناسب مصلحت وقت بود مطرح گردید و منتهی به انعقاد قرارداد شد.

  هدف  از جمله به ایران  چه بود؟

دلایل و اسناد انکار ناپذیر و جریان وقایعی که از دو ماه پیش ازحمله به ایران اتفاق افتاد، نشان می دهد که منظور از تعرض به ایران به هیچ وجه اخراج یک عدۀ قلیل از اتباع آلمان نبود زیرا دولت ایران نه تنها به تقلیل عدۀ آنها اقدام کرد بلکه سرانجام ترتیب رجعت همۀ  آنان  را فراهم ساخت چنانکه به هنگام حملۀ روس وانگلیس به ایران چندین گروه از آنها در راه بازگشت به کشور خود بودند که بوسیلۀ مهماجمان دستگیر شدند. حرکت آلمانیها از ایران از اواخر امرداد ماه ۱۳۲۰ آغاز شده بود. متفقین بخوبی از آن آگاه  بودند. از سوی دیگر در یادداشتهائی که به دولت تسلیم می شده اند که اشاره ای به واگذاری طرق حمل و نقل، یا مسائل دیگری از اینگونه، یا تهدید نظامی نمی کردند. با این حال چون استنباط بهانه جوئی می شد مکرر از آنها می خواستیم که اگر نظرات و نیازهای خاصی بمناسبت درگیری درجنگ دارند اظهار کنند، آنها جواب  می دادند  که در ایران جز موضوع  آلمانیها و تشبثات  و تحریکات آنها مسأله ای ندارند. وقتی ایران با اخراج آلمانیها این بهانه را از دست آنها گرفت در حمله به ایران تسریع کردند و چهار روز پس از اعلام اخراج آلمانیها دست به تهاجم نظامی زدند و مقاصد اصلی آنها به این شرح آشکار شد:

– برهم زدن اساس کشور و قدرت مرکزی دولت .

– بدست آوردن  کلیه  منابع  مالی و وسایل ارتباطی و نظارت کامل بر آنها.

بدین ترتیب ملاحظه می شود که عدم توجه ایران به تقاضاهای دو دولت، یا عدم پیش بینی، یا جانبداری از آلمان و آلمانی که از سوی بعضی از افراد نادان و ساده لوح و بی اطلاع یا مغرض شایع شده  بود، جز تبلیغات متجاوزان و ضعف اخلاقی کسانی که تحت تأثیر آنها واقع می شدند مبنا و مأخذی نداشت و تمام دلایل و شواهد و کیفیت جریان حوادث نشان دهندۀ صحت و صداقت رفتار دولت شاهنشاهی و مأل اندیشی او بود  که در نهایت بیطرفی و با رعایت مقتضای جغرافیائی و همجواری کشور با متفقین  ملحوظ  می داشت.

* بعدها  وزیر مختار چه نوشت؟

بهترین دلیل بر درستی مدعای ما نوشته های سرریدر بولارد وزیر مختار انگلیس در ایران است که  خود از عوامل بسیارمؤثر واقعۀ شهریور واشغال ناگهانی ایران بود. او در کتاب خود به نام «انگلستان و خاورمیانه» در بارۀ حملۀ متفقین به ایران می نویسد: « بسیاری از ایرانیان و برخی از نمایندگان خارجی مدعی شده اند که بهر صورت متفقین می توانستند، بی آنکه ایران را اشغال کنند، به هدف خود که حمل مهمات به روسیه بود برسند و راه آن این بود که ایران را تهدید به اشغال کنیم و به مقصود خود برسیم و اشغال عملاً ضرورتی نداشت. در جواب باید گفت که تهدید رجحان اخلاقی بر اشغال نداشت جز آنکه تأثیر آن کمتر بود بعلاوه حمل مقادیر کثیری اسلحه و مهمات و وسایل از طریق ایران به روسیه تنها با نظارت ارتش متفقین و برقراری یک نظام  ضد جاسوسی  نیرومند که قادر به متوقف  ساختن  فعالیت عمال آلمان باشد مقدور بود.»

  یک تجزیه و تحلیل

 صحت و صداقت رفتار ایران در زمینۀ سیاست بیطرفی جای تردید برای هیچ کس باقی نمی گذاشت  و افکار عمومی جهانیان وقتی آزاد و عادلانه  داوری می کردند این حقیقت را تصدیق داشتند و اندک  نشانه ای که دلالت بر طرفداری از محور برلن و رم باشد یا تمایل ایران  را به آن محور نشان دهد به تصور نمی آمد. از همان آغاز جنگ این زمینه مرتباً و با دقت کامل از جانب ایران ملحوظ  و معمول   بود چنانکه در واقعۀ بمباران بحرین بوسلۀ نیروی هوائی ایتالیا در مهر ماه ۱۳۱۹ که بیم سرایت آن به  دیگر مواضع نفتی خلیج فارس و آبادان می رفت و برای انگلستان نیز بسیار حساس بود، دولت ایران به دولت ایتالیا معترض شد و با جدیت قضیه را از مجاری رسمی و مطبوعات تعقیب کرد تا ایتالیا  و آلمان متوجه شدت واکنش ایران شدند و از تکرار اینگونه اعمال در خلیج فارس احتراز جستند. همچنین  دولت انگلستان خود شاهد بود که در انقلاب عراق که در بهار۱۳۲۰ اتفاق افتاد و رشید عالی گیلانی  به محور برلن و رم ملحق شد و برانگلیس قیام کرد و بعد به ایران پناهنده شد، با همۀ تقاضاهایی که دولت آلمان برای  پاره ای مساعدتها از قبیل اجازۀ صدور بنزین و تسهیلاتی در عبور و مرور مرزی  بین ایران و عراق می کرد، دولت شاهنشاهی از هرگونه مساعدت امتناع ورزید و بی طرفی مطلق   را معمول داشت چنانکه به یک نفر نمایندۀ سیاسی که دولت آلمان می خواست او را از طریق ایران به سفارت خود در بغداد بفرستد اجازۀ عبور نداد و به هنگام پناهندگی رشید عالی گیلانی و مفتی فلسطین  و همراهان  آنان نیز از هرگونه  تشبث و تحریک ممانعت کرد تا از راه ترکیه  بیرون رفتند.

این قضایا که در طی یک ماه  پیش از حمله  به ایران رخ  داده  بود بخوبی نشان می داد  که ایران جز  حفظ بی طرفی و امنیت خود منظوری ندارد و مخصوصاً نسبت به همسایگان همواره حسن مناسبات  و روابط  دوستانه را رعایت می کند.

 نکتۀ دیگری که بری بودن ایران را از اندیشۀ مخاصمه و کشمکش با همسایگان کاملاً  ثابت می کند این است که مقارن هجوم ناگهانی ارتشهای خارجی هنوز یک عده از آلمانیها در محل کار خود در کارخانه ها و ساختمانها و راه آهن و طرق و شوارع و غیره بودند ولی کوچکترین عمل خرابکارانه و کارشکنی از ناحیۀ آنان اتفاق نیفتاد در صورتی  که اگر این افراد قصد تحریک و تشبثهای زیانبار داشتند، بخوبی قادر به انجام دادن این گونه اعمال بودند و با توجه به اصول انضباط حزبی و نظام محکمی که در میان آلمانیها برقرار بود بی شک در دقایق آخر دست به چنین کارهایی می زدند و سپس فرار کرده، متفرق می شدند. بهر حال در آن ایام حتی یک مورد از اینگونه حوادث صورت وقوع  نیافت تا مؤید  تظاهرات مخالفت آمیز دولتهای مجاور بشود.

 گرچه کیفیت طرح قضایای ایران و طرز رفتار و کارهای حق شکنانۀ دو دولت همسایه نسبت به این کشور با عنوانهای نادرست و بهانه های بی اساس بسیار تعجب آور و مخالف اصول بین المللی و موازین اخلاقی و احساسات انسانی بود ولی ملاحظۀ یک جمله از کتاب «  ادوارد  گریک » سیاستمدار  انگلیس که به وزارت خاورمیانه منصوب شده بود این تعجب و علل اینگونه  اعمال  دول  زورمند را بخوبی  روشن  و توجیه  می کند او می نویسد:

« آفریقای شمالی در سال ۱۹۴۲ میلادی تحت اشغال آلمانیها  نبود با این حال  ما بی ذره ای  ملاحظه  و خجالت خود را در اشغال آنجا محق دانستیم.»

علاوه بر شواهد و سوابق موجود در ایران در خارج نیز نویسندگان و مقامهای رسمی حتی برخی از  کسانی که خود  نقشۀ اشغال را طی کرده بودند مطالبی نوشته اند که از آن جمله است، نوشته های  چرچیل نخست وزیر انگلستان که در جلد سوم از کتاب دوم خود راجع به جنگ جهانی به تفضیل  آورده و در باب نقشۀ ایران و منافع سوق الجیشی این اقدام توضیحی مستوفی داده است که مفاد  قسمتی از آن چنین  است:

 « بدین گونه عملیاتی  که ازطرف نیروهای کثیر ما برضد یک کشور ضعیف و قدیم آغاز شده بود  پایان یافت و چون انگلستان و روسیه برای حفظ موجودیت و حیات خود جنگ می کردند در چنین  جنگی هر عملی جایز است.»

 پس از هجوم متفقین به ایران که افکار عمومی جهان آزاد  را سخت بر آشفت  و این اقدام  را بشدت تقبیح کردند « آنتونی ایدن » وزیر امور خارجه انگلستان شش روز  پس از آن واقعۀ شوم برای تسکین بخشیدن به افکارخشمگین در شهر « کاون تری » نطق مفصلی ایراد کرد مبنی براینکه متفقین حسن نیت و علاقۀ کامل به استقلال و امنیت و ترقی ایران دارند و علت حمله به ایران را، همچنان مانند سابق، وجود آلمانیها در ایران جلوه داد و گفت که دولت ایران در مورد اخراج  اتباع  آلمان به عذر و بهانه متوسل می شد و اقدامی نمی کرد. اما چنانکه گذشت حقیقت این است که ایران اقدامهای اطمینان بخشی دراین مورد کرده و آنها را به آگاهی نمایندگان انگلیس و روس رسانیده بود و خصوصاً خروج  همۀ آلمانیها چهار روز پیش از حمله به ایران رسماً اعلام شده بود. لذا اظهارات « آنتونی ایدن » با حقیقت مطابقت نداشت و مقصود اصلی همان بود که چرچیل در مجلس آن کشور اظهار کرد و خلاصۀ  آن چنین است:

« من شک ندارم که اینگونه اقدامهای به نسبت شدیدی را که ما در این مورد ( مورد ایران) درست  شمرده و بکار بسته ایم تصویب خواهید کرد. با اشغال ایران ما خواهیم توانست خود را به جناح ارتش شوروی برسانیم و نیروهای هوائی و زمینی خود را در این میدان وارد کارزار کنیم و با در دست داشتن این کشور مانع تازه ای در برابر پیشرفت نازیها بسوی خاور بوجود آوریم. بدین وسیله ما  توانسته ایم هزاران میل اراضی هندوستان را از بلای جنگ محفوظ نگهداریم. اکنون جبهۀ متفقین صورت هلال بزرگی را دارد که از اقیانوس منجمد شمالی تا طبرق در صحرای آفریقا کشیده شده است و آن قسمت ازاین جبهه که به ما تعلق دارد، توسط ارتش انگلیس، که هر روز بیشتر از روز پیش ساز و برگ و مهمات از انگلستان و امریکا و هندوستان و استرالیا دریافت می کند، نگاهداری خواهد شد و نیروهای ما در اقیانوس منجمد شمالی و اقیانوس  هند بکار خواهند  برد.»

ادارۀ مطبوعات سفارت انگلیس درتهران نیز طی مقاله ای تحت عنوان « نشر اسکناس» چنین نوشت:

« اما راجع به ایران باید گفت که وضع جغرافیائی این کشور ترتیب خاصی برای مردم آن بوجود آورده است و چون منافع حیاتی متفقین با منافع ایران تماس دارد و متفقین تا آنجا  که برای آزادی کلیۀ جهان، که ایران هم جزئی از آن بشمار می رود، از هیچ اقدامی، که شکست دشمن را تسریع  کند، چشم پوشی نمی کنند لذا این کشور را که در مسیر یکی از عمده راههایی قرار گرفته که می توان  به روسیه مهمات و کالا رسانید،  تحت اشغال در آورده است.»

رادیو لندن در پانزدهم  اکتبر ۱۹۴۲ خبری از قول مخبر تایمز در تهران منتشر کرد که خلاصۀ  آن اینگونه  بوده است:

« متفقین در اشغال ایران سه  منظور داشته اند: نخست می خواستند از نفوذ آلمان جلوگیری کنند،  دو دیگر

آنکه تصمیم داشتند منابع نفت ایران و عراق را حفظ و حراست  کنند،  سه دیگر قصدشان این بود که موضوع حمل و نقل مواد لازم را به روسیه توسعه دهند. این نکتۀ اخیر بزودی مطمح نظر آنها و حائز اهمیت واقع  شد.»

سپس همین مخبراز قول « شریدن» آمریکائی که مستشار وزارت خوار بار ایران بود اضافه  کرده بود:

« موقع جغرافیائی ایران بگونه است که دول متفق را ناگزیرساخته است که راه آهن و شوارع  ایران را برای رساندن مهمات به جماهیر شوروی مورد استفاده قرار دهند و برای حل بحران حمل و نقل  بوجود آورند.»

سوم  شهریور ۱۳۲۰ از دیدگاه  کفیل  وزارت  خارجه  وقت

 

 میرزا جواد عامری که در آنموقع کفیل وزارت امورخارجه بود در مورد سوم شهریور و اطلاع از هجوم ارتش شوروی و انگلیس طی یادداشتهای خود در نوزدهمین سالنامه دنیا چنین نوشته است:

« شاه از من خواست که در شرفیابی ها تأخیری نکنم. من در تهران منزل داشتم وهر وقت احضار می شدم مدتی طول می کشید تا به سعدآباد برسم و شاه از این حیث گله داشت. سرانجام ناچار شدم خانه ای  در شمیران جستجو کنم و به اشاره شاه ، باغ  دولتشاهی  را در نزدیکی تجریش و سعدآباد برای اقامت  مناسب یافتم و آن را اجاره  کردم.

بامداد سوم شهریور۱۳۲۰ بود. تازه روشنائی خفیفی در گوشه افق پیدا شده بودکه تلفن منزل من زنگ کشید و من که روی مهتابی و در کنار تلفن خوابیده بودم، به خیال آنکه از سعدآباد تلفن شده، با عجله کوشی را برداشتم.

از آن طرف سیم آقای منصورالملک نخست وزیر بود که از من خواست همین الساعه به ملاقات ایشان بروم تا به اتفاق به محلی برویم. نگارنده ( وزارت خارجه ) آهسته گوشی را روی تلفن گذاشته و بفکر فرو رفتم. هزار و یک سئوال مغز مرا احاطه کرده بود. این وقت شب دیگر چه خبر مهمی رسید… کجا باید برویم … چرا اینقدر سر بسته حرف زد؟ .. چرا؟

 در اینکه خود آقای منصور الملک تلفن می کرد تردید نبود.

بالاخره برخاستم. لوازم ریش تراشی را فراهم شروع به اصلاح صورت خود نمودم.

هنوز نیمی از صورت خود نتراشیده بودم که اتومبیل آقای منصور جلو ایوان توقف کرد و نخست وزیر با قیافه درهم  و ناراحت از آن پیاده  شد.

طی چند لحظه گفتگو، نخست وزیر جریان ملاقات خود را با سفرای روس و انگلیس برای من که کفیل وزارت امور خارجه بودم شرح داد واضافه کرد که باید برای عرض گزارش خدمت اعلیحضرت برویم.

قدری فکر کردم و جواب دادم : بنده حاضرم  ولی یک دقیقه اجازه بدهید که صورتم  را اصلاح  کنم.

آقای منصور با کمی نارحتی گفت:  دیر می شود، دیر می شود.

همانطور که مشغول تراشیدن ریش  خود بودم اظهار داشتم: پس شما شخصاً شرفیاب  شوید.

 آقای منصور جواب داد: خیر باید به اتفاق برویم!

بالاخره قرار شد آقای منصور به سعدآباد برود و تا وقتی اجازه شرفیابی بخواهد من نیز خود را  بحضور شاه برسانم.

آقای منصور رفت و من هم با سرعت خود را مرتب  کرده و چند دقیقه بعد در کاخ سعد آباد  به وی پیوستم و هر دو بالاتفاق وارد اتاق اعلیحضرت فقید شدیم. شاه فقید به محض مشاهده نخست وزیر و کفیل وزارت خارجه پرسید: هان ؛ بگو باز چه خبر است؟

آقای منصور چند جمله بعرض رسانید که طبق اظهار سفرای روس و انگلیس قشون متفقین بی طرفی  ایران را نقض کرده و از مرزها  گذشته اند.

شاه بطرز فوق العاده محسوسی ناراحت شد. با مشت روی میز آبنوس کوبیده و در حالی که رنگ  چهره اش تغییر کرده بود، فریاد زد:

– چرا، چرا؟ علت این عمل غیر مترقبه چیست؟ ما که با اینها همه جور به مسالمت رفتار کرده ایم . دیگر چه می خواهند؟

بعد رو به من کرده و گفتند: بروید سفرای آنها را پیش من بیاورید. می خواهم ببینم این چه حرکت  ناشایسته ایست؟

از حضور شاه مرخص  شدیم.

 

آقای منصور به تهران رفت که هیأت دولت را برای تشکیل جلسه فوق العاده خبر کند و من راه  منزل  خود را پیش گرفتم  تا سفرای شوروی و انگلیس را پیدا کرده به  حضور شاه ببرم.

  خواب سفرا

چند بار به منزل « بولارد» و « اسمیرنوف» تلفن کردم و هر بار جواب شنیدم که سفرا خوابیده اند.

بالاخره ساعت نه و نیم صبح موفق شدم  که با سفیر شوروی  صحبت کنم.

سفیر شوروی دعوت کفیل وزارت امور خارجه را پذیرفت و قرار شد همانوقت به « باغ دولتشاهی »  بیاید.

« بولارد» نیز که از منزل خود به وزارت امور خارجه رفته بود، در وزارت امورخارجه اطلاع  یافت که من منتظر او می باشم و او نیز بطرف منزل شمیران  روانه شد.

سفرای شوروی و انگلیس بوسیله من مطلع شدن که شاه در انتظار آنهاست و حاضر شدند که به اتفاق به حضور شاه شرفیاب  شویم.

یک لحظه بعد اتومبیل من در حالی که بولارد و اسمیرنوف در آن نشسته بودند از کاخ دولتشاهی  خارج شد و راه سعدآباد را پیش  گرفت.

* در جستجوی علت…

شاه با بی صبری منتظر سفرای روس  و انگلیس بود.

وقتی اجازه شرفیابی خواستم و به اتفاق بولارد و اسمیرنوف وارد اتاق کار اعلیحضرت فقید شدیم شاه در کنار میز تحریر خاتم کاری تکیه کرده بود و با اشاره دست سفرای روس و انگلیس و کفیل  وزارت خارجه را دعوت کرد که روی صندلی بنشینند.

در وسط تالار سه صندلی آبنوس گذارده شده بود که سفرا و کفیل وزارت خارجه روی آن جلوس  نمودند و سکوت عمیقی تالار را احاطه کرد.

چند دقیقه به سکوت گذشت و بالاخره  شاه خطاب  به من فرمودند:

 از اینها بپرس چرا  قشونشان بیطرفی ایران را نقض کرده است؟

 به زبان فرانسه سئوال شاه را برای « سر ریدر بولارد» ترجمه کردم و بولارد نیز مطلب را به زبان روسی برای اسمیرنوف بیان نمود.

دو سفیر چند لحظه بهم خیره شدند و هر دو ساکت ماندند.

 آن سکوت شاه را بر افروخته ساخت، با تغیر گفتند:

 اینکار هیچ علتی ندارد، تاکنون هرچه شما خواسته اید ، انجام داده ایم. گفتید آلمانیها را بیرون کنید  آنها را اخراج کردیم، حالا حاضریم ترتیبی بدهیم که یکنفر آلمانی در ایران باقی نماند، بالاخره  من هم باید  تکلیف خود را بفهمم و بدانم که علت این اقدام شما چیست.

سپس در حالی که قدری لحن خود را ملایم  نمود، اضافه کرد:

 آخر دوستی  بیجهت ممکن است اما دشمنی بیجهت که نمی شود…

 بگوئید علت تعرض به مرزهای ایران چیست؟ شما می دانید که سربازهای ایران در فداکاری نظیر ندارند. این کار شما حتماً با مقاومت سربازان ما روبرو می شود این طریقه دوستی نیست. چرا نقض عهد می کنید؟…

 شاه با حرارت صحبت می کرد و سفرای روس و انگلیس نقش و نگار قالیها را تماشا می نمودند.

وقتی شاه به اظهارات خود خاتمه داد بولارد و اسمیرنوف چند دقیقه ای نجوی کردند و بالاخره  اسمیرنوف رشته کلام را بدست گرفت و از مشکلات کار متفقین در ایران سخن گفت. بولارد هم حرفهای همکارش را با اشاره سرتأیید می کرد و در این میان اعلیحضرت فقید با قیافه متأثر به چهره  آن دو خیره شده بود.

بالاخره  در حالی که بولارد سعی داشت به شاه وانمود کند که  کار از کار گذشته و دیگر بحث در این زمینه نتیجه ای نخواهد داشت، شاه از آنها قول گرفت که ظرف کوتاهترین فرصت با دولتهای متبوع  خود تماس گرفته و « علت » اقدام به نقض بیطرفی ایران را سئوال  کنند.

آن روز گذشت و شاه در انتظار آن بود که پاسخ سفرای روس و انگلیس از « مسکو » و « لندن » برسد  تا علت حمله ناگهانی به مرزهای بلادفاع  ایران روشن شود…

شاه، دولت و مجلس ایران منتظر بودند که سفرای و انگلیس ـ علت » حمله ناگهانی به خاک ایران را روشن سازند.

اگر« علت » تهاجم متفقین و نقض بیطرفی ایران معلوم می شد شاید خیلی از مشکلات از میان  می رفت و خیلی ابهامات آشکار می گردید.

اما سفرای روس و انگلیس با وجود قول صریحی که به شاه داده بودند از توضیح علت حمله به خاک ایران طفره می رفتند.

روز  پنجم شهریور ماه درست دو روز بعد از آنکه قوای متفقین از شمال و از جنوب کشور ما را دستخوش تهاجم قرار داده بودند، اعلیحضرت فقید اینجانب را احضار کرد و به من تکلیف نمود که شخصاً با « اسمیرنوف» سفیر کبیر شوروی وارد گفتگو شوم و علت حمله به خاک را از زیر زبان وی بیرون بکشم.

    چند روز پیش از این، گزارش محرمانه ای به دولت ایران رسیده بود که طرح حمله به خاک ایران در ابتدای امر از طرف وزارت خارجه انگلستان ریخته شده و روس ها با اشکال حاضر به قبول و انجام آن شده اند.

 این گزارش حاکی از این بود که روسها تا بیست روز قبل از سوم شهریور هنوز نمی دانسته اند که باید قشون آنها از مرزهای شمالی ایران بگذرد و بطرف پایتخت ایران بحرکت در آید.

روسها می گفتند: در حالی که قشون هیتلر قسمت اعظم اوکرائین را در تصرف دارد و ارتش سرخ  درچند جبهه مشغول مقابله با نیروی مهاجم آلمان می باشد، حمله به خاک ایران با وجود قشون مجهزی که در تحت امر و فرمان رضا شاه قراردارد معقول بنظر نمی رسد. اما انگلیسها با اصرار و ابرام خاطر آنها را  آسوده ساختند و اطمینان دادند که با نقشه دقیقی قشون ایران را غافلگیر خواهند  نمود.

 وصول این گزارش سبب شد که اعلیحضرت فقید به من تکلیف نماید مستقیماً با سفیر روس وارد  مذاکره شوم شاید این مذاکره به نقطه مطلوب منجر و چیزی ازاسرار مکتومه دستگیر دولت ایران گردد.

صبح روز پنجم شهریور از « اسمیرنوف» سفیر شوروی وقت ملاقات خواسته شد و طبق قراری که گذارده شد، نیمساعت بعد اتومبیل وزارت خارجه در مقابل سفارت شوروی توقیف کرد و بقصد  ملاقات با « اسمیرنوف»  به داخل سفارت پای نهادم.

اسمیرنوف که شخصاً مردی ملایم ، مهربان و خوش مشرب بود تا جلوی اتاق به استقبال میهمان خود آمد و پس از انجام تعارفات معمولی به « حمید سیاح» مدیر کل وقت وزارتخارجه که بعنوان مترجم  همراه  من آمده بود اظهار داشت: من برای شنیدن مطالب آماده هستم.

شروع به صحبت کردم، به روابط تاریخی ایران و روس، رفتار صمیمانه ای که بعد اکتبر شورویها  نسبت به همسایگان خود پیش گرفته اند اشاره  کرده و دست آخر گفتم:

 ما می خواهیم که شما علت حمله ناگهانی به خاک ایران را  روشن نمائید. زیرا وضع  ما و شما چه  از لحاظ  تاریخی و چه از جنبه جغرافیائی ایجاب می کند که با هم  روابط  دوستانه داشته باشیم در حالی که شما سربازان خود را واداشته اید از شمال به مرزهای بلادفاع ایران حمله کنند، خانه های  مردم را گلوله – باران کنند و امنیت شهرها را مختل سازند، در حالی که ما گزارشی در دست داریم  که بموجب آن این عمل  شما از روی رضا و رغبت انجام نگرفته است.

در تمام این مدت « اسمیرنوف » سراپا گوش بود و با انگشتهای خود بازی می کرد، وقتی صحبت من بپایان رسید و آهسته گفت:

– چرا شما تاکنون شخصاً مرا ملاقات نکردید تا در این خصوص  تصمیمات بهتری اتخاذ کنیم؟

جواب دادم:

–  من زبان روسی نمی دانم و اکثر با آقای « بولارد » سفیر انگلیس به زبان  فرانسه صحبت می کنم   در حالی که ایشان جواب قانع  کننده ای به ما نداده اند یا جوابی نداشتند  که بدهند.

« اسمیرنوف » سری تکان داد و گفت:

« من قسمت عمده مطالب شما را قبول می کنم ولی ما هم از دولت شما گله هائی داریم که …»

بعد، شروع گله گزاری نمود و قریب یک ساعت از ساعت دولت ایران شکوه کرد تا آنجا که بالاخره  اظهار داشت:

بهر صورت من حاضرم کارها را طوری ترتیب دهم که سربازان شوروی عملیات نظامی را در مرزهای ایران موقوف سازند بشرط آنکه دولت ایران نیز تعهد کند که اهالی مزاحم سربازان و افراد منتسب به نیروی سرخ  نشوند و از مهربانی و کمک نسبت به آلمانها  خود داری کنند.

روی این قول و قرار، با سفیر شوروی خداحافظی کرده و یکسر بطرف باغ مسکونی خود حرکت  کردم.

وقتی زیر و روی مذاکرات خود را با سفیر روس سنجبدم و اظهارات او را بدقت بررسی نمودم، به فکرم رسید که شاید مصلحت ایران در ترک سیاست بی طرفی  باشد.

 این فکر کم کم در من قوت گرفت تا بالاخره مصمم شدم فکر خود را با اعلیحضرت فقید در میان بگذارم. دو ساعت بعد از ظهر نزد شاه بودم.

شاه با دقت گزارش ملاقات مرا با سفیر شوروی گوش کرد و هنگامی که گفتم: « عقیده دارم که  اعلیحضرت همایونی موافقت فرمایند از سیاست بیطرفی عدول کنیم.»

شاه لحظه ای به من نگریست و در حالی  که با تأثر سرش را تکان می داد اظهار داشت:

« هرچه می خواهید بکنید، هرچه مصلحت می دانید انجام دهید… اگر مصلحت اینست که بی طرفی  را بشکنیم، همین حالا بروید و اعلام یکطرفی  کنید…»

« بنظر چاکر بهتر است برای این کار،  کابینه دیگری مأمور شود.»

شاه که قدری از این پیشنهاد، یکه خورده بود، با نعجب پرسید: چرا؟

 جواب دادم: زیرا این کابینه قبلاً اعلام بیطرفی کرده بود و معقول نیست همین کابینه با همین  فورم  از قول خود عدول  کند وسیاست یکطرفی اعلام نماید.

شاه ساکت ماند. لحظه ای با نوک عصای خود شنهای یکی از باغچه های سعد آباد را زیرورو کرد  و سپس با صدای گرفته ای اظهار داشت:

–  پس من چکاره ام؟

جواب دادم: اعلیحضرت ما فوق این حرفها هستند، دولتها تحت امر اعلیحضرت هستند و وقتی سیاست  دولتی مورد نظر اعلیحضرت  قرار نگرفت دولت جدید را مأمور می فرمایند که سیاست جدید را اتخاذ  و اعمال  کند.

شاه پله های قصر را پیش گرفت و در حالی که بطرف اتاق کار خود می رفت اظهار نمود: « برو منصور را پیش من بیاور.»

 از قصر سعد آباد خارج شدم و نیمساعت بعد همراه  آقای منصورالملک مراجعت کردم.

اعلیحضرت در باغ  قدم  می زد و هنگامی که چشمش به نخست وزیر افتاد ، بی تأمل گفت:

من عقیده دارم شما استعفا بدهید.

آقای منصور که در باطن از این پیشنهاد راضی بود، سرش را خم کرد و گفت: الساعه به شهر می روم و استعفای دولت را تقدیم می کنم. آقای منصور به شهر بازگشت و من نزد اعلیحضرت ماندم.

لحظه ای بحرانی و اضطراب انگیز گذشت، شاه اخمهایش را درهم کشید و روی چمنهای سعدآباد قدم  می زد و شاخ و برگ شمشادهای کنار باغچه را با دست نوازش می کرد و حوادث دو روزه اخیر مثل پرده سینما از خاطرش می گذشت.

بعد ناگهان ایستاد و به من که دو قدم دورتر – کنار باغچه – ایستاده بودم گفت: منصور که رفت،  بنظر تو حالا چه کسی  برای نخست وزیری مناسب است؟

من که منتظر چنین سئوالی بودم آهسته گفتم: قربان بنظر می رسد آقای فروغی از همه شایسته تر باشد.

شاه که منتظر چنین جوابی  نبود، حالت تعجبی روی چهره اش موج انداخت و با لحن تندی اظهار داشت:

« خیر پیشنهاد خوبی نبود.»

 لحظه ای به سکوت  گذشت و مجدداً اظهار کردم:

« آهی و سهیلی هم شایسته هستند، اما انتخاب فروغی بنظر چاکر پسندیده تر است.»

شاه کمی ناراحت بنظر می رسید. میل نداشت دیگر از فروغی صحبتی  شود و برای آنکه به این بحث  خاتمه دهد اظهار داشت:

فروغی پیر شده، قدرت کارکردن ندارد. حالا تو برو استعفای دولت را به روزنامه ها بده تا من هم قدری  فکر کنم. بعد  که برگشتی هیأت دولت را هم با خودت بیاور.

وزرا به انتظار اخباری که از نقاط مختلف کشور می رسید در کاخ گلستان اجتماع کرده بودند و بطور  خصوصی در باره حوادث و جریانات روز و سرنوشت ایران و طرز اشغال پایتخت گفتگو داشتند.

چند دقیقه قبل اطلاع رسیده بود که منصورالملک استعفا کرده و استعفای او مورد قبول اعلیحضرت قرارگرفته است. با استعفای نخست وزیر تکلیف دولت هم معلوم بود. ولی وزرا در چنان وضع  بحرانی، تصمیم  گرفته بودند تا تعیین تکلیف قطعی متفرق نشوند.

در این میان من به جمع ایشان پیوستم و پس از مذاکرات مختصری قرار شد آقای علی معتمدی که آن  روز معاونت نخست وزیر را بر عهده داشت خبر استعفای  نخست وزیر را در اختیار جراید  قرار دهد و سایر وزرا به اتفاق من به حضور اعلیحضرت شاه  شرفیاب گردیدند.

قبل ازآنکه وزرا کاخ گلستان را ترک گویند، من جریان مذاکرات خود را با اعلیحضرت در بارۀ  رئیس دولت جدید با ایشان در میان نهادم و اظهار داشتم که من آقایان فروغی، آهی و سهیلی را برای عهده دارشدن امور مملکت پیشنهاد کرده ام. مرحوم آهی که عضو ارشد کابینه بود از رفقای خود خواهش کرد که دور او را قلم بگیرند و سهیلی نیز از قبول مسئولیت عذر خواست. بدین جهت متفقاً قرار گذاشتیم که هنگام شرفیابی مرحوم فروغی را نامزد زمامداری نمائیم.

ساعتی بعد وزرا در اتاقی که جلسه هیأت وزیران در پیشگاه اعلیحضرت تشکیل می شد اجتماع کردند و اعلیحضرت به محض ورود به اتاق و مواجهه با اعضای دولت خطاب به مرحوم آهی گفت:

« تو باید کابینه را تشکیل بدهی.»

 مرحوم آهی طی چند جمله کوتاه شاه را متقاعد ساخت که بهتر است کسی غیراز اعضای کابینۀ فعلی  مأمور تشکیل کابینه شود.

شاه پرسید: بنظر شما چه کسی شایسته است؟

همه یک زبان گفتند: آقای فروغی.

شاه سری تکان داد و گفت: فروغی پیر شده است. چرا وثوق الدوله را پیشنهاد نمی کنید؟

عده ای گفتند وثوق الدوله در تهران نیست و بالاخره با مذاکرات زیاد شاه قبول کرد که فروغی را مأمور تشکیل کابینه نماید و به یکی از وزرا مأموریت داد که فروغی را بحضور ایشان احضار کند.

 آن روز، نصرالله انتظام ریاست تشریفات وزارت دربار را بر عهده داشت و از ایشان خواهش شد که مراتب را به مرحوم فروغی اطلاع دهد.

انتظام به چند نقطه تلفن کرد و بالاخره فروغی را پیدا کرد. تازه معلوم شد که اتومبیل ندارد و بدینجهت  اتومبیل یکی از وزرا بدنبال ایشان رفت.

نیم ساعت گذشت و در حالی که وزرا مشغول گزارش وقایع روز بودند، درب تالار گشوده شد و مرحوم فروغی در حالی که دستش را روی دست گذارده بود، در آستانه در ظاهر گردید.

ابتدا تعظیمی کرد و سپس همانجا در کناردر ایستاد. شاه زیر چشم نگاهی به او کرد و در این حال قطره اشکی که دور چشمهای فروغی حلقه زده بود از دیده تیز بین اعلیحضرت پوشیده نماند. این بود که با حالت تأثر از جای برخاست. در حالی که به فروغی نزدیک می شد اظهار نمود: می خواهم تشکیل  کابینه را بعهده  شما واگذار کنم.

فروغی لحظه ای سکوت کرد و آنگاه با لحن آهسته گفت: « قربان، چاکرپیر شده ام و بنیه کارکردن ندارم. مدتیست که مریض هم شده ام واگر اجازه فرمائید از اینکار معذور باشم.»

شاه پاسخ داد: بیا بنشین، اینها به تو کمک خواهند کرد.

بهر تقدیر، فروغی راضی شد و پس از مذاکرات طولانی و تذکراتی که شاه داد هیأت دولت به اتفاق  فروغی از کاخ سعدآباد خارج شدند و برای تشکیل کابینه یک راست به باغ دولتشاهی ( منزل این جانب ) رفتند.

 دست بر قضا، آن شب برق تهران بر طبق اعلامیۀ وزارت  کشور برای جلوگیری از خطر بمباران هوائی خاموش شده بود و بدین جهت بدنبال شمع فرستادیم و پس از آنکه دو شمع گچی فراهم شد، مرحوم فروغی و دیگران کنار آن نشستند و در پرتو لرزان و نیمه روشن شمع اعضای کابینه را تعیین نمودند.

» بولارد» سفیر کبیر انگلستان یکی دو بار در ملاقاتهای شفاهی خود از کثرت اتباع آلمانی در ایران  اظهار نگرانی نمود.

 این اظهار برای ما که ازجزئیات وضع آلمانیهای مقیم ایران و فعالیتها، آمد و رفت ها و اشتغالات  مطلع بودیم تعجب آور بود. چطور می شد با وجود مراقبت دقیقی که دستگاههای دول متفقین داشتند  در کشوری بی طرف  مثل ایران وجود معدودی اتباع آلمانی باعث اضطراب شود؟

هر طور بود گزارش این مذاکره به اطلاع اعلیحضرت فقید رسید و ایشان هم گرچه متعجب بودند لکن  به منظوررعایت احتیاط و با توجه به حساسیت وضع، مطلب را مورد توجه کامل قراردادند و فرمودند: ترتیبی داده شود که رفع نگرانی از سفیر انگلیس  بعمل آید.

یکروز « بولارد»  ضمن  مطالب  دیگری به من گفت:

« ستون پنجم آلمان در ایران علیۀ متفقین فعالیت می کند.»

 من با تعجب از« بولارد» تقاضا کردم کلمۀ « ستون پنجم » را تفسیر کند چون وی مثل اغلب اوقات  جواب را به تبسمی برگزار کرد، گفتم:

واژه « ستون پنجم» از جنگهای داخلی اسپانیا یادگار مانده است. بدین معنی که وقتی مارشال فرانکو  از چهار طرف « مادرید » را محاصره کرده بود و بعبارت نظامی در چهار ستون پایتخت اسپانی را در زنجیر گرفته بود، طی نطقی وضعیت جنگ را تشریع کرد و گفت: چهار ستون از لشکرما مادرید  را در محاصره دارند و ستون پنجمی هم در داخل  شهر به پیشرفت ما کمک می کند که عبارتست از ستون آزادیخواهان داخل شهر مادرید.

بنابراین اطلاق چنین لغتی نسبت به اتباع آلمان در ایران در وضع حاضر به عقیدۀ ملت ایران کاملاً در حکم قیاس مع الفارق است. زیرا کشور ما در موقعیتی قرار دارد  که سراسر مرزهای شمالی آن تحت  مراقبت دولت شوروی است و شرق و غرب ما نیز کشورهای عراق و افغانستان قرار دارند  که روابط  دوستی آنها با دولت انگلستان اظهرمن الشمس می باشد ناحیه جنوبی هم که خلیج فارس و بحر عمان  می باشد، در حقیقت یکی از پایگاههای مهم نیروی دریائی انگلیس و هند است. بنابراین اگر ستون  پنجمی در داخل ایران وجود داشته باشد چیزی غیر از اتباع  آلمانی است.

 سپس طبق  آماری که در دست بود به وی گفتم: اتباع آلمان در ایران بر سه داسته اند:

 یکدسته متخصصین و تکنسینهائی که مشغول نصب پاره ای کارخانجات می باشند و هر وقت کارشان  به اتمام رسید حتی یکدقیقه هم در ایران نخواهند ماند.

دستۀ دوم بازرگانان آلمانی هستند که شما از عده و نحوه فعالیت آنها کم و بیش اطلاع دارید و تصور نمی کنم خطری از جانب این دسته متوجه متفقین باشد.

دستل سوم را کادر سیاسی  اعضای سفارت  تشکیل می دهد که آنها هم مشخص و شناخته شده هستند.

 با وصف این اگر دولتین انگلستان و روسیه روی این موضوع مصر باشند ما تعهد میکنیم که ظرف  مدت بسیار کوتاهی وسایلی فراهم سازیم که عده اتباع آلمان در ایران به مقدار خیلی محدود تقلیل یابد.

« بولارد » رفت و من بحضور اعلیحضرت شرفیاب شدم و موضوع را با معظم له در میان نهادم. اعلیحضرت با مذاکرات ما موافقت نمودند و گفتند بروید هرطور مصلحت می دانید اقدام کنید بشرط  آنکه قدمی از طریقه بیطرفی منحرف نشوید.

ما در انجام این منظور با سفارت آلمان وارد مذاکره شدیم و بخاطر دارم که « اتل» سفیر کبیر آلمان  وقتی موضوع راشنید  اظهار داشت:

«  ما حاضر نیستیم بخاطر چند نفر اتباع آلمان کشور شما در خطر  بیفتد»

ما از این اظهار سفیر آلمان ممنون  شدیم  و بالاخره صورت اسامی اتباع  آلمان بطور دقیق تهیه شده و قرار گذاشتیم که تقریباً دو ثلث آنها به چند دسته تقسیم و ظرف یکی دو هفته از خاک ایران خارج  شوند.

در این میان ناگاه حادثه سوم شهریور پیش آمد و ما در حالی که مشغول تحقیق در باره علت تجاوز  قوای متفقین به مرزهای ایران بودیم، با کمال تعجب دریافتیم که سفرای روس و انگلیس فعالیت اتباع آلمانی را مستمسک و بهانه تجاوز به مرز ایران قرار می دهند.

آن روز گذشت واین قضیه همچنان در پرده ابهام باقی ماند تا آنکه در۲۱ سپتامبر۱۹۴۱چرچیل نطق مهمی در پارلمان انگلستان ایراد کرد و گفت:

 « مهمترین وظیفه ما رساندن کمک به نیروی نظامی اتحاد جماهیر شوروی بود و برای این منظور نزدیکترین راه،  یعنی راه ایران، را انتخاب کردیم.»

 بعد که خاطرات چرچیل از جنگ جهانی دوم انتشار یافت هدف از حمله متفقین بشرحی که در زیر  برای خوانندگان شرح داده می شود ، فاش گردید.

 تجربه جنگ جهانی اول در موقعی که قشون هیتلر با سرعت شگفت آوری در داخل روسیه پیش می رفت انگلیسها را متوجه کرد که اگر به قشون شوروی کمک نرسد امکان پیروزی برای متفقین یک رویائی طلائی بیش نیست.

بدین منظور ناچار می باید راهی برای رساندن کمک انتخاب می کردند و این راه یکی از سه طریق  زیر بود.

۱- راه آرکانترسک

۲ – راه ولادی وستک

۳ – راه ایران

راه  اول شش ماه  از سال دچار یخبندان بود و از این جهت در همان لحظه اول دور آن را قلم  گرفتند.

در انتخاب راه دوم نیز علاوه برسایر اشکالات، دو اشکال عمده وجود داشت. بدین معنی که محمولات می بایستی یازده هزارکیلومتردر خشکی طی کند تا به مقصد برسد و علاوه براین انتخاب این راه ژاپن را که آنوقت با شوروی قرارداد عدم تجاوز داشت، نگران می کرد و بدین سبب راه دوم هم بوسیده و کنار گذاشته شد.

می ماند طریق سوم یعنی راه ایران یا بقول چرچیل « کوتاهترین و بهترین راه موجود.»  این راه اسهل طرق بود. زیرا سفاین انگلیسی و امریکائی در دهانه خلیج فارس محمولات را تحویل راه آهن  سرتاسری ایران می داد و راه آهن سرتاسری نیز این محمولات را در کنار بحر خزر «یا بقول چرچیل دریای داخلی روسیه!» تخلیه می کرد و از آنجا یک راست با کشتی به دهانه « ولگا»  حمل می نمود.

این بود که در اواخر ژوئیه ۱۹۴۱ قرار یک ملاقات محرمانه بین روزولت و چرچیل گذارده شد و بلافاصله رئیس جمهور امریکا و نخست وزیر انگلستان در داخل یک ناو دریائی در زیرآبهای اقیانوس اطلس یکدیگر را ملاقات کردند.

در این ملاقات مهم و سری که حتی نقطه وقوع آن نیز فاش نشد، چرچیل و رزولت با حضور سران ستاد ارتشهای دو کشور و متخصصین فنی و نظامی نقشه جهان نما را پیش روی گذاشتند و برای اولین  بار یکی از حاضرین  روی کلمه « ایران»  انگشت نهاد.

بعدها معلوم شد که در همان جلسه، در همان رزمناو زیردریائی بین سران دو کشور قرار اشغال ایران گذاشته شد و پس از آنکه هیأت وزیران انگلستان نیز بدان رأی دادند در بامداد سوم شهریور این نقشه  شوم به معرض اجرا گذارده  شد.

 چرچیل در فصلی از خاطرات خود به این راز تاریخی اشاره می کند و می نویسد:

« روز پانزدهم ژوئیه ۱۹۴۱( ۲۰  تیر ۱۳۲۰ ) شورای وزیران انگلستان با حضور رؤسای  ستادهای  مشترک موضوع  اقدام نظامی علیه  ایران را مورد  مطالعه قرار داد.»

 همان تصمیم که در یک رزمنا و وزیر دریائی از طرف زمامداران امریکا و انگلیس اتخاذ شده بود.

 یک سند دیگر درتأیید این مطالب می توانم بیاورم و آن بند « دال» از یادداشتهای دول انگلیس و شوروی است که در تاریخ هشتم شهریور به دولت ایران تسلیم شد وطی آن صریحاً اظهار شده بود:

« د-  دولت ایران بایستی تعهد نماید که مانعی در راه حمل و نقل لوازمی که شامل ادوات جنگی نیز خواهد شد واز وسط  خاک ایران بین نیروهای انگلیس و شوروی  بعمل خواهد آمد قرار نداده، بلکه  تعهد نماید وسایل تسهیل حمل ونقل این قبیل لوازم  را که بوسیلۀ راه یا خط آهن یا از طریق هوا حمل می شوند فراهم سازد.»

 بدین ترتیب با اشغال ایران راه رساندن کمک به نیروهای نظامی شوروی هموار شد و موفقیت قوای  متفقین  در جنگ جهانی  دوم، از همان  روز اشغال ایران تا حدی  مسجل گردید.»

خاطراتی  دیگر از جواد عامری

 

میرزا جواد خان عامری – کفیل وزارت خارجه هنگام حمله به ایران- علاوه بر مقاله ای که در سالنامه دنیا پیرامون سوم شهریور نگاشته، در خاطرات  خود نیزکه در کتاب « خاطره ها » به چاپ رسیده،  مطالبی را عنوان کرده است  که چون مکمل  نوشتۀ او در این زمینه  می باشد، در اینجا می آورم.

« یکی از وقایع تاریخی مهمی که هنوزعلل آن برای بسیاری از مردم ما مکتوم مانده، جهات هجوم  ناگهانی و شبانۀ قوای متفقین به ایران در جریان جنگ دوم جهانی است. دراین مورد از سوی برخی داوریهای کودکانه ای شده است که لازم می دانم دراینجا ازاین اشخاص و کسانی که از روی بی اطلاعی مطالبی را عنوان کرده اند یا می کنند رفع  شبهه کنم.

بیاد می آورم که وقتی هیتلربه لهستان حمله برد، دولت ایران اعلام بیطرفی کرد. در آنموقع روسها به هیچوجهی از وجوه، نظری به شرکت ایران در مخاصمات نداشتند زیرا درآن هنگام که نمایندگان  انگلیس و فرانسه درمسکو سرگرم مذاکره برای جلب همکاری روسیه بودند نمایندگان هیتلر نیزبا  شورویها مشغول مذاکره بودند که همین مذاکره به عقد یک قرارداد عدم تجاوزمنتهی شد. بنابراین هردوطرف نظری به ایران نداشتند وهر دو همسایه ( انگلیس و روس ) ازاعلام بیطرفی این کشور بسیار خشنود  و خرسند  بودند.

اما قوای هیتلر با پیشروی سریع خود دراروپا، از یک سوی تا مرزهای اسپانیا، از شمال تا دریای  بالتیک واز جنوب تا آدریاتیک، به کشورهای این منطقه یکی پس از دیگری دست انداخته و لهستان را بکلی تسخیر کرده بود. گرچه نیروهای روس تجهیزات کافی نداشتند ولی هیتلر، از نگرانی و ملاحظۀ اینکه مبادا از پشت سرمورد حمله روسوها واقع شود، دراین مورد نیز پیشدستی کرده و با قوائی که در مرزهای لهستان و شوروی داشت، ناگهانی و شبانه به روسیه حمله برده بود.

دراین چنین وضعی روسها که خود قرارداد عدم تجاوز با آلمان داشتند، بهیچوجه نظری به این نداشتند که ایران هم شرکتی درکار داشته باشد و بعد ازآن هم که آلمان ازهر جهت پیشروی کرده بود یعنی در شمال آفریقا قوای « رومل» تا العالمین پیش تاخته بود، شبه جزیرۀ کریمه را زیرپا داشت تا شش فرسخی مسکو پیش رفته وازجنوب تا چاههای نفت باکو را در تصرف گرفته بود، بازهم نظری نبود که ایران در این کارها شرکت و همکاری داشته باشد.

* سخنان چرچیل

 چرچیل درسپتامبر۱۹۴۱ درمجلس انگلستان بیاناتی کرد که بخوبی علل هجوم به ایران را آشکار می ساخت زیرا عادت چرچیل این بود که درهر قضیۀ مهمی که اتفاق می افتاد درمجلس آن را بمعرض افکارعمومی می گذاشت. چرچیل در آن جلسه گفت: در آخر ماه ژوئیه به من اطلاع  دادند که رئیس جمهوری ایلات متحده امریکا میل دارد مرا ملاقات کند تا در بارۀ  وضع عمومی جنگ و دنیا که راجع به منافع مشترک دو کشور باشد با هم مذاکره کنیم. چون اطمینان داشتم مجلس ملی با این ملاقات موافقت کردیم و تمام مسائل مهم مربوط به اوضاع پیش ازجنگ را مورد بررسی قرار دادیم وبا هم توافق حاصل کردیم. در این دیداررئیس کل ستاد ارتش، رئیس ستاد نیروی دریائی، معاون ستاد نیروی هوائی و وزیر امورخارجه همراه  من بودند و مشاوران فنی رئیس جمهوری امریکا نیز در معیت او حضور داشتند. چهار نکتۀ مهم که در بارۀ آنها توافق حاصل شد یکی رساندن اسلحه به روسیه بود که بتواند دربرابر حمله های هیتلر مقاومت کند. دیگر تعیین و تعریف اصول ومقاصدی بود که دو ملت انگلیس و آمریکا در بین هزاران مخاطره باید اتخاذ کنند.  سوم سیاستی که در برابر ژاپن باید درپیش گرفته شود تا درشرق دور تجاوز بیشتری نکند و امنیت ما و امریکا را در اقیانوس کبیر بخطر نیندازد.»

 بنظر من قضیۀ ایران نکته چهارم بوده که در آن ملاقات مطرح شده تا بتواند از این راه مددهای  سریع و فوق العادۀ خود را به روسیه برسانند چنانکه خود چرچیل دربیانات  خود مورد نکته  سوم می گوید: یکی از مسئل مورد توافق سیاستی است که برای مساعدت  به روسیه لازم است.

چرچیل در این بیانات می گوید« قسمت اعظم کارخانه های شوروی به تصرف آلمان در آمده است و در مقابل، جماهیر شوروی دارای ده تا پانزده میلیون سرباز است که باید تمام آنها را تسلیح وتجهیز کرد و بعلاوه عوامل دیگری هست که ما را محدود می کند و نسبت به  آن هیچ راهی نداریم. مقصود از این عوامل زمان و فواصل جغرافیائی است. برای رسانیدن محمولات در اسرع وقت به روسیه شوروی، سه راه بیشترباقی نمانده است: اول راه اقیانوس منجمد شمالی که در فصل زمستان این خطربود که در محاصرۀ یخبندان قرار گیریم. دیگر راه «  ولادی  وستک »  که ظاهراً ژاپن با آن  موافق نبود وبعلاوه  می بایست این محمولات یازده هزار کیلومتر با راه آهن حمل شود تا به مقصد برسد و سوم  راه ایران است که از خلیج فارس که پس از طی هشتصد کیلو متر!! به بحرخزر می رسد و بحرخزر نیز به دریای داخلی منتهی می شود و روسها می توانند با قوای بحری کامل که دارند آنها را از طریق ولگا به قلب روسیه برسانند.

از این بیانات بخوبی بر می آید که به چه  مناسبت آنها که از بیطرفی ما ابراز خوشنودی می کردند  ناگهان وشبانه با یک روش غافلگیرانه  از شمال و غرب و جنوب  به ما حمله ور شدند.

  چگونه  از ماجرا آگاه شدم؟

 

بخاطردارم که اعلیحضرت رضا شاه کبیر( مکی: در مورد اعطای لقب «کبیر» به رضا شاه، نگارنده و آقای حائری زاده در مجلس پانزدهم مراتب مخالفت خود را ابراز داشته و متذکر شدیم که مجلس شورای ملی حق اعطای لقب«کبیر » یا « صغیر» ندارد.) اغلب با تلفن اوامری می فرمودند و بنده در شمیران در اتاقی می خوابیدم که تلفن پشت در آن اتاق در ایوان بود که وقتی زنگ می زد از اتاق بیرون می پریدم تا ببینم اعلیحضرت چه اوامری دارند. ساعت چهارو نیم بعد از نیمه شب سوم شهریور ۱۳۲۰ بود که منصورالملک نخست وزیر، از شهر به من تلفن کرد که قضیۀ  فوری و مهمی اتفاق افتاده که باید به حضور اعلیحضرت شرفیاب شویم. گفتم اجازه می دهید صورتم را بتراشم وبیایم؟ منصورالملک گفت: دیر می شود. من که دیدم نخست وزیر سخت شتابزده است گفتم: پس شما بفرمائید من بعد می آیم. ایشان گفتند: نه، باید باهم برویم. گفتم پس شما بفرمائید در قصر سعدآباد و منتظر باشید من صورتم را می تراشم و می آیم. وقتی به کاخ رسیدم نخست وزیرگفت: چنین اتفاقی افتاده و سفیر روس و انگلیس ساعت چهار بعد از نیمه شب آمدند و مرا بیدار کردند و گفتند: ما از طرف دولتهای متبوع خود مأموریت داریم به شما اطلاع دهیم که قوای ما از دو طرف  به ایران وارد شده اند و در حال پیشروی هستند. پرسیدم: علت چیست؟ گفتند علت را نمی دانیم.

هردوبه حضوراعلیحضرت بار یافتیم و ماجرا را بعرض رساندیم. اعلیحضرت بسیار متعجب شدند زیرا هیچ دلیلی برای این اقدام بنظرشان نرسید و خطاب به من فرمودند:« دلیل را نپرسیدید؟» عرض کردم: من شمیران بودم پیش من نیامدند در شهر پیش نخست وزیر رفتند ونخست وزیر به من اطلاع  داد و متفقاً شرفیاب شدیم. فرمودند: « تو برو سفیر روس و انگلیس را بیار پیش من.»

   سفیرها  در خواب بودند

 

   من فوری به شهر آمدم به سفیر روس تلفن کردم گفتند دیشب نخوابیده است و الان در خواب است . به سفیرانگلیس تلفن کردم همین جواب را دادند و ساعت نه بود که اسمیرنوف را پیدا کردم و گفتم: شما را می خواهم ببینم. کار لازمی است باید برویم حضور اعلیحضرت. گفت: من خودم می آیم پیش شما.  بعد دو باره به سفیر انگلیس ریدر بولارد تلفن کردم. گفتند: سفیر هنوز خواب است. بار سوم که تلفن کردم، گفتند: به شهر رفته است. در این موقع بیادم آمد که با وی قبلاً  در شهر قرار ملاقات داشتیم. لذا تلفن کردم به وزارت خارجه که اگر ایشان آمدند بگویند در باغ وزارت خارجه در شمیران منتظر ایشان هستم. خلاصه سفیر انگلیس هم رسید  و سه نفری سوار اتومبیل من شدیم و به سعد آباد رفتیم.

  در دفتر شاه چه گذشت؟

 وقتی وارد دفتر شاه شدیم اعلیحضرت تکیه به میزشان داده و ایستاده بودند. بمحض ورود ما فرمودند: از آقایان بپرسید علت این کار چه بوده است؟ ما که باهم خصوصیتی نداشتیم؟ خیلی هم روابط مان خوب بوده است؟

چون بولارد روسی می دانست به روسی با سفیر گفت و گویی کرد و پس از آنکه چیزهائی با هم گفتند بعرض رساندند: والـله ما اطلاع  نداریم علت چیست؟ فقط می دانیم دولتهای متبوع ما دستور داده اند  به دولت ایران اطلاع دهیم که قوای ما از دو طرف در پیشروی هستند.

من در وسط ایستاده بودم و ترجمانی می کردم. طرف راست من سفیر روس و در طرف چپ سفیر انگلیس ایستاده بودند. شاه همچنانکه به میز تکیه داده بود فرمود سه صندلی آوردند و اجازه داد بنشینیم. بعد به من فرمودند: « به اینها بگو آخر من هم مسئولیت دارم باید بدانم که قوای شما برای چه آمده اند، شما که به ما اعلام  جنگ نکرده اید. ورود  قوای خارجی یک اعلان جنگی می خواهد، یک چیزی می خواهد، یک دلیلی می خواهد. ما روابط مان خوب بود.»

دو سفیر جواب دادند ما اینها را نمی دانیم. اعلیحضرت گفتند: « نمی دانید که آخر من هم وظایفی  دارم؟. اگر جنگی بود باید تکلیف خودم را بدانم. اینکه نمی شود. اگر چیزی می خواستید چرا به ما نگفتید؟»

من به بولارد فشار آوردم و گفتم بهتر است پادشاه مملکت که از شما چیزی می پرسد چیزی بگویئد. او دلیلی برای این کار شما می خواهد. بولارد نگاهی به اسمیرنوف کرد و گفت: بنظر ما قضیه مربوط  به آلمانیهاست.

اعلیحضرت فرمودند: « من همۀ آلمانیها را از ایران بیرون می کنم، بعد چه می شود؟»

   من فرمایش شاه را ترجمه کردم. باز آن دو نگاهی به هم کردند و پس از مذاکره گفتند: ما که نمی دانستیم. اجازه بدهید به دول متبوع خود تلگرافی اطلاع  بدهیم و بعد نتیجه را به شما بگوئیم.

 اعلیحضرت ما را مرخص کردند وقتی خواستم با آنها خارج شوم فرمودند: « توباش». عرض کردم  اینها با اتومبیل من آمده اند، وسیله برای مراجعت ندارند، اجازه  بفرمائید آنها را  با اتومبیل برسانم و برگردم فرمودند« پس زود برگرد». من آنها را رساندم و برگشتم. اعلیحضرت فرمودند: « تأکید کن زودتر جواب تلگرامشان بیاید.»

  اما اصل قضیه چه بود؟

ولی مسلم این بود که اینها، با آن بیان چرچیل که تأکید کرده بود ما سه راه داشتیم و راه ایران نزدیکترین و ساده ترین بود، با اشغال این کشور راه آهن نو ساختۀ ایران را نیز در اختیار داشتند و به سهولت می توانستند محمولات خود را به روسیه برسانند و دیده بودند که اگر با ما وارد مذاکره وشوند  هم طول مدت لازم دارد و هم نمی توانند بسهولت تمام این قسمت از ایران را اشغال  کنند،  راه آهن  را بتصرف در آورند، اسلحۀ ما را  تماماً و رایگان تصاحب کنند و آذوقۀ ما را  ببرند.

بناراین می بایست با رضا شاه کنار بیایند که حتماً قرارداد لازم داشت و کار دشواری بود و فرصت  بسیار تنگ. تجربه ای هم از جنگ گذشته داشتند که نمی خواستند تکرار شود. لذا به فوریت عملیات  معتقد شدند و آن بازی رابر سر مملکتت ما  در آوردند  که هر چه  زوددتر  قوای  روسیه  را مجهز  و مسلح کنند تا در برابر قوای هیتلر یارای ایستادگی و مقاومت داشته باشد و مقداری از فشار در غرب  اروپا کاسته شود.

حضور  چند آلمانی  را بهانه کردند؟

 انگلیسها دائم نعره می کشیدند و هیتلر را متجاوز می خواندند و بهمین سبب نمی خواستند خودشان چنین وضعی پیدا کنند و جهانیان بگویند تو که هیتلر را متجاوز می دانی چرا خود این کار را کردی؟ پس باید برای تجاوز بهانه ای تراشید. در این  مورد بهانه را حضور آلماینها در ایران قراردادند. خود  بولارد در مجلس انگلستان گفت: آلمانها در ایران سه دسته بودند: یک دسته فنی بودند و یک دسته  مأمور سفارت و دستۀ سوم  سیاح. بنظر من احصائیۀ  بولارد  کاملاً درست بود. زیرا فهرست اسامی  همۀ آلمانیها در دست ما بود و همه تحت مراقبت بودند و عدۀ آنان از هفتصد و چهل نفر تجاوز نمی کرد. آمار بولارد نیز با آمار ما مطابق  بود ولی عدۀ گروهها چهار بود یکی مأموران سیاسی، که چون ما کشور بیطرف بودیم نمی توانستیم متعرض آنها بشویم، گروه دیگر افراد فنی که در کارخانه هایی که از آلمان خریده بودیم کار می کردند،  قرار ما  این بود که این  گروه بیایند  و کارخانه ها را نصب کنند و چند ماهی کار بکنند تا ببینیم کارخانه خوب کار می کند یا نه؟ آنوقت باقی پولشان  را بدهیم و آنها را به کشورشان برگردانیم. گروه سوم کسانی که رسماً در خدمت دولت ایران و مستخدم مابودند، ودستۀ چهارم جهانگردان وسیاحان که حداکثر می توانستند  سه ماه اجازۀ  توقف داشته باشند.

پیش از حمله به ایران گاهی بولار می آمد ومی گفت: آلمانیها ممکن است خطرهایی برای شما داشته باشند؟ می گفتیم چه خطری؟ می گفت: اینها ممکن است راه آهن را بترکانند. می گفتیم: دلیلی ندارد راه آهن را بترکانند. بازگاهی موضوع تکرار می شد.

روزی من این مطلب را بعرض اعلیحضرت رساندم. گفتند: « به اوبگو تو بیشتر به راه آهن ما علاقه داری یا من  که این همه برای کشیدنش زحمت  کشیدیم؟»

 این بهانه های کوچک  بی آنکه  اصلاً مهم باشد بصورت  بهانه  عمده در آمد  در حالی  که از بیخ بی اساس  بود. همان موقع  که می گفتند عدۀ آلمانیها در ایران زیاده از اندازه است ما صورت برداشتیم  و بعد در صدد برآمدیم  که همه را تحت مراقبت داشته باشیم. به سفیر آلمان نیز گفته بودیم که زمان جنگ است و باید مراقب اعمال خود باشد. به شهربانی دستور داده شده بود اقامت  کسانی را که برای سیاحت  آمده اند تجدید نکند و هر کس  سه ماه مانده، باید از ایران خارج  شود. به مأموران فنی هم گفته بودیم  که دیگر نیازی به وجودشان نیست و مراجعت  کنند. وقتی حضرات ملاحظه کردند بهانه جوئی منتفی  شد با عجله و شتاب دست به اقدام ناجوانمردانه زدند تا بتوانند روسیه را مجهز و مسلح سازند و از فشار آلمان  در غرب اروپا  بکاهند، نه آنکه چند آلمانی را از ایران بیرون کنند.

من وقعاً متأسف می شوم وقتی می بینم حتی اشخاص مهمی که خود را سیاستمدار می دانند تا این اندازه  داوریهای سطحی و کودکانه می کنند و می گویند درسیاست رضا شاه اشتباه شده است چون همه می دانند که سیاست اموردرآن موقع کاملاً به دست پادشاه بود واوهم بقدری دقیق بود که بهتراز هرکسی فرزند برومندشان آریامهر بدان آگاهی دارند وهمچنین هیچ کس بهتر ازایشان به آن قضایا  واقف نیست و این  را من چند بار دربیانات ایشان شنیده ام که بدقت علل این حمله  را بیان فرموده اند.

راه آهن ما، آذوقۀ ما، جاده های ما، صد هزارتفنگ برنوی ما، کارخانه های اسلحه سازی ما را تصرف کردند. اگررضا شاه بود نمی توانستند اینها را همینطور مفت و مجانی ببرند  و می بایست  قراردادی  باشد، خسارت  بدهند، بهای هر چیزی  را بپردازند…

 پس از کناره گیری رضا شاه کبیر، من درکابینۀ  فروغی وزیر داخله بودم، در هیأت دولت مطرح شد  که روس و انگلیس باید جواب  یادداشت ما را بدهند.

 بعدازفشاری که وارد آوردیم جواب دادند و من و فروغی و آهی جواب آنها را نوشتیم ودرآن جوابیه آوردیم که شش ماه پس از جنگ باید ایران را تخلیه  کنند وغرامت  ما را نیز بدهند. فروغی  گفت  این یادداشت را امضا  کنید. سهیلی که وزیر خارجه  شده بود، خدایش بیامرزد، زیر بار نمی رفت. من گفتم اگر می خواهند من امضا می کنم و باید غرامت ما را بدهند. من در کار بودم و می دانم که هیچ چیزازسوی ما در کار نبوده و اینها فقط برای نفع خود تجهیز و تسلیح  نیروهای روسیه است به ایران آماده اند. تمام این کارها را کرده اند تا با رضا شاه سرو کار نداشته باشند وآن پادشاه به ناچاراز کشورش  بیرون  برود و اینها درغیبت اوهر کاری  می خواهند بکنند.(۱۱)

 به بیان دیگر، « مقامات ایرانی به خوبی متوجه خطر شده بودند و تقریباً احتمال حمله متفقین به ایران را کاملاً احساس کرده بودند، برای نمونه بولارد در یکی از تلگراف­ های خود به وزارت امور خارجه انگلیس نوشت: «دیروز منصور نخست وزیر ایران، ضمن دیداری که با او داشتم، نگرانی خود را ازشایعات مبنی بر تصمیم دولت بریتانیا برای اعزام نیرو به ایران ابراز داشت و می‌گفت به نظر او، این کار با سیاست دولت اعلیحضرت دایر بر احترام به بی‌طرفی دولت‌های دیگر مباینت دارد. (۱۲) سرانجام رضاخان در برابر خواسته متفقین تسلیم شد و در ۳۱ مرداد به دولت دستور داد، عناصر غیر ضروری آلمانی را از ایران اخراج کند اما این اقدام بسیار دیر و بسیار اندک بود و نتوانست متفقین را از تهاجم به ایران در سوم شهریور ۱۳۲۰ بازدارد.

رضاخان در این هنگام با اتکا به ارتش ۱۲۷ هزار نفری، اعلام بی‌طرفی ایران، برکناری دکتر متین‌دفتری از سمت نخست وزیری در ۱۳۱۹ خورشیدی و گماردن رجبعلی منصور به جای وی، امیدوار بود که ۲ دولت همسایه در امور دولت بیطرف ایران مداخله نکنند. اما ساعت چهار صبح سوم شهریور ۱۳۲۰ سفیران انگلیس و شوروی در یادداشت‌هایی که هر یک جدا گانه تسلیم کردند. اعلام داشتند که «چون دولت ایران در انجام درخواست‌های فوری مهم ۲ کشور همسایه که در یادداشت‌های مورخه ۲۸ تیر و ۲۵ مرداد ۱۳۲۰ به طور مسبوط و واضح به آنها اشاره شده بود، سهل انگاری کرده و سیاست مبهمی در این موقع باریک و خطرناک پیش گرفت و اظهارات و تذکرات دوستانه ما را نخواست با حسن نیت تلقی کند و در بیرون کردن عمال آلمانی هیچ گونه اقدامی ننمود و به این جهت دولت‌های شوروی و انگلیس خود را ناگزیر دیدند و نیروهای مسلح خود دستور دهند که از مرزهای ایران عبور نمایند و اینک با کمال تأسف به آقای نخست وزیر اطلاع می‌دهیم که واحدهای شوروی و انگلیس طبق دستور ستادهای مربوطه وارد خاک ایران شده مشغول پیشروی هستند»

بدین ترتیب نیروهای شوروی از سه جهت وارد خاک ایران شدن این نیروها حدود ۱۲۰هزار تَن تخمین زده می‌شدند. یک ستون از جلفا به طرف تبریز و دومین ستون از آستارا به طرف بندر پهلوی و سومین گروه از مرزهای شرقی در ایالت خراسان وارد خاک ایران شدند و در قزوین بهم پیوستند. بدین ترتیب ارتشی را که پهلوی اول به مدت ۲۰ سال با بودجه هنگفت کشور تجهیز و نگهداری کرده ‌بود، تاب مقاومت نیاورد و از همان روزهای اول تهاجم از هم پاشید. روزنامه‌ ایران‌ درباره‌ این‌ شکست‌ نوشت: «شاید ما بهترین‌ اسلحه‌ را در اختیار داشته‌ باشیم، شاید ما مدرن ترین‌ صنایع‌ نظامی‌ را صاحب‌ باشیم؛ ولی‌ باید قبول‌ کنیم‌ که‌ ما هیچ‌ استعدادی‌ جهت‌ ایجاد تشکیلات‌ نداریم.»(۱۳ )

فصل اول، در بارۀ جنگ جهانی دوم دومین جنگ جهانی بین سال‌های ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۵ بود که بیشتر کشورهای جهان از جمله قدرت‌های بزرگ در آن دخیل شدند. نیروهای تقابل‌گر در قالب دو اتحاد نظامی در برابر هم قرار گرفتند و با این دو اتحاد نظامی، یک جنگ تمام‌عیار به راه انداختند که در اثر آن، بیش از صد میلیون نفردربیش از۳۰ کشور جهان درگیر شدند. بیشتر شرکت کنندگان در این جنگ، تمام قدرت اقتصادی، صنعتی و توانایی‌های علمی‌شان را در جهت پشتیبانی نظامی بسیج کردند. با حدود ۷۰ تا ۸۵ میلیون کشته این جنگ به مرگبارترین درگیری نظامی درطول تاریخ بشریت تبدیل شد. تلفات ناشی از بمباران‌های راهبردی، قحطی،بیماری و جنگ‌افزارهای هسته‌ای و هولوکاست در آمار خسارت انسانی جنگ جهانی دوم شمرده می‌شوند.[۱][۲][۳]

عموماً تاریخ آغازجنگ جهانی دوم ۱ سپتامبر سال[۴] ۱۹۳۹ و یورش آلمان به لهستان که در نتیجهٔ آن فرانسه و بریتانیا به آلمان اعلام جنگ کردند، دانسته می‌شود. آلمانی‌ها توانستند تا میانه سال ۱۹۴۱ با مجموعه‌ای از حملات نظامی و معاهدات، بر بخش زیادی از اروپا چیره شود. پس از سقوط فرانسه در اواسط سال ۱۹۴۰ و بروز نبردهای آفریقای شمالی و شرقی، جنگ عملاً برای مدتی میان نیروهای محور و بریتانیا صورت می‌گرفت. عملیات بلیتس و نبرد آتلانتیک در همین دوران به وقوع پیوست.

۲۲ ژوئن سال ۱۹۴۱ نیروهای محوردرجریان عملیات بارباروسا تهاجم گسترده‌ای علیه اتحاد شوروی آغاز کردند تا با ورود رسمی این کشور به جنگ، جبهه شرقی گشوده شود. ماه دسامبر سال ۱۹۴۱، تهاجم ناگهانی امپراتوری ژاپن به پرل هاربر، موجب وارد شدن علنی ایالات متحده به درگیری‌ها و اعلان جنگ آن علیه امپراتوری ژاپن اعلان شد. در پی این حوادث، مابقی نیروهای محورنیزبه عنوان متحدین امپراتوری ژاپن، به ایالات متحده اعلام جنگ کردند. دست‌آوردهای امپراتوری ژاپن در یورش به پرل هاربرباعث ایجاد این تصورشد که آسیا از تسلط غرب خارج شده ‌است. از این رو بسیاری از ارتش‌های شکست خورده با آن‌ها همراهی کردند.

پیشروی نیروهای محور پس از شکست امپراتوری ژاپن در نبرد میدوی و شکست آلمان و ایتالیا در نبرد دوم العلمین در مصر و نبرد استالینگراد در خاک اتحاد جماهیر شوروی، متوقف شد. مجموعه این رویدادها ابتکار عمل را از نیروهای محور گرفته و آنها را مجبور ساخت تا با گرفتن حالت تدافعی، در همهٔ جبهه‌ها تنها پاسخگو به راهبردهای طرف مقابل باشند.

سال ۱۹۴۴ متفقین به فرانسه اشغال شده توسط آلمان، در طی عملیاتی در نرماندی حمله کرده و ضد حملات شوروی توانست قلمروهای ازدست رفته را بازپس بگیرد. سال‌های ۱۹۴۴ تا ۱۹۴۵ میلادی، امپراتوری ژاپن مجبور به عقب‌نشینی از بسیاری از سرزمین‌های اشغالی در مرکز و جنوب چین و برمه شد. متفقین نیز توانستند نیروی دریایی امپراتوری ژاپن را مجبور به عقب‌نشینی کنند و کنترل جزایر راهبردی غرب اقیانوس آرام را بدست بگیرند.

جنگ در اروپا با تهاجم متفقین غربی به آلمان از ۲۲ مارس تا ۸ مه ۱۹۴۵، به پایان رسید. در نتیجه این تهاجم، حاکمیت نازی‌ها پایان یافت و آلمان به اشغال دشمنانش درآمد. آدولف هیتلر، پیشوای آلمان پیش از این که توسط مهاجمان به اسارت دربیاید، خودکشی کرد. پس از ابلاغ اعلامیه شرایط تسلیم در ۲۶ ژوئیه ۱۹۴۵ توسط متفقین، ژاپن از پذیرش نتیجه جنگ خودداری کرد و به دنبال آن، ایالات متحده در ۶ و ۹ اوت سال ۱۹۴۵ اقدام به بمباران اتمی شهرهای هیروشیما و ناگاساکی نمود.(۱۴)

 

گزارش وخامت بیشتر اوضاع

 

فصل دوم، اشاره دارد به اسناد وزارت امور خارجه آمریکا درباره اوضاع و احوال ایران در اواخر حکومت رضا شاه که نشان می دهد بعد از بیست سال غارت و وحشیگری انگلیسی ها و شریک شان رضا شاه، از ایران، فقط برهوتی از فقر و قحطی باقی مانده بود. در اواخر دهه ۱۹۳۰ میلادی هم برای رضا شاه و هم جامعه دیپلماتیک در تهران محرز شده بود که روزهای حکومت دیکتاتور به شماره افتاده است. ماهها پیش از تهاجم نیروهای متفقین به ایران، روشن بود که برغم عقب گرد کامل رضا شاه، او قادر به حفظ رژیمش نخواهد بود. سفارت آمریکا در ایران پایان حکومت سلسله پهلوی را پیش بینی می کرد. کارمندان خارجی شرکت های آمریکایی و اروپایی به کارفرمایانشان هشدار می دادند که اوضاع اجتماعی و سیاسی ایران به نقطه انفجار رسیده و ناچار مشکلاتی جدی در راه است و توصیه می کردند که کارمندان را در اسرع وقت از ایران خارج کنند. دیگر سئوال این نبود که آیا حکومت رضا شاه با یک انقلاب سرنگون می شود یا خیر، بلکه سئوال این بود که چه وقت این اتفاق خواهد افتاد. در ماه ژانویه ۱۹۴۱، یک تبعه بلژیکی به نام آلبرت کسیمیر کورنیل امبرشتس، که نماینده شرکت اینترنشنال تلفن اند تلگرافِ نیویورک (شرکت آی.تی. اند تی.) بود، گزارشی برای فرنک سی. پیج، معاون شرکت، فرستاد. پیج که چند وقت پیش شخصاً به ایران سفر کرده بود، دریافت که باید محتویات گزارش را به اطلاع وزیر امور خارجه آمریکا، کوردل هال(Cordel Hull.)، برساند. این گزارش که از طرف معاون شرکت آی.تی. اند تی. برای وزارت امور خارجه ارسال می شد، بلافاصله توجه هال را جلب کرد.

امبرشتس در گزارشش نوشته بود که به دلیل افزایش فشار سانسورها و هشیاری پلیس ایران و همچنین حساسیت رژیم به هر نوع انتقادی، گزارش هایی را که قبلاً درباره اوضاع ایران نوشته بود، نابود کرده است. این گزارش را هم به توسط یک شخص قابل اعتماد فرستاده است. گزارش امبرشتس تصویر تیره و تاری از سرکوب و سانسور، رنج و فلاکت مردم، و مالیات های سنگین ترسیم می کند. همچنین از کمبود شدید مواد غذایی و نان خبر می دهد که علت اصلی اش سیاست دولت برای صدور گندم و دام به آلمان و اتحاد جماهیر شوروی است:

ازبهار گذشته، در بسیاری از نقاط کشور مردم به خوردن نان جو و یا هر نان دیگری که به دستشان برسد روی آورده اند. کمبود گوشت هم کاملاً پیداست، ولی علت عمده اش قراردادی است که اخیراً با روسیه بسته شده و به موجب آن ایران ۴۰۰ هزار رأس گوسفند، ۲۰۰ هزار رأس خوک و ۲۰۰ هزار رأس گاو به این کشور صادر خواهد کرد. البته شخصاً بعید می دانم که این تعداد دام صادر شود و تأثیری بر بازار داخلی گوشت نگذارد، هر چند یکی از مقامات ایرانی که حتماً بهتر خبر دارد می گوید که چند صد هزار رأس گاو در دشت ها و تپه های ساحل جنوبی دریای خزر (املاک اعلیحضرت) دارند بی صاحب برای خودشان می چرند.(۱۵)

پاسخ ایران به اتمام حجت روس وانگلیس

فصل سوم،  دریفوس در۲۰ اوت ۱۹۴۱چنین گزارش می کند: من البته خطر ستون پنچم آلمان را کم و کوچک جلوه نمی دهم وبارها آن را خاطرنشان وزارت [ خارجه آمریکا] و مقامات ایران کرده ام با این حال معتقدم که بریتانیا ازاین موضوع به عنوان دستاویز و بهانه ای برای حمله احتمالی به ایران و اشغال این کشور استفاده می کند وعمداً درقدرت و توانایی ستون پنج آلمان اغراق می کند. من به  این نتیجه رسیده ام که، پاسخ ایران درخواست روس و انگلیس هرچه باشد، این دو دولت بنا به ضرورت قطعی و مسلم نظامی، ایران را اشغال خواهند کرد. اینجانب، برای جلوگیری ازسوء تفاهم، باید با تاکید اضافه کنم که کاملاً با اقدام بریتانیا موافق هستم ومعتقدم که این کار برای پیشبرد اهداف مشترک مان حیاتی و ضروری است. پاسخ کتبی ایرانیان به یادداشت بریتانیا وروسیه هنوز تحویل داده نشده است. وزیر مختاربریتانیا به اینجانب اطلاع داده که اینجانب اطلاع داد که در صحبت هایی خود با نخست وزیر و وزیر امور خارجه ایران روشن کرده است که [ پاسخ] برای بریتانیا غیر قابل  قبول خواهد بود. (۱۲) من براین عقیده ام که روس وانگلیس ظرف چند روز آینده به ایران حمله خواهند کرد.(۱۶)

پیشنهاد برای جلوگیری از رفع خطر

فصل چهارم، محمد ساعد مراغه ای سفیرکبیر ایران در روسیه شوروی در خاطراتش آورده است:  چند ماه  قبل از حادثه سوم شهریور ۱۳۲۰، من خطراتی  را برای ایران کاملاً حس می کردم و به همین جهت تلگراف رمزی از مسکو به تهران مخابره کرده واز وزارت امور خارجه در خواست نمودم تا برای اظهار مطالب لازم و ضروری به طور موقت وارد ایران شده، بلافاصله هم به مسکو مراجعت نمایم. من قصد داشتم مسایل رابرای دولت بخصوص شاه تشریح نمایم تا راه چاره اندیشیده شود ولی درجواب تلگراف من تلگرافی از وزارت خارجه ایران ازمسکو رسید که نظر به لزوم اقامت شما در مسکو مطالب  ضروری  را می توانید گزارش بدهید.

 اولین تلگراف رمزکه درباره وقوع حوادثی درایران در وزارت امورخارجه مخابره کردم وبرای جلوگیری از وقوع این حادثه چاره اندیشی نمودم یک ماه قبل ازسوم  شهریور ۱۳۲۰بوده است. من در این تلگراف راه چاره نشان دادم پیشنهاد کردم برای این که هرگونه ادعایی خنثی نمایی وهراتهامی را ازخود دورسازیم بهتر این است تمام  کارشناس آلمانی وایتالیایی را از ایران مرخص کنیم و به هر   یک از آنهاحقوق سه ماه را پرداخت نماییم وهرموقعی که کارشناسان مزبورقصد عزیمت ازایران  را دارند لحظه حرکت یک دسته گل نیز به همسران آنها بدهیم تا ضمناً با خاطره خوشی ایران را ترک نمایند وبدین ترتیب هم به طورعاقلانه اقدام به مرخص کردن کارشناسان فنی محور نموده ایم وهم اینکه جواب متفقین را که مرتباً سخن ازوجود عمال آلمانی وایتالیایی در ایران به میان می آورند عملاً داده ایم و بدین ترتیب ازبهانه های آنها جلوگیری نموده ایم .

دراینجا لازم می دانم  حقیقتی را افشا نمایم تا خوانندگان وقوف بیشتری نسبت به مسألۀ ایران که منجر   به حادثه  شهریور۱۳۲۰  گردید پیدا شود.

مذاکره با مولوتف ودکانازوف

درمذاکرات با مقامات اتحاد شوروی مخصوصاً با مولوتف کمیسرامورخارجه ودکانازوف قائم مقام   کمیسرامورخارجه شوروی کاملاً متوجه می شدم که مقامات شوروی ضمن این که  وجود کارشناسان آلمانی را درایران خطری برای سرحدات جنوبی کشور خود می دانند خیلی میل هم ندارند سرانجام تصمیم به عمل حاد وغیرمنتظره ای بگیرند و دراتخاذ این تصمیم هم با یکی ازکشورهای بزرگ  شریک باشند. دریکی ازملاقاتهایی که با دکانازوف داشتم به اوگفتم برهم زدن آرامش وامنیت ایران   دردرجه اول به ضرردنیای آزاد می باشد و مخصوصاً تأکید می کردم کارشناسان آلمانی وایتالیایی که درایران اقامت دارند عموماً کارشناسان فنی می باشند. این توضیخ را من درجواب دکانازوف داده بودم که به من خاطرنشان ساخت و حتی یک بار به طور صریح  گفته بود ما قول و قراری که با متفق  جنگی  خود، دولت انگلیس گذاشته ایم به علت مسؤولیت خاص ومشترکی است که درجنگ داریم  بنابراین چرا دول ایران اقدام به اخراج اتباع آلمانی وسایرکشورهای محوربه عمل نمی آورد؟ انگیزه  من در مخابره تلگراف  به ایران و پیشنهاد درمورد خاتمه خدمت کارشناسان آلمانی  وایتالیایی در نتیجه   تماس حضوری با مقامات وزارت امور خارجه  شوروی و مذاکره با آنها و اطلاع از نظرات دولت شوروی درمورد مسألۀ ایران پیدا شده بود که در خلال مذاکرات استنباط  نمودم که تصمیماتی در مورد ایران اتخاذ شده و یا در آینده  نزدیک اتخاذ خواهد شد. احضار به کرملین در نیمه های شب

ساعت یک بعد از نصف شب سوم شهریور ماه ]۱۳۲۰[ به وقت مسکو، تلفن کاخ ییلاقی سفارت ایران به شدت زنگ زد.. فورا گوشی تلفن را برداشتم و از آن طرف سیم، رییس اداره خاورمیانه وزارت امور خارجه شوروی. بزبان روسی از من درخواست کرد بلافاصله در کاخ کرملین با مولوتف وزیر امور خارجه ملاقات نمایم. چون مطلب مهمی در پیش است که باید به اطلاع شما برسانند…. آن شب  دوساعت و نیم طول کشید تا توانستیم به کاخ کرملین برسیم. آقای اعتصامی  مستشار سفارت  هم همراه من بود. ساعت سه صبح  بود که ما وارد کاخ کرملین شدیم.

وقتی که وارد کاخ کرملین شدیم به اتاق مولوتف راهنمایی و پس از مختصر احوالپرسی و بیان مقدمه‌ای از اوضاع جهانی و این‌که اقامت اتباع آلمان در ایران که اغلب آن‌ها جاسوس می‌باشند خطراتی برای سرحدات جنوبی شوروی ایجاد کرده، بدین جهت نیروهای ما در همین ساعت از مرزهای ایران گذشته‌اند.!! (۱۷)

 

فصل پنجم ، درخاطرات نصرالله انتظام رئیس  تشریفات دربار آمده است :

«..در بخش دیگری، گرفتن املاک را عنوان کرده، گفتند:« گذشته از املاکی که به زور از مردم گرفته اند، تمام آب جنوب شهر را برای زراعت فرح آباد، که ملک شاه است، می برند و دیگر آبی برای کشت دیگران باقی نمی ماند. کشاورزان و کارگران شمال که در املاک و کارخانجات شاه کار می کنند تماماً  در وضع پریشانی هستند و در حقیقت به صورت بیگاری کار می کنند….

….چنان که گفته شد، روی مردم  روز به روز بازترگردید و، گذشته از بدگویی علنی، لزوم استعفای شاه را پیش کشیدند. وکلای مجلس، که تا آن تاریخ وظیفه ای جز اجرای اوامر اعلیحضرت را نداشتند، زمزمۀ مخالفت آغاز کردند. اولین بهانه ای که یافتند موضوع جواهرات سلطنتی بود که تصور می کردند شاه حیف و میل کرده باشد. کفیل وزارت دارایی محبورشد در مجلس توضیحاتی بدهد و برای اثبات اینکه چیزی دست نخورده کمیسیونی  را جهت رسیدگی دعوت نماید.

دو روز آخر، یعنی ۲۳ و ۲۴ شهریور، وضع وخیمتر گردید. از مذاکراتی که مردم می کردند این طور بر می آمد که نه تنها رفتن شاه حتمی است، بلکه شاید متفقین با سلطنت ولیعهد موافقت نکنند. بیشتر این صحبتها را یا خود متفقین شهرت می دادند یا کسانی که با آنها مربوط بودند. بله خاطر دارم درهمان  ایام روزی قوام الملک شیرازی به من گفت که حضرات نه با ماندن شاه و نه با جانشینی ولیعهد موافقت کنند. اظهارشخصی چون قوام، که هم با خاندان سلطنتی خویشاوندی وهم با سفارت انگلیس ارتباط  داشت، حمل براراجیف نمی شد کرد…» (۱۸)

  و همچنین در خاطرات سپهبد محمد نخجوان وزیر اسبق جنگ به این مهم اشاره شده است که : « از تهران نان و آب برای سر بازان لخت جاده قم فرستادیم

وزرا خیلی ناراحتی داشتند عده ای می گفتند نکند سربازان لخت و گرسنه به خانه ها و مغازه های  مردم حمله کنند و جنجالی بر پا کنند.

عده ای دیگر نگران بودند که نکند این عده از سربازان بی پناه بین راه و در بیابان و کوه از تشنگی و بی غذایی تلف شوند. من هردو نظریه را تأیید کردم و گفتم: بیش از یک ساعت نیست که متصدی  وزارت جنگ شدم آنچه به فکرمی رسد این است که همین امروز چند کامیون نان و آب به جاده های خارج شهر بفرستیم و سربازان را از تشنگی و گرسنگی نجات دهیم. این فکرمورد قبول فروغی و وزیران کابینه قرار گرفت. فوراً با شهردار تهران مذاکره کردیم وکامیون های پراز نان و چند اتومبیل آتش نشانی مملو از آب شاه به طرف جاده قم و ورامین فرستادیم ونان و آب را میان سربازان  مرخص شده  تقسیم کردیم و خوشبختانه به این طریق از خطرهایی که انتظار می رفت جلوگیری  شد.

 ازهیئت دولت به وزارت جنگ رفتم و تا آخرین ساعات شب مشغول رسیدگی به امور انتظامی و دریافت اخبار زد و خوردهای سرحدی بودم.

اخباری که از خوزستان مخصوصاً سواحل شط العرب می رسید ناراحت کننده بود، مرتباً تلگرافچی  خبر می آورد رضائیه بمباران شده است. آبادان و خرمشهر به دست نیروهای انگلیسی افتاده است، یا در فلان نقطۀ عده کثیری از افسران و سربازان به شهادت  رسده اند…..» (۱۹)

فصل ششم، گلشائیان کفیل وقت وزارت دارایی در خاطراتش آمده است:،  بنده فوری با تلفن خواستم که با آقای عامری، معاون وزارت خارجه، صحبت کنم، ببینم چه خبری دارد. آقای عامری با تلفن به من به فرانسه گفتند که فوری به کاخ سعد آباد بیایید، هیأت تشکیل می شود. بنده تعجب کردم، فوری رفتم به سعدآباد. آقای منصور را دیدم در روی ایوان کاخ سفید که هیأت وزرا تشکیل می شود، قدم می زنند، خیلی رنگ پریده. بعد از سلام پرسیدم: چه خبر است؟

گفت: امروز صبح خواب بودم، ساعت چهار بعد از نصف شب، وزیر مختار انگلیس و سفیر شوروی به منزل من آمده، یادداشتی مشترکاً دادند که خلاصه آن این است که چون دولت ایران توجهی به تذکرات ما نکرد و وجود آلمانی ها در ایران اسباب اغتشاش و بی اطمینانی دولتین است، بنابراین ناچار متوسل به نیروی خود شده که اقدام کنند و تقاضا کردند تمام آلمانی ها از ایران خارج شوند.

از قرار معلوم، در همان موقع، قشون روس از سرحد جلفا و پهلوی و قشون انگلیس از کرمانشاهان و خوزستان، وارد خاک ایران شده اند. در اینجا، آقایان وزرا رسیدند. منصور خیلی ناراحت و نگران دیده می شد. آقای عامری که به سفارت روس و انگلیس رفته بود، آمد و به ملاقات شاه رفت. بعد از چند دقیقه دیگر، وزیر مختار انگلیس و سفیر کبیر شوروی به کاخ سعدآباد احضار شده و شرفیاب شدند. مذاکرات آنها تا نیم ساعت به ظهر طول کشید. آقای عامری در جلسۀ ملاقات حاضر بود. بعد که رفتند، شاه به هیأت آمد، جریان را اظهار کرد که: من این آقایان را خواستم، گفتم مقصود چیست؟ چه می خواهید؟ گفتند: ما هیچ کاری جز بیرون کردن آلمانی ها نداریم.(۲۰)

فصل هفتم، «گزارش ریدر بولارد  به وزارت خارجه»  آمده است: قوام الملک: « شاه گویا خیال دارد یا به سفارت انگلیس پناهنده  شود و یا به یکی از مستعمرات انگلیس فرار کند.»

قوام (الملک)، پس از گفت و گو با شاه، به دیدن من آمد. او گفت که شاه از شنیدن اینکه روس ها  ممکن است به جنگ ادامه دهند و تهران را تصرف کنند بسیار ناراحت است و نمی داند در این صورت چه بر سر کشور و خود وی خواهد آمد. بعضی از افسران به شاه توصیه کرده بودند از نو اسلحه به دست گیرد و تا آخر بجنگد. اما قوام به شاه توصیه کرده است که از این کار بپرهیزد و بداند که یگانه امید وی در آن کاری نهفته است که احتمالاً انگلیسی ها توصیه می کنند…

( قوام می گفت که)« من نشانه های شومی یافتم که شاه گویا خیال دارد یا به سفارت انگلیس پناهنده  شود و یا به یکی از مستعمرات انگلیس فرار کند.»  من در پاسخ با خشنودی ( به قوام ) تذکر دادم  که مناطق وسیعی در ایران وجود دارد که هر چه پیش آید، اشغال نشده باقی خواهند  ماند…»(۲۱)

 

 

گفتگوی رضا شاه  با نمایندگان انگلیس  و روس در چهارم شهریور

 

فصل هشتم، در بخشی از گزارش وزیر مختار امریکا در ایران ( دریفوس) به وزیر امورخارجه امریکا

 تهران – ۲۵  اوت ۱۹۴۱ ( سوم  شهریور ۱۳۲۰ )- ساعت ۲ بعد از ظهر ( روز  ۲۶  اوت ( چهارم  شهریور ) ساعت  ۱۰ :  ۹ صبح  دریافت شد.

۱۰۵ – در تعقیب گزارش شمار ۱۰۴ ( مورخ  ۲۵  اوت ساعت ۹ صبح ) اشعار می دارد که نمایندگان  روس و انگلیس مذاکرات خود را  با شاه ایران  تازه به پایان رساندند. وزیر مختارانگلیس به من می گوید شاه  که آرام و اندیشمند  بنظر می رسید  تقریباً چنین صحبت  را شروع  کرد:

« این وضع چیست؟ من اطمینان دادم که غالب آلمانیها از ایران اخراج خواهند شد. امروز صبح  می بینم که شما هم از شمال و هم از جنوب – کشور مرا مورد حمله قرار داده و هشت کشتی دولتهای محوررا درخلیج فارس توقیف کرده اید. مثل اینکه آلمانها می خواهند  تمام اروپا  را تسخیرکنند و حالا روسها و انگلیس ها می خواهند ایران را بگیرند.»

وزیر مختار انگلیس جریان سوابق امر را به شاه توضیح می دهد و ضرورت اقدام کنونی را تأکید می کند زیرا دولت ایران عملاً نتوانست اطمینان های شایسته بدهد که آلمانیها در ظرف  یک هفته از ایران خارج خواهند شد به آنها بدهد همان فهرستی که مقامات ایرانی تاکنون از دادن آن خود داری می کردند. شاه از هر دو نماینده خواست که براساس این اطمینانها تقاضای قطع مخاصمت فوری کنند و با لحن مؤکد سئوال کرد که در ازاء این امر پیشنهاد روسیه  و انگلیس چه  خواهد بود…(۲۲)

قدرت های بزرگ و اشغال ایران در جنگ دوم جهانی

فصل نهم، حسین آبادیان در مقاله تحقیقی خود در بارۀ «قدرت های بزرگ و اشغال ایران در جنگ دوم جهانی  »  اینگونه  شرح داده است:

  در شهریور ۱۳۲۰ نیروهای نظامی شوروی و انگلیس از شمال و جنوب تمامیت ارضی ایران را نقض و کشور را اشغال کردند. بهانه آنها برای این حمله سراسری، بحث روابط ایران و آلمان و فعالیت های فاشیستی در کشور بود. در این مقاله دلایل اصلی حمله متفقین به ایران ارزیابی و بر اساس اسناد دیپلماتیک، ماهیت سلطه جویی روس و انگلیس روشن خواهد شد. واقعیت های داخلی ایران، نقش فعالیت های ضد جاسوسی و جنگ روانی برای آماده سازی افکار عمومی برای حمله به ایران از جمله موضوع های مطرح شده در این مقاله اند. کلیدواژه ها: ایران، قدرتهای بزرگ، جنگ دوم جهانی، آلمان نازی، انگلیس، شوروی. مقدمه اشغال ایران در جنگ دوم جهانی از سوی دو قدرت بزرگ آن روزگار یعنی انگلیس و شوروی و نیز پیوستن آمریکائی ها به آنان در حدود یک سال بعد، در زمره بحث برانگیزترین مباحث تاریخ معاصر ایران است. در این زمینه مقاله ها و کتاب هایی فراوان نوشته شده، اما این آثار به پشت پرده و سناریوی جنگ روانی و عملیات پنهان قدرت های بزرگ کمتر پرداخته و از اسناد وزارت امور خارجه ایران چندان استفاده نکرده اند. به همین دلیل با وجود گذشت بیش از شصت و پنج سال از آن حادثه، هنوز بسیاری از ابعاد حمله متفقین به ایران در هاله ای از ابهام قرار دارد. به راستی انگیزه اصلی قدرت های بزرگ از اشغال ایران چه بود؟ آیا دلیل آن عملیات گرایش ایران به آلمان نازی بود یا این امر بهانه ای برای توجیه عملیات بر ضد استقلال و تمامیت ارضی یکی کشور مستقل بود؟ اگر یکی از شاخصه های اصلی فعالیت های نازیستی را عملیات ضد یهودی ایران به شمار آوریم – آن گونه که غربی ها مدعی اند – وضعیت یهودیان ایران بر اساس اسناد محکم دولتی آن زمان چگونه بود؟ نقش عملیات جاسوسی و ضد جاسوسی در اشغال ایران چه بود؟ نفت چه تاثیری در این حادثه داشت؟ اگر ایران به آلمان نازی گرایش داشت، چرا ارتش در دوره رضا شاه کوچک ترین عملیاتی در برابر اشغال کشور انجام نداد؟ به راستی چرا ارتش ایران از هر گونه عملیاتی فروماند؟ این مقاله می کوشد بر اساس اسناد وزارت امور خارجه و سازمان اسناد ملی ایران و برخی منابع معتبر دیگر به پرسش های بالا پاسخ دهد. قدرت های بزرگ بارها از چنین بهانه هایی برای نقض تمامیت ارضی و استقلال کشورهای کوچک یا ضعیف بهره برده اند. پس اندیشیدن در ماهیت این حادثه پرده ای دیگر از بازی های قدرت های بزرگ در ارتباط با کشورهای عقب نگه داشته شده را آشکار می سازد و ساز و کار حاکم بر مناسبات جهانی را در معرض دید خوانندگان قرار می دهد…..» (۲۳)

 فصل دهم ویازدهم، دربارۀ اشغال ایران توسط قوای متفقین درجنگ جهانی دوم وشرایطی که به دولت  ایران تحمیل کردیم!

فصل یازدهم و دوازدهم  کتاب خاطرات « سرریدر بولارد» سفیر مختار انگلیس در ایران طی سالهای جنگ و« گزارش ها ونامه هایی ازکتاب «خاطرات سر ریدر ویلیام بولارد» سفیرمختارانگلیس در ایران»، بولارد درخاطراتش  می نویسد:

ایران درآن موقع بین دوآتش واقع شده بود؛ ازیک طرف آلمان به سرعت پیشروی می کرد و  پیروزیهای چشمگیری درحمله به خاک شوروی بدست آورده بود، و از طرف دیگررضا شاه واهمه داشت که اگربه خواسته های ما تن در دهد وآلمانی های مقیم ایران را اخراج کند، این عمل اوازسوی آلمان یک اقدام غیر دوستانه تلقی شود.

در حالیکه بعداً معلوم شد رفتار رضا شاه دراین ماجرا اصولاًغیرعاقلانه بوده است. بطورمثال، درست در شبی که نیروهای انگلیسی درجنوب ایران پیاده شدند، دو کشتی از همان هشت کشتی دول  محور- مسقر در بندر شاهپور-  به روسیۀ خدمه اش منفجر شد، و شدت انفجار یکی از آنها بقدری  بود که جز تخته پاره ای از آن چیزی باقی نماند. وقوع این حادثه بخوبی نشان داد که سوءظن  ما نسبت به این  کشتیها کاملاً  صحت  داشته است.

در ماه  اوت ۱۹۴۱ [ مرداد ۱۳۲۲۰ ] دو دولت انگلیس و شوروی تصمیم گرفتند نیروهای خود را وارد ایران کنند[ ایران را به اشغال خود در آوردند]  خود در آوردند و در اواخر شب بیست و چهارم اوت (سوم شهریور ۱۳۲۰) بود که من و سفیر شوروی به صحبت نشستیم تا ضمن اتخاذ یک روش مطلوب و هماهنگ، در مورد پی‌آمدهای ماجرا نیز بررسی‌های لازم را بعمل آوریم. رآس ساعت چهار و ربع بامداد ما هر دو به ملاقات نخست‌وزیر ایران (منصورالملک) رفتیم و یادداشت‌های دولتین متبوع خود را به او تسلیم کردیم. نخست‌وزیر که از ماجرای عبور قوای دو کشور از مرزهای ایران اطلاع داشت، معتقد بود که اگر قوای ما خاک ایران را ترک کنند، هر مسئله‌ای که منجر به چنین اقدامی شود به آسانی قابل رفع و رجوع خواهد بود و رضاشاه که در‌‌ همان روز بعدا به دیدارش رفتیم با وجودی که تقریبا چنین عقیده‌ای داشت، ولی ظاهرا مشخص بود که در این زمینه تصمیم جدی ندارد. اما بلافاصله پس از این واقعه نخست‌وزیر را عزل کرد و به جای او محمدعلی فروغی راکه شخص درستکارو قابل اطمینانی بود به نخست‌وزیری گماشت. محمدعلی فروغی به دلیل عقاید لیبرال و محافظه‌کارانه شهرت داشت و به همین جهت هم انتصاب او مورد موافقت متفقین قرار گرفت. البته باید اذعان داشت ورود قوای متفقین به خاک ایران تنها با چند مورد مقاومت ناچیز برخورد کرد و رضاشاه نیز در روز سوم به ارتش ایران دستور آتش‌بس و عدم مقاومت داد.(۲۴)

فصل سیزدهم  تا پانزدهم ، در باره تمهیدات و مقدمات اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰ به روایت اسناد و روایت انگلیسی از اشغال ایران میباشد. فخرالدین عظیمی  در کتاب  پژوهشی خود  بنام « بحران دموکراسی در ایران » وقایع شهریور ۱۳۲۰  و اشغال ایران در جنگ دوم جهانی را اینگونه  شرح می دهد:   نام فروغی را تنی چند از وزیران پیشنهاد کرده بودند و رضا شاه هرچند که درآغاز تمایلی به زمامداری وی نداشت ( ظاهراً به علت بیماری و سالخوردگی فروغی )، سرانجام تسلیم نظر آنان شد.(۵ )  انتصاب فروغی حرکتی مصلحت آمیز بود. او سیاستمداری با تجربه و محترم بود که کناره گیری چندین ساله اش از فعالیت سیاسی، با آنکه داوطلبانه نبود، براعتبارش افزوده، وی را قادر ساخته بود تا خود را از سیاستهای نامطلوب سالهای آخر سلطنت رضا شاه بر کنار نگاه دارد. فروغی در مذاکره از توانایی و مهارت برخوردار بود، پیوسته از حزم و اعتدال پیروی می کرد و رفتاری آزادمنشانه داشت. یکی از سیاستمداران او را« شیفتۀ اروپاییان» ولی مردی خردمند، قابل اعتماد، و با حسن نیت توصیف کرد. به گفتۀ یکی از همکارانش بهره مندی از«عقل سلیم» بی مانند، از وی شخصیتی ممتاز و مشخص می ساخت. صفات و تواناییهای او موجهاً برای رویا رویی با بحران  که گریبانگیر کشور شده بود، حیاتی دانسته می شد.[ توضیح اینکه عظیمی اشاره ای به نقش مهم محمد علی فروغی با زیر پا گذاشتن قانون اساسی مشروطه ایران در ۹ آبان  ۱۳۰۴  مجلس شورای ملی و سپس مجلس مؤسسان اول، در به سلطنت رسیدن رضاخان  که یکی از آمرین و برنامه ریزان اصلی سیاست استبداد رضا خانی  بنام « امنیت ، ترقی و تجدد»  بود، ننموده است.]

 نخستین اقدام فروغی اعلام آن بود که ارتش ایران در برابر متفقین ایستادگی نخواهد کرد، اما مسئلۀ  فوری وی چشم انداز اشغال تهران بوسیلۀ نیروهای انگلیس و روس بشمار می رفت که وحشت و اضطراب فلج کننده ای بوجود آورده بود. بمباران پراکندۀ شهر، فروپاشی سریع ارتش به شکل  سرازیر شدن ۵۰۰۰ سرباز وظیفۀ  ژنده پوش و گرسنه به خیابانها، کمبود شدید بنزین، و عرضۀ  ناکافی  گندم، جملگی این احساس را تشدید می کرد که فاجعه ای در راه  است. خاندان سلطنت همراه با بسیاری از خانوادهای برجسته، تهران را به قصد اصفهان ترک گفته بودند و وادار ساختن رضا شاه و ولیعهد، محمد رضا، به باقی ماندن در تهران هرروز مشکل تر می شد. فروغی به رغم بیماری سعی داشت مذاکرۀ تفاهم آمیز با متفقین ادامه یابد و خواست آنان در مورد اخراج اتباع دولتهای محور، جامۀ عمل بپوشد. این نمودار خط مشی شتاب آلودی بود که شاه وحشت زده در جهت جلب رضایت متفقین در پیش گرفته بود. چنین برمی آمد که رضا شاه  آماده بود دست به هر کاری بزند تا متفقین در پیش گرفته بود. چنین بر می آمد که رضا شاه آماده بود دست به هر کاری بزند تا متفقین از اشغال تهران منصرف شوند و در صورت امکان روسها نیز املاک سلطنتی را در شمال ایران در منطقۀ اشغالی خویش نگنجانند.

انگلیسیان را در آغاز معتقد بودند که« سلطۀ قابل ملاحظۀ رضا شاه برمردم باقی ماندن او را برتخت سلطنت» تازمانی که «بتوان همکاری یا دست کم بیطرفی واقعی وی را جلب کرد، توجیه می کند»، اما اینک آنان و متفقین روسیشان نسبت به او عمیقاً بی اعتماد شده بودند. این تغییر نگرش، در گزارشی که سفارت انگلیس در تهران فراهم آورد، منعکس است:

   حتی پیش از آنکه اشعال متفقین درماندگی رضا شاه را در مقابله با مسایل روز نشان دهد، خود داری لجوجانۀ وی از بیرون راندن اتباع دولتهای محور ظرف مدتی نسبتاً کوتاه، امیدهای ما را متزلزل کرده بود. هنگامی که ارتش نمایشی وی فرو ریخت، او هیچ  کوششی برای جلوگیری از فروپاشی آن بکار نبرد. افزون بر آن به هیچ وجه نشان نداد که از مسئولیت خود در از هم  پاشیدگی ارتش پر زرق و برقش آگاه است، یا ساختی از نیاز مبرم به اصلاحات دارد: حتی پس از اشغال، او یک روز وزیر  جنگ و رئیس  ستاد را به واسطۀ تهیۀ طرحی که مورد تأییدش نبود با شمشیر خود کتک زد و سپس آنان را به زندان افکند، و اگر ناگزیر به استعفا نمی شد، احتمالاً ترتیب اعدام آنان  را داده  بود. (۱)

 ادامۀ رفتار خودکامانۀ  شاه ناراحتی در هیئت دولت و مجلس را نیز دامن زد. فروغی دریافته  بود که اصلاخات اساسی تحت سلطۀ رضا شاه تحقق نخواهد یافت و مجلس چندین جلسۀ محرمانۀ برای بحث پیرامون احیاء مشروطیت تشکیل داده بود. پخش سلسله برنامه هایی از رادیو بی. بی. سی که به گونۀ  فزاینده ای  سوء مدیریت، آزامندی  و ستمکاری شاه  خودکامه را مورد تأکید قرار می داد، بر موقعیت وی لطمۀ شدید وارد ساخت و بخصوص به مخالفان رژیم او دل و جرأت بخشید. وزیران کابینه  فروغی خواسته بودند که استعفای وی را طلب کند. سرانجام این امر با خبر پیشروی نیروهای متفقین به سوی تهران تسریع شد.  رضا شاه که اینک آخرین شرارۀ  امید خود را از دست داده بود، سلطنت را به ولیعهد واگذاشت و بیدرنگ از پایتخت خارح شده چندی بعد از کشور را ترک گفت. خود با ختگی شگفت انگیز رضا شاه را در رویا رویی با حملۀ متفقین می توان ناشی از فقدان هرگونه پایگاه مردمی او دانست. همچنانکه محسن صدر که زمانی وزیر دادگستری و محرم اسرار وی بود، نوشت:

به نظر  من این نه تهدیدهای  روس و نه حیله های انگلیس بود که رضا شاه را از کشور بیرون  راند، این نخوت بی حد و حصر او و شکاف پر نشدنی بین وی و ملت بود که تبعید او منجر گردید. پیوندهای وی با ملت آنچنان گسسته شده بود که وقتی نیروهای خارجی او را به صورت اسیر به خارج بردند، مردم نه تنها ابراز تأسف نکردند بلکه از خروج وی به وجد آمده به یکدیگر تبریک گفتند این امر نباید به هیچ عنوان دلیلی بر بی وفایی مردم ایران فرض شود.(۲) (۲۵)

 

 

توضیحات و مآخذ:‏

 

۱- دکتر محمد قلی مجد « رضا شاه و بریتانیا» براساس اسناد وزارت امورخارجه آمریکا، مؤسسه مطالعات پژوهشهای سیاسی ۱۳۸۹ –   صص ۴۷۰ -۴۶۹

۲- دکتر انور خامه ای « سالهای پرآشوب » بخش دوم- نشر فرزان – ۱۳۷۸- صص ۱۴۵ – ۱۴۴

۳-   «‏‎ ‎یادداشت‌هایی از زندگانی باقر کاظمی» به کوشش: داوود کاظمی و دکتر منصوره اتحادیه‌ (نظام ‏مافی) ، نشر تاریخ ایران ،  جلد چهارم  ۱۳۹۳ – صص  ۲۶۸ – ۲۶۵

۴ – منبع: / عبدالرضا هوشنگ‌ مهدوی‌ / «اشغال ایران توسط قوای متفقین درجنگ جهانی دوم و سقوط  پهلوی اول»، دانشنامه جهان اسلام : بنیاد دائره المعارف اسلامی  جلد : ۱  صفحه : ۵۰۹۹

https://lib.eshia.ir/23019/1/5099

۵-  دکترعلی اصغر زرگر« تاریخ روابط  سیاسی ایران و انگلیس در دورۀ  رضا شاه» –  ‏ترجمۀ کاوه بیات – انشتارات معین و پروین – ۱۳۷۲ – صص ۴۴۶ – ۴۴۵‏

‏۶  – مهدی نیا، ‌جعفر– هفت باراشغال ایران در۲۳ قرن [‌جلد چهارم] – انتشارات پانوس– ۱۳۷۷ – ‏ص ۲۳۹‏

۷ –  ظهوروسقوط سلطنت پهلوی؛ ج ۱؛ خاطرات ارتشبد فردوست، موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی ، ص.۸۷ تا ۹۹  ‏

‏۸ – یرواند آبراهامیان« ایران بین دوانقلاب» ترجمه ابراهیم گل محمدی ومحمد ابراهیم فتاحی– نشر نی –  ۱۳۸۳ – صص ۲۰۳ – ۲۰۱

۹ – «خاطرات محمود فروغی» ویراستارحبیب لاجوردی– طرح تاریخ شفاهی ایران مرکزمطالعات خاورمیانه دانشکاه هاروارد- ۱۳۸۲  – ص ۳۸

‏۱۰ –  حسین مکی – «تاریخ  بیست ساله ایران » – جلد هفتم –  انتشارات علمی – ۱۳۶۳-ص ۱۸

‏۱۱ –     پیشین –   صص  ‏‏۱۵۷ – ۱۱۳

۱۲- انور خامه ای، خاطرات سیاسی، تهران، گفتار، ۱۳۷۲، ص۱۲

۱۳- روزنامه‌ ایران، شماره‌ ۷۲۶۴، ۲۶ فروردین‌ ۱۳۲۲، ص‌ ۲ – نگاه کنید به    « گزارش  بولارد  به وزارت  خارجه   ۱۶  / ۸ / ۴۱ ( ۲۵ /۵ / ۲۰)»   – دکتر انور خامنه ای « سالهای پرآشوب » بخش دوم- نشر فرزان – ۱۳۷۸ – صص ۲۷ -۲۶

 ایرنا ۳ شهریور ۱۳۹۹

.(۱۴)ویکی پدیا

۱۵- دکتر محمد قلی مجد « رضا شاه و بریتانیا»  –   صص ۴۶۰ – ۴۵۹

۱۶ – محمد قلی مجد« شهریور۱۳۲۰: اسرار حمله متفقین به ایران» ناشر: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران مترجم: علی‌اکبر رنجبرکرمانی، ۱۳۹۶ ،  ص ۳۰۶

۱۷ – کتاب خاطرات سیاسی محمد ساعد مراغه ای به کوشش دکتر باقر عاقلی – نشر نامک – ۱۳۷۳ –  صص ۱۱۲ – ۱۰۹

۸ ۱-  دکتر انور خامه ا ی« سالهای پرآشوب» بخش دوم – نشر فرزان – ۱۳۷۸ ، ص ۱۳۱

۱۹-–  پیشین،  صص ۱۳۴ – ‏‏۱۱۸

۲۰ – یادداشتهای شهریور ۱۳۲۰نوشتۀ عباسقلی گلشائیان، با مقدمۀ رامین کامران – ایران لیبرال –  فروردین –  ۱۳۹۳  – ص ۲۸

۲۱ – دکتر انور خامه ای « سالهای پرآشوب » بخش دوم- نشر فرزان – ۱۳۷۸- صص ۴۶ – ۴۵

 ۲۲ –    جعفر مهدی نیا « نخست وزیران ایران» – جلد پنجم، انتشارات پانوس- ۱۳۷۱ –  ص ۶۰۲

۲۳-  حسین آبادیان «قدرت های بزرگ و اشغال ایران در جنگ دوم جهانی» فصلنامه تاریخ روابط خارجی ۱۳۸۵ شماره ۲۸ ، صص۱۳۸ – ۱۳۷

۲۴-  « شترها باید بروند » از سر ریدر بولارد، سفیر انگلستان در ایران و سر کلارمونت ‏اسکراین   –  صص ۴۸ – ۴۷

۲۵- فخرالدین عظیمی، «بحران دموکراسی در ایران » ، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی – بیژن نوذری – نشر البرز – تهران – ۱۳۷۲ – صص ۵۴ – ۵۲

۱ –  بولارد به ایدن ( گزارش سیاسی سالانه  ۱۹۴۱ ), ‏‎۳۴۷۲A ‎‏ / ‏‎۱۲ ‎‏ ‏‎/ ‎‏ ‏P&S‏ /‏‎ ‏‎  lor: L‎‏ ، ۱۷ ژوئن ۱۹۴۲٫

۲ – محسن صدر، خاطرات  صدرالالشرف، تهران ۱۳۶۴ ، ص ۳۷۹٫

نگاهی متفاوت به واقعه “پرل هاربر” و آغاز جنگ جهانی دوم

توییترواتس‌اپتــــلگرام

در بامداد روز یکشنبه هفتم دسامبر سال ۱۹۴۱ میلادی مصادف با ۱۷ آذر ۱۳۲۰ هجری شمسی نیروهای ژاپنی به پایگاه دریایی ایالات متحده آمریکا در پرل هاربر یورش بردند و بدین ترتیب آمریکا به صورت رسمی وارد جنگ جهانی دوم شد. نتیجه این حمله برای نیروی دریایی آمریکا یک فاجعه کامل بود.۳۶۰ هواپیمای ژاپنی توانستند ۵ رزم‌ناو بزرگ آمریکایی را به همراه ۳ کشتی کوچک‌تر غرق کنند. ۳ رزم‌ناو دیگر به گونه‌ای آسیب دیدند که توان عملیاتی خود را از دست دادند. علاوه بر آن، ۱۸۸ هواپیمای آمریکایی بر روی زمین نابود شده و ۱۵۵ هواپیمای دیگر آسیب دیدند. در پایان آن روز بیش از ۲۴۰۰ کشته و ۱۲۴۰ مجروح نیز بر دست نیروی دریایی آمریکا مانده بود. چرا ژاپن با وجود دشمنان زیادی که داشت به آمریکا نیز اعلان جنگ داد؟ چگونه نیروهای آمریکایی مستقر در پرل هاربر غافلگیر شدند؟ آیا آنها نمی‌توانستند وقوع این حمله را پیش‌بینی نمایند؟ در گزارش حاضر واقعه پرل هاربر از زاویه‌ای دیگر مورد بررسی قرار می‌گیرد…

مانورهای روزولت برای ایجاد بحران

وضعیت آمریکا در جنگ جهانی دوم اینگونه بود که در ابتدا بی‌طرفی کامل اتخاذ نمود. سپس شروع به فروش تسلیحات و مواد اولیه و صنعتی به متفقین نمود. در مرحله سوم کمک‌ها به متفقین افزایش یافت اما آمریکا وارد جنگ نشد. در مرحله بعدی این کمک‌ها تا جایی پیش رفت که خطر جنگ بوجود آمد.

دولت روزولت علی‌رغم میل باطنی خود برای ورود به جنگ و گسترش قدرت استعمارگونه آمریکا به دلیل اذعان ژنرال‌های ارتش به عدم آمادگی و بالاخص عدم تمایل افکار عمومی توان انجام ین کار را نداشت.

دولت روزولت ادعا نمود که به هیچ وجه منتظر حمله‌ای از جانب ژاپن نبود.

رابرت منزیس (Robert Menzies)، نخست‌وزیر استرالیا که در ۱۱ می ۱۹۴۱ با روزولت دیدار نمود، وی را اینگونه توصیف می‌کند: “وی نسبت به جایگاه مرکزی چرچیل در جنگ احساس حسادت می‌کرد… وی که در جنگ گذشته زیر نظر وودرو نلسون آموزش دیده منتظر فرصتی است تا آمریکا را وارد جنگ ساخته و خود را از شر شعار احمقانه دوران انتخابات یعنی دور نگه داشتن مردم از جنگ رهایی ببخشد.

” روزولت در ابتدا منتظر آلمان ماند تا این کشور به آمریکا اعلان جنگ نماید اما این اتفاق نیفتاد و بنابراین مانورهای سیاسی و اقتصادی خود را برای ایجاد بحران با ژاپن آغاز نمود.

در آن زمان ژاپن از جانب متفقین و آمریکا تحت تحریم بود. این کشور بدون دسترسی به آهن، نفت، کتان، لاستیک و دیگر مواد حیاتی توان ادامه جنگ در چین را نداشت به همین دلیل وارد مذاکراتی فشرده با آمریکا شد تا بتواند این مواد را تهیه نماید.

ممانعت روزولت از ارائه پیشنهادی منطقی باعث گشت تا دولت میانه‌روی ژاپن به سرکردگی کونویه (Konoye) شکست خورده و دولتی جدید و جنگ‌ طلب به ریاست ژنرال توجو (Tojo) در ژاپن سر کار آید. در ۳ نوامبر ۱۹۴۱، سفیر آمریکا طی تلگرافی به وزارت خارجه اعلام نمود که تحریم‌های اقتصادی ممکن است ژاپن را وادار به یک “هاراکیری ملی” نموده و این کشور وارد جنگ با آمریکا شود بخش اعظمی از منابع خبری آمریکا نیز به این کشور اطلاع می‌دادند که ژاپن دست به حمله‌ای علیه آمریکا خواهد زد.

رمزگشایی از پیام‌های سری ژاپنی‌ها در مورد تصمیم به حمله

ژاپنی‌های برای دستیابی به مواد اولیه برنامه‌ای برای حمله به قلمرو هند شرقی هلند (اندونزی) کنونی را در سر می‌پروراندند تا بدین ترتیب بریتانیا را در آن منطقه زمینگیر نمایند و البته برای سیطره بر اقیانوس آرام باید ناوگان آمریکایی مستقر در پرل‌ هاربر را نیز مورد هدف قرار می‌دادند.

این حمله قماری خطرناک بود زیرا امکان نداشت آمریکا در صورت آغاز تحرکات ژاپن، ناوگان خود را در ان منطقه بی‌حرکت نگه دارند. اما ژاپنی‌ها نمی‌دانستند که روزولت نیز نقشه‌ای دیگر در سر دارد و تمام ناوگان پرل هاربر را بدون کوچکترین مقاومتی تقدیم آنها خواهد نمود.

ژاپنی‌ها هم‌اکنون آخرین سعی خود را در جهت پیشبرد مذاکرات انجام می‌دادند. کوروسو (Kurusu) به واشنگتن فرستاده شد تا مذاکرات را به همراه دریاسالار نمورا (Nomura) به سرانجام برسانند.

Secretary of State Cordell Hull Meets Admiral Kichisaburo Nomura

نمورا و کوروسو تا آخرین لحظه سعی در انعقاد توافقنامه‌ای با آمریکا داشتند

در همان زمان دولت انگلستان توانست برخی مکاتبات تلگرافی دولت ژاپن را ردیابی نماید. در تلگراف ۵ نوامبر ۱۹۴۱ تلگرافی از توکیو به واشنگتن (نمورا) ارسال شد مبنی بر اینکه: “توافقنامه بین توکیو و واشنگتن باید تا ۲۵ نوامبر قطعی گردد. در ۶ نوامبر تلگرافی ارسال شد که در آن در مورد سفر کوروسو به نمورا اطلاع داده شده و سفر مذکور به صورت “آخرین امید برای مذاکره” توصیف گشته بود.

کوروسو پس از انجام مذاکرات طی تلگرافی به توکیو اعلام نمود که “در مورد منطقی بودن اقدام تهاجمی تردید دارد.” سپس در ۲۲ نوامبر نیروهای بریتانیایی تلگرافی دیگر را ردیابی نمودند که در آن ضرب‌الاجل تا ۲۹ نوامبر تمدید شده بود. در ادامه تلگراف چنین نوشته شده بود: “این ضرب‌الاجل را مطلقا نمی‌تواند تغییر داد. پس از آن رویدادها به صورت خودکار اتفاق خواهند افتاد.”

این رویدادها به غیر از تهاجم نظامی چه چیز دیگری می‌توانند باشند. بنابراین دولت آمریکا یقینا در آن زمان می‌دانست که پایان این مذاکرات به معنای آغاز جنگ خواهد بود. مذاکرات به نتیجه‌ای نرسیده و پیشنهادات ژاپنی‌ها رد شد.

 

روزولت و مشکل چگونگی حمله به آمریکا!

 

تنها مشکل باقیمانده این بود که ژاپنی‌ها به کجا حمله خواهند کرد؟ آیا هدف آنها سنگاپور خواهد بود یا جزایر انگلیسی و هلندی. این حملات نمی‌توانستند چندان مثمر ثمر باشند زیرا تنها زمانی ورود آمریکا به جنگ کاملا توجیه می‌گشت که خود آمریکایی‌ها تحت تهاجم قرار گیرند. بنابراین روزولت تصمیم‌ گرفت با اعلام ضرب‌الاجلی ژاپنی‌ها را در بن‌بست جنگ قرار دهد.

بدین ترتیب، کوردل هال، وزیر وقت امور خارجه، در ۲۶ نوامبر اولتیماتومی را تسلیم ژاپنی‌ها نمود. از ژاپنی‌ها خواسته شده بود که: ۱٫ از چین خارج شوند، ۲٫ از هند و چین خارج شوند و ۳٫ از بلوک متحدین خارج شوند. دولت آمریکا به خوبی می‌دانست که ژاپنی‌ها حاضرند دست به “هاراکیری ملی” بزنند اما این تحقیر را قبول نخواهند کرد.

ژنرال مارشال، رئیس ستاد مشترک، و دریاسالار هارولد استارک (Harold Stark)، فرمانده عملیات‌های دریایی، طی یادداشتی از رئیس‌جمهور خواستند که این اولتیماتوم را صادر نکند. گفته می‌شوند که رئیس‌جمهور پس از صدور اولتیماتوم از وجود چنین درخواستی مطلع گردید! دلیل این درخواست عدم آمادگی نیروهای آمریکایی برای جنگ احتمالی بود و مشخص نیست که چگونه رئیس‌جمهور آمریکا که نقش فرماندهی کل قوای مسلح را نیز دارد از این امر مطلع نبوده است.

دو فرمانده آمریکایی مسؤول در پرل‌هاربر یعنی ژنرال والتر شورت (Walter Short) و دریادار ادوارد کیمل (Edward Kimme) در بی‌خبری محض قرار داشتند. پرل‌هاربر از نقاطی که نیروهای ژاپنی در آنها در حال آمادگی و اعزام بودند بیش از ۱۵۰۰ کیلومتر فاصله داشت. جمع‌آوری اطلاعات در مورد این نواحی بر عهده سازمان‌های دیگر بود و این سازمان‌ها مستقیما به واشنگتن گزارش می‌دادند. بنابراین برای کسب اطلاعات در مورد این اقدامات به واشنگتن متکی بودند.

در ۲۶ جولای، کیمل طی نامه‌ای از استارک پرسید که در برنامه‌های دولت در صورت بروز جنگ بین انگلستان و ژاپن چیست؟ استارک در پاسخ نوشت: “وقتی این سؤالات را از روزولت می‌پرسم، فقط لبخند می‌زند و می‌گوید: “اینها را از من نپرس!” تا ماه اکتبر کیمل نتوانسته بود جوابی برای سؤال خود دریافت دارد.

در ۲۵ نوامبر،‌استارک متوجه شد که ضرب‌الاجل ارائه خواهد شد و این امر را به اطلاع کیمل رساند. احتمالی که کیمل از آن می‌ترسید در شرف وقوع بود و ظرف چند روز آتی ژاپنی‌ها به احتمال زیاد در هندوچین، تایلند و برمه پیشروی می‌کردند. اما کیمل در مورد این وضعیت جمله‌ای می‌نویسد که غیرقابل باور به نظر می‌رسد: “لعنت بر من اگر بدانم که آمریکا چکار می‌خواد انجام دهد.”

دولت آمریکا این دو ژنرال را به عنوان مقصرین اصلی شکست در پرل هاربر معرفی نمود

 

در ۲۸ نوامبر تلگرافی توسط انگلیسی‌ها ردگیری شد که در آن ژاپنی‌ها از “پایان مذاکرات با آمریکا” خبر می‌دادند و اینکه پیشنهادات آمریکایی‌ها تحقیر کننده است. در ۳۰ نوامبر، یک پیام رمزگذاری شده دیگر به دست آمد که در آن به سفیر ژاپن در آلمان اعلام شده بود به دولت این کشور اطلاع دهد که روابط بین آمریکا و شوروی پایان یافته و جنگ بسیار زودتر از آنچه قدرت‌های انگلوساکسون می‌پندارند آغاز خواهد شد. روز بعد نیز سازمان‌های اطلاعاتی انگلستان گزارش دادند که ناو‌های هواپیمابر ژاپن آب‌های ساحلی خود را ترک نموده‌اند. بنابراین در این زمان دولت آمریکا به خوبی می‌دانست که جنگ طی چندین روز آتی آغاز خواهد شد.

اما کیمل در مورد هیچکدام از این مسائل چیزی نمی‌دانست. به وی فقط اعلام نمودند که شاید ژاپن طی روزهای آتی اقدامات تجاوزطلبانه‌ای انجام دهد. در آن زمان مارشال در واشنگتن حضور نداشت و استیمسون به عنوان نائب رئیس ستاد مشترک به کیمل اعلام داشت: “آمریکا تمایل دارد که اولین حرکت آشکار از جانب ژاپن صورت بگیرد.

” از کیمل و شورت خواسته شد که: “قبل از انجام اقدامت خصمانه طرف مقابل، عملیات‌های شناسای و دیگر اقدامات ضروری را انجام دهید اما به نحوی که جمعیت بومی آگاه نشده و نیت ما برملا نگردد.” این دو فرمانده بر اساس اطلاعاتی که از واشنگتن گرفتند تنها به صدور هشدار خرابکاری داخلی – چند هزار نفر ژاپنی در جزایر هاوایی زندگی می‌کردند – بسنده نمودند.

نکته شایان توجه اینجاست که ناوگان تحت هدایت کیمل برای حفاظت از پرل‌هاربر در آنجا مستقر نشده بود بلکه حفاظت از آنجا بر عهده نیروهای ارتشی تحت فرماندهی شورت و نیز تأسیسات خود بندر بود. با این حال شورت بعد از ۲۷ نوامبر هیچگونه پیام دیگری از واشنگتن دریافت نکرد. در حالیکه به ژنرال مک‌آرتور در فیلیپین اعلام شده بود که خود را برای جنگ آماده نماید، به فرمانده‌هان پرل‌هاربر دستور داده شده بود که وضعیت هشدار در مورد خرابکاری داخلی را پیاده ساخته و از هر گونه جابجایی نیروها اجتناب ورزند.

دولت آمریکا به شورت اعلام نکرد که وضعیت هشدار را تغییر دهد. به کیمل نیز دستور نداد تا ناوگان خود را از پرل هاربر خارج سازد تا بتواند از آن دفاع نماید. آنها می‌خواستند چنین نشان دهند که در زمان حمله ژاپنی‌ها وضعیت در صلح کامل قرار داشت و نیروهای آمریکایی کاملا غافلگیر شدند. از این رو به کیمل و شورت دستور داده شد که هیچ کاری انجام ندهند، چنان که گویی مطمئن بودند حمله به پرل هاربر انجام نخواهد گرفت.

آمریکایی‌ها یک روز قبل از حمله از تصمیم ژاپن برای قطع رابطه و اعلام جنگ آگاه بودند

 

دولت آمریکا بدون هیچگونه تأخیری از واکنش ژاپنی‌ها نسبت به اولتیماتوم آگاه بود. در روز حمله – یکشنبه – ژاپنی‌ها درخواست نمودند ساعت ۱ بعد از ظهر با هال دیدار نمایند. آنها تأخیر داشتند و در زمانی که بمب‌ها بر فراز پرل‌هاربر فرود می‌آمدند یادداشت قطع روابط به آمریکا را تسلیم وزارت امور خارجه نمودند.

دولت آمریکا اعلام کرده که این حمله کاملا ناگهانی و بدون اطلاع قبلی انجام گرفته و نیروهای آمریکایی غافلگیر شده‌اند. اما واقعیت چیز دیگری است. روز قبل – شنبه – سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا یک پیام رمزگذاری شده را که از ژاپن به هیأت مستقر در واشنگتن ارسال شده بود، ردیابی نمودند. این پیام همان یادداشت پایان روابط بود.

اعضای دولت آمریکا و روزولت می‌دانستند که کشتی‌ها، هواپیماها و نیروهای ژاپنی با استفاده از تاریکی شب به سوی اهداف خود در حرکت هستند. آنها می‌دانستند در اقیانوس آرام دو فرمانده با آمادگی ناچیز وجود دارند که به اطلاعاتی رسیده از جانب آنها متکی هستند. با این حال به آنها اطلاعی داده نشد و حتی دریاسالار استارک نیز از وجود این یادداشت تا صبح روز بعد مطلع نبود.

۷ دسامبر ۱۹۴۱

ساعت ۱۱ روز یکشنبه اعضای دولت جلسه‌ای برگزار کردند تا در مورد این پیام رمزگشایی شده گفتگو نمایند. در همان حین پیامی دیگر ردگیری شد که در آن بیان شده زمان تسلیم پیام قطع روابط به واشنگتن ۱ بعد از ظهر خواهد بود. سرهنگ کرامر (Kramer) یادداشت بسیار مهمی به ناکس، وزیر جنگ، داد مبنی بر اینکه ساعت یک بعد از ظهر به وقت واشنگتن مقارن با طلوع صبح در هونولولو و نصف شب در مانیل است. از آنجایی که حمله هوایی نیز در سپیده‌دم انجام می‌گیرد بنابراین هدف ژاپنی‌ها پرل‌هاربر خواهد بود.

ژنرال مارشال تا ساعت ۱۱:۲۵ یکشنبه از اخبار مطلع نشد و سپس پیام هشداری برای ژنرال شورت فرستاد. در زمان ارسال پیام در حدود ۱ ساعت و ۴۵ دقیقه به وقت حمله باقی مانده بود. طی این زمان بسیاری از کشتی‌ها می‌توانستند حرکت نمایند، نیروهای در دسترس می‌توانستند بسیج گردند و هر هواپیمای در دسترسی می‌توانست به پرواز در آید. ژنرال مارشال می‌توانست به صورت تلفنی به شورت اطلاع دهد. وی همچنین می‌توانست از فرستنده موج کوتاه قدرتمند نیروی دریایی استفاده نماید. اما به جای آن تصمیم گرفت که پیام را با سیستم رادیویی تجاری در ساعت ۱۲:۱۸ به شورت ارسال کند.

این پیام در زمانی که بندر زیر ضربات سهمگین نیروی هوایی ژاپن قرار داشت به دست ژنرال شورت رسید. مارشال جلوگیری از ردیابی پیام را دلیل انتخاب سیستم رادیویی تجاری عنوان نمود. اما نکته اینجاست که حتی در صورت ردگیری، ژاپنی‌ها از کاری که در حال انجام دادن آن بودند مطلع می‌گشتند، اما ژنرال شورت نیز می‌توانست خود را آماده سازد.

ورود آمریکا به جنگ با پرل هاربر و خروج با بمب اتمی

بدین ترتیب روزولت توانست در فردای روز حمله به پرل هاربر به راحتی مجوز کنگره برای ورود به جنگ را بگیرد. مردم آمریکا نیز که کشور خود را در معرض حمله‌ای ناگهانی و بدون اعلان قبلی می‌دیدند به آسانی فریب دولتمردانشان را خوردند.

بدین ترتیب ابرقدرت در حال ظهور وارد میدان جنگ شد تا صاحبان صنایع نظامی دوران طلایی خود را آغاز نمایند و نخبگان قدرت نیز شروع به چنگ‌اندازی به سراسر جهان نمایند. قریب به چهل و یک هزار آمریکایی جزو کشته شدگان این جنگ بودند و البته میزان تلفات سایر ملل بسیار بالاتر بود. تنها در حملات اتمی به هیروشیما و ناکازاکی که برای مجبور ساختن ژاپن به تسلیم انجام گرفت ۱۵۰ هزار ژاپنی را خاکستر نمودند.

منابع :

 

۱- C. Wright Mills, The Power Elite, New York, 1956.

۲- Cited in Charles Higham, Trading with the Enemy: An Exposé of The Nazi-American Money Plot 1933-1949, New York, 1983, p. 163.

۳- Robert B. Stinnett, Day of Deceit: The Truth about FDR and Pearl Harbor, New York, 2001, p. 17.

۴-  Cited in Sean Dennis Cashman, America, Roosevelt, and World War II, New York and London, 1989, p. 56; .

۵- Edwin Black,Nazi Nexus: America’s Corporate Connections to Hitler’s Holocaust, Washington/DC, 2009, p. 115.

۶-  Floyd Rudmin, “Secret War Plans and the Malady of American Militarism,” Counterpunch, 13:1, February 17-19, 2006. pp. 4-6, http://www.counterpunch.org/2006/02/17/secret-war-plans-and-the-malady-of-american-militarism

۷- Jacques R. Pauwels, The Myth of the Good War: America in the Second World War, Toronto, 2002, pp. 50-56. The fraudulent practices of Lend-Lease are described in Kim Gold, “The mother of all frauds: How the United States swindled Britain as it faced Nazi Invasion,” Morning Star, April 10, 2003

۸- company, Detroit, 1976, pp. 222, 270.

۹-  Jacques R. Pauwels, “70 Years Ago, December 1941: Turning Point of World War II,” Global Research, December 6, 2011, http://globalresearch.ca/index.php?context=va&aid=28059.

۱۰- Rudmin, op. cit.

۱۱-See e.g. Howard Zinn, A People’s History of the United States, s.l., 1980, p. 305 ff.

۱۲-  Patrick J. Hearden, Roosevelt confronts Hitler: America’s Entry into World War II, Dekalb/IL, 1987, p. 105.

۱۳-   “Anti-Japanese sentiment,” http://en.wikipedia.org/wiki/Anti-Japanese_sentiment

۱۴- Patrick J. Buchanan, “Did FDR Provoke Pearl Harbor?,” Global Research, December 7, 2011, http://www.globalresearch.ca/index.php?context=va&aid=28088 . Buchanan refers to a new book by George H. Nash, Freedom Betrayed: Herbert Hoover’s Secret History of the Second World War and its Aftermath, Stanford/CA, 2011.

۱۵- Stinnett, op. cit., p. 6.

۱۶-   Stinnett, op. cit., pp. 5, 9-10, 17-19, 39-43; Buchanan, op. cit.; Pauwels, The Myth…, pp. 67-68. On American intercepts of coded Japanese messages, see Stinnett, op. cit., pp. 60-82. “Rattlesnakes”-quotation from Buchanan, op. cit.

۱۷-Stinnett, op. cit., pp. 152-154.

۱۸- Pauwels, “70 Years Ago…”

۱۹- See Jean Bricmont, Humanitarian imperialism: Using Human Rights to Sell War, New York, 2006

منبع: وبگاه تحلیلی فاک آمریکا

https://usfacts.ir/1396/10/%

 

پی نوشت:  اشغال ایران توسط قوای متفقین درجنگ جهانی دوم و سقوط  پهلوی اول

 (۱) مسعود انصاری‌، تشنجات‌ سیاسی‌ پس‌ از جنگ‌ دوم‌ جهانی، [تهران‌ ۱۳۵۳ ش‌]؛

(۲) اتو اسکورزنی‌، جنگ‌ ناشناخته‌: روایت‌ یک‌ آلمانی‌ از جنگ‌جهانی‌دوم‌، ترجمه‌ عبدالرضا هوشنگ‌ مهدوی‌، تهران‌ ۱۳۷۴ش‌؛

(۳) تاریخ‌ جنگ‌ دوم‌ جهانی‌: سپتامبر ۱۹۳۹ـ اوت‌ ۱۹۴۵، تهران‌: اقبال‌، ۱۳۲۷ ش‌؛

(۴) آلن‌جان‌ پرسیوال‌ تیلور، جنگ‌ جهانی‌ دوم‌، ترجمه‌ بهرام‌ فرداد امینی‌، تهران‌ ۱۳۷۴ ش‌؛

(۵) گریگوری‌ ابراموویچ‌ دبورین‌، رازهای‌ جنگ‌ جهانی‌ دوم‌، ترجمه‌ کیخسرو کشاورزی‌، تهران‌ ۱۳۵۶ ش‌؛

(۶) پیردو سونارکلان‌، یالتا، ترجمه‌ سیروس‌ سعیدی‌، تهران‌ ۱۳۶۸ ش‌؛

(۷) عبدالرضا هوشنگ‌ مهدوی‌، تاریخ‌ روابط‌ خارجی‌ ایران‌ از ابتدای‌ دوران‌ صفویه‌ تا پایان‌ جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ ( ۱۵۰۰ـ۱۹۴۵)، تهران‌ ۱۳۵۵ ش‌؛

(۸) احمد نقیب‌زاده‌، تحولات‌ روابط‌ بین‌الملل،‌ تهران‌ ۱۳۷۲ ش‌؛

  Geoffrey Bruun and Dwight E. Lee, The Second World War and after, Boston 1964;9 –

  Winston Leonard Spencer Churchill,The Second World War, London 1948-1954;10 –

۱۱-  Martha Byrd Hoyle, A World in flames: a history of World War II , NewtonAbbot, Engl. 1971    

 

 

در بارۀ جنگ جهانی دوم

  Archived from the original on 19 October 2017. Retrieved 27 August 2017.

  1. Axelrod, Alan (2007), Encyclopedia of World War II, 1, Infobase Publishing, p. 659, ISBN 978-0-8160-6022-1

 

۱-  James A. Tyner (2009). War, Violence, and Population: Making the Body Count. The Guilford Press. p. 49. ISBN 978-1-60623-038-1.

۲- Sommerville 2008, p. 5 (2011 ed.).

۳-  . “Roots – Non-Jewish Holocaust Victims: The 5,000,000 others”.

www.bbc.co.uk. BBC –

دکتر محمد قلی مجد « رضا شاه و بریتانیا»

۱- انگرت، گزارش شماره ۱۷۰۹ (۱۷۲۲/۸۹۱٫۰۰)، مورخ ۲۳ اکتبر ۱۹۳۹٫

۲- انگرت، گزارش شماره ۱۸۱۳ (۱۷۳۴/۸۹۱٫۰۰)، مورخ ۱۰ آوریل ۱۹۴۰٫

۳- انگرت، تلگرام کاملاً محرمانه شماره ۱۴۵ (۱۷۴۰/۸۹۱٫۰۰)، مورخ ۲ ژوئیه ۱۹۴۰٫

۴- دریفوس، گزارش شماره ۲۷ (۳۱۱/۸۹۱٫۶)، مورخ ۳۰ ژانویه ۱۹۴۱٫

۵- اطلاعات، مورخ ۱۴ ژانویه ۱۹۴۰٫

۶- دریفوس، گزارش شماره ۲۷ (۳۱۱/۸۹۱٫۶)، مورخ ۳۰ ژانویه ۱۹۴۱٫

۷- دریفوس، گزارش شماره ۲۷ (۳۱۱/۸۹۱٫۶)، مورخ ۳۰ ژانویه ۱۹۴۱٫

۸- امبرشتس، گزارش شماره (۱۷۵۵/۸۹۱٫۰۰)، مورخ ۱۲ ژانویه ۱۹۴۱٫

۹- موس به والاس اس. موری، رئیس بخش امور خاور نزدیک وزارت امور خارجه آمریکا، شماره (۱۷۵۸/۸۹۱٫۰۰)، مورخ ۲۰ ژوئیه ۱۹۴۰٫

۱۰- میلسپو، آمریکایی ها در ایران، ص ۳۵٫Tyne


بیشتر از رسانه‌های ملیِ همگانی به‌مثابه شاخه‌ چهارم دولت ❊سایت شخصی علی صدارت❊ کشف کنید

Subscribe to get the latest posts sent to your email.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

پیمایش به بالا

بیشتر از رسانه‌های ملیِ همگانی به‌مثابه شاخه‌ چهارم دولت ❊سایت شخصی علی صدارت❊ کشف کنید

برای ادامه خواندن و دسترسی به آرشیو کامل، اکنون مشترک شوید.

ادامه مطلب