بر عهده خود ما ایرانیان است که با تکیه بر حقوق، به همکاریهای سازنده کوشا شویم، و با شادی و لذت مشارکت برای ساختن سرنوشتهای خوب و خوبتر، جنبش خودجوش گذاری خشونتزدا از ولایت مطلقه و استبداد، به مردمسالاری را مدیریت کنیم.
بدون مدیریت گروگانگیری توسط قدرتهای داخلی و خارجی، بحرانهایی که به علت چهار دهه ادامه حیات رژیم ولایت فقیه اتفاق افتاد، غیرممکن بود.
حمله صدام به وطن ما با چراغ سبز قدرتها، نپذیرفتن تقاضای صلح صدام و کودتا علیه مردم و منتخبشان در خرداد ۱۳۶۰، عملی شدن خواست قدرتهای داخلی و خارجی در ممانعت از پایان جنگ و ادامه جنگ به مدت نزدیک به هشت سال، فاجعه ملی جنایت علیه بشریت و کشتارهای دهه ۱۳۶۰، قتلها و حذفهای فیزیکی در داخل و در خارج کشور، از بین رفتن و یا منفعل شدن نسل انقلاب، به انحصار در آمدن مناصب و مقامات کشور توسط خائنان و جانیان بیکفایت و بیلیاقت و فاسد،... فقط مثالهایی از خسرانهای کلان و متعددی هستند که در پی «گروگانگیری» گریبان ایران و ایرانیان را گرفته است.
حفظ نظام از اوجب واجبات است! به هر قیمتی!
اگر هموطنان ما در ایران و در کشورهای همسایه توسط امریکا و اسرائیل، ترور میشوند، اگر خطر حمله قشون خارجی وطن ما را تهدید میکند، اگر خطر جنگ داخلی و تکه پاره شدن ایران، پیوسته بیشتر شده است، اگر...، همه و همه به علت وجود رژیم ولایت مطلقه است. در صورتیکه قدرتهای داخلی و خارجی، در جنگ روانی، رژیم و قوای نظامی-انتظامی-امنیتی-اطلاعاتی رژیم را مدافع ایران و حافظ تمامیت ارضی ایران تبلیغ میکنند.
این رژیم نیست که خطرها را از میهن ما دفع میکند. درست برعکس! به خاطر این رژیم است که همه خطرها و تهدیدها علیه وطن ما، پیوسته بیشتر میشوند. هر یک روز بیشتری که این رژیم بر سریر قدرت بماند، حیات ملی ما در خطر سقوط بیشتری قرار میگیرد.
نفی وضعیت موجود، سلب تنها، نه تنها نامطلوب که ناممکن است. فقط با نفی قدرت و نمادهای ان، ولی بدون اثبات حق و حقوق نه تنها در نظر و در عمل، بلکه در هدف و در روش، و حقوندی در پندار و نوشتار و گفتار و کردار، حاکمی میرود و حاکمی دیگر میآید. ترامپ میرود و بایدن میآید، و ولایت مطلقه پهلوی میرود و ولایت مطلقه فقیه میآید، و…
تا تغییر نکنیم، ممکن نیست بتوانیم تغییر بدهیم.
تا در زندگی روزانه خود، حقوقمدار زیست نکنیم، نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که بعد از رفتن این «حاکم»، یک «حاکم» دیگری مثل همین و یا حتی بدتر، و چه بسا بسیار بدتر از همین «حاکم» بر ما مسلط نشود.
برای تغییر بحرانهای «وضعیت کنونی»، این این انسان کنونی است که باید تغییر کند. واقعیت را بخواهی:
آدمی دیگر بباید ساخت و از نو عالمی!
نیاز مبرم به تجدید نظر در جهانی شدن و گلوبالیسم یا انترناسیونالیسم، از منظر موازنه عدمی و حقوق.
سیاست جهانی بر اساس مدیریتی حقوقمند و و مردمسالار برای مهار موسسات ماوراء ملی، بر اساس عدالت اجتماعی، که نیروهای محرکه جهان، بر پایه موازنه عدمی، از این تخریبهای روزافزون خارج شوند و به خدمت رشد عادلانه انسان و طبیعت و محیط زیست دربیایند.
کشورها بر مبنای حقوق ملی با هم رابطه برقرار میکنند، و بر اساس موازنه عدمی، هیچکدام نه سلطهگر هستند و نه سلطهبر. بدین ترتیب، تخریب نیروهای محرکه به صفر میل کند